به من بگو سمیرا (۳)

1400/07/29

...قسمت قبل

( دوستان ببخشید اگه خاطراتمو یه کم طولانی مینویسم چون با تمام جزییات هست)
واقعا چه شبی بود انقدر خسته بودیم که انگار لودر از رومون رد شده بود ، هیچ شبی انقدر راحت نخوابیده بودم ؛ از دوران خدمت و بعدم که کارخونه کلا صبحا زود بیدار میشم ، ساعت شیش صبح بیدار شدم دیدم سرم رو سینه فرامرزِ ، اروم که بیدار نشه بلند شدم و رفتم بیرون و درِ اتاق و بستم ، چون دیشب بعد سکس دیگه نرفتیم دستشویی شلوارم کثیف شده بود ، لباسمو درآوردم و اول وسایل چایی و صبحونه رو آماده کردمو خلاصه رفتم حموم و یه دوش سریع گرفتم و اومدم بیرون و یه چک کردم که مویی تو بدنم نباشه با این حال یه ژیلت برعکس کشیدم به صورتمو با ماشین ریش تراشیم هم دوباره پاهامو ، کونمو ، همه رو یه شِیو کردم و گفتم تا فرامرز بیدار نشده یه آرایش بکنم ، اول لباسامو آماده کردم ، یه ذوقی داشتم مثل بچه های کلاس اولی ، سنگ تموم گذاشتم تو آرایش ، از چشم و سایه و رژ گونه و رژ لب و مداد چشم و …بعدم رفتم پوستیژی که دوست داشت و از اتاق مامان اینا آروم برداشتمو حسابی فیکس کردم روی موهام ، چون موهای خودم هم تقریبا بلند بود حسابی فیکس و محکم شد ، یه شلوار لی زاپ دار روز قبلش خریده بودم و سوتین و بستمو یه تیشرت آبی جذب پوشیدم و لاک انگشتامم درست بود ، همه چی آماده بود ، که یه فکری به ذهنم رسید ، مانتوی جلوباز پوشیدم با یه شال مشکی ، دل و زدم به دریا و گفتم برم نونوایی یه نون تازه بگیرم بیشتر میخواستم ببینم کسی بهم شک میکنه یا نه ، البته من قبلا هم تیپ زنونه زده بودم و خودمو به جای دوست دختر پسرخالم جا زده بودم ولی اون واسه مسخره بازی بود ولی ایندفعه جدی بود ، آروم در اتاق و باز کردم دیدم بله فرامرز خوابِ خوابه ، حقم داشت با اون سکس های که روز قبل و شب قبل داشت معلوم بود خیلی خستس ، سویچو برداشتمو رفتم تو پارکینگ و ماشین خودم پژو ۲۰۶ بود سوار شدم ، توآینه ماشین که عالی بودم ، خلاصه رفتم بیرون و دم نونوایی دیدم خلوته فقط دو تا پسر جوون اونجا بودن ، گفتم بزار اینا هم برن بعد برم ، یه دو دقیقه ای گذشت ، رفتن و پیاده شدم ، از بخت بد همون موقع هم یه جوون از اون بچه پُرروها همزمان با من اومد و پشت سر من دیدم یکی هی میگه جون بابا ، توجه نکردم دو تا نون دورو خاش خاش سفارش دادم ، گفت باید وایسی آماده بشه ، به خودم گفتم اَه چه کاری کردم ، اون پسره هم گیر داده بود به من ، گفت منم دو رو میخوام ، سرتا پای منو نگاه میکرد هی میخندید ، هم خوشم میومد که بهم گیر داده هم استرس داشتم زودتر برم ، دو تا نون اماده شد میخواستم برم سوار ماشین شم که پسره دنبالم اومد هی میگفت خانوم خانوم به خدا قصد مزاحمت ندارم یه لحظه ، برگشتم با صدای زنونه و ناز مثلا عصبی گفتم چیه آقا اول صبح ؟؟