بهرام و منشی شرکت

1393/07/18

سلام به همه شهوانی ها چند ماهی بود تو یه شرکت صنعتی مشغول به کار شده بودم… پسرخاله ام و شوهر دختر عموم هم دو سه سالی بود تو این شرکت مشغول بکار بودن… اخلاقیات من جوری هست که تعارفی نیستم و نسبت به زنها احساس متفاوتی به نسبت مردها ندارم… یعنی بین زن و مرد فرقی نمیزارم… بنابراین خیلی زود با آدمهای اطراف چه مرد چه زن خودمونی میشم. همون اوایل فهمیدم که میونه منشی شرکت با پسرخاله ام خیلی خوبه… و همش با هم در حال پچ پج کردن هستن… اوایل خیلی به چهره منشی دقت نکرده بودم… ولی بعداً که خوب دقیق شدم دیدم یجورایی جذابه و لبخند و کلام خیلی شیرینی داره… تو همون یکی دوماه اول حسابی باهاش جور شدم تو شرکت… دوستامون تو شرکت شروع کردن به حرف درآوردن که آقا بین شما دو تا خبریه…؟! خیلی با هم جیک تو جیکین… میگفتم نه بابا چرت و پرتهای توی وایبر رو واسه هم میخونیم میخندیم… خبری نیست… واقعاً هم خبری نبود… یعنی اصلا حتی 1 درصد به این فکر هم نمیکردم که بهش دست بزنم…

خلاصه… نمیدونم چی شد یه شب خوابش رو دیدم که باهم رفته بودیم مسافرت و اینا… فرداش براش تعریف کردم… حس کردم موقع شنیندش یجوری شد… بعد اون دیدم همش نگاهش سمت منه… تا اینکه یه روز با یکی از همکارای مرد بحثش شد… اونم یه سری چرت و پرت به منشی گفت… رفتم اتاق همکارم ازش پرسیدم جریان چیه؟… گفت جنده و کس تاغار واسه من آدم شده ال میکنه بل میکنه… اینو که گفت نمیدوم چم شد یهو قاطی کردم سرش صدامو انداختم پس کله ام 4 تا کلفت بار یارو کردم گفتم یه بار دیگه زر بزنی در مورد خانوم رادمهر جلوی همه اینا سرت رو میکنم تو کاسه توالت… diablo اونم 4 تا کس شعر گفت و سوامون کردن… از همون روز میونه ی من و خانم رادمهر اندکی صمیمی تر شد… عصری داشتیم حرف میزدیم یهو زد به سرم که ازش دعوت کنم غروب بیاد بریم پیتزا بزنیم تو رگ… خیلی من و من کرد و گفت خبرت میکنم… منم اصرار کردم که اگه نیای دیگه باهاش حرف نمیزنم… پشت بندش سریع رفتم پیش پسرخالم گفتم آقا تو این خانومو چقدر میشناسی چقدر باهاش راحتی؟ گفت در حد یه همکار صمیمی… گفتم تابحال جایی باهم خلوت کردین…؟ گفت نـــــــــه باباااااااااا این از اوناش نیست… دم به تله نمیده… چند بار سعی کردم باهاش مطرح کنم… ولی موضوع رو عوض کرد… خیالم از این بابت راحت شد که یه وقت کار به جاهای باریک نمیکشه… چون مجرد بودم نمیخواستم یهو اتقاقی بیافته و تو عمل انجام شده قرار بگیرم… کار به جاهای باریک کشونده بشه… بگذریم… آقا رفتیم پیتزا رو زدیم و گفتم بریم قدم بزنیم قبول کرد یکی دو ساعتی خیابونا رو طی کردیم دیگه آخرا دستاشم گرفته بودم تو خیابون… ولی خودش رو جمع و جور میکرد که نچسبیم به هم… اما خب تو شلوغ پلوغی هر از گاهی یه بمال بمالی میشد… سرتون رو درد نیارم… هر از گاهی میرفتیم بیرون با هم…

