به من بگو سمیرا (۱)

1400/07/07

به من بگو سمیرا…
سلام : اسم من سمیر هست 24 ساله
این خاطره ای که مینویسم مربوط به دو سال پیش هست.
کاملا واقعی و اصراری هم ندارم که باور کنید ولی فکر کنم ارزش
چند بار خوندن رو داشته باشه…
از خودم بگم که با قد 167 ولی وزن 82 کیلو یه پسر تپل هستم
ولی نه بد هیکل اتقاقا از قسمت کون و رونها خیلی تپل و همچنین سینه برجسته ولی
خیلی هم شکم ندارم .پوستم سفیدِ سفید…و حتی یه دونه مو تو
بدنم نیست نمیدونم چرا…پسر دوم خانواده که یه برادر بزرگتر از
خودم دارم که ازدواج کرده و رفته آلمان داره با پولای پدرم عشق
و حال میکنه… چون خیلی با ادب بودم وبه کارهای
کامپیوتر وارد همه دوسم داشتن…برنامه نویسی کامپیوتر و فول
بودم و البته علاقه زیادی هم به گریم و آرایشگری داشتم و معمولا
خانومای فامیل بهترین مارک لوازم آرایشی رو از من میپرسیدن
حتی گاهی وقتا از آرایششون ایراد میگرفتم و براشون درست
میکردم همه جور لوازم آرایش زنونه تو اتاقم بود و البته کسی هم
تعجب نمیکرد ، بعضی وقتا به عنوان نمونه گریم دوستام و همکارام موهام رنگ میشد یا ابروهامو برمیداشتم و البته گاهی هم دوستانم برای من مدل میشدن و حتی یکی دوبار از دختر خاله هام استفاده کردم ،واسه همین قیافه من با موهای رنگ کرده یا ابرو برداشته برای کسی از خانواده و اونایی که میشناسنم عجیب نیست ، وضع مالی مون خیلی خوب هست و
برِ خیابون اصلی حکیمیه تهرانپارس یه خونه یه طبقه بزرگ داریم
با وجود پیشنهادهای خیلی خوب؛ پدرم حاضر به فروش یا کوبیدن
وآپارتمان ساختن نیست…پدرم یه کارخونه کوچیک مفتول سازی
داره حوالی اتوبان کرج که منم بعد از خدمت اونجا مشغول شدم
و کارهای حسابداری با من هست…چون اماکن عمومی زیاد
نمیرفتم ، حتی دوران سربازی هم با پارتی بازی توی یه قسمت
خلوت بودم خیلی نمیدونستم نظر مردم درباره من چیه…و اما
اصل داستان…
معمولا بار آهن برای ما از اصفهان یا اراک میارن…
یه راننده تریلی بود به اسم فرامرز که همیشه وقتی برای حساباش میومد دفتر خیلی خوش برخورد و شوخ و البته با ادب بود وخیلی عاشقانه
منو نگاه میکرد ، منم خیلی ازش خوشم میومد و هی بهش میگفتم کیف میکنید ها همیشه تو جاده و سفر و اونم میگفت ولی نه به اندازه ای که پسر صاحب کارخونه باشی ولی من میگفتم خیلی دوست داشتم جای شما باشم و اونم میگفت ولی من دوست داشتم داماد صاحب کارخونه باشم البته با خنده ، بهش گفتم من خواهر ندارم اگه میتونی منو تحمل کنی در خدمتم بعدم دوتایی باهم زدیم زیر خنده ولی از اون به بعد دیگه انگار یه جورایی رفیق شده بودیم و راحت تر باهاش حرف میزدم ، همش عزیزم عزیزم میگفت…خیلی ازش
خوشم میومد یه مرد قد بلند و چارشونه که همیشه دکمه های
بالای پیرهنش باز بود وروی سینش موهای فرفری ریزی که داشت
انگار سینه شو موکت کرده بودن…یه زنجیر بدل هم گردنش بود
منشی ها و خانومای همکار خیلی تو نخش بودن ولی معلوم بود پا
نمیده و اصلا توجه نمیکنه…
یادمه یه بار که بار آورده بود برامون گفت از اینجا میخواد بره بندر عباس و به من گفت چیزی نمیخوای ؟؟ منم گفتم برات زحمتی نیست یه دست لباس زنونه بندری برام بیاری ، پرسید آی شیطون واسه کی میخوای ؟ گفتم بابا واسه کسی نیست واسه خودم که کار گریم و اینا انجام میدم ، پرسید چه سایزی ؟؟ گفتم سایز خودم ولی چون نمیدونستم سایزم چیه با یه متر خیاطی همه جامو اندازه گرفت نمیدونم اون به قصدی دستشو به من میمالید یا نه ولی من یه جوری شده بودم . شمارمو بهش دادم که اگه اونجا سوالی واسه رنگ و اینا داشت بهم زنگ بزنه ، خلاصه بعد چند روز زنگ زد که آقا سمیر من الان بندر اومدم لباس بخرم ولی اندازه هاتونو دادم میگن چون باسنتون بزرگه باید سه سایز بزرگتر بگیرید و خودتون بدید خیاطی درستش کنه منم گفتم باشه اشکالی نداره ، پرسید چه رنگی ؟ گفتم مهم نیست با سلیقه خودت و خلاصه بعد یه ده روزی لباسو رو واسم آورد منم تشکر کردم و پولشو بیشترم بهش دادم ، خیلی قشنگ بود دیگه رابطمون شروع شده بود و بعضی وقتا بهم پیام میداد توی واتس آپ تبریک و از این چیزا…
راننده ها پیش ما پرونده داشتن چون باید میشناختیمشون از توی
پروندش فهمیدم مجرد و اراکی هست
بعد از چند بار دیدنش
حس کردم ازش خوشم میاد و وقتی میدیدمش قلبم تند تند میزد
این حس خیلی برام عجیب بود و وقتی منشی های شرکت راجع
بهش حرف میزدن عصبی میشدم…
تا اینکه تابستون98 که هنوز خبری از کرونا نبود یه روزدل و به دریا زدم و یه سیم کارت ایرانسل خریدم که
شمارشو هیشکی نداشت و بهش زنگ زدم…وقتی با صدای
مردونه جواب داد دوباره قلبم میزد و به تتِ پتِ افتاده
بودم…خلاصه بعد از سلام و احوالپرسی خودمو معرفی کردم و
گفتم فلانی هستم…خیلی تحویل گرفت و گفت این چه شماره ایه ، گفتم این شماره یواشکیمه ، پرسید اینو به دخترا میدی ، گفتم به خدا فقط تو داریش
الکی قیمت چند تا مسیر
واسه باربری سوال کردم ولی گفتم به تلگرام این خط قیمتارو
بفرست فردا…سفارش هم کردم که این شمارمو به هیچ کس
نده و ضمنا این تماس هم بین خودمون بمونه…
تلفن و که قطع کردم انگار فشارم افتاده باشه زود رفتم آبدارخونه
و یه لیوان آب قند خوردم…بعد از ظهرش که رفتم خونه تلگرام
اون خط و وصل کردم و یکی دو تا عکس خوشگل از خودم
مثلا یه عکس داشتم کنار استخر ویلامون تو شمال که قشنگ
بدن بی موی منو نشون میداد گذاشتم…یه عکس هم از اینترنت
پیدا کرده بودم که یه نفر شبیه فرامرز بود ، روی عکس نوشتم
من فقط عاشق اینجور مردام…
چون مطمین بودم شمارمو کسی نداره جز فرامرز شمارشو سیو
کردموتوی تلگرام بهش پیام دادم سلام آقای خوشتیپ میشه
قیمتا رو بفرستی…انگار منتظر بود کمتر از سی ثانیه پیام
داد سلام عزیز.ممنونم و قیمتارو فرستادو انگاربعد از پیام دادن به
من رفته بود عکسامو دیده بود دیدم پیام داد شما که خوشتیپ تری
تازه خوشگل تر هم هستی…منم زود جواب دادم خواهش عزیز
و همین سرِ حرف باز شدو پرسید اون عکس آخری کی بود؟؟؟
گفتم هیشکی همینجوری ازش خوشم اومد
پرسید ینی آشنا یا فامیل نیست؟؟؟ گفتم نه چطور…
گفت همینجوری آخه پسری مثل تو با وضع مالی خوب و تیپ
شما الان دخترا براش سر و دست میشکنن که؟؟؟؟؟ ولی شما
بعد هم چند تا نقطه گذاشته بود…
من زود نوشتم اَه اَه اصلا از دخترا خوشم نمیاد بابا…
که چی بشه دختر بازی کنی که بری کافی شاپ یا باهاشون
ازدواج کنی ول کن بابا…
سریع پرسید ینی اهل رستوران و سفره خونه و قلیون و
چه میدونم اینایی که جوونا میرن نیستی؟؟؟؟
گفتم چرا ولی مگه باید حتما با دختر بری اینجاها؟؟؟
گفت بالاخره اینجاهارو آدم با یه زِید میره دیگه
زود پرسیدم خوب تجربه داری ها
جواب داد اتفاقا منم مثل خودت از دخترا بیزارم…
به قول مادرم من با ماشینم عروسی کردم…
پرسیدم یعنی شما تا حالا با کسی نبودی یا ازدواج نکردی؟؟؟
گفت چرا بابا ازدواج کردم ولی بعد از اولین سفر که برگشتم
با پسر خالش به من خیانت کرده بود یعنی به یک ماه هم نرسید
پرسیدم تو جاده ای؟؟؟؟ گفت آره دارم میرم اراک پس فردا
برمیگردم…بهش گفتم پس اومدی تا ماشین و بار بزنن با هم
بریم یه قلیون بکشیم…زود واسم استیکر قلب و دمت گرم فرستاد
زیرشم نوشت…من و این همه خوشبختی؟؟؟
نوشتم قربونت میبینمت برو پس پشت فرمون مزاحمت نشم…
بعد هم استیکر بای بای فرستادم ولی چند ثانیه بعد دیدم یه عکس
فرستاده نوشته پشت فرمون نیستم…زدم کنار دارم قلیون درست
میکنم…وای خدا با یه تیشرت شماره دار و یه شلوارک ارتشی
اصن دیوونه شدم…دل و زدم به دریا و عکسشو با اون عکس آخر
پروفایلم عوض کردم و نوشتم از حالا عاشق اینم…
خودمم زود رفتم یه قلیون آوردم با یه مایو و یه رکابی موهامم
پریشون کردم و یه عکس گرفتم فرستادم زیرش نوشتم منم هوس