دیدم شمارشو داد به من گفت من اینجا فروشگاه لوازم آرایش دارم همش بِرَنده گفتم اگه خواستید تشریف بیارید حتما مشتری میشید ، شمارشو گرفتم و با همون حالت گفتم مرسی و رفتم سوار ماشین شدم ، یه نگاه کردم دیدم داره لبای پایینشو گاز میگیره ، فقط یه نگاه کردم و با یه لبخند راه افتادم ، فقط یادم رفته بود نگاه کنم ماشین نداشته باشه ، که خدا رو شکر از تو آینه نگاه کردم دیدم خلوته و خبری نیست ، خوشحال از اینکه یکی بهم گیر داده رفتم خونه، نون و برداشتم و رفتم بالا ، کلید انداختم دیدم فرامرز بیدار شده ، ولی تا منو دید اول ترسید و جا خورد بعد یه دفعه با ناراحتی گفت چرا موبایلتو نبردی خب من که مُردم از استرس زود رفتم بغلش کردم و گفتم الهی، ببخش قربونت برم یادم رفت گفتم زود برم نون بگیرم ، منو از خودش دور کرد و گفت وایسا ببینم تو کی بیدار شدی که انقدر خوشگل کردی ، شالمو برداشتمو با همون مانتو یه چرخ زدمو گفتم پسندیدی ، یه خنده ای از خوشحالی رو لبش بود که نمیتونست جمعش کنه دوباره بغلم کرد و گفتم تو رو خدا لب نه واسه بیرون رفتن آماده شدم نمیخوام رژلبم پاک بشه ، در گوشم گفت خب ینی هیچی نمیخوری؟گفتم چرا ولی پاک نمیشه که با غذا خوردن ، یه سری به نشونه تایید تکون داد گفتم دوش نمیگیری؟ گفت آره میگیرم بدنم کوفته شده ، گفتم وا مگه چیکار کردی ؟یه دفعه برگشت منو نگاه کرد و دید من دارم میخندم گفت باشه امروز حالیت میکنم ، تو یه نیمرو خرما درست کن بهت بگم ، بعدم هر دو خندیدیم و اون رفت حموم و منم میز صبحونه رو چیدم ، واسش نیمرو خرما هم درست کردم خیلی زود دوش گرفت و صدام کرد عزیزم حوله میدی ، حوله اوردم وقبل از اینکه بهش بدم دولا شدم گفتم ببین چه جوری چیزی میخورم که رژ لبم پاک نمیشه کیرشو گرفتمو کردم تو دهنم دوبار که لیس زدم دیدم وای داره بلند میشه گفتم وای وای نه الان وقتش نیست میخوایم بریم بیرون ، فرامرز گفت غلط کردی دست به مهره بازیه گفتم بیا بابا دیوونه مگه منتظرت نیستن ، اومد بیرون و حاضر شد و لباساشو پوشید و یه آقای خوشتیپ و شیش تیغ و خوشبو اومد سر سفره ، نیمرو خرمارو دید مُرده بود از خنده ، صبحونه رو خوردیم و ریختیم تو ظرفشویی گفتم اومدم تمیز میکنم ، گفت ماشین داری ؟ گفتم آره قربونت ماشین خودم ۲۰۶ میدونی که ولی ماشین مامان هم هست ، پرسید چیه گفتم جَک شاسی بلند ، گفت باریکلا پس با ماشین حاج خانوم بریم؟؟یع بععلله کش دار جواب دادم و سویچ و مدارک و برداشتم و دادم بهش گفتم بفرمائید ، گفت خودت بشین ، گفتم خواهش میکنم وقتی کسی شوهرش راننده کامیونه که خودش پیش شوهرش پشت فرمون نمیشینه ، دوباره بغلم کرد و هر دفعه بغلم میکرد یاد آوری میکردم لب نگیره ، گفت بالاخره برمیگردیم خونه بهت میگم ، لبامو گاز گرفتمو گفتم بزار خستگی دیروزت تموم بشه ، گفت سمییییرا بِهِت میگم ، خلاصه درارو قفل کردیم و رفتیم تو ماشین ، ماشین مامانم همیشه تمیز و خوشبو ، خیلی خوشش اومد ، خوشبختانه ما همسایه نداشتیم که فضولی کنن ، سمت راست خونمون یه زمین خالی بود که ماشین پارک میکردن و سمت چپ خونمون هم یه فروشگاه سامسونگ بود که ساعت ده صبح باز میکرد ، در پارکینگ و زدم اومدیم بیرون و راه افتادیم، رو کرد به من و گفت الان همه تو خیابون منو نگاه میکنن میدونی چی میگن ؟ گفتم چی میگن ؟ گفت میگن خوش به حالش عجب زنِ خوشگلی داره…خندیدم و آویزوون دستش که رو دنده بود شدم و گفتم واقعا تیپم و دوست داری؟؟؟گفت عالیه عالی . یه کم رفتیم جلوتر گوشیشو برداشت گفت من یه زنگ به فریده بزنم ( خواهرِ بزرگش ) گفتم سلام برسون ، گفت حتما . موبایلو گذاشت روبروش که فهمیدم با واتس آپ تصویری زنگ زده ، از گوشه موبایل میدیدم ، خوشگل بود و با روی خوش سلام و احوالپرسی کرد فرامرز هم یه ذره باهاش صحبت کرد و پرسید مامان کجاست ؟ داشت توضیح میداد که مامان رفته خونه فریبا اینا ، خیلی آرووم گوشی روچرخوند سمت من ولی زود دوباره برگردوند ، خواهرش سکوت کرد و یه دفعه گفت فرامرز؟ کجایی؟ گفت هیچی تو ماشین یکی از دوستام چطور ؟ پرسید کی پیشت نشسته؟ گفت هیشکی ، دوباره گفت تورو روح آقاجون جونِ مهشید ( دختر فریده ) کی بود؟ که دوربین و برگردوند سمت من هر چی خواستم نزارم نشد ، که دیدم خواهرش ذوق زده گفت سلام حالتون خوبه ، وای انقدر خوشحال شده بود من هم با استرس ، صدام کلا نازکه ، ولی بازم بایه حات زنونه ای سلام و علیک کردم و گفتم مادر خوبن همسرتون و دختر گلتون ؟ گفت ممنونم ولی این درست نیست که شما همه ما رو میشناسید ولی ما افتخار آشنایی نداشتیم ، گفتم به خدا کم لطفی آقا فرامرز و البته کم سعادتی من بوده ، که فرامرز اومد تو تصویر و گفت خوبه خوبه واسه خواهر من زبون نریز بعدم خودش گفت فریده جان ایشون سمیرا خانوم و دوست بنده هستن فقط خواهشا به مامان چیزی نگی ها ، خواهرش از اون سر زبون دارا ، گفت حالا دارم برات ولی الان به مامان میگم ، فرامرز گفت اِ نه میگم نگو ، گفت سمیرا جون؟؟ گفتم جانم ، فرامرز دوباره پرید تو حرفش و گفت بابا ایشون فقط رفیقِ به خدا ، دوباره خواهرش گفت شما چیزی نگو از من پرسید سمیرا جون من به مامانم فقط بگم فرامرز با یه خانوم خوشگل بوده خیلی خوشحال میشه شما اجازه میدی من مامانم و خوشحال کنم ؟؟؟ منم گفتم خواهش میکنم این حرفا چیه ولی ، که زود خداحافظی کرد و قطع کرد…گفتم وای فرامرز دیوونه خودت باید درستش کنی حالا چیکار کنیم ، فرامرز گفت بابا ول کن دیوونه این که هیشکی باور نمیکنه تو پسری واست جالب نیست؟؟منم زل زدم تو چشاش و گفتم من پسر نیستم…مرده بود از خنده گفت اجازه هست لُپِتو بوس کنم ، خودم پیش دستی کردم و بوسش کردم ، گفتم والا از دیروز به ده روش سامورایی منو کردی ،،، تو همین حرفا تلفنش زنگ خورد ، وای واتس آپ تصویری از فریبا ، قبل اینکه جواب بده گفتم تو رو خدا گوشی رو به من نده بگو الان خداحافظی کردیم عکس براشون میفرستیم…گفت باشه خودش جواب داد با یه ذوقی و بعد از احوالپرسی گفت یه چیزایی شنیدم ، ولی فرامرز زود حرفشو قطع کرد گفت فریبا جان من پشت فرمونم یه ساعت دیگه زنگ بزنم خودم ، گفت باشه