تا اینکه یه روز صحبت شمال شد… دیدم بنده خدا هلاکه واسه دریا رفتن… چون اونجایی که زندگی میکرد از دریا خبری نبود… من بچه شمال بودم… بهش گفتم بیا یه روز مرخصی بگیر ولی به کسی نگو… صبح زود میریم 4 ساعته میرسیم… برو یه آب تنی کن یه آفتابی بگیر… من منتظر میشم تو ماشین… ساعت 4-5 عصر هم راه میافتیم میایم… گفت تنها نمیام دوستمم باید بیاد… خب منم قصد سوئی نداشتم… یجورایی چشم و دلم سیر بود از سکس و این مسائل… یه روز پنجشنبه که شرکت نیمه تعطیل بود به اتفاق دوستش سوارشون کردم و بردمشون دریا… یکی دو ساعت بعد دیدم بدو بدو از تو طرح اومد بیرون اومد سمت ماشین… قیافش خیلی با نمک شده بود… گفت تشنمه دارم میمیرم یه آب خوردن بده… دادم بهش خورد و خیره شده بود به دریا یه آهی کشید… گفت خیلی آقایی… خیلی گلی… از اینکه بدون هیچ چشمداشتی همیشه هوامو داشتی… ازت ممنونم… گفتم خواهش میکنم… کاری نکردم بعنوان یه انسان وظیفه ام بود… آقا یهویی پرید تو بغلم و در حالی که داشت حمله ور میشد به لبم… !! گفت وااااااااااااای خفه شو دیگه هلاکم کردی…!! حالا لب نگیر کی بگیر… قلبم داشت میزد بیرون… شیشه های ماشین یه نمه دودی بود ولی باز اگه کسی دقت میکرد دید داشت… اول سعی کردم خودمو کنترل کنم یهو گفتم احمق!! هلو خودش افتاده تو گلو… قورتش بده دیگه…!!! منم محم بغلش کردم یه دل سیر سر و گردنش رو ماچمالی کردم و خوردم… طفلکی داشت از حال میرفت به حدی خشری شده بود که شرت و شلوارش رو خیس خیس کرده بود… دیدم اینجوری تو ماشین سخته نمیشه منم یه نمه سنگین وزن بودم… جام تنگ بود تو ماشین… گفتم بزار برگردیم بریم خونه من… ولم نمیکرد… خلاصه راضیش کردم… وقتی داشت میرفت دنبال دوستش گفتم قالم بزاری کونتو پاره میکنم…!! نیم ساعت بعد با دوستش برگشت و سوار شدن رفتیم به سمت مقصد… حدود ساعت 6 عصر بود رسیدیم… دوستش رو بردم رسوندم… تنها که شدیم گفت خونه نمیخوام برم… اول منو ببر یجا دوش بگیرم با این سر و وضع میفهمن من سر کار نبودم… گفتم میخوای بریم خونه من دوش بگیر… رو هوا قبول کرد…!! با احتیاط اوردمش خونه که همسایه ها نبینن… گفتم برو دوش بگیر منم یه آبمیوه ای چایی چیزی ردیف کنم اومدی بخوریم… خیلی دلم میخواست باهاش برم حموم ولی هم خودم خجالت میکشیدم هم میترسیدم که اونم یهو رم کنه… کارش که تموم شد نیم تنه اش رو از حموم در آورد درحالیکه با دستش سینه اش رو گرفته بود پرسید اشکالی نداره از حوله ات استفاده کنم…!؟ گفتم نه جیگر راحت باش… حوله پیچ از حموم اومد بیرون و من پشتم بهش بود… اومد بغلم کرد و هی شکمم رو مالید… دیدم قلبش داره تندتر و تندتر میزنه… گفتم الان دیگه وفتشه طرف کاملاً آماده ست… اسم کوچیکش رو تا اینجا نگفتم بهتون… اسمش پری بود… برگشتم و دودستی صورتش رو گرفتم حمله کردم به لباش… دیکه نتوستم جلوم رو بگیرم حوله اش رو انداختم زمین… خودش هم که حسابی گر گرفته بود دکمه های پراهنمو باز کرد و بعدش هم شلوارمو در آورد… پرید پاهاش رو حلقه زد دور کمرم… به همون حالت بردمش اتاق خواب… انداخمتش رو تخت… از بالا تا پایینش رو لیس زدم… داشت از هوش میرفت… یه 2 دقیقه ای کسش رو لیسیدم دیدم ارضا شد… شروع کرد به چندین بار لرزیدن محکم بغلش کردم هی میگفت مرسی مرسی مرسی… گفتم بازم میخوای؟… گفت آره … گفتم چیکار کنم برات؟؟ گفت هرکار دوست داری فقط تو کسم نکن… باکره ام… گفتم باشه… بازم رفتم کسش رو لیس زدم و رفتم سمت سوراخ کونش که خدایی تمیز تمیز بود حتی تو فیلمهای سکسی امریکایی هم به این تمیزی ندیده بودم… تا دو تا زبون زدم دیدم خودش رو حمع کرد گفت قلقلکم میاد نکن… گفتم طاقت بیار ازش لذت ببر… بزور نگهش داشتم و اساسی لیس زدم کم کم انگشتم رو کردم تو کونش… خیلی خیلی آروم… کرم دست و صورت دم دستم بود با اون یه خورده چربش کردم سعی کردم انگشتمو حسابی ببرم داخل… گفتم اجازه میدی کیرمو بکنم توش… گفتم پاره میشه… گفتم دردت اومد میکشم بیرون… خلاصه آروم کردم توش گفت کردی گفتم نه هنوز انگشتمه… خلاصه گولش زدم کم کم تا نصفه کیرمو فرستادم داخل… دیدم کیر تخمه سگ طاقت نیاورد داره آبم میاد… گفتم آبم داره میاد چیکارش کنم… گفت میخوام ببینمش… بریز کف دستت ببینمش… همینکارو کردم گفت انگشت بزنم؟ گفتم بزن… مزه اش کن ببین چجوره … به زحمت یه نوک زبونی زد و گفت شوره انگاری… خلاصه جلسه اولمون بعد از یه مقدار بوس و اینا تموم شد بردمش خونه… ولی وقتی داشت میرفت گفت خیلی دوستت دارم… تنهام نذار هیچوفت…!!! از همون اتفاقی که میترسیدم شد… بعد از اون روز چند بار دیگه بردمش خونه حسابی حال کردیم… هم من ارضاش کردم هم اون منو ارضا کرد… تا به امروز هم این رابطه هر از گاهی ادامه داره… ولی نمیدونم چیکار کنم بعنوان یه دوست بهش علاقه دارم… ولی عاشقش نیستم… یعنی اون دختر آرزوهای من نیست… همش میگم ایکاش نمیکردم اینکارو… حالا هم که بهم وابسته شده نمیدونم چه خاکی بر سر کنم… برم جلو … نرم جلو… بقول ارسطو… what to do. what not to do امیدوارم حوصله تون رو سر نبرده باشم… سعی کردم ماجرا رو کاملا بدون اغراق بنویسم… نظر شما رفقا رو صمیمانه میپذیرم… یه داستان دیگه هم از دوران نوجوانیم هست که بعدا براتون مینویسم…

نوشته: بهرام


👍 0
👎 0
47855 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

439962
2014-10-10 16:08:04 +0330 +0330
NA

ریدییی

0 ❤️

439963
2014-10-10 16:08:42 +0330 +0330

ببخشید دستشویی شما کاسه داره؟؟؟؟؟
اگه دوسش نداری تا بیشتر این ضربه نخورده ولش کن ولی اگه که داری ادامه بده
خوب بود ولی زیاد سکسی نبود

0 ❤️

439964
2014-10-10 16:50:42 +0330 +0330

همون ارسطو فحش گذاشته واسه امثال تو که با کیون دختر مردم شوخو نکنی.
"گولش زدم کم کم تا نصفه کیرمو فرستادم داخل"بهش بگو اونورو نگاه کن اون چیه…بعد یهو فرو میکردی. اینجوری زرنگتر بودی جلق المجلقین

0 ❤️

439965
2014-10-10 17:10:50 +0330 +0330
NA

نکات ظریف داستان:

1(داشت میرفت دنبال دوستش گفتم قالم بزاری کونتو پاره میکنم…!!) :O همون بار اولی اینو گفتی دیگه

2(اخلاقیات من جوری هست که تعارفی نیستم و نسبت به زنها احساس متفاوتی به نسبت مردها ندارم… یعنی بین زن و مرد فرقی نمیزارم…) واسه همین دستشو گرفتم باور کنید اما نمیدونم چرا دست همکارای مردمو نمیگیرم scratch_one-s_head

3(پرید پاهاش رو حلقه زد دور کمرم…) O ؟!!! :D جکی جان کس عمش بخنده اما پری نمیخنده clapping

و اما داستان:

*(اسم کوچیکش رو تا اینجا نگفتم بهتون…) وای تر خدا ، ترا به تمام مقدساتت وای ترا به … بگو بگو هلاک اسمشم اصلا اگه بگی شریانات آبم سرازیر میشه بگو دیگه بگو…
اسمش پری بود… هوراااااااااااا ،مث اینکه تمام دنیارو داده باشن بهم، ممنونم ازت ممنون

*(گفتم آبم داره میاد چیکارش کنم… گفت میخوام ببینمش… بریز کف دستت ببینمش… همینکارو کردم گفت) اااا بهرام نیگا کن بچه هاتو قربونشون برم اون یکیو ببین داره کف دسی میزنه

*(شروع کرد به چندین بار لرزیدن محکم بغلش کردم ) دیدم سکته زده

اگه ببینم بازم این طرفا پیدات شه میدم بهرام گور کونت بزاره

با تشکر از off boy و alpha king

0 ❤️

439966
2014-10-10 18:09:02 +0330 +0330
NA

من خوشم اومد، ممنون
بازم بنویس
ولی یه نصیحت دوستانه: یکی از بزرگترین روانشناسای دنیا میگه، با کسی ازدواج کن که عاشقانه دوست داشته باشه و تو فقط دوسش داشته باشی! حرفش جالب و قابل فکر کردنه!

1 ❤️

439967
2014-10-10 18:14:18 +0330 +0330
NA

diyannaaa جملت لامصب منو پوکوند
like

0 ❤️

439968
2014-10-10 18:38:31 +0330 +0330
NA

خوب بود داداش.واقعی بود.خوبم نوشتی.ایول

0 ❤️

439969
2014-10-11 03:58:12 +0330 +0330
NA

شبیه به واقعیت بود
دفعه دیگه بهتربنویس کسکش!!!

1 ❤️

439970
2014-10-11 05:18:46 +0330 +0330

اخه تو که چشم و دلت سیر بود از سگس و دختر چرا کردیش?دختر بیجاره فکر کرده تو قصد ازدواج داری که بهت پا داده.غلط کردی وابسته خودت کردیش بعد حالا میگی عاشقش نیستم.زود برو خواستگاریش

0 ❤️

439971
2014-10-11 12:21:16 +0330 +0330

خوب بود داداش

0 ❤️

439972
2015-05-07 04:28:31 +0430 +0430

مرسی که خوندی
ولی عین واقعیت بود داداش
من 30 سالمه بچه نیستم بیام چرند بنویسم

0 ❤️

439973
2015-05-07 04:29:00 +0430 +0430

دقیقاً کدوم قسمتو!؟

0 ❤️

439974
2015-05-07 04:31:08 +0430 +0430

سلام مرسی که خوندی
جمله اولتو نفهمیدم مگه مال شما نداره؟
میدونستی از اسم صدف بشدت خوشم میاد؟ اخه اولین عشقم اسمش صدف بود که هرگز به هم نرسیدیم و هنوزم بهش فکر میکنم

0 ❤️

439975
2015-05-07 04:32:36 +0430 +0430

کیرم دهنت خخخخ
مگه میخواستم بکشمش آخه؟
اون روشی که میگی واسه یه بار گاییدن خوبه…!! یعنی بزن و در رو…
ولی من سرمایه گذاری کردم واسه بعدها!!

0 ❤️

439976
2015-05-07 04:37:56 +0430 +0430

بسی خندیدم به نقد و بررسیت، مرسی که خوندیش
اما جوابها:
1- خب اون شوخی بود… تو اون سر و صدای دریا هم بعید میدونم شنیده باشه.!!
2- بنظرت باید دست همکارای مرد هم تو خیابون گرفت؟؟ مردم چی میگن!!
3-خیلی با شدت هم نپرید که به پرش جکی چان شبیه بشه، یه استعاره بود…!!
4- نمیگفتمم بابت نگفتنش یه چرت برتی بارم میکردی!!
5- اینو خوب اومدی (طفلکیا) biggrin
6- تا حالا ارضا شدن دختر رو از نزدیک دیدی؟ ندیدی که …
حالا برو جلقت رو بزن i-m_so_happy

0 ❤️

439977
2015-05-07 04:42:19 +0430 +0430

diyannaaa،sasan1818،shahvatraan034
ممنون که ماجرا خوندید و نظر گذاشتین.

baharvorojak
منظورم از چشم و دل سیر بودن این نیست که شب و روز کس کرده باشم سیر باشم. این بود که با دیدن یه زن یا دختر فوراً به کمر به پایینش فکر نمیکنم.
خب از این ماجرا مدتهاست گذشته و رابطه به پایان رسیده و منم ازدواج کردم

0 ❤️

694328
2018-06-14 09:55:14 +0430 +0430
NA

اگه فکر می‌کنی واقعا دوستت داره بگیرش،
کم پیش میاد یکی از صمیم قلب عاشق ادم بشه

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها