بهشت غزاله

1397/11/14

سلام داستان بر اساس واقعیته و اسامی مستعار هستن.
خانواده ما چهارنفره ،داداشم(سعید)23 ساله که از من(امید) چهارسال کوچکتره. من دانشجوی سال اخر کارشناسی ارشد مهندسی هستم و داداشمم سال آخر مهندسی.
منو سعید خیلی از قضایا رو بهم میگیم و هر اتفاقی که بیفته توی زندگیمون، از هم پنهون نمیکنیم. 183 قدمه و وزنم 85 کیلو…حدود چهارسال پیش بود که قرار شد با دوست دختر داداشم(غزاله)و دختر داییش که متاهله بریم بیرون و یک چرخی بزنیم چون داداشم گواهینامه نداشت به من گفت که باهاش برم وقتی رسیدیم سرقرار و اونا سوار شدن از ایینه نگاهشون میکردم جفتشون داشتن خنده های ریزی میکردنو باهم پچ پچ میکردن .حواسمو پرت کردم تا راحت باشن جلوتر که رفتیم ماشینو نگه داشتم تا دختردایی غزاله بیاد جلو بشینه تا سعید بتونه بره عقب و با غزاله راحت باشه ندام(دختردایی غزاله) اومد جلو و کنار من نشست.غزاله هم سن سعید بود و ندا دو سال از من کوچیکتر.
رفتیم یک آبادی که خیلی سرسبز بود.منو ندا پیاده شدیم حلقه ای دست ندا ندیدم و مشکوک شدم که ایا متاهل هست یا نیست ک بتونم رو مخش کار کنم.من کلا از دخترایی که لاغراندامن خیلی خوشم میاد هم اون هم غزاله لاغر بودن و غزاله صورت سفیدی و اندام باربی داشت و ندا یک مقدار سبزه تر بود و باسن و رونش پرتر بود.هنوز میخواستم حرف بزنم که دیدم یک گشت پلیس اومد و کنارمون واستاد سعید و غزاله و ندا رنگشون سفید شده بود و منم یکم هل کرده بودم.وقتی مامور اومد کنار من بهم گفت چ نسبتی دارن خانوما با شما و منم گفتم اون خانم نامزد داداشمه و این خانم(ندا)دختردایی نامزد داداشم،اومدیم بیرون تا باهم صحبت کنن و ما هم ناظر باشیم که یک وقت خطا نکنن(ندا لبخندی زد)…بعد ماموره گفت هر چهارتاشون رو ببرین تا مشخص شه که برای چی اومدن اینجا و قصدشون چی بوده،یهو دیدم غزاله شروع کرد ب گریه کردن ک ببخشید ما قصدی نداشتیم فقط برای صحبت اومده بودیم.ماموره که به قیافه مغموم غزاله نگاه کرد یک مقدار نرم شده بود و من باز دوباره شروع کردم به صحبت کردن با ماموره و گفتم قصد بدی نداشتیم ما و آبرو داریم توی این شهر و بذار بریم.با هزار مکافات و نقش بازی کردن گذاشت بریم و موقع رفتن هممون داشتیم به نقش بازی کردنمون میخندیدیم.اون روز گذشت و من مدتی بود بدجوری پیگیر بودم که ندا ایا متاهله یا مجرد.یک روز ک داداشم داشت با غزاله چت میکرد گفتم ازش در مورد ندا بپرسه و ببینه که درسته که متاهله یا نه…چون قبلا غزاله گفته بود ک ندا متاهله ولی من باور نکرده بودم.سعید وقتی از غزاله پرسید جوابی نداد و منم خیلی کفری شده بودم چون یک مرزی داشتم برای خودم دوست داشتم مجرد باشه و بتونم راهی پیدا کنم تا کونشو فتح کنم.چون به نظرم کردن کون یک دختر یک لذت خاص دیگه ای داره تا کسش.
دختر سبزه ای بود ولی اون کونی که زیر مانتوش بود جون میداد برای خالی شدن اب داخلش.بعد از بیراهه رفتن غزاله از پاسخ دادن به سوال سعید چند روزی گذشت تا اینکه غزاله به سعید گفت ندا واقعا متاهله ولی دوست داره که امید دوست پسرش بشه چون ازش خوشش اومده.وقتی اینو داداشم به من گفت جا خوردم و گفتم نه نمیخام.
نمیخواستم مرزی که برای خودم تعیین کرده بودمو رد کنم برای همین گفتم که بهش بگه من نمیتونم این کارو بکنم.
به خودم گفتم درسته که ممکنه بتونم ابمو توی اون کون بینظیر ندا خالی کنم ولی بعدش عذاب وجدان کردنه یک زن متاهل منو ول نمیکنه.وقتی غزاله شنید این حرفو که قبول نکردم اومد پی وی من و بهم گفت ندا خوشش اومده ازت چرا رد کردی؟منم گفتم یک خط قرمزایی دارم که نمتونم ازش رد شم.بعد از این قضیه پیام های غزاله به من شروع شد و همش حالمو میپرسید.شک کردم بهش و بوی خیانت غزاله به سعید میومد.موضوع رو میخواستم به سعید بگم ولی گفتم ممکنه بد بشه و سعید ازم انتظار نداشته باشه.پیام های غزاله به من تمومی نداشت و منم یکی در میون جواباشو میدادم تا اینکه یک شب بهم گفت امید از وقتی سوار ماشین شدم و برای بار اول دیدمت ازت خوشم اومده و از وقتی که جواب رد دادی به ندا(حسادت)بیشتر فکرم درگیرت شده نمدونم باید چیکار کنم!!از حرفاش مشخص بود دختری نیست که دفعه اولش باشه و اهل حاله.
هنگ کرده بودم که یعنی چی؟؟نمیشد دیگه از سعید این موضوع رو مخفی کنم و قضیه رو بهش گفتم .وقتی سعید شنید قضیه رو از خونه رفت بیرون و منم یک مدت انلاین نشدم تا اینکه به سعید گفتم اون به تو خیانت کرده منم اگه جوابی بهش ندم که میره با یکی دیگه رو هم میریزه میگی چیکار کنم؟؟
سعید گفت هرکار میکنی حق نداری با اون روهم بریزی…حقم داشت خیلی خوشکل بود لامصب و یک باربی به تمام معنا بود.شاید اگه بین ندا و اون قرار بود یکیو انتخاب کنم اگه پای سعید از اول در میون نبود غزاله رو انتخاب میکردم.جواب های غزاله رو چند روزی میشد که نداده بودم و سعید هم دیگه با غزاله تموم کرده بود تا اینکه یک روز به سعید گفتم به حرفام فکر کن اون دختری که به تو خیانت کرده من اگه نزنم توش یکی دیگه میزنه(میدونستم سعید اونو واسه عشق و این مزخرفات نمیخاست)بعد از مدتی سعید بهم گفت مشکلی نداره و اگه میخای باهاش باشی باش ولی بهش ضربه بزن همینجور ک اون زد.منم قبول کردم و رفتم واسه زدن مخ غزاله.
بعد از گرفتن رخصت از سعید انلاین شدم و دیدم حدود بیست پیام سین نشده از غزاله دارم رفتم و بهش گفتم با سعید صحبت کردم راجب ارتباط با تو و اون اول موافقت نکرد ولی خب باهاش صحبت کردم به سختی قبول کرد.
ولی باید رو در رو صحبت کنیم،اونم قبول کرد و قرار گذاشتیم که برم دنبالش و با ماشین بریم بیرون شهر.
وقتی سوار ماشین شد،جا خوردم بی انصاف خیلی ناز شده بود پوست سفیید و اندام باربیش و چشای عسلی بدجور داشت خودنمایی میکرد شاید اگه زنم میبود روزی چهار پنج بار اسپرمامو خرج کس و کونش میکردم.خلاصه از موضوع دور نشیم گفتم بهش کجا بریم گفت نمیدونم فقط حالم خوب نیس بریم یک دوری بزنیم باید زود برگردم مامانم منتظرمه که بریم مهمونی.گفتم باشه و حرکت کردیم رفتم بیرون شهر،در طول مسیر داشت بیرونو نگاه میکرد و منم صحبتی نکردم تا وقتی که زدم کنار و گفتم بهش میخوای ساکت باشی؟گفت:نه ولی نمدونم کار درستی کردم یا نه!
گفتم کار درستی نکردی و اگه پشیمونی ازینکه میخوای با من باشی میتونیم برگردیم و بریم و همه چیز تموم شه.
گفت:خیلی بی انصافی…گفتم:خودت داری میگی نمدونی کاره درستی کردی یا نه.من که نمتونم دروغ بگم و وانمود کنم کار درستی نکردی…حرفمو قطع کرد و گفت تنهام نذار قول بده باهام باشی همیشه…گفتم:هستم باهات ولی چجوری اطمینان کنم که تو هستی همیشه باهام؟؟؟؟؟
هنوز حرفم تموم نشده بود که دیدم سرشو گذاشت رو شونم منم پیشونیشو بوسیدم خیلی نزدیک بود صورتش به من و منم کنترلمو از دست دادم لبشو بوسیدم به محض اینکه گرمای لبامون حس شد بهم گره خوردیم و سرشو گذاشتم رو پام درازش کردم صندلی رو دادم عقب و لبامونو بهم قفل کردیم اونقدر زبون بازی کردیم که دلم ی جوری شد…مشکل اینجا بود که کیرم زیر سرش بود و کاملا راست شده بود مطمئن بودم که حس کرده زیر سرش اونو و بروی خودش نیاورده.بعد لب گرفتن گفت بریم که باید بریم مهمونی تا سرشو از روی پام برداشت سریع با دستم کیرمو جا به جا کردم که مشخص نشه و به چشم نیاد ولی هرکاری کردم بازم نشد که پیدا نشه وقتی بلند شد ک بریم نگاهی انداخت به جلو شلوارم و سریع حواسشو پرت کرد به بیرون شیشه ماشین از اونجایی که هوا گرگ و میش بود زیاد مشخص نبود.منم راه افتادم و رسوندمش نزدیک خونشونو و خداحافظی کردیم.
اخر شب پیام داد بهم که منو داداشت هم سن همیم و زیاد منو درک نمیکنه و دوست دارم که اگه قرار باشه دوست پسر داشته باشم اون شخص تو باشی.
غزاله توی شهر خودمون دانشجو بود و من یک شهر دیگه بودم ولی ازونجایی که در دوران فوق لیسانس دو روز در هفته کلاس بیشتر نداریم بقیه روزارو شهر خودمون بودم.و این کارو برای ارتباط بیشتر با غزاله اسونتر میکرد.
بعد از اینکه صحبت غزاله تموم شد پیام دادم که منم وقتی که روز اول سوار ماشین شدی و برای بار اول دیدمت خوشم اومد ازت و به سعید حسودیم میشد که همچین دختری رو از خودش کرده.خندید و گفت خوشحالم ک حسمون مشترکه.
شب بخیر رو گفتیم ولی داشتم به این فکر میکردم که چجوری میشه کونشو تصاحب کنم.شاید اگه مکان رو بتونم جور کنم هفته ای دو سه بار به خاطر دانشجو بودنشو و ازادیه بیشترش بشه بکنمش.
فردا ک بیدار شدم دیدم پیام داده صبح بخیر عزیزم
من:سلام عزیزم…صبح تو هم بخیر…خوبی خوشکل خانم؟
غزاله:مرسی عزیزم…دارم میرم دانشگاه پاشو دیگه چقدر میخوابی
من:هنوز که نه صبحه دیشب دیر خوابیدم از بس بهت فکر میکردم
غزاله:فکرای خوب یا…؟
من:چه فرقی میکنه فکر خوب یا بد مخاطبش تو بودی گلم
غزاله:بایدم من باشم
من:کسی دیگه ای پتانسیل خوشکلی تو و اندام تو رو نداره که بخوام ب کسی دیگه فکر کنم.
غزاله:مرسی…من برم دیگه فعلا اقاییییییییییی
من:فعلا عزیزم مواظب خودت باش.
خیلی خوشحال بودم که مسیرو خودش هموار کرده بود.فردای اون روز زنگ زد بهم و گفت میای خونه ندا؟
گفتم خونه ندا واسه چی؟مگه متاهل نیست؟گفت هنوز توی عقدن و دو ماه دیگه میره خونه خودشون شوهرش نیست و دوستاشو و منو گفته ک بریم کمکش برای چیدمان جهیزیش بهش گفتم اونم قبول کرد که بریم باهم، یک مردی بینمون باشه بد نیس.منم گفتم خب مامانو باباش چی؟گفت:میخواسته جمع دوستاش باشن برای همین نمیان.گفتم:باشه خب کی باید بیام؟گفت یکساعت دیگه بیا به آدرسه…
وقتی رفتم دیدم خودش در رو برام باز کرد واااااای چی داشتم میدیدم یک شلوار جین چسب پاش بود و یک تیشرت خاکستری که در مقابل سفیدی صورتش خیلی ترکیب جذابی رو ایجاد کرده بود که کیرم داشت نبض میزد.
وقتی رفتم داخل دو سه نفر از دوستای ندا و خود ندا اومدن و احوالپرسی کردن که وقتی نداو دیدم دیگه حس قبلو نداشتم بهش چون واقعا غزاله سرتر بود ولی خب رون و باسن ندا پرتر بود که جون میداد برای سکس از کون.
بعد از اینکه غزاله یک چایی برام اورد نشست رو پام و گفت ممنون که اومدی فقط باید یکم ازین انرژی بازوهاتو و هیکل بزرگتو صرف بلند کردن چندتا وسیله کنی…
من:چشم ولی یک چیزی میشه بگم؟
غزاله:چی عزیزم؟
اون جایی که نشستی الان باعث میشه که وقتی بلند بشم همه جمع حاضر از خنده غش کنن…یکدفه بلند خندید و گفت واااااای امید…بی جنبه نباش دیگه…
من:بی جنبه چیه عزیزم خودتو نگاه کن تو ایینه متوجه میشی دلیلشو…
غزاله:خیل خببببب الان چیکار کنم؟؟
من:هیچی پاشو برو تا بیام منم…وقتی پاشد سریع امید کوچولو رو جا به جا کردم و رفتم کمک…نگاهم فقط جای غزاله بود ندا و دوستاشم فهمیده بودن که چ خبره…وقتی یک تعداد از وسایلو با غزاله بردیم توی اتاق خم شد تا بذارشون رو زمین منم مات کونش شده بودم وقتی بلند شد نگاهمو ک دید گفت:امید؟؟؟؟؟
منو خوردی که…زشته دیوونه جلو ندا و دوستاش انقدر منو نگاه نکن.
من:نمیشه ینی نمتونم غزاله کاش میشد تنها باشیم تا بتونم بغلت کنم یک عالمه ببوسمت…
غزاله:من که مطمئن نیستم که فقط بوس کنی…رو پات نشستم خودتو خراب کردی چ برسه اینکه بغلمم بکنی و بخوای تنها هم باشیم دیگه بقیشو خدا بخیر کنه…
یک خنده ای زد و منم گفتم ن دیگههه اونقدارم بی جنبه نیستم من کاری نمیکنم که تو ناراحت بشی.
از اتاق اومدیم بیرون و بقیه وسایلم کمک کردم موقع خداحافظی غزاله اومد دم در و لبشو بوسیدمو خداحافظی کردم.
شب همون روز پیام کاری ما شروع شد و بعد قربون صدقه هم دیگه رفتن یهو دیدم غزاله گفت:امید؟؟گفتم جانم…
گفت راجب اون حرفی ک زدی مطمئنی؟گفتم کدوم عزیزم؟گفت اینکه منو ناراحت نمیکنی اگه ی وقت تنها باشیم.
گفتم:اره…گفت:منم دوست دارم توی بغلت باشم ولی میترسم که اتفاقی بیفته ک به ضرر هردومون بشه.
گفتم حواسم هست… نگران نباش عزیزم…فقط جاشو ندارم که بغلت کنم توی ماشینم که جایی برای بوسیدن و بغل کردن نیست که…گفت:با ندا صحبت میکنم که یک روز با هم بریم خونش.
تا اینو گفت قلبم داشت تندتند میزد…وااااااایییی یعنی دارم میرسم به اون کون بی نظیر غزاله؟باید عادی نشون میدادم بهش گفتم باشه عزیزم فقط زیاد پیگیری نکن که بد نباشه ی وقت(میخواستم یکم خودمو بالا بکشم ک خیلیم تو کفش نیستم)گفت:باشه عزیزم بهش میگم ببینم چی میگه…بریم بخوابیم ک خیلی خستم…شب بخیر رو گفت و خوابید.
دوباره پیامشو چک میکردم ببینم خواب میبینم یا نه که وقتی مطمئن شدم ک بیدارم به این فکر افتادم اگر راضی به کون دادن شد چجوری جا کنم توش…کیرم قدش 18 سانته ولی چیزی که منو به مشکل میندازه حجم اونه چون حتما درد زیادی رو باید متحمل بشه که همشو توی خودش جا بده…اگر نتونست توی خودش جا بده خیلی ضدحاله چون واقعا دلم کونشو میخواست…
دو سه روزی گذشت و توی این چند روز فکرم همش مشغول بود…تا اینکه وقتی دانشگاه بودم پیام داد که کی میتونی بیای خونه ندا؟
من:امروز و فردا کلاس دارم روز بعدشم ک جمعس…شنبه میتونم عزیزم.
غزاله:باشه شنبه کلیدارو میگیرم از ندا.من زودتر میرم فقط بعد تو بیا که تابلویه باهم بریم چون ی وقت کسی خونشون نباشه.
گفتم باشه عزیزم.
جمعه شب خوابم نمیبرد اصلا…از طرفی هم میخواستم راهی پیدا کنم که نه تنها فردا بهم کون بده بلکه بتونه لذت ببره تا هروقت خواستم بتونم کونشو بکنم…از طرفی دیگه باید یک خونه مستقل اجاره میکردم که راه رو هموارتر کنم چون خونه ندا همیشگی نیست…
صبح شنبه ک پاشدم رفتم دستشویی خواستم ابمو بیارم تا موقعی که خواستم بکنمش دیرتر بیاد ولی منصرف شدم و گفتم باشه بار اول زودتر بیاد تا اذیت نشه و دفه های دیگه بیشتر بتونم بکنمش.
پیامک داد بهم که من الان میرم ولی تو یکساعت دیگه بیا.گفتم باشه عزیزم دلم برات تنگ شده میبینمت گلم.
سریع رفتم حموم و تمیزکاریای لازم رو کردم…فانتزی هایی که توی ذهنم بود رو گذاشته بودم برای دفه های دیگه ک در قسمت بعدی میگم.
وقتی رسیدم در خونه زنگو زدم و وقتی در باز شد یک فرشته دیدم ک یهو دلم ضعف رفت.کردن یک دختر 19 ساله اونم از کون چنان هیجانی در من بوجود اورده بود که کنترلش واقعا سخت بود.یک ساپورت زرد چسب پوشیده بود با یک تی شرت گشاد…تیشرت گشاد بخاطر بزرگ نبودن سینه هاش بود سایز سینه اش بزرگ نبود ولی کون برجسته ای داشت که توی اون ساپورت زرد کاملا برجستگیش نمایان شده بود.
سریع بغلش کردمو لب تو لب شدیم زبونامون بهم گره خورده بود لبشو جدا کرد گفت:خوش اومدی عزیزم فقط یکم صبر کن چون چهار پنج ساعتی وقت برای بغل داریم برم قهوه بیارم برات…گفتم باشه خانومی.
وقتی قهوه اورد و نشست روی مبل گفتم بیا بغلم اونجا که نشستی ناراحتم
گفت:بیام بغلت و بشینم رو پات که بیشتر ناراحت میشی…گفتم:نه ناراحت میشم و نه ناراحت میشههههه…
گفت:خیلییی پررووویییی…
اومد بغلم و یکجوری تنظیم کردم خودمو که دقیقا بشینه روش و ازونجایی که کاملا بلند شده بود وقتی نشست نرمی کونش داغی کیرمو چندبرابر کرد و بهم گفت امید؟؟؟
گفتم میدونم چی میخای بگی حواسم هست که ناراحتت نکنم من یک پسرم وقتی همچین فرشته ای بغلمه قرار نیس همه چی طبیعی باشه.
گفت:میدونم منم دلم نمیخاد تو ناراحت شی و میخام که برای همیشه داشته باشمت…
گفتم:برای همیشه داری منو(یاد حرف سعید افتادم ولی میخواستم تا جایی ک میشه لذت ببریم از هم)
من: میشه بریم توی اتاق و در خونه رو قفل کنی که کسی نیاد ی وقت؟
گفت:باشه بریم…در رو قفل کرد و قبل رفتن ب اتاق بغلش کردم و بردمش تو اتاق خواب ندا و شوهرش…بهم قفل شدیم و خواستم لباساشو در بیارم که مقاومت میکرد و میگفت قول بده حواست هست بهم…
گفتم مواظبم عزیزم(منظورش پردش بود که پاره نشه)
تیشرتشو نذاشت در بیارم که از سایز کوچیک سینش خجالت نکشه…منم زیاد اصرار نکردم و به پشت خوابوندمش و زبونمو از روی ساپورتش کشیدم رو کونشو تمام بدنشو میبوسیدم و اونم چشاشو بسته بود…شلوارشو اروم با شرتش کشیدم پایین…وقتی کونش افتاد بیرون تنگی شلوارم به شدت کیرمو فشار میداد، لای کونش رو بازکردم و سوراخ صورتی کونشو بوسیدم و یک تف انداختم روش و با زبونم پخشش کردم رو کسشو کونش…کاملا خودشو تسلیم کرده بود و داشت لذت میبرد…بهش گفتم میخوای لذت ببری؟گفت:اهووم…گفتم پاشو بریم دستشوویی کار دارم.
وقتی رفتیم دستشویی بهش گفتم شلنگو بکن تو کونت و شیر اب گرمو با فشار باز کن تا اب بره توش و بعد خالی کن خودتو…دو سه باری این کارو بکن بعد بیا بیرون…اونم هرچی میگفتم میگفت باشه و رفت داخل…منم رو مبل نشستم و کیرمو از شلوارم در اوردم و بخاطر سوراخ تنگ کونش جق میزدم و موقع اومدن ابم نگه میداشتم تا ابم نیاد …دو سه بار این کارو کردم تا وقتی خواستم بکنمش اب بیشتری رو توی کونش خالی کنم و لذت بیشتری ببرم.
وقتی اومد بیرون سریع دکمه شلوارمو بستم تا نبینه کلفتی کیرمو…گفت دردم اومده امید دو بار بیشتر نتونستم…گفتم خالی شد کامل؟؟؟گفت اره فکر کنم.
وقتی رفتیم توی اتاق…گفتم غزاله؟؟؟گفت اهوم؟گفتم:ساک میزنی برام؟
گفت:بدم میاد.ولی باشه بخاطر تو انجامش میدم…شلوارمو در اوردم و با شرت مایوویی جلوش واستادم وقتی شرتمو داد پایین کیرم پرید جلو صورتشو یک واااااای بلندی گفت…گفتم چیزی نیست عزیزم بخورش…سرشو مکید و زبون میزد نوکشو مشخص بود قبلا این کارو کرده…با سعید که به این مرحله نرسیده بوده حالا با کی برام مهم نبود…
گفتم بهش کرم داری غزاله توی کیفت؟
گفت:اره و رفت کرم اورد و گفت امید این برام خیلی بزرگه…میشه این کارو نکنی؟ترس برم داشته.
گفتم نترس عزیزم اولش سخته ولی بعدش روون میشه برات و کاملا باز میشی…دراز بکش گلم…وقتی دراز کشید سوراخشو لیس زدم…بوی شامپو میداد و حدس زدم ک خوب شستشو داده…کرم زدم سوراخشو و همزمان کسشو میمالیدم ک اه و نالش بلند شد…انگشتمو یواش یواش فرستادم داخل و اخ بلندی کشید گفت یوااااش…اینبار دو انگشتی کردم داخل و وقتی فهمیدم امادس برای اصل کاری کیرمو خوب خیس کردم و گذاشتم رو سوراخش یکم فشار دادم تو نرفت…گفتم کونتو از هم باز کن و دو طرف کونتو بگیر و بکش وقتی سووراخ صورتی کونش کاملا اومد بالا بیشتر کرم زدم ب کیرم و سرشو کردم تو،کلاهکش رفت داخل ک یکهو گفت ماماننننننننننن جوووووون تو رو خدااااا امییییییییید بخدااااااا نمیتونمممممممم…ب شکم خوابوندمش و خوددم خوابیدم روش و گفتم یکم دیگه تحمل کن عزیزم تموم میشه خانومی…
گفت درش بیار خیلی بزرگه برات میخورمش که ابت بیاد فقط درش بیار که جر خوردم امییید…گفتم یکم دیگه فقط یکم دیگه…سریع لبمو گذاشتم رو لباش و دستمو از زیرش رد کردم رسوندمش ب کسش و چوچولشو میمالیدم…اشکش در اومده بود یکدفه همه کیرمو تپوندم تو که یهو گفت واااااااااااااای پاره شدم ماماااااان…
با گریه میگفت زود تمومش کن غلط کردم مامااان و یکریز گریه میکرد…منم یواش یواش ب سرعت تلمبه ها اضافه میکردم با هر عقب جلویی که میکردم صدای قرت قرت میومد از کونش و مشخص بود که کاملا باز شده…
دستشو به حالت تسلیم اورده بود بالای سرش و چشاشو بسته شد و با هر تلمبه اخ میگفت و سرشو از روی لذت همراه با درد بالا پایین میکرد سرعتمو کم کردم و کیرمو اروم بیرون کشیدم وقتی بلند شدم از روش سوراخش به اندازه قطر کیرم باز مونده بود و تند تند دل میزد انگار ک داشت سوراخش نفس میکشید…گفتم پاشو داگی بشین…گفت بسه امید…گفتم تموم میشه بیا داگی بشین…وقتی نشست کیرمو فرستادم داخل با یک صدای قرت تا ته رفت تووو و دوباره مامامنشو صدا میزد بیچاره مامانش نمیدونست که کون دخترش داره فس فس صدا میده و دل میزنه…سرعتمو بیشتر کردم برخورد رون پام ب رون پاهای غزاله صدای شهوانی عجیبی رو در اتاق ایجاد کرده بود…تلمبه هامو شدیدتر کردم چون قبلا ابمو تا لب مرز اورده بودمو برگشت کرده بود اب زیادی قرار بود داخل کونشو شستشو بده…از شدت تلمبه هام یهو غزاله گفت امیییید محکم تر دارم میااام محکم تر بزنننننن بعد چسبیدم بهش و دراز کشیدم روشو دوباره ب شکم خوابید و کیرمو تو کونش نگه داشتم اونم خودشو بیشتر بهم فشار میداد جوری که کیرم قفل کونش شده بود و یک ذره هم بیرون نبود…اهی کشید و گفت اوووم و یهو از حال رفت منم سریع فرصتو مغتنم شمردمو سرعتمو زیاد کردم اهییی کشیدم و بلند گفتم غزالهههه گاییدمتتتتت و با فشاااااااار پاشید تو کونش ک فکر کنم تا روده هاش هاش ابمو کشید…بعد دو سه دقیقه که گذشت کیرم خوابیده بود و چون کونش باز بود سریع بیرون کشیدم و دستمال کاغذی رو کردم تو کونش که نریزه ابم رو تخت…بلند شدم رفتم دستشوویی و وقتی برگشتم دیدم هنوز دراز کشیده و از حال رفته…رفتم کنارش دراز کشیدم و گفتم پاششو برو خودتو خالی کن عزیزم…بهم نگاه کرد گفت چیکام کردی امید احساس میکنم سوراخ کونم بهم نمیرسه…گفتم از تنگی خودته …پاشو برو دستشوویی زود ک بریم تا کسی نیومده…گفت کسی نمیاد نگاهی ب کیرم انداخت گفت خوابیدش خوشکلتره از بیدار بودنش.گفتم میخواستی زشت باشی تا همیشه خواب باشه…میخام یک خونه اجاره کنم…موافقی؟
غزاله:اگه قرار باشه مدام این کارو باهام بکنی موافق نیستم
من:نه قرار نیست همیشه این کارو بکنیم هرزگاهی برای لذتش
غزاله:لذت برای تو داره نه من…
من:دیدم میگفتی محکمتر بکننن دارممممم میااام…
غزاله:درد…کوووفت…خیلی لوس و بی مزه اییی…
من:پاشو برو خالیییی کن ابمو…تصفیه شد ابم توی کونت
غزاله:دستمو بگیر بلندم کن…
من:پاشو…لباستم بپوش که بریم…
غزاله:امید نمتونم راه برم…اینجوری برم خونه که خیلی بده…تو برو من یکساعت دیگه که حالم سرجاش اومد میرم.
من:باشه عزیزم…فردا برم بنگاهارو چک کنم ببینم خونه دانشجویی دارن بدن بهمون…
غزاله:همیشه ازین خبرا نیست اقای بی رحمم…
من:فردا میرم دنبال خونه…مواظب خودت باش فعلا عزیزم.
وقتی رسیدم خونه احساس کوفتگی میکردم رفتم دوش گرفتمو به اتفاقات امروز فکر میکردم که دوباره دیدم داره امید کوچولو بلند میشه…باید فردا برم دنبال خونه از اون کون نمیشه گذشت…
وقت برای تلافی کاری که با سعید کرده زیاده.باید وابسته تر بشه بعد…ادامه دارد

ادامه…

نوشته: امید


👍 5
👎 5
27633 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

745709
2019-02-03 20:56:36 +0330 +0330

واسه کردن یه کون اینهمه نوشتی کسخلی بخدا

0 ❤️

745729
2019-02-03 21:14:24 +0330 +0330

بکن نوش جونت کیرت هم تو اون داداش کیریت

0 ❤️

745746
2019-02-03 21:29:38 +0330 +0330

چند نفر تا ته اين رمان و خوندن !؟

0 ❤️

745756
2019-02-03 21:49:04 +0330 +0330
NA

من فقط سعی کردم اون چیزی ک بوده رو بنویسم اگر خوشتون نیومده مشکلی نیست قسمت دومش رو فرستادم قسمت سه به بعدش و اتفاقات بین من و غزاله رو دیگه نمینویسم.موفق باشید.

1 ❤️

745757
2019-02-03 21:49:28 +0330 +0330

جاکش خوبی میشی

0 ❤️

745781
2019-02-04 00:54:46 +0330 +0330

به نظرم قشنگ بود
و قشنگ تر می شد اگر انقدر نفرت توش نبود

0 ❤️

745842
2019-02-04 14:04:57 +0330 +0330

در حد یه فانتزی بود داستانت قابل باور حداقل برای من نبود

0 ❤️

745906
2019-02-04 22:26:03 +0330 +0330
NA

کس وشعری بیش نبود

0 ❤️

749705
2019-02-21 18:49:51 +0330 +0330

خوب بود تا اخرش بنویس ?

0 ❤️