باشه و خدا حافظی کرد و راه افتادیم ، گفتم حالا میخوای چیکار کنی دیوونه ، گفت بابا خانواده من خیلی به خاطر من ناراحت بودن چون بعد از دخترخالم با هیشکی نبودم حالا بزار یه کم خوشحال باشن بعد میگم رفت خارج و به هم زدیم ، گفتم ولی من که نمیخوام به هم بزنم…گفت واقعا خب چه بهتر … پس جدی بهش فکر میکنیم…فعلا بریم که خیلی کار داریم…خلاصه رفتیم پارکینگ و پیاده شد رفت دفتر و خوشحال اومد…پرسیدم چی شده…گفت قربون پا قدمت یه بار بهم خورد از همین جا واسه بندر عباس رفت و برگشت ، گفتم واسه کِی گفت پس فردا بعد از ظهر راه میافتم، گفتم خب خداروشکر فردا هم پیش منی ، گفت تو کاری نداری من مزاحمت نباشم ، گفتم یه دفعه دیگه بگی میزنم تو دهنت ها…پرسید حالا کجا بریم گفتم اول بریم خرید ، پرسید خرید گفتم بله برو آدرس میدم…رفتیم سعادت آباد خیابون علامه یه جایی بود که کت و شلوارای خیلی خوبی داشت …پرسید اینجا؟؟؟ گفتم بله ، گفت سمیرا به خدا من از پس جبرانش بر نمیام فدات شم ، گفتم برو دیوونه این مثل اینکه فانتزی من بود ها ، خلاصه یه دست کت و شلوار و پیرهن و کفش حتی جوراب براش خریدم منتظر شدم تا قدش و اندازه کردن و همونجا پوشید…وقتی پوشید جلو مدیر اونجا رفتم و بوسش کردم گفتم مبارک باشه قربونت برم . میخواست حساب کنه زود کارت و بهش دادم و فشار دادم تو دستش و گفتم مرگ من و رمز کارت هم بهش دادم ، خلاصه حساب کرد و اومدیم بیرون کنار ماشین گوشی موبایلشو درآورد و گفت یه سلفی بگیریم ، گفتم آره قربونت ، قشنگ رفتم تو بغلش و یکی دوتا عکس با هم و یه عکس هم از من تکی گرفت به خدا خودم دیگه باور نمیکردم پسر هستم تو عکسا یه دختر، تازه معمولی نه خوشگل و خوشتیپ، گفتم واسه چی میخوای؟؟؟گفت بابا میخوام بفرستم واسه فریبا اینا ، بهش گفتم الان زنگ نزن چون قسم میدن اونوقت منم باید حرف بزنم ، گفت الان حرف بزن وگرنه اینا ول نمیکنن عزیزم، نشستیم تو ماشین اول عکسارو فرستاد و تا سین شد چند دقیقه بعد تصویری زنگ زد ، وای فریبا تا گوشی رو برداشت ؛ دادااااش جوووون ، قربووونت برم هم خودت هم خانوم نازت کجایی؟؟؟خلاصه منو آورد تو تصویر و منم سنگ تموم گذاشتم بعد از اون صحبتا که فرامرز میخواست خانوادشو خوشحال کنه با مادرش حرف زدم و چقدر دعا کرد و قول دادم حتما برم اراک پیششون…تموم که شد گفتم به قول اراکیا کِرمِت نِشت؟؟؟ وای مُرده بود از خنده…گفت حالا کجا بریم؟؟؟همونجوری که نشسته بودم با انگشت یه فروشگاه و تو پاساژ نشون دادم ، گفت کدوم ؟؟؟ دوباره بی صدا با دست نشون دادم ، گفت آهان ؛لباس زیر ، بریم بریم ، گفتم فقط یه چیزی این کارت منو بگیر رمزشم که میدونی ، هی اصرار کرد ولی بهش قول دادم رفتیم اراک همه هزینه ها با شما ولی الان اصلا…قبول کرد و رفتیم با انتخاب فرامرز دو دست لباس زیر وحشی یکی سرمه ای و یکی قرمز خریدیم و گفت بپوش ، گفتم دیوونه مگه کت و شلوار که الان بپوشم شب برات میپوشم ، یه خانومم فروشنده بود میشنید و هی زیر لب میخندید و فرامرز و از بالا تا پایین برانداز میکرد ، میخولستم چشاشو دربیارم ، بعدم بردمش فرحزاد ، ناهار یه هشت لیک سفارش دادیم و یه جوجه با استخون گفتم بخور جون بگیری دو شب دیگه با منی کم نیاری گفت باشه بهت میگم با یه حالت خط و نشون ، ناهار و خوردیم و یه قلیون و راه افتادیم سمت خونه ساعت حدود ۳ بعد از ظهر بود ، دم یه داروخانه نگه داشت گفتم چیزی میخوای؟؟گفت آره صبر کن ، بعد چند دقیقه اومد و گفت این قرص و بخور و این روغن هم بمال به سینت دردت کم میشه ، لبمو گاز گرفتم گفتم رفتی چی گفتی؟؟
گفت بهشون گفتم با خانومم وحشیانه سکس کردم سینش درد گرفته…باورم نمیشد ،،، مثل خودم دیوونه بود ، یه ذره نوشابه تو قوطی مونده بود از رستوران آوردیم ازم گرفت و خورد تا رسیدیم خونه ، همچین که رفتیم تو پارکینگ گفت خب دیگه وقت افطاره ، و لب بازی رو شروع کرد ، منم که از صبح خیلی خودمو نگه داشته بودم حسابی از خجالت لباش دراومدم ولی فرامرز وحشی تر بود ، گفتم بریم بالا گفت نمیخواد کسی نیست که…منم گفتم نه بابا ، باشه…کُتشو گذاشته بود رو صندلی عقب رفتم پایین و منم مانتومو درآوردم رفتم درِ سمت راننده رو باز کردم همونجوری که نشسته بود یه وریش کردمو زیپ شلوارشو کشیدم پایین و کیرشو به سختی از تو شلوار درآوردم و با ولع شروع کردم به خوردم ، فرامرز همونجا تیشرتمو از تنم درآورد و سوتینمو باز کرد هی میگفت بخور بخور جون بگیری ، از بالای چشم نگاش کردمو گفتم جووون ، اومد پایین و منم به حالت قنبل بالا تنم رو صندلی راننده بود شلوارمو تا زانوم آورد پایین یه بوس محکم از کونم کرد و گفت حالا ببینم کی باید جون بگیره ، گفتم وای پس انتقامه ، هنوز حرفم تموم نشده بود کیرشو محکم فشار داد تا ته رفت تو کونم که اِ آخره حرفم کش دارشد و با جیغ تبدیلش کردم به جووون و فرامرز با همون فشار شروع کرد تلنبه زدن ، بر گشتم نگاش کردم گفتم خوبی؟؟؟گفت عالیم و تند تند تلنبه میزد ، تو همون حالت گفتم وای رحم کن بتونم باهات بیام اراک ، فرامرزم میگفت میتونی ، بعد چند دقیقه تلنبه زدن گفت برو بالا ، صندلی شاگرد و تا ته داد عقب و ، پشتیِ صندلی رو داد عقب و منم به حالت داگی پشت سری صندلی رو گرفتم و خوش پشت من وایساد ، چقدر مسلط بود قشنگ کونم جلوی کیرش بود شروع کرد تلنبه زدن ، نمیدونم چرا خسته نمیشد ، گفتم فرامرز دستمال بده ، فهمید دارم ارضا میشم زود دستمال داد و سرعتشو برد بالا تا من حال کنم من ارضا شدم با فشار ، فکر کنم هیچ وقت انقدر آبم نیومده بود ، یه ذره بی حال بودم ولی فرامرز همچنان تلنبه میزد حس میکردم پوست سوراخ کونم داره ور میاد ولی انگار حالا حالا ها کار داشت ، دیگه کونشو چسبونده بود به داشبورد و منو عقب جلو میکرد ، منم کمکش کردم خودم