کردم ولی تنها نمیچسبه…بعدم یکی دو تا استیکر گریه فرستادم
یه دفعه نگاه کردم دیدم اون عکسی که عوض کردم و با یه عالمه
بوس و قلب برام فرستاد…
یه دیقه بعد عکس خودمو برام فرستاد و نوشت پس منم عاشق
اینم…با استیکر بوس…
تمام بدنم داغ شده بود…زود خداحافظی کردم و گوشی رو
گذاشتم کنار یه چند دقیقه ای فکر میکردم ولی مگه از سرم
میرفت…
خلاصه اون شب هر جوری بود خودمو سرگرم کردم با نت و
فیلم و… فردا صبح رفتم کارخونه… اتاق حسابداری مستقل بود
اون گوشی که سیم کارت ایرانسل توش بود و باز کردم دیدم
چند تا پیام برام اومده چون شمارمو کسی جز فرامرز نداشت
مطمعن بودم خودشه … با یه عشقی نشستم دیدم یه فیلم فرستاده
از خودش لخت شده کنارِ ماشینش با همون شلوارک داره ورزش
می کنه تو فیلم خطاب به من میگه ببین من فقط قلیون نمیکشم ها
بعد هم یکی دو تا فیگور گرفت…وای خدا چه بازوهایی…
چه موهای خوشگلی داشت سینش…ولی صورتش همیشه شیش تیغ
و صاف بود…انقدر خوشم اومده بود و همش خودمو بین اون
بازوهاش تصور میکردم…فیلم و ده دقیقه پیش فرستاده بود
آقای اقبالی آبدارچیِ شرکت و صدا کردم و گفتم بی زحمت یه اسفند
دود کن بیار اینجا…وقتی اسفند و آورد فیلم گرفتم و توی فیلم
گفتم اینم برای آقای خوشتیپ و ورزشکارِ خودم…
وقتی فرستادم واسش پشت سر هم استیکر و بوس و قلب
و…میفرستاد بعدم واسش نوشتم ولی اگه بریم بیرون و دعوامون
بشه با کسی روی من نمیتونی حساب کنی ها من بدنم مثل پنبه نرمِ
به خدا دست بهم بزنی جای انگشتات میمونه…
اولش استیکر خنده فرستاد بعد هم نوشت عزیزم تو مثل گل میمونی
تو رو باید فقط بویید و بوسید. واسش نوشتم قربونت عزیزم
فعلا خداحافظ…آخه یه چند تا بازرس از آتش نشانی و بهداشت و شهرداری و…یه دفعه اومدن تو کارخونه و رفتن دفتر پدرم که خیلی عجیب بود…
خلاصه بعد از یه نیم ساعتی هم رفتن که پدرم من و مهندس عظیمی و سرپرست کارگاه که پسر دایی پدرم بود رو صدا کرد تو دفترش…
دیدم خیلی عصبانی یه نامه نشون داد که ضرب العجل ده روزه دادن برای بازسازی کار خونه…
البته این قضیه یک سال پیش هم بود که ما پشت گوش انداختیم…خلاصه تصمیم بر این شد که بار ورودی نداشته باشیم و فقط بارهای آماده رو بفرستیم برن…
کارگرها رو جمع کردیم و سرپرست کارگاه براشون توضیح داد و گفت هر کی میخواد بمونه کمک کنه با حقوق اضافه…و هر کس هم میخواد این ده روز و بره مرخصی با حقوق…
من فقط ناراحت این بودم که فرامرز و نمیبینم
اومدم تو اتاقم که دیدم زنگ زده…
وقتی تماس گرفتم فهمیدم قبل از من از سفارشات بهش زنگ زدن…
خودشم خیلی ناراحت بود…نمیدونم چی شده بود …یه حسی بهش پیدا کرده بودم که خودمم نمیدونستم چیه…ولی هر چی بود وابستش شده بودم…خیلی کار داشتم قطع کردم و گفتم بعد از ظهر تماس میگیرم.
عصر رفتم خونه و یه دوش گرفتم …یه دفعه فکری به سرم زد…لخت با یه مایو کوتاه جلو آینه مثلا فیگور گرفتم و از خودم عکس گرفتم و فرستادم واسه فرامز نوشتم چشم در برابر چشم…
اصلا انگار منتظر بود…تا فرستادم دید…
دوباره استیکر شروع شد و قاطیشون یه عکس از خودش فرستاد که داره بادست میزنه تو صورتِ خودش…نوشتم چیه؟؟؟ چرا داری خود زنی میکنی…جواب داد لعنتی تو چرا انقد سفیدی؟؟؟
همه جات اینجوری سفیده؟؟؟؟
فوری مایو رو درآوردم و بایه شرت یقه هفت تنگ که از عقب قشنگ میرفت لای چاک کونم ، مخصوصا خودم هم یه لپ کونم و کامل انداختم بیرون و دوباره عکس انداختم و فرستادم…بعد هم نوشتم عکس برابر با اصل…
دیدم نوشت وای وای…تو رو خدا اجازه میدی من از اینجا یه گاز بگیرم؟؟؟؟
نوشتم چشم دربرابر چشم؟؟؟؟
گفت ینی چی؟؟؟؟
گفتم تو اجازه میدی منم گاز بگیرم…
زود پرسید کجا رو؟؟؟؟
نوشتم اون بازوهاتو گاز بگیرم…بعدم سریع نوشتم میدونی فانتزیم چیه؟؟؟این که سرم رو سینت باشه و موهای سینت و بکشم…
دیدم زود جواب داد قررررررربونت برم من که از خدامه…
نوشتم فرامرز؟؟؟ما داریم چیکار میکنیم؟؟؟چرا من اینجوری شدم؟؟؟جواب داد عزیزم به خدا منم نمیدونم ولی هر چی که هست من خیلی دارم حال میکنم…
منم گفتم منم همینطور…فقط من خجالتیم فقط موقع چت کردن راحتم…تلفنی چیزی بهم نگو خجالت میکشم…جواب داد باشه قربونت برم…بعدم نوشت یه سوال بپرسم…منم نوشت جوووونم بپرس…همینو برام ریپلی کرد که آخه با این جور حرف زدنت نمیرم برات…گفتم خدا نکنه عزیزم سوالتو بپرس…نوشت سمیر کیر و خایتم سفیده؟؟؟؟…چند تا استیکر خنده براش فرستادم جواب دادم کیر و خایه کدومه بابا من خودم بهش میگم شوشول …ولی آره سفیده چطور.؟؟؟؟
نوشت اِ کوچیکِ بابا من فکر کردم چون کونت ماشالا هزار ماشالا بزرگه کیرتم بزرگ باشه…
گفتم نه بابا…تو چطور…جواب داد من چی چطور…گفتم ساقیت اندازش و رنگش؟؟؟ نوشت ساقی؟؟؟گفتم آره دیگه بابا؟؟؟؟دوباره نوشت فرامرز کوچیکه رو میگی؟؟؟؟گفتم آره دیگه من اسمشو گذاشتم ساقی…استیکر خنده فرستاد و نوشت وای سمیر خیلی خوب بود…خودم اصلا به ذهنم نرسیده بود که اسم بزارم براش…گفتم خب چقدره؟؟؟چه رنگیه؟؟؟
گفت بزار چند دیقه دیگه عکس بگیریم با هم بفرستیم قبول؟؟؟؟
گفتم خب الان بفرست…گفت الان نمیشه…اصرار کردم چرا نمیشه؟؟؟گفت خب دیوونه الان راست شده بزار بخوابه…گیر دادم توروخدا جون من همین الان میخوام راست شده ببینم…
گفت پس تو هم بفرست…
زود لخت شدم و عکس از شوشول هفت سانتیم گرفتم وفرستادم اونم زود فرستاد…
وای خدا چی میدیدم…یه چیزِ سیاه و کلفت تو عکس تا نزدیک نافش بود…
زود استیکر تعجب فرستام و نوشتم این مالِ خودته؟؟؟؟
دیدم یه عکس دیگه فرستاد که خودشم تو عکس هست…نوشتم نکنه واسه همین زن نگرفتی…بابا اینو کجا میخوای جا بدی…
نوشت تویِ ساغر…پرسیدم ساغر؟؟؟؟
نوشت چشم در برابر چشم…گفتم ینی چی؟؟؟؟نوشت وقتی تو اسم اینو گذاشتی ساقی منم اسم اون کپل و گذاشتم ساغر…
یه چند دقیقه داشتم فکر میکردم چی میگه…چون دیر جواب دادم هی تند تند مینوشت
سمیر؟؟؟عزیزم؟؟؟ناراحت شدی
که تازه فهمیدم وای کونِ منو میگه ساغر…زود واسش استیکر خنده فرستادم و نوشتم وای تازه فهمیدم چی میگی قربونت برم این جا نمیشه تو هیچ ساغری…جواب داد چرا بابا؟؟ پرسیدم چند سانته؟؟؟؟ گفت ۱۷ سانت…گفتم خالی نبند بابا بیشتره؟؟؟؟دیووونه انگار آمادس زود یه عکس دیگه فرستاد با متر اندازه گرفته بود نشون داد که 17 سانته…بهش گفتم چند دقیقه صبر کن الان میام…
رفتم از تو یخچال یه خیار نازک و دراز آوردم که بیست سانت بود خلاصه تو اتاقم وازلین زدم به سوراخ کون خودم و روغن بچه هم به خیار و به استایل دستشویی کردن نشستم و خیارو آروم کردم تو کونم…خیلی وقتا این کار و میکردم ولی اون موقع یه حالِ دیگه ای میداد…
که دیدم بله جا میشه…دوباره گوشیم و ورداشتم دیدم پشت سرِ هم پیام داده کجایی ، الو ، کجایی ، نوشتم اومدم بابا آره جا میشه از طول ولی کلفتیش چی؟؟؟
یه استیکر تعجب فرستاد گفت امتحان کردی؟؟؟
گفتم آره…پرسید با چی…نوشتم با خیار…یه استیکر خنده فرستاد و گفت عزیزم کلفتیش با من…پرسیدم کجایی ؟؟؟نوشت خونه ام ولی دارم میرم خونه خواهرم…گفتم باشه عزیزم برو منم یه کم کار دارم آخر شب اومدی پیام بده…خلاصه با بوس بوس خداحافظی کردیم و حرفامون وارد فازِ جدیدی شد…
لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون ولی بابام اینا هنوز نیومده بودن که بعد از چند دقیقه دیدم در پارکینگ باز شد و بابام و مادرم اومدن…بابام وقتی دید پشت پنجره ام اشاره کرد بیا پایین…داشتم چایی میخوردم …لیوانمو گذاشتم روی اپن و رفتم پایین دیدم بابام و مادرم چقدر خرید کردن…کمک کردم وسایل و بردیم بالا گفتم حالا چه خبره مگه جنگه؟؟؟؟
بابام گفت نه فردا بعد از ظهر میریم شمال…سریع گفتم شمال چرا؟؟؟؟گفت کارخونه رو سپردم به پسر دایی و مهندس حالا که تعطیله گفتم بریم شمال تکلیف زمین همسایه رو روشن کنیم حالا که وقت هست…آخه میخواست یه زمین چسبیده به ویلامونو بخره یه سوئیت درست کنه واسه مهمون…من گفتم بابا من نمیام ها…مادرم گفت وا چرا شاید چار پنج روز طول بکشه…گفتم با فرامرز برنامه گذاشتم این چند روز که کارخونه تعطیله بیاد با هم یه برنامه بنویسیم واسه سیستم روشنایی کارخونه…نمیدونم چرا اینو گفتم ولی هر جوری بود نمیخواستم برم خیلی حوصله سر برِ شمال بابام نمیدونست فرامرز کیه فکر کرد یکی از رفیقامه
ولی بابام تا شنید میخوام برنامه نویسی کنم واسه کارخونه گفت عالیه چه جوری میشه…منم که جوابی نداشتم گفتم خیلی نمیدونم فرامرز تجربشو داره میخوام یه کار کنیم که میزان مصرف برق پایین بیاد…بابام خیلی خوشحال شد و گفت خوبه خوبه…اگه این کار و بکنی عالیه…مامانم گفت پس شام و ناهار چی…گفتم بابا یه چیزی میخوریم فوقش از بیرون میگیرم…که گفت یکی دو وعده براتون درست میکنم…از بیرون زیاد غذا نگیر…گفتم مامان فرامرز نهایت دو روز صب تا شب میاد بعدش هم شاید منم اومدم شمال…اصلا نمیدونم این حرفا رو از کجا میاوردم…
یه چیزی بگم …تو این یکی دو روز که با فرامز آشنا شده بودم چند باری هی رفته بودم حموم و خودم و خالی کرده بودم ها…
هی میرفتم تو اتاق گوشیمو چک میکردم ببینم فرامز پیام داده…اصلا نمیگذشت…بابام هم هی اخبار ایران اینتر نشنال و میدید و فحش میداد…خونه ما مث دوران قدیمه و بابا مامانم وقتی مهمون نداریم و مهمونی نیستیم نهایت ساعت ۱۱ میخوابن…منم رفتم تو اتاقم و هی فکر میکردم این چند روز و چی کار کنم…بابا اینا خوب میدونستن که من اصلا نه اهل خانم بازی هستم و نه رفیق بازی خیالشون راحت بود…ولی خودم دلم میخواست یه کاری بکنم…تو همین فکرا دیدم فرامرز پیام داد سلام جیگر…فورا جواب دادم سلام قربونت برم کجایی…گفت خیلی وقت بود خواهرم و بچه هاشو ندیده بودم
چه خبر…گفتم هیچی بابا…کارخونه هم که تعطیله…سوال کردم فرامرز؟؟؟؟؟
نوشت جانم عزیزم…گفتم حالا کارخونه ما تعطیله تو هم دیگه تهران نمیای؟؟؟؟جواب داد چرا بابا احتمالا پس فردا میام باید برم دفتر باربری ببینم چه خبره…خلاصه اون شب زیاد حرف نزدیم فقط ازش پرسیدم غذای مورد علاقت چیه…گفت فسنجون …چیه میخوای برام درست کنی…جواب دادم شاید چه جوری میخوری؟؟؟؟؟گفت تو چه جوری دوست داری برات بخورم…گفتم دیوونه فسنجونو چه جوری میخوری ترش یا شیرین یا ملس؟؟؟
با استیکر خنده نوشت شیرین…
خلاصه خداحافظی کردم تا فردا…صبح که بیدار شدم به مامانم گفتم مامان یه فسنجون شیرین در حد المپیک درست میکنی میخوام پوزِ مامانِ فرامرز و بزنی …
اصلا هیچ برنامه ای نداشتم ها انگار مغزم فرمان نمیداد…مامان منم که وقتی صحبت پوز زنی میشه دست به کار شد…خلاصه صبحونه رو خوردم و یه چند تا تماس با کارخونه و پسردایی بابام و اینا گرفتم متوجه شدم دارن کارا رو انجام میدن ولی نیاز بود برم کارخونه…حاضر شدم و با بابام راه افتادیم سمت کارخونه…وقتی رسیدم چون بابام عجله داشت فرصت تلفن نگاه کردن نداشتم…زود حسابا رو ردیف کردیم و یه مبلغی تنخواه دادیم به مهندس و از بخت بد بابام گفت اگه کاری داشتید سمیر تهران میمونه…
خلاصه راه افتادیم سمت خونه…از بابام پرسیدم من بیام اینجا سر بزنم…گفت نه بابا لازم نیست اینجوری گفتم بدونن یکی هست یه وقت کم کاری نکنن…سفارش کرد که فقط اون برنامه رو درست کنی عالیه…گفتم خیالت راحت…
خلاصه از شلوغی کار فارق شدیم و چون بابام پشت فرمون بود گوشی رو برداشتم ببینم چه خبره…دیدم وای چهل تا پیام داده فرامرز…
یه سری از پیاماش فیلم و وویس بود…جلو بابام نمیتونستم گوش بدم براش نوشتم سلام عشقم ببخشید خیلی گیر بودم امروز فدات شم برام بنویس کنار بابام نشستم نمیتونم وویس گوش کنم…
زود نوشت من دارم میرم محلات بار سنگ دارم برای تهران خیابون اتحاد…نوشتم خب به سلامتی با یه چند تا استیکر و نوشتم بزار برم خونه زنگ میزنم فعلا…
وای دوباره بدنم یخ کرده بود نمیدونم خوشحال بودم ، نمیدونم استرس داشتم خلاصه رسیدم خونه و تصمیم گرفتم یه برنامه حسابی بریزم ، از در که وارد شدم دیدم بوی برنج و فسنجون مامانم کل خونه رو برداشته ، گفتم به به مامان خانوم چه کرده ،
یه ذره تست کردم دیدم عالیه ، چون میخواستن حاضر بشن و راه بیافتن سمت شمال من دیگه تو اتاقم نرفتم کمک کردم وسایل و گذاشتم تو ماشین ومامانم هم که برام میوه و آجیل و غذا گذاشته بود و چه خوب بود که نرفتم چون فهمیدم عمه و شوهر عمم هم دارن باهاشون میرن وای چه آدمای تو مخی ، مامان اینا رو راهی کردم و رفتم خونه و زنگ زدم به عشقم ، ولی نمیدونم چرا تلفنی خجالت میکشیدم خلاصه بعد از سلام و احوالپرسی گفتم کی راه میافتی سمت تهران و کی میرسی ، گفت من الان برم کارخونه سنگ احتمالا فردا صبح بار میزنم وشب تهرانم
گفتم باشه عزیزم سفر بی خطر ، بیا با هم یه رستورانی جایی میریم گفت باشه قربونت برم بعدم زود قطع کردم و سریع پیام دادم سلام…جواب داد سلام عزیزم چرا قطع کردی زود گفتم ببخشید قربونت برم من تلفنی خجالت میکشم نوشتن راحت ترم
نوشت خب با این خجالت چه جوری باید ببینمت…جواب دادم یه فکری میکنم دیگه ، شاید تغییر چهره دادم…پرسید چه جوری
یه فکری به سرم زد گفتم صبر کن چند دقیقه دیگه میگم
گفت پس ده دقیقه دیگه بیا که منم یه جا وایسم الان پشت فرمونم
از خدا خواسته گفتم باشه و سریع رفتم سراغ لوازم آرایش و اول حسابی کرم زدم و بعد خط چش و بعدم سایه و آخرشم یه رژ لب جیغِ قرمز و یه پستیژ بور هم داشتم که خیلی عالی بود (مامانم از دبی برای خودش خرید ولی دوست نداشت من ازش گرفتم برای کارهای گریمم) گذاشتم رو سرم و خودم واسه خودم با اون شوشول راست کرده بودم…رفتم یه تیشرت لانگ زرد دارم پوشیدم بدونه شلوار با شرت ولی تی شرتم تا یه ذره پایین رونم بود…که دیدم آقا پیام دادن سلام زندگی…خیلی خوشم میومد از این کلمات برعکس بقیه راننده هامون که همه عملی و بی کلاس بود ن فرامرز خیلی با ادب بود و هر دفعه با این جور کلمات قند تو دل من آب میکرد…منم کم نیاوردم نوشتم سلام نفس و بعد هم عکس گرفتم فرستادم…یه دفعه دیدم یه پیام فرستاد همش علامت سوال بود…نوشت این کیه…نوشتم منم دیگه…
باور نمیکرد نوشت مرگ من تویی؟؟؟؟
گفتم قربونت برم حالا که قسم دادی فیلمشو میفرستم…
موبایلو گذاشتم روبرومو اول پوستیژو برداشتم بعد هم با یه دستمال مرطوب آروم آرایشمو پاک کردم و فیلمو فرستادم
یه چند دقیقه طول کشید تا فیلمو دید دیدم پیام داد زنگ میزنم جواب بده و هیچی نگو فقط گوش کن مرگ من؟؟؟
واسش نوشتم باشه ولی ایندفعه دیگه بگی مرگ من یه روز باهات قهر میکنم…خلاصه زنگ زد و منم صدامو نازک کردمو با ناز گفتم جونم ، دیدم فقط داره قربون صدقم میره وهی تعریف و گفت چون گفتی قسم نده میشه اون شبی که میخوایم بریم بیرون با این تیپ بیای…دیگه قطع نکردم و جواب دادم آره عزیزم ولی یه چیزی؟؟؟گفت بگو قربونت برم؟؟؟گفتم این رابطه ما یه شرط دار ، پرسید چیه عزیزم هر شرطی بالاتر از جون که نیست ؟؟ گفتم عزیزم هندیش نکن دیگه ببین فرامرز جون رابطه من و تو تا وقتی دووم داره که این راز فقط و فقط بین خودمون بمونه…اینو که گفتم شروع کرد قسم خوردن و اینکه کسی رو به غیر از مامانش نداره و به جون مادرش و مردونگیش قسم خورد که اصلا شک نکن که بین خودمون میمونه…
گفتم پس بیا یه کاری کنیم…
بیا هر کس هر فانتزی که دوست داره رو بنویسه تا وقتی همدیگه رو دیدیم هر کدومو تونستیم انجام بدیم و هر کدوم نشد باشه برای بعد…قبول کرد و گفت فقط من برم کارخونه که نوبتم عقب نیوفته شب برات مینویسم…منم گفتم باشه من خونه ام هر وقت خواستی پیام بده…
تصمیم گرفتم بگم بیاد خونه ولی فعلا بهش چیزی نگم پس فانتزیاموروی یه کاغذ یه جوری نوشتم انگار فقط میخوایم بریم بیرون…
ولی چون میخواستم یه تجربه بی نظیر داشته باشم سریع دست به کار شدم و اول رفتم خرید اونجوری که خودم دلم میخواست برنامه ریزی کردم ، رفتم واسه عشقم شلوارک و تیشرت تو خونه و شُرت و زیر پیرنی و اسپریِ زیر بغل و خلاصه همه جور لوازم بهداشتی انگار که شوهرم هست و میخواد با من دو شب زندگی کنه حسابی خرید کردم
از داروخانه هم ژل روان کننده با طعم موز و یه بسته کاندوم سایز بزرگ خریدم…حس میکردم روم واشده…واسه خودمم یه تیشرت قرمز خوشرنگ خریدم و وانمود کردم واسه دوست دخترم میخوام چون حتما میخواستم با لباس زنونه باهاش یه بیرون برم یه مانتو جلوباز طرح جدید و یه جفت کتونی زنونه خوشگل خریدم و اومدم خونه…
بعدم رفتم توی اینترنت و حسابی راجع به گی و همجنسگرایی و سکس با همجنس تحقیق کردمو یه چیزایی یاد گرفتم…
حدود ساعت هشت شب بود که عشقم پیام داد مژده گونی بده…گفتم چی شده؟؟؟؟نوشت اول بگو اگه خبر خوشحال کننده باشه مژده گونی میدی؟؟؟
گفتم بله که میدم حتما بگو چی میخوای؟؟؟؟؟
پرسید اهل مشروب هستی؟؟؟؟گفتم کنار تو حتما عزیزم
پرسید داری؟؟؟؟ گفتم بله بگو خبرت چیه بابا؟؟؟
گفت من بار زدمو ساعت چهار صبح راه میافتم و حدودا چهار بعد از ظهر تهرانم…گفتم بیا عزیزم قدمت رو چشم…مراقب خودت باش و آروم هم بیا چون من منتظرتم…
نوشت باشه قربونت برم چه خبر…نوشتم چه خبر چیه؟؟؟؟
قرار بود فانتزیاتو بنویسی؟؟؟؟
نوشت انقدر ذوق زده شدم یادم رفت…خب الان مینویسم تو هم بنویس…
نوشتم دوست دارم با هم یه عقدنامه بنویسیم البته بعد از یه روز که با هم بودیم اگه واقعا همدیگه رو دوست داشتیم
دلم میخواد یه بار با هم بریم خرید ولی من برای تو خرید کنم ها
نوشتم دلم میخواد یه شب تا صبح تو بغلت بخوابم و از پشت بغلم کنیو صبح وقتی تو خوابی من برات صبحونه درست کنم بعد بیام بیدارت کنم
آخرشم نوشتم دلم میخواد یه بار با هم بریم واسه من لباس زیر زنونه بخریم
اونایی که من نوشته بودم و خوند و چند تا استیکر بوس فرستاد و نوشت اگه موقعیت مکانی جور بشه و تو مشکل نداشته باشی همش حله
نوشتم خب تو فانتزیات چیه؟؟؟؟گفت آخه فانتزیای من همش سکسیه
نوشتم باشه خب بگو…گفت باشه خودت گفتی بگو ها
نوشت دلم میخواد اولین باری که میبینمت حداقل نیم ساعت فقط ازت لب بگیرم…واقعا لبات خوردنیه سمیر
بعدم دلم میخواد دورِ لبِ ساغر حسابی کبود کنم
بعدم دلم میخواد یه شب بشینم باهات یه مشروب بخورم و بعد قلیون بکشیم وسطای قلیون کشیدن تویه کم با ساقی بازی کنی
و اگه تو اجازه بدی میخوام معجون عشق ساقیمو توی ساغرت بریزم
پیاماشو خوندم و جواب ندادم…هی نوشت الو ، عزیزم ، چی شد
گذاشتم چند دقیقه تو خماری بمونه بعد نوشتم اگه پسرِ خوبی باشی
و واقعی دوسم داشته باشی…همش حلا…
استیکر خوشحالی و اون آهنگ برطبل شادانه بکوب و برام فرستاد و هی قربون صدقم رفت…واسش نوشتم برو برو که راحت بخوابی فردا تو جاده ای منم خیالم راحت باشه…
با بوس بوس خداحافظی کردیم…
فرصت داشتم ولی بازم نمیخواستم وقت کم بیارم شروع کردم اول یه کم ابروهامو جوری که تابلو نشه ورداشتم و خوشبختانه خیلی مو تو بدنم نبود ولی همون یه ذره هم گذاشتم فردا حسابی با تیغ بزنم…لباسامو آماده کردمو چون تختم کنار دیوار بو دکور اتاقمو عوض کردم و تخت و اوردم وسط که از دو طرفش بشه رفت و آمد کرد…
حتی وسایل میز شامم چیدم که فردا الاف نشم البته وسایلی مثل لیوان و بشقاب و قاشق و از این چیزا…یکی دوتا هم آهنگ رمانتیک خارجی دانلود کردم و حتی حموم هم تمیز و مرتب آماده کردم تازه براش حوله و وسایل حموم هم گرفته بودم اصلا نمیدونستم که وقت داره شب بمونه یا نه
رفتم تو اتاق مامانم و از توی کشوی دراورش لوسیون سفید کننده واژنشو برداشتم ، آخه چند وقت پیش داشت با یکی از دوستاش صحبت میکرد شنیدم که این لوسیونو دو ساعت بزاری روی واژن یا مقعد سفید سفید میشه ، ورداشتمو سریع لخت شدم و دمر خوابیدم و حسابی مالیدم دم سوراخم ، البته اصلا سیاه و کبود نیست ولی من میخواستم بهترین باشه ، خلاصه بعد از دو ساعت رفم حموم و شستم ، وقتی نگاه کردم خودم کیف کردم عالی بود ، اونجا بود که فهمیدم مامانم الکی انقد پول واسه این چیزا نمیده ، از حموم اومدم بیرون و یادم افتاد که قرار شده مشروب هم بدم به فرامرز ، من خیلی اهل مشروب نیستم ولی چند تا شیشه ابسولوت کوچیک که بابام از دوستاش گرفته بود و اصل هم بود چون خودش نمیخورد گرفتم واسه دکور اتاقم و چون یه ذره خاک گرفته بود شستم و گذاشتم توی یخچال ، خب دیگه تقریبا همه چی آماده بود رفتم که بخوابم دیدم نمیشه یه کلوناز پام یک خوردم که فردا انرژی داشته باشم
صبح باصدای بوغ یه کامیون یه دفعه بیدارشدم
دیدم وای ساعت نه شده ، زود گوشی رو برداشتم دیدم فرامرز سه بار زنگ زده دیگه پیام ندادم بهش زنگ زدم گوشی رو برداشت گفت سلام عشقم کجا بودی ، گفتم خواب موندم تو کجایی؟ گفت نزدیک قم فکر کنم حدود ساعت یک یا دو تهران باشم منم گفتم بیا عزیزم رسیدی زنگ بزن من یه کم کار دارم دوباره بهت زنگ میزنم راستی سمیر، گفتم جانم عزیزم؟ پرسید اهل گز و سوهان هستی من یه جا سراغ دارم عالیه بگیرم برات ، گفتم نه قربونت برم الکی تو جاده واینسا فقط زودتر بیا و در ضمن میشه به من نگی سمیر؟؟پرسید چی بگم عزیزم؟؟گفتم بگو سمیرا ، وای انقد خوشحال شدم و قربون صدقم رفت گفت باشه سمیرا جونم قربونت برم و بعدم خداحافظی کرد ، منم زود پا شدم و تخت و مرتب کردم و یه کلوچه و شیر خوردم و زدم بیرون.
روبروی خونمون شیرینی فروشی بود رفتم شیرینی گرفتم و ذغال قلیون و تنباکو و خلاصه تنقلات و بعد هم رفتم هفت حوض یه مغازه بود که لباس زنونه های خوشگلی داشت سریع یه دامن کلاش کوتاه و یه تاپ از اینا که بالای ناف هست خریدم و اومدم خونه و کلید از توو گذاشتم روی در حیاط
ساعت حدود یازد شده بود زنگ زدم گفتم کجایی فدات شم.گفت سمیرا جونم شصت تا دارم تا تهران حدود دو ساعت دیگه ولی قرار بود بیام خیابون اتحاد ولی باید برم سمت باقرآباد ماشین و تو یه گاراژ بزارم تا پس فردا ، بعد پرسید تو کجایی من کجا ببینمت ؟؟بهش گفتم رسیدی زنگ بزن میگم.من برم یه دوش بگیرم دوباره زنگ میزنم ، گفت باشه جای منم خالی کن ، گفتم شیطون بیا برنامه دارم برات ، گفت چیه توروخدا چیه؟؟؟گفتم قسم نده دیگه ، گفت خب برام بنویس ، گفتم نه دیگه اگه بگم سورپرایزم خراب میشه تو بیا رسیدی زنگ بزن بوس بوس ،
خدافظی کردم و رفتم تو حموم ، بدنم و خیس کردم و با یه خمیر ریش حسابی همه جای بدنم و کف مالی کردم و گذاشتم یه سی ثانیه ای بمونه و بعد با یه ژیلت افتادم به جونش ، مویی که نبود بیشتر شبیه پرز بود ولی همه رو سفید کردم ، هر کی از پشت منو میدید باور نمیکرد این بدن یه پسر باشه ، بعدم وان و پر کردم و یه شامپو بدن کامل شون که با طعم توت فرنگی بود و خالی کردم رفتم تو وان ، دیگه حس می کردم تمام سلولهای بدنم هم بوی توت فرنگی میدن ، صورتم هم حسابی با ژیلت زدم و اومدم بیرون و زود خودم و خشک کردم و دیدم ساعت شد دوازده یه ماشین ریش تراش فیلیپس از این تلسکوپیا دارم دوباره همه جای بدنم و کشیدم که دیگه اثری از پشم و مو نباشه.و اون ژل روان کننده رو باز کردم یه چیزی عین سُس کچاپ بود سَرشو کردم تو کونمو یه ذره زدم و حسابی مالیدم دمِ سوراخم آخه روش نوشته بود یه ذره سر کننده هم هست ، گذاشتم روی پاتختی کنار تختم
بعدم یه کاندوم گذاشتم رو شوشول که یه وقت آبم اومد نریزه رو تخت و با یه چسب مخصو ص که داشت ثابتش کردم خلاصه مرحله آخر یه شلوارک کوتاه زرد پوشیدم و پاهام و دستامم لاک قرمز تا لاکم خشک بشه زنگ زدم گفتم فری جون کجایی گفت تازه رسیدم باقرآباد برم گاراژ بهت زنگ میزنم.گفتم باشه منتظرم.
لاکم که خشک شد تیشرت گشاد و نازک زنونه از قبل داشتم سفید با یه طرح سکسی تنم کروم و شروع کردم به آرایش.
به خدا تعریف نباشه یه آرایشی کزدم از آرایش عروس قشنگ تر ، تخت و دوباره مرتب کردم و چند تا گل سرخ که از حیاط آورده بودم و پرپر کردم روی روتختی و
داشتم خودمو تو آینه میدیدم که فری جون زنگ زدم ، تا ورداشتم گفتم کجایی؟ گفت الان کارم تموم شده برم یه جا یه دوش بگیرم و بیام خدمت عشقم ، زود گفتم نه بابا دوش چیه پاشو بیا ، گفت کجا بیام ؟؟؟گفتم بهت میگم بگو کجایی ؟؟گفت الان گاراژم ، گفتم خب عزیزم گفتم که میخوام سورپرایزت کنم ، حالا من یه اسنپ برات میگیرم بیا پیش من ، پرسید کجا؟؟
گفتم بابا اینا دیروز رفتن شمال تا چهار پنج روز دیگه نمیان و منم تنهام الانم یه فسنجون برات درست کردم منتظرم زود بیای ، گفت سمیرا یه وقت نیان بابات اینا ، گفتم نه بابا حالا تا رسیدی زنگ میزنم تو پاشو بیا ، گفت یه دوش نگیرم؟گفتم بیا اینجا با هم میریم ، زود گفت اومدم اومدم خودم ماشین بگیرم گفتم نه من الان اسنپ میگیرم فقط میتونی برام لوکیشن بفرستی؟گفت آره عزیزم فرستاد و منم زود یه اسنپ براش گرفتم یه تیبا هاچ بک که سی تومنم کرایه زده بود دوباره خودم به اسنپی زنگ زدم گفتم ایشون تو گاراژ محمودوند هستن لطفا بیارشون حکیمیه و بعدم به فری جون زنگ زدم و داشتم مشخصات ماشین و میدادم که خودش گفت اومد و سوار شد ، گفتم باشه بیا عزیزم.
وای صدای قلبمو میشنیدم به خدا از کجا به کجا رسیدم
ولی زود رفتم تلگرام پیام دادم دیدم نمیبینه زنگ زدم گفتم نت نداری؟ گفت چرا الان روشن میکنم گفتم بیا تلگرام ، اومد نوشت جون دلم عشقم ، واسش نوشتم فری جونم یه چیزی بگم ؟ گفت بگو قربونت برم؟گفتم به خدا به جون پدر و مادر من اولین بارم هست و تو هم اولین عشق منی من حتی تا حالا با یه دختر هم رفیق نبودم ، یه کاری میکنی؟ گفت جونم عزیزم چیزی میخوای ، گفتم نه فقط من خیلی خجالتیم لطفا وقتی منو دیدی تو زود شروع کن روبوسی که منم خجالتم بریزه ، گفت باشه میخوای یه کاری کنیم ،نوشتم جانم چه کار ، نوشت یه آبنبات کوچولو بزار دهنت من که رسیدم با زبونم از دهنت درمیارم قبول؟؟؟ نوشتم قبووول و بعدم بوس
رفتم تو نقشه اسنپ دیدم از توی یاسینی داره میاد و نزدیک ورودی حکیمیه س ، دل تو دلم نبود ،رفتم عطر ریحانا ربل فلور مامانم که یه عطر سکسی هست رو زدم به همه جام و نور خونه رم کم کردم و پرده ها رو کشیدم و موزیکم پلی کردم و گذاشتم رو حالت تکرار که هی پشت سر هم پلی بشه
من آدرس و به اسنپ آدرس روبروی خونم درست دم شیرینی فروشی زده بودم ولی خونه ما طوری بود که از پنجره پذیرایی قشنگ روبروی خونمونو میدیدم.
دوباره رفتم اسنپ و دیدم که وارد حکیمیه شده زود رفتم پشت پنجره بعد چند دقیقه یه تیبا سفید جلوی شیرینی فروشی وایساد و فری جونم پیاده شد تا دیدم گوشی دستشه من زودتر بهش زنگ زدم گفتم رسیدی عزیزم گفت آره کجا بیام؟؟؟ ماشین که رد شد دیدم یه شلوار کتون سرمه ای با یه لاگوست آبی خوشگل تنش کرده و شیش تیغ و مرتب یه تیکه ماه
گفتم قربونت برم من دارم میبینمت برگرد بالای خیابونو ببین برگشت روبه شیرینی فروشی ، گفتم نه عزیزم بالای خیابون که برگشت سمت من گفت کجایی ؟ گفتم پشت شیشه ام ولی تو منو نمیبینی همین خونه روبروت که دو تا در داره سفید و میبینی؟؟؟؟ ، گفت آره عزیزم زنگ چندم؟ گفتم یه طبقه بیشتر نیست من در و میزنم بیا اینور ، گفت الان میام قطع کن ، بعد دیدم رفت سمت شیرینی فروشی ، دوباره زود زنگ زدم گفتم کجا میری؟؟؟ گفت عزیزم نمیخوام دست خالی بیام ، گفتم بابا من صبح اومدم همین جا به خدا شیرینی گرفتم بابا بیا ول کن ، هی تعارف کرد یه چیزی بگیرم ، گفتم جون من زود بیا دیگه ، من گوشی دستمه بیا اینور ، همونجوری که حرف میزدیم اومد اینور خیابون گفتم فری جون من خیلی آرایش کردم نمیام دم در ببخشید آبنباتم و بزارم دهنم؟گفت آره عزیزم به شوخی گفتم وای مامان بیا که پسرت داره عروس میشه ، همونجوری که میخندید در و زدم و گفتم فری جونم کلید رو در لطفا در و قفل کن و کلید و بیار،
در ورودی راهرو باز بود ، در خونه رو باز کرده بودم و لای در باز بود تا اومد تو گفت وای وای قربونت برم تا رسید دست دادم وزود لباش اومد رولبام ، یه گوله آتیش بود ، هی آبنباتو با زبونش از دهن من میبرد دهن خودش و دوباره میزاشت تو دهن من منم دیگه روم وا شده بود و وقتی اون لب بالامو میخورد من لب پایینشو و بر عکس فک کنم یه پنج دقیقه ای داشتیم لب بازی میکردیم که من دیگه طاقت نیاوردم و یواش دگمه های تیشرتشو باز کرمو شروع کرم در حین لب بازی با موهای سینش بازی کردن ، از اونی که فکر میکردم جذاب تر بود به خدا ، فری جونم دستاشو آورده بود پایین و هی داشت کون منو میچلوند ، که یه دفعه دیدم رو هوام منو مث بچه قنداقه بغل کرد و یه لحظه لباشو از لبم جدا کرد و گفت مسیر کدوم وره؟؟؟ خودم زود چسبیدم به لباشو با دست اتاقم و نشون دادم ، با پاش در و بست و کلیدی که تو دستش بود و انداخت روی بوفه دم در و منو تو بغلش برد سمت اتاق ، منو آروم گذاشت رو تخت ولی من از لباش جدا نمیشدم ، یه لحظه منو جدا کرد و سریع تیشرتشو درآورد ، منم امون ندادم مث تشنه ای که سه روزه آب نخورده کمربندشو داشتم باز میکردم که نشد خودش زود باز کرد و گفت قلق داره ، ولی فقط کمر بند و باز کرد و من دکمه شلوارشو زیپ و کشیدم پایین دیدم یه شرت یقه هفت مشکی پاشه ولی جلوش خیس خیس ، میخواستم شرتشو بکشم پایین که دیدم دستشو آورد و اول تیشرت منو درآورد و رفت سمت شلوارک منو گفت چشم در برابر چشم دکمه شلوارک منو که باز کرد من از خجالت چشامو بستم گفتم صبر کن بزار برگردم ، برگشتم و خودش شلوارک و از پام دراورد ، انقد کونم قلنبه بود به زور در میومد تا دید گفت وای، اولین فانتزی و بعد زود لپ کونم یه بوس کرد و شروع کرد میک زدن و حسابی که کبود شد یه گاز ازش گرفت منم دردم گرفت با ناز گفتم اهای وحشی جبران میکنم زود برگشتم و شرتشو درآوردم ، چی میدیدم از عکس خیلی گنده تر بود ، ولی فرصت ندادم و شروع کردم به خوردنش هی بو میکردم و میخوردم وای خدا چه طعمی ، یکی دوبار تا ته کردم تو دهنم نزدیک بود اوق بزنم ، که خودش گفت برگرد ، گفتم صبر کن عزیزم با این میخوای از داعش انتقام بگیری اون ژلو آوردم و باز کردم اول یه ذره مالیدم رو کیرشو خوردم و گفتم به به…بعد دوباره زدم و زود به حالت داگی رو تخت گفتم عزیزم تو رو خدا آروم ها این از عکسش خیلی بزرگتره فقط آروم
گفت نگران نباش قربونت برم ساقی و ساغر کارشونو بلدن و یه کاری میکنن منو تو قشنگ مست بشیم ، آرومو سر کیرشو گذاشت دم سوراخمو یواش یواش فشار داد تا سرش رفت تو یه آیی کشیدم ، که فری جونم گفت جوون ، منم هی قربون صدقش میرفتم چون تو سایتا خونده بودم که مردا خیلی دوست دارن ، هی فشار داد ، منم هی میگفتم هنوز به ته نرسیده میگفت نه ،،تا نصفه ، که من دیگه نتونستم تحمل کنم و گفتم صبر کن صبرکن ، وای فشارم بده ، فشارم بده ، فهمید دارم ارضا میشم یه دفعه با فشار همه کیرشو کرد تو کونم از درد داشتم میمردم ولی لذتش بیشتر بود ، آبم اومد و ریخت تو کاندوم چند دقیقه به همون حالت بودیم و آرووم سرشو آورد دم گوش منو گفت عزیزم خوبی ؟ ادامه بدیم ؟ گفتم آره عزیزم فقط من این مدلی خسته شدم بخوابم؟
گفت آره قربونت برم بعدم آرووم شروع کرد به تلنبه زدن
تخت خوابیدم و سرم و یه وری گذاشتم ، چون درِ کمد دیواریای اتاقم آیینه ای بود چه صحنه ای میدیدم ، باسن قلمبه خودم و کیر خوشگل آقایی که هی بالا پایین میشد ، یه لحظه حس کردم خیلی دارم میسوزم ، گفتم عزیزم ، گفت جونِ دلم ، گفتم از این ژلِ یه ذره دیگه میزنی دارم میسوزم ، گفت آره عزیزم همونجوری که کیرش تو کونم بود ژل میزد و آروم میکشید بالا و موقع فروکردنم همونجوری زد ، خیلی خوب شد و دیگه هی تلنبه میزد منم از تو آینه درِ کمد دیواری میدیدم ، صدای جلق جلق با آه و اوه من فضای اتاق و پر کرده بود ، اومد در گوشم گفت صدا بیرون نمیره ، با صدای بلند گفتم نه قربونِ کمرت بشم چرا نمیاد؟؟از این گفتن من وحشی شد و گفت نمیدونم فدات شم ، دستاشو اززیر به صورت ضربدری حلقه کردم سینه هامو گرفت و قشنگ خیمه زده بود رو من ، یه دفعه یادم افتاد این ژل روان کننده سِر کننده هم هست ، تازه فهمیدم خودم چه بلایی سر خودم آوردم ، ولی خیلی داشتم حال میکردم ، برام عجیب بود معمولا وقتی خودم آبم میومد تا نیم ساعتی از سکس بدم میومد ولی با اینکه چند دقیقه نگذشته بود دیوانه وار داشتم حال میکردم ، دیگه خیالش راحت شده بود صدا بیرون نمیره هی تند تند میگفت سمیرا جونم ، دوست دارم ، عشقم ، یه دفعه اومد در گوشم بوسم کرد و گفت عزیزم ساقی میخواد شراب بریزه تو ساغرت ، گفتم بگو پر کنه قربونت برم ، یه دفعه چند تا تلنبه محکم زد و تا ته فرو کرد ، حس کردم تخماشم رفت تو ، که خودم کش اومدم و سرم و بردم بالا و یه آهِ بلند و طولانی کشیدم اینجوری آآآه ه ه ه ه، یه دفعه حس کردم مُذاب ریخت توشکمم که فهمیدم آبش اومد همونجوری سرمو بالا گرفته بودم ه ،فرامرز هم در جواب من یه جون کش دار گفت اینجوری ؛ ججججووووون ، خیس عرق شده بودیم همونجوری یه وری لباشو گذاشت رو لبام و شروع کرد خوردن و بعد یه چند ثانیه ای دمر افتاد رو من ، جفتمون خسته بودیم ، واقعا شروع طوفانی داشتیم ، میخواست کیرشو دربیاره گفتم صبر کن عزیزم ، یه دستمال مرطوب تو کشوی پاتختیم داشتم ، چند تا در آوردم خودم گرفتم دورِ کیرش و گفتم آروم بکش بیرون ، با اینکه حسابی کونمو شسته بودم ولی ترسیدم چیزی بهش باشه ، کیرشو درآورد و اومد بغلم خوابید منم تمام اون دستمالارو فشار دادم رو سوراخِ کونم و یه ذره جابجا شدمو سرمو گذاشتم رو سینش ، گفتم خسته نباشی آقا ، اصلا انگار طبیعتم عوض شده بود حس میکردم صدامم زنونه شده ، جالبه اونم تو عشق بازی کم نمیاورد ، دستمو آورد بالا و بوسی گفت ممنونم خیلی چسبید ، گفتم نوش جونت ، گفت سمیرا یه چیزی بگم ؟ به جونِ مادرم این بهترین سکس زندگیم بود ، منم گفتم آره عالی بود ، ولی بهترینش نبود ، گفت یعنی چی ؟ گفتم عزیزم بهترینش قرارِ شب باشه ، یه دفعه گفت قربونت برم عشق من ، سرِ منو آورد بالا و یه بوسِ محکم از لبام گرفت ،یه دفعه یاد یه چیزی افتادم دست راستشو که زیر بدنم بود حلقه کردم دور گردنم تا بازوهاش قشنگ باد کنه بعد محکم گازش گرفتم جوری که کبود شد و جای دندونام مونده بود ، با یه خنده ای که معلوم بود خوشش اومده گفت چی کار میکنی خار کسه ، منم گفتم آبجیته بعدم یه بوس از بازوش کردم و سرمو دوباره گذاشتم رو سینش و گفتم به جای اون گازی که از کونم گرفتی ، بعد گفت سمیرا جون ، گفتم جونِ دلم ، گفت میتونم یه حموم برم؟؟ گفتم آره قربونت برم خودم همه چیو آماده کردم یه دیقه صبر کن ، با زحمت بلند شدم گفتم تو یه دو دیقه دراز بکش ، مثل پنگون راه میرفتم ، اول رفتم دستشویی و خودمو شستم فکر کنم اندازه یه پیک پر ساقی شراب ریخته بود ، خودمو تمیز کردمو اومدم بیرون و دستمو گرفتم جلو شوشول و رفتم تو اتاق فقط تیشرتمو پوشیدم و اومدم حمومو برقشو روشن کردمو یه سبد وسایل حموم نو و ژیلت و گذاشتم و همون لباس زیری که براش گرفته بود با یه دست لباس بسکتبالی و دمپایی براش آماده کردم و گفتم عزیزم آمادس ، وقتی پاشد دید تعجب کرد و گفت سمیرا ، همه چی آماده کردی ، گفتم بله پس چی مثل اینکه مخِ پسرِ رئیس کارخونه رو زدی ها ، بعدم خندیدم ، همونجوری لخت بغلم کردو دوباره لب گرفت و گفت تو واسه من عشقی عشق ، پسر و دخترت فرقی نمیکنه من عاشق احساس قشنگت شدم ، نا خودآگاه بغلش کردم و بوسش کردم از این حرفش گریه م گرفته بود و اشکم اومد سفت بغلم کرد و گفت چی شد ، گفتم حرفات خیلی قشنگه ، گفت به خدا حرف نیست احساس واقعیه قلبمه. دوباره بوسش کردمو گفتم گرسنه نیستی؟گفت مثل گاو ، گفتم پس برو حموم تا من ناهار و اماده کنم ولی دفعه بعد با هم میریم حموم ، دوباره یه بوس محکم از لبم کرد و رفت تو حموم ، ساعت پنج شده بود و منم زیر غذا رو روشن کردمو اون ابسولوتارو از تو یخچال درآوردم و گذاشتم تو یه ظرف یخ خوشگل و ترشی و نوشابه و خلاصه یه میز شیک چیدم و خودم زود رفتم تو اتاق لباسارو جمع کردمو یه تمدید آرایش کرومو همون تاپی که خریده بودم با اون دامن کلاش پوشیدم از تو آینه نگاه کردم دیدم وقتی دولا میشم قشنگ شرتم معلوم میشه خیلی خوشم میومد ، زود شرتمو عوض کردمو یه دونه از این شرتای لامبادایی قرمز مامانمو پوشیدم ، دوباره اومدم ببینم میز کم و کسری نداره که فری صدام زد گفت عزیزم حوله رو میدی؟؟ حوله رو باز کردم گرفتم جلوی خودم که تیپمو نبینه رفتم دم حموم و گفتم عافیت باشه فدات شم ، گفت مرسی حوله رو که گرفت ، دیدم چشاش گرد شد و گفت جون ، نمیشه عذا نخوریم به جاش من تو رو بخورم ، گفتم بیا بیرون بیا ببین چه فسنجونی برات درست کردم ، حوله رو بست به خودشو اومد بیرون ولی زود چسبید به لبام ، گفتم دیوونه رژلب زدم ، با زبون
پاک کرد و حسابی لب گرفت و گفت من باید هر چند ثانیه ازت لب بگیرم لبای خودت که خیلی خوشگله ، گفتم مرسی برو لباساتو بپوش بیا من غذارو بکشم ، رفت تو اتاق منم غذارو کشیدم تو دیس و بشقابارو گذاشتم ، یه ادکلن ۲۱۲ داشتم که هیچ وقت استفاده نکرده بودم ، نو بود ، یه دفعه یادم افتاد رفتم تو اتاق دیدم لباساشو پوشیده ، چی شده بود پریدم بغلشو گفتم چی شدی آقایی ، بعدم از توی کشوی دراورم ادکلن و درآوردم بهش دادم گفتم اینم رونمای شما…قربون صدقم رفت و عطر و زد ، دستشو گرفتم و رفتیم کنار میز ناهار خوری میخواستم صندلی رو واسش بکشم ، دستمو گرفت و گفت نه دیگه این وظیفه مردِ خونس…انقد از این حرفای جنتلمنانش خوشم میومد ، صندلی رو کشید و نشستیم ، میخواستم واسش بکشم که گفت سمیرا بیا مث این زن و شوهرایی که اول زندگیشون تو یه ظرف غذا میخورن ، تو یه ظرف بخوریم ، گفتم باشه ، دیس و کشید جلومونو فسنجون ریخت یه دونه ابسولوت از تو یخ دراورد گفت با غذا میخوری دیگه ، گفتم آره عزیزم ولی زیاد نه که اصلش باشه واسه شب ، دوباره لبامو بوس کرد و گفت واسه شب میخوای چکار کنی ؟ گفتم برنامه دارم برات؟گفت با این تیپای تو اگه تا شب برات نمیرم ، گفتم خدا نکنه قربونت برم ، یکی یه دونه پیک ریخت و دستشو گره زد تو دستامو گفت سلامتی عشق بینمون تا همیشه ، منم گفتم نوش و با هم خوردیم ، زود یه زیتون واسه مزه گذاشت تو دهن من ، منم همونکارو کردم ، ناهار و خوردیم ولی مشروب دو سه پیک بیشتر نخوردیم ، موقع جمع کرون میز کمکم می کرد بعضی وقتا یه جوری دولا میشدم که از زیر دامن قشنگ کونمو ببینه ، یه بار که دولا شدم اومد پشتمو با دو تا دست قلنبه های کونمو گرفت و گفت اینا دیگه از این به بعد مالِ منه؟جایی که کبود کرده بود و با انگشت نشون داد و گفت اینم مُهرشه مگه نه؟ منم با ناز گفتم بله قربونت برم این ساغرِ ساقیِ شماست و بوسش کردمو گفتم فسنجون خوب بود گفت نه عزیزم نگاش کردم سفت بغلم کرد و گفت عالی بود ، خودت درست کردی ، گفتم نه بابا مامانم. گفت عالی بود از قول من ازش تشکر کن ، گفتم بزار الان زنگ میزنم خودت تشکر کن ، خندید و گفت واقعا یه دفعه نیان یه زنگ بزن خیالمون راحت باشه ، میز و جمع کردیم و ظرفا رو گذاشتم تو ماشین ظرفشویی و نشستیم رو مبل من زنگ زدم به بابام چون مامانم هیچ وقت تلفنشو جواب نمیداد ، هی میخواستم صدامو مردونه کنم نمیتونستم ، خلاصه بعد احوالپرسی بابام گفت صدات چرا اینجوریه گفتم نمیدونم از این نرم افزارای تغییر صدا ریختم رو گوشیم ، گفت از کارخونه خبری نداری ؟؟؟گفتم چرا زنگ زدم دوسه بار دارن کار میکنن منم دارم با فرامرز رو این نرم افزار کار میکنم. نمیدونست فرامرز کیه فکر کرد یکی از رفیقامه وقتی میگفتم نرم افزار، کیر فرامرز تو دستم بود ، پرسیدم شما کی میاید؟؟
گفت ما به تعطیلی خوردیم این زمین کارای اداری داره احتمالا چار پنج روز دیگه، گفتم باشه گوشی رو میدی به مامان ،تا گوشی رو داد به مامانم رفتم تو بغل فرامرز نشستم و زدم رو آیفون، خلاصه با مامانم حال و احوال کردم و گفتم مامان فرامرز از فسنجونت خیلی تعریف کرد ، پرسید واقعا ، گفتم به خدا حالا خودش گفت شماره مادر خانومی رو بگیر من تشکر کنم ، اینور فرامز هی داشت لبشو گاز میگرفت که یه دفعه گوشی رو دادم دستش ، حول شده بود سلام علیک کرد و گفت خوبید مادر ، سلامتید ، غذاتون خیلی عالی بود گفتم سمیرا جون زنگ بزن من از مادر شخصا تشکر کنم ، لپشو کشیدمو در گوشش گفتم سمیرا چیه ، ولی مادرم متوجه نشده بود ، کلا مادرم وقتی ازش تعریف میکنن ذوق زده میشه ، اونم جلو عمم هی تشکر میکرد و میگفت خواش میکنم نوش جونتون ، اخرشم گفت تو رو خدا حواستون به سمیر باشه این وقتی تو کامپیوتره آبم نمیخوره ، فرامرزم اینور میگفت بله مادر خیالتون راحت حواسم هست نگران نباشید ایشالا سفرتون بی خطر به حاج آقا هم سلام برسونید ، بعدم قطع کردیم ، من زل زده بودم نگاش میکردم ، با تعجب گفت چیه ، گفتم آخه قربونت برم اصلا نمیخوری به راننده کامیونا ، گفت مگه راننده کامیونا چشونه ، گفتم هیچی عزیزم تو خیلی با ادبی ، فرامرز؟؟ گفت جانم گفتم چی میشد من زن بودم و تو شوهرم ؟گفت الان هستم دیگه ، ایندفعه من یه بوس محکم از لباش کردمو دستمو کشیدم تو سینش یه دفعه گفتم گردنبندت کو؟؟گفت موقع پنچرگیری پاره شد ، گفتم قلیون؟؟
با خوشحالی گفت بللله ، گفتم پس پاشو بیا که این دیگه کار شماست ،
پشت اتاق مادرم اینا یه حیات خلوت بود که بابام سنتی درستش کرده بود وسایل قلیونو گذاشتم جلوشو گاز هم روشن کرم ، خودم رفتم یه میز کوچولو آوردم و روشو پر کردم پولکی و قوتو و عسل و شیره و خرما و ، زودم با چایی ساز یه چایی دارچین دم کردم و ریختم تو فلاسک و اوردم ، یه نگا بهم کرد گفت قربون اون سلیقت ، ظرفِ شیرینی رو جلوش گرفتم و گفتم داماد صاحب کارخونه شدی ولی شیرینی ندادی؟؟گفت نذاشتی که ، منم گفتم نه من میخواستم از اینکه زنِ راننده کامیون شدم زودتر شیرینی بدم ، بعدم یه نون خامه ای گذاشتم تو دهنش و اونم یه دونه گذاشت تو دهن من
بوسش کردمو درِ گوشش گفتم تا کی پیشِ منی؟؟
گفت تا هر وقت تو بگی ، گفتم خب تا وقتی بابا اینا میان ، زود لبامو بوس کرد و گفت باشه ، ذوق کردم و گفتم واقعا ، گفت به خدا ، کارو ول کن بابا اینهمه کار کردم چی شد تازه کسی هم که منتظرم نیست ، گفتم وای تو رو خدا سفت بغلم کن…چند ثانیه بغلم کرد و گفتم قلیونت آماده شد ، گفت آره عزیزم ، گفتم پس تو ذغالو بزار الان میام ، هی داشت یادم می افتاد ، یه زنجیر بدل ولی آب طلای اصل مدل طنابی کلفت داشتم ولی از اون جنس خوبا بود که مامانم از دوبی خریده بود ولی چون ظریف نبود من هیچوقت نمینداختم حتی دیگه مامانم یادش نبود ، رفتم پیداش کردم و اومدم تو حیاط خلوت دیدم پشتش به منه داره قلیونشو چاق میکنه ، زنجیرو از پشت خودم انداختم تو گردنشو گفتم اینم جایزه موندنت البته طلا نیست ولی قول میدم برات بخرم ، همونجوری شلنگ و گذاشت کنارشو دستامو حلقه کرد دور گردنشو منو کشید پایین گفت سمیرا به خدا داره گریم میگیره انقد با محبتی ، بوسش کردمو گفتم فدات شم ، تو عشق منی نشستم پیشش و گفتم بزار ببینم چی درست کردی؟؟؟دوتا کام گرفتم و دادم بهش گفتم عالیه ، بعدم دو تا چایی ریختم ، یه ذره ازم سوال کرد و حرف زدیم منم از اون پرسیدم که چند تا خواهر برادرن و از این حرفا،
قلیونو که به من میداد دستشو میکرد زیر تاپم و سینمو میمالید ، گفت امشب که دیگه بیرونی نیستی ؟گفتم چطور؟گفت میخوای مشروب و بیارم نمه نمه بخوریم ، گفتم آره عزیزم ، تا خواستم بلند شم نزاشت گفت دلت نمیخواد من اینجا راحت باشم ، گفتم عزیزم این حرفا چیه گفت پس تو بشین من بیارم ، گفتم باشه عزیزم فقط اون ظرف آجیل هم رو میزِ بیار ، گفت باشه قربونت برم ، مشعول قلیون کشیدن بودم و یه لحظه واقعا فکر میکردم تو بهشتم و با اینکه تا این سن هیچ لذتی از زندگی نبردم انگار خدا میخواست من تو این چند روز به جای همه اون سالها بهم خوش بگذره و حال کنم ، فرامرز بایه سینی پیک و مشروب و آجیل و نوشابه و …گذاشت رو پای منو رفت یه عسلی هم آورد و نشست کنار منو گفت اینم پذیرایی پسر نشون ، دوباره لپاشو بوس کردمو گفتم قربونت برم ، کلا از هر بهونه ای استفاده میکردم برای بوسیدنش ، یه پیک ریخت واسه من و خودش و گفت پیکتو بیار بالا ، پیکارو بردیم بالا گفت سلامتی ساقی و ساغر و خودمون…
با یه خنده بلندی گفتم نووووش ، وقتی خوردیم بهم گفت اینجا هم صدا بیرون نمیره گفتم نه بابا خیالت راحت پشت خونمون حیاط یه خونه دیگس
واسش پسته پوست کندم با بادوم هندی و اینا یه مشت گذاشتم تو دهنش گفتم بخور جون بگیری کم نیاری ، خندید و گفت من کم نیارم ظهر دیدم کی کم آورده بود ، لباسی که براش کرفته بودم باسیاست خوم بود هم شلوارک و هم شرت جلوش دکمه داشت ، شلنگ قلیونو دادم دستشو گفتم بکش فدات شم بعد خودم دو تا کوسن رو تخت بود گذاشتم زیر زانومو جلوی پاش زانو زدم و دکمه های شلوارکشو باز کردم ؟؟ یه نگاه تو چشماش کردم دیدم برق میزنه گفت میخوای چی کار کنی ؟؟ گفتم میخوام یکی دیگه از فانتزیاتو برات انجام بدم ، دکمه های شرتشم باز کردم که دیدم بله آقا ساقی بیدار و آماده ، از وقتی از حموم اومده بود ندیده بودمش ، ماشالا خوش قدو بالا و کلفت ولی صاف و صوف و سیاه تا گرفتمش تو دستم یه قطره آب اومد گفتم این چیه ؟؟اشک شوقه؟ خندید زود کردمش تو دهنم و یه لیس از دم تخماش تا بالا زدمو دیدم فرامرز لم داد و چشاشو بست و شروع کرد قلیون کشیدن ، منم با ولع کیرشو میخوردم و میک میزدم ، یه دفعه گفت عزیزم؟ گفتم جانم ، گفت اجازه بده من یه دیقه موبایلمو بیارم ، اولش فکر کردم میخواد فیلم بگیره ، همونجوری رفت تو اتاق و موبایلشو آورد دیدم آهنگ گذاشت و گفت حالا بخور قربونت برم ، شروع کردم دیدم آهنگ به من امشب ای ساقی هایده س ، دو تایی با هم خندیدیم و با عشوه زنونه گفتم دیوونه ، سرمو اورد بالا و یه لب اساسی گرفت ، منم بوسش کردم و ادامه دادم ، قلیون میکشید و منم حسابی میخوردم حتی تخماشم میخوردم ، انقد راست شده بود نوک کیرش قرمز شده بود ، فرامرز همونجوری قلیون میکشید و یه دستشم لای موهای من بود و هی جون جون میکرد ، همه کیرش تو دهنم جا نمیشد هیچ وقت باور نمیکردم کیر انقدر خوشمزه باشه با تمام جونم میک میزدم و فرامرز بی حال افتاده بود بعد ده دقیقه یه دفعه گفت سمیرا ، عزیزم ، داره میاد با اشاره دست گفتم باشه ، گفت میخوری باز با اشاره دست گفتم آره که همه آبشو تو دهنم خالی کرد و با ولع همه رو خوردم حتی آخرش رگ زیر کیرشو با دست از دم تخماش کشیدم که چیزی نمونه توش ، خیلی خوشش اومده بود ، با موهام سرمو بالا آورد و به لب حسابی ازم گرفت ، یه جوری بود انگار عاشق هم شده بودیم ، واقعا دوسش داشتم ، نشستم روی پاهاشو هی زیر گردنشو میخوردمو بوسش میکردم ، بعدم سرمو گذاشتم رو سینش اونم سفت بغلم کرد و قلیون میکشید و میگفت سمیرا تو منو به چند تا از آرزوهای محالم رسوندی ، ازت جدا نمیشم ، منم قربون صدقش میرفتم ، بهش گفتم فکر کنم الان قلیون میچسبه ، شلنگ قلیونو گذاشت تو دهنم…

ادامه...

نوشته: ریماجون


👍 15
👎 8
22601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

834790
2021-09-29 01:37:52 +0330 +0330

اسمت سمیر، دوست داری بهت بگن سمیرا، نویسنده‌ش ریماجون.
اسنپ چهل می‌گیره از سر داستان تا تهش ببره.
چه‌خبره این همه مزخرف!

5 ❤️

834802
2021-09-29 02:13:16 +0330 +0330

شورت یقه هفت؟
پسر رئیس، اگه وقت کردی دو دقیقه وسط کون دادنات بیا شورت یقه هفت رو برامون توضیح بده

2 ❤️

834810
2021-09-29 02:40:24 +0330 +0330

خیلی توضیحات اضافی و زاید داشت . یه جاهاییش واقعا خسته کننده میشد و فقط باید دور تند رد می کردی.

1 ❤️

834818
2021-09-29 03:07:04 +0330 +0330

حالا تازه اين يه قسمتش بوددددد؟؟؟؟؟

0 ❤️

834826
2021-09-29 03:54:10 +0330 +0330

داستان طولاتی بود و باعث هسته کردن خواننده میشد و محتویاتم از داستان پرت میشد یه جای یکم دقت کنی کمتر بنویسی بهتره

0 ❤️

834835
2021-09-29 06:17:54 +0330 +0330

لایک. جزییات عالی بود

0 ❤️

834836
2021-09-29 06:47:56 +0330 +0330

یه کون دادی ها این همه اب تاب دادن نداره

1 ❤️

834838
2021-09-29 06:54:32 +0330 +0330

«حتی یه دونه مو تو
بدنم نیست»

از همینجا به بعد رو دیگه نخوندم.مرتیکه دیوص خود الهه کون گنده یونان باستان هم پشم داشت اونوقت تو پلشت پشم نداشتی؟بیا برو انقد مارو نخندون.

4 ❤️

834855
2021-09-29 10:41:48 +0330 +0330

قشنگ بود.لزوما همه ی داستان هایی که اینجا میخونیم نباید واقعی باشن.من که خوشم اومد از بیان احساسات و انتقال اتفاقاتی که تو داستان بود.منتظر ادامش هستم.

1 ❤️

834880
2021-09-29 15:01:16 +0330 +0330

دمت گرم عالی بود ادامه بده
بعد مدت ها یه داستان بدرد بخور توی این سایت دیدیم

0 ❤️

834884
2021-09-29 15:35:43 +0330 +0330

عالی بود پسر کاش برا منم اتقاق بیفته البته به غیر از قسمت آرایش و زنونه پوشی

0 ❤️

834923
2021-09-29 20:59:05 +0330 +0330

انقدر جزئیات نوشتی ادم احساس میکنه داره رمان میخونه کونی اومدیم جق بزنیم ن اینکه درس زندگی بگیریم

0 ❤️

837758
2021-10-16 11:43:51 +0330 +0330

طولانی بود و اما انصافا یکی از بهترین داستانای شهوانی بود
حداقل بین اونایی که من خوندم بهترینش بود

0 ❤️

838629
2021-10-21 23:00:02 +0330 +0330

مرتیکه توهمی یدونه مو هم تو بدنت نیست شکم گنده سیبیلو خجالت بکش

0 ❤️