تند تند عقب جلو میشدم ، تو همون حال گفتم فرامرز ، گفت جونم گفتم غلط کردم…گفت دیگه فایده نداره چون قرص کار خودشو کرده ، تازه فهمیدم از داروخونه تاخیری خریده و خورده اون نوشابه رو هم واسه همین آورد و خورد…جاشو با من عوض کرد و منو نشوند رو خودش ، خودش رو صندلی نشست و من پشت به فرامرز و رو به داشبورد نشستم رو کیرش ، چه پوزیشنی حس میکردم یه جاهایی از کیرش رفته تو کونم که تو این چند دفعه حس نکردم، یه دفعه یادم افتاد سویچ و باز کردم ضبط و روشن کردم ، از بخت من آهنگ جنتلمنِ ساسی پلی شدو فرامرز با همون ریتم منو بالا پایین میکرد ، داشتم میمردم ، هی التماسش میکردم و آخ و اوخ ، هر دوتامون خیس عرق بودیم هوای ماشین شده بود عین باشگاه بدنسازی ، گفتم میخوای برات بخورم زودتر بیاد؟؟گفت برگرد تو همین حالت من سینه هاتو بخورم زودتر میاد ، منم بر گشتمو نشستم مثل وحشیا سینمو میخورد و منو بالا پایین میکرد ، وای یه ده دقیقه ای اینجوری تو همین پوز کرد دیگه بی حال شده بودم که دیدم نفساش داره تند میشه سینمو چسبوندم به دهنشو قربون صدقش رفتم تا آبش اومد…وای فکر کنم اندازه دو تا سکس آبش اومد ولی دیگه نا نداشتم بلند شم ،با هر زور و زحمتی بود بلند شدم ولی نمیتونستم وایسم منو بغل کرد برد بالا ، دم در که رسیدیم گفتم من میرم تو عزیزم تو برو لباسارو بیار ، منو گذاشت زمین دیدم نمیتونم رو پام وایسم چهار دست و پا رفتم سمت حموم و تو حموم نشستم ، دیدم بله تموم آبش داره با خون ازم میاد بیرون ، معلوم بود زخم شدم ، البته چیزی نبود خونده بودم که ممکنه مویرگی پاره شده باشه ، اومد بالا همه وسایلو آورد و صدام کرد ، گفتم عزیزم بیا حموم دسته گلتو ببین ، اومد اول ترسید گفت چی شده ، گفتم چی شده دقیقا یک ساعت و ربع داری تلنبه میزنی الانم پردم پاره شده دیگه،،،،،وقتی دید من حالم خوبه خودشو انداخت تو بغل منو گفت وای خدا چقدر امروز خوش گذشت سمیرا جون بابت همه چی ممنون ، گفتم نوش جونت قربونت برم ولی باید کمک کنی من دوش بگیرم ، حسابی منو لیف کشید و بعد از دوش یه کم بهتر بودم ، فرامرز حوله ها رو اورد و با همون حوله ها رفتیم تو تخت منو همدیگرو بغل کردیم و یه چُرت خوابیدیم.

نوشته: ریماجون


👍 12
👎 2
10101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

838517
2021-10-21 01:13:14 +0330 +0330

شاید تا قبل از موضوع تیپ دخترونه بیرون رفتن ، کلیت داستانت کم و بیش قابل قبول بود اما این موضوع ، اونو تبدیل به یه فیلم سینمایی فارسی کرد

2 ❤️

838598
2021-10-21 14:49:15 +0330 +0330

((بعدم بردمش فرحزاد ، ناهار یه هشت لیک سفارش دادیم و یه جوجه با استخون))
یکی قضیه ی این هشت لیک رو برا من روشن کنه
مگه قبلا شیشلیک نبود ؟؟؟
چی شد ؟ تورم بهش خورد شد هشت لیک ؟؟

0 ❤️

838631
2021-10-22 00:24:05 +0330 +0330

تصویر زندگی گی ها و ترنس های ساده
تا به اصطلاح یه مرد می‌بینیم همه جوره بهشون محبت میکنیم به امید اینکه طرف بفهمه و درکمون کنه و دوستمون داشته باشه
هه زهی خیال باطل بمون تا معنی محبتاتو بفهمه و جبران کنه

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها