به پریچهر بگو منو ببخشه

1391/02/22

بعد از داستان “سکس پریچهر و مهندس برج زهرمار” و داستان “اولین سکس پریچهر و پاتریس لومومبا” این سومین داستانیه که می نویسم. گرچه بیشتر بچه ها از داستان مهندس برج زهرمار بیشتر خوششون اومد اما امیدوارم از این داستان هم خوشتون بیاد.

بعد از امیر تا مدت ها با کسی دوست نشدم. تو دانشکده دو تا خواستگار داشتم که یکیشون ازم 10 سال بزرگتر بود و اون یکی هم همسنم بود. نه دلم می خواست شبا ور دل یکی از خودم 10 سال بزرگتر بخوابم و نه حوصله خاله بازی داشتم. دانشکده کناریمون هم دانشکده علوم اجتماعی بود که پسراش همه تیریپ شلوار کردی بودن و 4 تا پسر دیگه هم تو شلوارشون جا می شد. کلا افتضاح بازاری بود. قحط الرجال واقعی.
تو دلم حرص می خوردم و به خودم غر می زدم که بیا پری خانم اینم از دانشگاه. حال کن. شده بودم سوژه خنده دوستام که همه دانشگاه آزادی بودن و نمی دونستن تو کلاس از خوش تیپی بیش از حد کدوم پسر رو انتخاب کنن. سارا همیشه می زد تو سرم که “خاک بر سر خرخونت کنن آخه توی دانشگاه دولتی پسر باحال پیدا می شه؟!” می گفت: “پری فکرشو کن هر شب باید قبل از سکس بند تنبون کردی باز کنی. ولی عیبی نداره عوضش همچین خوب عشوه بیایا موقع باز کردنش” و بعد هم ریسه می رفت از خنده. خودمم خنده ام می گرفت. یعنی اگه کسی تو دانشکده ما زاغارت ترین شلوار جین رو هم می پوشید دیگه می شد ته خوش تیپی. جدا از دانشگاه دولتی رفتن سرخورده شده بودم. دلمم نمیخواست مثل امیر باز تو خیابون با کسی آشنا بشم.
تو همین گیر و دار قحطی و مفلسی سارا و دوست پسرش نامزد شدن و دعوتم کرد برای جشن نامزدیش. با کامران تو دانشگاه آشنا شده بود. ذوق مرگ شده بودم. اون شب یه پیراهن قرمز یقه بسته ماکسی پوشیدم که روی سرشونه هاش تا گودی کمرم دکولته بود. تا روی رون تنگ بود و بعد یه کم آزاد می شد. با کفشای مشکی پاشنه بلند که می دونستم به نیم ساعت نکشیده چلاقم می کنه. ولی حکایت همیشگی بکش و خوشگلم کن بود دیگه. موهام بلند بود ولی به خاطر لخت بودن پشت لباسم موهامو مدل شلوغ بالای سرم جمع کردم و یه جفت گوشواره مشکی براق بلند انداختم که خیلی گردنمو سکسی می کرد. آرایش چشمام ملایم بود ولی لاک قرمز جیغ و رژ جیگریم حسابی لوندم کرده بود. سارا به محض دیدنم گفت: “پدرسگو ببین چه خوشگل شده”
به دوستای کامران و دوست دختراشون معرفیم کرد. وقتی نشستیم یه نیشگون جانانه از رونش گرفتم و گفتم: “مرده شورتو ببرن اینا که همه با ساندویچاشون اومدن” زد زیر خنده و گفت “نترس اصل کاری مونده. ببینیش غش می کنی. طرف از دوستای قدیم کامرانه. فقط این روزا یه نمه دمغه که اونم تو درستش می کنی” اخمامو کردم تو هم و گفتم چیه حالا به من رسید دمغاشو پیشکش می کنی؟ من حوصله افسردگی حاد و مزمن ندارما. حتما مالی نبوده که دختره قالش گذاشته" در حالی که می خندید گفت: “خفه نشی پری یه دقه صبر کن تا بگم” تا خواست حرف بزنه یه سری دیگه مهمون رسید و سارا پرید دم کون کامران. انقدر سرش شلوغ شد که دیگه نشد چهار کلمه حرف بزنیم.
طرف مربوطه که تشریف فرما شدن انقدر سارا چشم و ابرو اومد و طناب از خودش در کرد سمت من که کم مونده بود همه سالن بفهمن واسه من شیپور دستش گرفته. سر تا پا مشکی پوشیده بود. شلوار کبریتی مشکی. کت اسپرت مشکی و پیراهن مشکی که یه نمه یقه اش باز بود و بعدا دیدم یه زنجیر نازک به گردنشه. تعجب کردم از این که کراوات نبسته. سعی کردم مثل بقیه دخترا با نگاهم قورتش ندم. خودشم می دونست چه تحفه تبرکیه و حسابی تیریپ قیافه برداشته بود که هیچ خوشم نیومد. تو دلم می زدم تو سر سارا و براش خط و نشون می کشیدم که من این تیریپ قیافه عنق و افسرده رو کجای دلم بذارم آخه؟ کی حریف این خوش تیپ مکوئین میشه؟ یه لحظه بند تنبون کردی بچه های دانشکده اومد تو ذهنم و بی اراده زدم زیر خنده. همزمان نگاهمم به شازده بود که چنان اخمی کرد و ابروهای پت و پهنشو تو هم برد که تو دلم گفتم دیگه عاشقم شد. کلا همه هنرمو در ضایع بازی به کار برده بودم که سارا آوردش پیش من و در حالی که یه لبخند گنده می زد رو به من گفت: “مهندس سینا ستوده از بهترین دوستای کامی” و بعد با همون لبخند گنده رو به خوش تیپ مکوئین گفت: “پری از بهترین دوستانم” تو دلم گفتم"ای حناق بگیری سارا می میری بگی پریچهر؟ فرت می گه پری" همون موقع با هم دست دادیم و بعد سارا یهو غیبش زد و ما مثل خنگا سرپا موندیم و منم همون لبخند ملیح مسخره رو حفظ کردم. همونجور ساکت وایساده بودم که خوش تیپ مکوئین با یه جور شیطنت که بوی طعنه می داد گفت “همینجوری می خواین سر پا وایسین و لبخند بزنین؟” اصلا از لحن حرف زدنش خوشم نیومد. گرچه با اون دسته گلی که من آب داده بودم خوب بود که باز یه حرفی زده بود باهام. مثل مجسمه نشستیم کنار هم. فکر کردم بهتره خودمو به خریت نزنم و برگشتم گفتم: “حقیقتش من اون لحظه به شما نخندیدم. حواسم نبود و یاد یه موضوعی افتادم و بعد…” نذاشت حرفم تموم بشه و گفت: “متوجه منظورتون نمی شم” تو دلم گفتم “ای هفت خط روزگار تو غلط کردی که متوجه نمی شی” ولی با همون لبخند ملیح مسخره گفتم: “چه خوب” و دیگه حرفی نزدم و سنگین و رنگین تمرگیدم سر جام.
از اونجا که من هیچ شباهتی به ساندویچش نداشتم چند نفری با قر و قمیش اومدن و ازش با پررویی تمام تقاضای رقص کردن که همه رو مودبانه رد کرد. حرفی بین ما رد و بدل نمیشد. حواسش معلوم نبود کجا بود. تو خودش سیر می کرد که کامران اومد سمتمونو گفت “سینا کجایی؟! جون من بیا بیرون از لک. پری هم تنش خورد به تن تو ساکت نشسته یه گوشه. مثلا نامزدی رفیق فابریکته ها” سینا نفسشو داد بیرون و گفت: “بچه پر رو همین که اومدم برو خدا رو شکر کن” کامران دستشو گذاشت روی سینشو گفت “مخلصتم” منم همینجور تیکه تعارفای مردونشونو گوش می کردم. کامران قبل رفتن یه چشمک به سینا زد و گفت “هوای این پری خانم ما رو داشته باش امشب” سینا چیزی نگفت. کامران که رفت گفت “آدم بی حال و حوصله ای نیستم ولی دیروز سال مادرم بود، درواقع اولین سال و خیلی حالم خوش نیست وگرنه هر کی باشه از خداشه هوای یکی مثل شما رو داشته باشه” آروم گفتم “به خاطر مادرتون متاسفم” و به همون آرومی شنیدم “ممنون”.
تازه می فهمیدم چرا سر تا پا مشکی پوشیده و چرا سارا گفت دمغه. دلم گرفت براش. دلم خواست از اون حال و هوا درش بیارم. به شوخی گفتم: “حالا اگه منم ازتون تقاضای رقص کنم مثل اونای دیگه مودبانه رد می کنین یا با توپ و تشر رد می کنین؟” یه لبخند کم رنگ زد و گفت: “مودبانه قبول می کنم” چشمام چهار تا شد. خودشم فهمید و اینبار لبخندش پر رنگ تر شد و بلند شد و دستمو گرفت. فکر نمیکردم حال و حوصله اش بگیره برقصه. فقط می خواستم جو رو عوض کنم.
هیچی کم نداشتم. نه از خوشگلی نه هیکل ولی اونم بی شرف تیکه ای بود واسه خودش و خیلی چشما دنبالش بود تو مهمونی. مثل ضایع ها مات چشمای سیاهش شده بودم. تازه داشتم صورتشو تجزیه تحلیل می کردم که با همون شیطنتش گفت: “ببین هر قدرم خوشگل باشی من از تو خوش قیافه ترما” چشمام شد قد نعلبکی و گفتم: “ببخشید؟!” زد زیر خنده. سارا از دور یه چشمک شوت کرد برام. سینا یه کم سر به سرم گذاشت و یه جورایی یخ جفتمون باز شد. چشمم که به زنجیرش میفتاد ضعف می کردم. دلم می خواست گردنشو ببوسم. مخصوصا که بوی عطر و سیگارشم قاطی شده بود. روم نمیشد اسم عطرشو بپرسم. خیلی مردونه و خوب میرقصید. خوشم اومده بود ازش. حال میکردم واسه خودم وقتی همه دخترا با حرص نگام میکردن. بعد نشستیم و یه کم در مورد درس من و کار خودش حرف زدیم. دیگه از اون اخم و تخم اولیه خبری نبود. بعدا سارا بهم گفت که کامران قبلا در مورد من باهاش صحبت کرده بوده و قرار بوده بیاد منم ببینه اون شب.
بعد از شام بعد از تانگوی عروس و دوماد بقیه هم رفتن وسط و چسبیدن به هم. منم خیلی دلم می خواست ولی عمرا روم نمی شد بهش بگم. انگار خودش فهمید. دستمو گرفت و گفت “حالشو داری؟” سعی کردم نذارم لبخندم به یه خنده گشاد و گنده تبدیل بشه. بی شرف خوب بلد بود دل آدمو ببره. با این که اولین بار بود همو می دیدیم ولی خیلی باهاش راحت بودم. تو دلم گفتم خوبه دمغ بود اگه سر حال بود چی می شد.
دست سینا که لغزید روی گودی کمرم یه لحظه لرزیدم که امیدوار بودم نفهمیده باشه. دستاش داغ بود. یه حالی شده بودم. هم روم نمی شد دستامو دور گردنش حلقه کنم و هم از خدام بود. چشمامو بستم و دلمو زدم به دریا. بقیه کم کم داشتن لب تو لب می شدن. از فکر بوسیدن لباش همه تنم داغ شد. سرمو یه کم به سینه اش نزدیک کردم و اونم آروم لبشو گذاشت روی موهام. یه نفس عمیق کشیدم و بوی عطرشو کشیدم به خودم.
شب موقع برگشتن قرار شد منو برسونه. کله قند تو دلم آب شد. به بابا گفتم نیاد دنبالم. تو ماشین یه سکوت سنگینی بینمون بود. پخشو روشن کرد و صدای ستار پیچید تو ماشین…
انگار با من از همه کس آشناتری/ از هر صدای خوب برایم صداتری…
نگاش کردم. هرازگاهی نگام میکرد ولی حرفی نمیزد. چشماشو دوست داشتم. وقتی دیدم ساکته ترجیح دادم منم حرفی نزنم جز برای آدرس دادن. وقتی رسیدیم داشتم پیاده می شدم که یهو با یه لحن آروم و کشداری گفت “پری؟” همین که برگشتم یهو لباشو گذاشت رو لبام. نفهمیدم چی شد. فقط چند ثانیه طول کشید و سریع خودشو کشید عقب. زل زده بود تو چشمام. شوکه شده بودم. همون موقع موبایلم زنگ خورد. بابام بود. بدون این که حرفی بزنم پیاده شدم و دویدم سمت خونه.
با سینا دیگه هیچی نبود که دلم بخواد. تا جایی که می تونست برام وقت می ذاشت و با هم می رفتیم بیرون. به محض نشستن تو ماشینش دستامو می گرفت و می بوسید. همیشه دستام روی دنده زیر دستاش بود. سینا یه خواهر داشت که از خودش بزرگتر بود و ازدواج کرده بود. پدرش هم بازنشسته بود و بیشتر وقتش رو با دوستاش می گذروند. اولین بار که رفتم خونه سینا یاد خونه امیر افتادم ولی این بار خیلی حسم متفاوت بود. هیچ حسی به امیر نداشتم اما سینا رو می پرستیدم. تا توی خونه دستمو ول نکرد. به محض بستن در بغلم کرد و لباش رفت روی لبام. دستامو دور گردنش حلقه کردم و اونم کم کم دستاش رفت روی برجستگی باسنم. زبونشو فرستاد توی دهنم و شروع کردم به مکیدنش. یکی از بزرگ ترین لذتای دنیاست وقتی کسی رو که عاشقشی ببوسی. گفت: “پری بده من اون زبون خوشمزه اتو” بعد شروع کرد به مکیدن زبونم. انگار داشتم از تو خالی می شدم. رو زمین نبودم.
انقدر لبای همو خوردیم و بوسیدیم که از نفس افتادیم. دستشو انداخت زیر زانوهامو بلندم کرد و برد توی اتاق خودش. بوی تنش داشت دیوونه ام می کرد. سرمو فرو کردم تو گردنش. نشست روی تخت. منم توی بغلش بودم. آروم زبون می کشید روی گردنم و زیر گوشم. دوباره گشت دنبال لبام و لبامون رفت روی هم. بعد منو خوابوند روی تخت و همونجور که خیره بود تو چشمام یه کم خودشو انداخت روم و شروع کرد آروم آروم به باز کردن دکمه های مانتوم. یه تاپ قرمز دو بنده تنم بود. نشستم تا مانتو رو در بیاره از تنم. بعد دوباره منو خوابوند و اومد کنارم دراز کشید و یه دستشو گذاشت زیر سرش و با دست دیگه اش شروع کرد به نوازش موهام. خودمو چسبوندم بهش و سرمو فرو کردم تو گردنش. آروم تو گوشم زمزمه کرد “پری؟ دکمه هامو باز نمی کنی؟ نمی دونم چرا گرمم شده” همونجور که دراز کشیده بودم دکمه هاشو باز کردم. بوی عطرش پیچید تو سرم. عاشق زنجیرش بودم. پیراهنشو در آوردم. هنوز تاپم تنم بود. منو کشید رو خودش. برجستگی وسط پاشو کاملا حس می کردم. دستشو از پشت گذاشت روی کونم و همزمان لبامو می خورد. دستشو از روی شلوارم برد لای کسم. حس کردم دارم خیس می شم. شیطون نگاه کرد تو چشمام. دیگه طاقت نداشتم ولی روم نمی شد چیزی بگم. منو کشید زیرش. تاپ و سوتینم رو خیلی آروم درآورد. روی سینه هامو آروم بوسید. بوسه هاش رسید به زیر نافم. بعد شروع کرد به باز کردن دکمه های شلوارم. شلوارم تنگ بود و وقتی کشیدش با شورتم با هم از پام در اومدن. نگاهش که افتاد به وسط پاهام نمی دونم چرا یهو خجالت کشیدم. زود برگشتم رو شکم خوابیدم. سینا زد زیر خنده و گفت “جوووووووووووون قربون کون خوشگلت بشم اینجوری که بهتر شد” برگشتم سمتش و باز با چشمای شیطونش که انگار می خواست درسته قورتم بده خیره شد بهم و گفت"پری به جون سینا خجالت هیچ جوری به اون چشمای شیطون و خوشگلت نمیاد" زدم زیر خنده. شروع کرد به باز کردن کمربندش. دل تو دلم نبود. اولین بار بود که جلوی یه مرد لخت بودم و قرار بود لخت اونم ببینم. هم می ترسیدم هم نه. خیلی هیجان زده بودم. همیشه هر جا می شد از فرصت استفاده می کردیم و تو بغل هم بودیم. یا لبامون رو لب هم بود. اما اولین بار بود که دیگه هیچی بینمون نبود. شورتشم خودش در آورد. کیرش به نظرم خیلی بزرگ اومد. گرچه تا پیش از اون کیر از نزدیک ندیده بودم ولی خیلی صاف و بزرگ و خوشگل بود. اومد کنارم و بغلم کرد. گفت “همیشه منو یاد بچه گربه ها میندازی. چنان می چسبی بهم که می ترسم از خودم جدات کنم.” سرمو آورد بالا و گفت"خوبی پری جان؟ راحتی؟ میخوای فقط بغلت کنم؟" گفتم" نه خوبم. دلم میخوادت سینا" باز لباش رفت رو لبام. کم کم رفت روی گردنم و بعد پایین و پایین تر. روی سینه هام. دیگه حس تو تنم نبود. خیس خیس شده بودم. زبونشو که به نافم کشید صدای آهم در اومد. سینا گفت “جووووووووووون. فدای آه کشیدنت. حالا مونده تا آه بکشی.” زبونشو که کشید به چوچولم پاهام خود به خود از هم باز شد. نوک سینه هامو گرفته بود لای انگشتاش و می مالید. با زبونش داشت ارضام می کرد. رو هوا بودم انگار. زبونشو آروم می کرد توی سوراخ کسم و در میاورد. وقتی دید صدای آهم بلند و بلند تر داره می شه با شدت بیشتری کسمو لیسید و خورد. روی تخت بند نمی شد تنم. اسمشو می بردم “وااااااای سیناااااااااااا آههههههههههه اوووووووف سینااااااااااااا” با همون لحن حشری جوابمو می داد “جووووووووووووووونم جوووووووووووون دلم. خوبه عشقم؟ حال می کنه نفسم؟”
حال نداشتم حوابشو بدم. بار آخری که زبونشو کرد توی کسم همه تنم شروع کرد به لرزیدن و چنان لذتی بردم که توی عمرم تجربه اش نکرده بودم. بعد آروم گرفتم. بی حس بی حس بودم. نا نداشتم تکون بخورم. سینا اومد بالا سرم. دور لباش از آبم خیس خیس بود. لباشو با دستمال پاک کرد و دراز کشید کنارم. چشماشم می خندید. دستش رفت سمت کسم. انگشتاشو مالید به آب کسم و بردش سمت سوراخ کونم. یه کم خودمو جمع کردم. لباش رفت رو لبام. شنیده بودم از کون خیلی درد داره. انگار حس کرد ترسیدم. تو چشمام نگاه کرد و گفت “به من اعتماد کن پری. نمی ذارم اذیت بشی” آروم آروم انگشتشو کرد توی سوراخ کونم. گفت"پری سفت نکن خودتو. آروم باش. نمی ذارم دردت بیاد" گفتم “سینا می خوای منم برات بخورم؟” خندید و گفت “چی رو؟”
“سینا اذیت نکن دیگه…”
جوووووون. آخه اینی که می خوای بخوری اسم نداره دختر؟
“سینا روم نمی شه. بذار بخورم برات”
تا اسمشو نگی نمی شه.
“سینااااااااااااااا”
جوووووووووووووونم؟
جدا روم نمی شد ولی به نظرم مسخره بود که تو بغل هم بودیم و روم نمیشد بگم بذار کیرتو بخورم. سرمو کردم تو گردنشو گفتم “باشه بذار کیرتو بخورم.”
غلت زد و خودشو انداخت روم. نفس نمی تونستم بکشم. گفت “حیف این کون خوشگل نیست؟ جون پری این کونو فقط باید کرد. دلت میاد من از خیر چنین کون گرد و قلمبه ای بگذرم؟” بعد برای بار دهم برام گفت “وای پری اولین بار که دیدمت وقتی دستمو گذاشتم رو گودی کمرت خیلی خودمو کنترل کردم که دستم روی کونت نره”
با مشت زدم تو سینه اش و گفتم “خیلی نامردی سینا از اول هم می دونستی می خوای چی کار کنی فقط می خواستی از من حرف بکشی”
زد زیر خنده. منو کشید رو خودش و شروع کرد آروم آروم انگشت کردن توی کونم. دردم که گرفت گفتم “سینا چند تاست؟” گفت “همش دو تا” خیلی آروم انگشتم می کرد و کم کم سه تا انگشتشو فرو کرد تو سوراخ تنگ کونم. اولش خیلی درد می گرفت و یه جوری می شدم ولی بعد خوشم میومد و دوست داشتم انگشتشو عقب جلو کنه. انگشتاشو با آب کسم خیس کرده بود. بعد گفت “پری یه کم کیرمو می خوریش خیس بشه؟” نشستم و سینا موهامو جمع کرد تو دستش. زبونم که خورد به سر کیرش یه آه بلند کشید. چشماشو بسته بود. منم اونجوری راحت تر بودم. انگار دارم بستنی یا آبنبات می خورم شروع کردم به مکیدن سر کیرش. یه مایع شوری ازش زد بیرون. خیلی کم بود و بدم نیومد. زبونمو می کشیدم به پایین کیرش. از صدای آهش می فهمیدم خوشش اومده. حسابی که خیس شد برم گردوند به شکم و یه بالش گذاشت زیر شکمم. پشت گردنمو آروم آروم می بوسید و گازای کوچولو میزد. دستشو برد روی کسم و شروع کرد مالیدم چوچوله ام. داشتم دوباره تحریک می شدم که سر کیرشو فشار داد به سوراخ کونم. دردم گرفت. خواستم خودمو بکشم جلو که سینا محکم کمرمو گرفت. آروم کیرشو می کشید به کسم و می برد سمت سوراخ کونم. داشتم حال می کردم که یهو بی هوا سر کیرشو کرد تو کونم. یه جیغ بلند کشیدم و سینا همونجا کیرشو نگه داشت. خیلی درد داشت. گفت “یه کم طاقت بیاری دردش تموم میشه. بهت قول می دم پری. نمیذارم اذیت بشی. انقدر سفت نکن خودتو. ول کن خودتو. شل کن.” سعی کردم عضلاتمو شل کنم. سینا آروم آروم کیرشو توی کونم جا کرد. هم درد داشت هم لذت. یه جور خاصی بود. با این که درد داشت ولی دلم می خواستش. یه کم گذشت شروع کرد به عقب جلو کردن. دیگه منم داشتم لذت می بردم. از پشت آروم گازای کوچولو می گرفت. صدای هر دومون در اومده بود. هر بار همشو می کشید بیرون و دوباره تا ته می کرد تو. گفتم “سینا بکن توش” همونجور که نفس نفس می زد گفت “چی رو؟”
“سینا اذیت نکن. سینا بکنش تو …”
خندید و گفت تا نگی چی رو بکنم توی چی فایده نداره. آخه این که توش هست!
“کیرتو لعنتییییییییییی. کیرتو بکن تو کسسسسسم”
فدای کست بشم. نفسم الان داغی یه چیزی می گی. بعدش پشیمون می شی.
“سیناااااااااا می خوااااااااممممم”
دیگه چیزی نگفت و سرعت تلمبه زدنش زیاد شد و بعد از چند دقیقه صدای آه کشیدنش خیلی بلند شد و همه آبشو خالی کرد تو کونم و افتاد روم.
غلت زد و به پهلو بغلم کرد. شروع کرد مالیدم چوچوله ام. سرمو بردم عقب و لبامو چسبوندم به لباش. انقدر کسمو مالید و انگشت وسطشو کرد توش که دوباره ارضا شدم و تو بغل هم بیهوش شدیم.
سینا توی سکس فوق العاده بود. همیشه سعی می کرد اول من ارضا بشم. معمولا هم بیش از یک بار ارضا می شدم. انقدر ملایم و آروم بود و انقدر عاشقش بودم که هر کاری که می خواست حاضر بودم براش بکنم.
بعد از چند ماه من و سینا نامزد کردیم. اما هنوز حواسش بود که بکارتمو نزنه. همیشه یه چشمک دختر کش می زد و می گفت “می خوام شب عروسی پدرتو دربیارم.” می گفت اونجوری هیجانش بیشتره.
تا این که چند روزی از سینا هیچ خبری نشد. کامران و سارا هم جواب درست و حسابی بهم نمی دادن. وقتی از پدر و خواهر سینا پرسیدم گفتن کاری پیش اومد سینا مجبور شد بره جنوب.
سینا مهندس تاسیسات نفتی بود و به خاطر کارش خیلی وقتا می رفت جنوب ولی همیشه به من می گفت و در تماس بودیم. منم جلو بابا و مامان وانمود کردم که در جریانم.
ولی داشتم دیوونه می شدم. سابقه نداشت سینا منو از خودش بی خبر بذاره. تا این که اون شب لعنتی سارا دعوتم کرد خونه اش. سارا و کامران عروسی کرده بودن. گفتم حوصله ندارم و نمی رم ولی سارا خیلی اصرار کرد.
همه چی یه جورایی مشکوک بود. از کامی هم خبری نبود. گفتم “سارا دقم دادی می گی چی شده یا نه؟”
سارا منو نشوند و گفت “باشه می گم فقط قول بده خودتو کنترل کنی” داشتم سکته می کردم. گفتم “چیه سارا تصادف کرده؟ مرده؟ چرا نمی گی تا راحتم کنی؟”
گفت “نه پری این چه حرفیه؟ می گم برات. راستش سینا یه مشکلی براش پیش اومده. میخواد… میخواد نامزدی رو به هم بزنه”
شوکه شده بودم. باورم نمی شد. با بهت از سارا پرسیدم “آخه چرا؟ چرا تو داری اینو بهم می گی؟ خودش کجاست؟”
سارا من من کنان گفت “پری سینا داغونه. حال و روزش افتضاحه. روش نمی شه تو چشمات نگاه کنه. تو چشم بابا مامانت. می گه یه دونه دخترشونو بدبخت کردم حالا برم بگم چی!؟”
اشکام گوله گوله می ریخت و دستام می لرزید. قسم دادم سارا رو که بهم بگه چی شده.
سارا یه لیوان آب قند بهم داد و گفت “سینا خیلی به مادرش وابسته بود. پارسال بعد از فوتش، با یه زن جوونی آشنا شد که فقط به خاطر سکس و حال و روز به هم ریخته اش رفت سمتش. زنه بیوه بود و چند سال از سینا بزرگتر. اونم مادرش فوت شده بود. تو همون بهشت زهرا هم آشنا شده بودن.” با بیقراری گفتم “سارا دقم دادی آخرشو بگو” ادامه داد " بعد از چند ماه سینا رابطه رو تموم کرد. تا اونجا که کامی برام گفته زنه بدجوری عاشق سینا شده بود اما سینا تا دید قضیه داره واسه زنه جدی می شه کات کرد."
گفتم “خب؟ حالا چی شده؟ سر و کله خانوم باز پیدا شده؟ چی میخواد از سینا؟”
سارا نفسشو داد بیرون و گفت “زنیکه جنده…” حرفشو نمیزد و این دست اون دست می کرد. داشت حرص می خورد و منم عصبی کرده بود… ادامه داد “زنیکه همون موقع از سینا حامله می شه اما صداشو در نمیاره تا به موقع سینا رو تو منگنه بذاره. الانم چند ماهه بچه اش به دنیا اومده. رد سینا رو داشته تا این که سینا محل کارشو عوض میکنه ولی انقدر گشته تا از طریق همون محل کار قبلی باز پیداش کرده بعد هم رفته سراغش که بیا برای بچه شناسنامه بگیر”
دهنم وا مونده بود. اشکم دیگه در نمیومد. باورم نمی شد. خودمو جمع کردم و گفتم “از کجا معلوم بچه سینا باشه؟”
سارا با همون نگاه غمگینش گفت “خیلی وقته کامی و سینا دنبال همین قضیه هستن. تو دادگاه ثابت شد بچه سیناست…”
دوباره بغضم ترکید. باورم نمی شد. یه آن از سینا متنفر شدم. دلم می خواست اون زنیکه بی شرفو خفه کنم. دلم می خواست بچه اشو سر به نیست کنم.
سارا باز برام آب قند آورد. حالم داشت به هم می خورد.
گفت “پری سینا گفته حتی پری هم بخواد من نمی تونم با وجود این زن و بچه با پری زندگی کنم. گفت نمی تونم زندگی آرومی براش فراهم کنم. گفت بهترین کار اینه که همه چی رو تموم کنین.”
داد زدم و گفتم “سینا غلط کرد. سیناااا…” اشک داشت خفه ام می کرد. هیچ وقت فکرشم نمی کردم اولین عشق زندگیمو اینطوری از دست بدم. تازه می فهمیدم چرا اون اواخر سینا اونقدر به هم ریخته بود و همش کارشو بهانه می کرد. ولی نذاشت من چیزی بفهمم. حتی شب تولدمو برام بهترین شب زندگیم کرد و نذاشت بفهمم توی دلش چه خبره… ولی حالا نابودم کرده بود…
سارا بغلم کرد و گفت امشب بمون پیش من. حالم خراب تر از اونی بود که بخوام مخالفتی کنم. شب یه آرامبخش قوی بهم داد تا بتونم بخوابم.
چند روز بعد سینا رفت محل کار بابام و حرفاشو زد و به گفته سارا عذرخواهی کرد. بابام هیچ وقت به من نگفت که چی گفتن به هم. سینا هرگز نخواست که منو ببینه. حتی خونه پدر و خواهرش هم نتونستم ببینمش. اونا هم جز شرمندگی چیزی براشون نمونده بود. بارها از سارا خواستم ولی تلاش سارا هم به نتیجه نرسید. فقط به سارا گفته بود “به پریچهر بگو منو ببخشه” گفته بود “تا عمر دارم تنها عشق زندگیمه و تنها کسیه که شرمنده اشم”
از غصه و ناراحتی مدتی تو بیمارستان بستری شدم. حال روحی و جسمیم خیلی خراب بود. نه یک کلمه حرف می زدم نه به میل خودم غذا می خوردم. به زور سرم زنده نگهم داشته بودن.
تا این که پای دکتر بهرام شیرزاد به زندگیم باز شد. یه روانپزشک حدودا 40 ساله که بیشتر از 15 سال ازم بزرگتر بود اما…

ادامه…
نوشته: پریچهر


👍 12
👎 0
77310 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

319969
2012-05-12 01:15:06 +0430 +0430

پریچهر جان داستانات کلا با حاله، ممنونم. ;)
منتظر داستان بعدیت هستم.

0 ❤️

319970
2012-05-12 02:28:09 +0430 +0430
NA

خوب بود مرسي هم از نوع نگارش و هم از نحوه پيشرفت داستان كه بنظر من خيلي خوب و منطقي پيش رفت،اون دوستاني كه ميان انتقاد ميكنن از بچه هاييكه كامنت ميذارن و فحش ميدن و ميگن چرا شماها در آخر داستانا به همه فحش ميديد اونا اين داستان و كامنتها را بخونند اتفاقا از لحاظ درك و فهم بچه هاي شهواني از بهترينها هستند و مطمئن باشيد براحتي فرق بين داستان خوب و داستان بد رو تشخيص ميدن و ضمنا كسي هم مرض نداره بيخود فحش بده و بددهني كنه قول ميدم كسي در پايان اين داستان به نويسنده اش بي احترامي نكنه چون واقعا خوب نوشته ،غلط املايي و جمله بندي نداره ،سير پيشرفت داستان به نظر منطقي مياد و مهمتر از همه اينه كه سكسي كه با هنجارهاي جامعه ما جور درنياد نيس(سكس با محارم،سكس ضربدرى،گي و٠٠٠) نتيجه اش هم ميشه كامنتهاي پايين كه خوب قطعا همه تعريف ميكنند از داستان يا حداقلش اينه كه فحش نميده

0 ❤️

319971
2012-05-12 03:16:34 +0430 +0430

بد نبود باز هم بنویس. . . . . . . . . . .
قشنگ و تقریبا روان نوشتی فقط یک جاهایی غیر منطقی میزنه. مثلا سینا حاضر نمیشه پرده پری رو بزنه و در این مورد خیلی مقید نشون میده ولی چطوری رفته اون زنه رو حامله کرده؟ این دو موضوع با هم همخوانی نداره. در کل نمره قبولی گرفتی و امتیازش بین دو داستان قبلیت قرار میگیره. تو این داستانهای تخمی که این مدت خوندم این داستان خستگی من را در کرد ولی یک کمی داستانت رو کش میدی. رمان که نمیخوای بنویسی؟ بهتره چند قسمت را در یک قسمت قرار بدی و کمی هم از جزییات کم کنی. دستت درد نکنه، باز بنویس.

0 ❤️

319972
2012-05-12 03:35:23 +0430 +0430
NA

پریچهر میخوام یه نظری بدم که البته اولش بهتر بگم نگارشت عالی موضوع عالی هیچ عیبی نداره و مشتاق ادامش هستم
ولی
اول داستانو که خوندم یاد رمانی افتادم که چند سال پیش خونده بودم فقط متاسفانه اسمش یادم نیست نه اینکه کپی باشه فقط قسمتاییش کاملا همونطوری بود در هر صورت ممنون .

0 ❤️

319973
2012-05-12 03:46:23 +0430 +0430
NA

parichehr jan…
vaghean mamnoooooooooooooooooooon.aaaaaaaaaali bood.
nevisandehaye mohtaram… yad begirid.

0 ❤️

319974
2012-05-12 04:48:10 +0430 +0430
NA

داستان خیلی قشنگی بود،معلومه تو نویسندگی استعداد زیادی داری،بازم بنویس،
خانوم های عزیز شهوانی،وقتی به دوست پسرتون پیله میکنید پرده رو بزن،پرده رو بزن،و طرف مقابل هم انسانیت نشون میده و این کارو نمیکنه،واسه ی همچین مواقعیه، هیچ چیز رو نمیشه پیش بینی کرد،

0 ❤️

319975
2012-05-12 04:48:47 +0430 +0430
NA

خوب و جالب بود. البته یک قسمت به نظرم غیر منطقی اومد که میگم، شما رفته بودین نامزدی یا پارتی مجردی. این طوری که تو تعریف کردی، به نظر یه پارتی توپ بود به نامزدی خیلی نمی خورد. اما در کل خوب بود

0 ❤️

319976
2012-05-12 06:31:17 +0430 +0430

داستانای قبلی رو نخوندم ولی این داستان خوب نوشته شده و از منطق روایی خوبی برخورداره فقط یه جاهایش با حال و هوای یه دختر جور در نمیاد و به نظر پسر میای ولی در کل قشنگ نوشتی . مرسی .

0 ❤️

319977
2012-05-12 10:49:38 +0430 +0430
NA

این اولین کامنتیه که واسه یه داستان مینویسم.پری یا هر اسمی که دوس داری.از همون اول بهش میگفتی بی شرف.واقعا هم که تا حدودی بی شرف بود.به همون پسرایه دانشگاه اکتفا میکردی الان این حال و روزت نبود.

0 ❤️

319978
2012-05-12 10:55:58 +0430 +0430
NA

آقا جان من اون که گفتی منطق روایی نیست و "نطق روایی"یه‎:D

0 ❤️

319980
2012-05-12 16:19:20 +0430 +0430
NA

برو زنیکه ی جنده برو کستو بده چیکار به داستان وشتن داری کس کش مگه دل آدم گاراژه که هی آدم برو توش؟؟اون کس تو هست که هی کیر میره توش ننه لاشی

0 ❤️

319981
2012-05-12 16:42:40 +0430 +0430
NA

داستانای قبلیتو نخوندم!
اما این داستانت نگارشش خوب بود اما عالی نبود!
بازم بنویس…!

0 ❤️

319982
2012-05-12 18:50:44 +0430 +0430

عالی بود از هر نظر بی اشکال بود سبک نوشتنت منو یاد ( ارا) میندازه .
فراز و فرودهای منطقی و شخصیت پردازی درست نکته ای بود که تو داستانای قبلیت هم خیلی خوب رعایت شده در کل بخاطر استعداد فوق العاده ات در نویسندگی بهت تبریک میگم

0 ❤️

319983
2012-05-12 20:02:59 +0430 +0430
NA

فقط مونده با خر بخوابی پری جون :-)

0 ❤️

319985
2012-05-13 01:35:14 +0430 +0430
NA

نویسنده نیستم اماازشیوه نگارشت خوشم اومدمنویادداستانهای(ارا)انداختی عالی بود

0 ❤️

319986
2012-05-13 07:06:03 +0430 +0430
NA

مرسی از کامنتای دوستانی که از داستان خوششون اومده بود
وقتی کامنتا رو خوندم خستگی نوشتنش از انگشتام در رفت ;)

1 ❤️

319987
2012-05-13 07:08:05 +0430 +0430
NA

مرسی takavarjoon از کامنتت. چه خوب که خوشت اومد. دلم میخواد کوتاهتر بنویسم ولی نمیدونم چرا وقتی شروع میکنم به نوشتن خود به خود طولانی میشه.

1 ❤️

319988
2012-05-13 07:11:23 +0430 +0430
NA

مرسی nazgool66 از کامنتت. سعی میکنم ادامشو هم بنویسم. ولی کتابی که میگی رو نخوندم.

1 ❤️

319989
2012-05-13 07:39:17 +0430 +0430
NA

مرسی Derrick Mirza از کامنتت. جالبه که تو داستانای قبلی مخصوصا تو داستان اولین سکس پریچهر و پاتریس لومومبا بعضیا به خاطر بعضی کلمه هایی که استفاده کرده بودم فکر کردن که پسرم. ولی اینطور نیست. نمیدونم کجای این داستان این حسو بهت داده.

1 ❤️

319990
2012-05-13 07:44:49 +0430 +0430
NA

mamali888 و AessexXx مرسی از کامنتاتون. جالبه که طرز نوشتن من هر دو شما رو ظاهرا یاد یه نویسنده به اسم ارا انداخته. متاسفانه من نوشته های ارا رو نخوندم اما خوشحال میشم اگر بگین کجا میشه داستانشو پیدا کرد. برای خودم هم جالب شده.

1 ❤️

319991
2012-05-13 08:54:15 +0430 +0430

خط روایی داستانت خیلی منطقی بود. تمام اتفاقاتی که ممکنه در یک رابطه بین دختر و پسری پیش بیاد رو نوشتی. همینطور به جزییاتی مثل بوی عطر و سیگار و چیزایی که از یک مرد برای زن میتونه جذاب باشه رو خیلی خوب توجه کردی. همینطور در به کار بردن جملات و کلمات سکسی افراط و تفریط نکردی.
کاملا حس خوندن یک داستان رو به خواننده القا کردی که ازین بابت بهت تبریک میگم…
به امید خوندن داستانهای جدیدیت…

1 ❤️

319992
2012-05-13 09:54:46 +0430 +0430
NA

دمت گرم بعد از مدتی حال کردم

0 ❤️

319993
2012-05-13 14:11:10 +0430 +0430
NA

میری دوبی با سوسمار خورها میرقصی بعد جلوی رییست عشوه میای تا بیاد بکنتت . توی خیابان یکی رو میبینی فرداش انگشت تو کونت میکنه و بعدمیره انگلیس شوهرتم که شیشه میکشید حالا هم که تو مهمونی با یارو دوست میشی و آره احتمالا فردا داستان مینویسی پریچهر و بغال سر کوچه
خوب دختر خوب یبارکی بگو من جندم خیال همه رو راحت کن

0 ❤️

319994
2012-05-14 06:22:32 +0430 +0430
NA

پریچهر…
من شاید از معدود ادمایی باشم که عاشق داستانایه سریالی هستم مخصوصا اینکه مثل داستانهایی که مینویسی جذاب هم باشه فقط جالبی کار تو اینه که تو هر قسمتش یه داستان جدید واسه گفتن داری و دنباله دار نیست ولی این یکی فرق داره ادامه دارش کردی من که واقعا به پشتکارت افرین میگم و ارزویه عمر طولالی برایه تو همه داستان نویسایه محبوبم تو این سایت دارم…
اما یک نکته مثبت در مورد تو اینه که جزو معدود نویسنده هایی بودی که همیشه بعد از نمایش داستانت رو سایت اومدی و به کامنتایه دوستان خواننده داستان جواب دادی افرین و یه نمره بیست تقدیم به شما!!!
و در اخر منتظر داستان هایه بعدیتان هستیم
فقط دو نکته :
نوشتن یه داستان جذاب و قشنگ بیشتر ذهنو خسته میکنه تا انگشتها
دومیشم تو قسمت بعدی داستانت میگم!!!

0 ❤️

319997
2012-05-14 13:45:39 +0430 +0430
NA

پریچهر خانم ببخشیا روم به دیفال ولی کیر تو دهنت تو که میری با سوسمار خورها میرقصی بعدش میری به رییست میدی بعدش توی خیابون یه نفرو میبینی فرداش بغلش می خوابی شوهرتم که شیشه میکشید احتمالا فردا داستان پریچهر و بقال سر کوچه رو مینویسی خوب یبارکی بگو من جندم تکرار کن من جندم

0 ❤️

319998
2012-05-14 16:41:04 +0430 +0430
NA

خیلی عالی نوشته بودی!!! روون و جذاب و قابل احساس بود مخصوصا خیلی قشنگ صحنه های رمانتیک سکس با عشقت رو گفتی بدجور یاد خاطرات خودم افتادم بدجور و چند جایی بغض کردم منم الان بدون عشقم هستم با این تفاوت که هنوز سرو کله یک آقای دکتر جدید باز نشده تو زندگیم ;)

0 ❤️

319999
2012-05-15 03:57:24 +0430 +0430
NA

parichehr jan akharesh geryam gereft vaghean sakhte adam injori az eshghesh joda she :(

0 ❤️

320000
2012-05-15 04:03:05 +0430 +0430
NA

dastanaye ara toye looti.net?
manam khondameshon are shebahat daran b ham dg

0 ❤️

320001
2012-05-15 05:17:05 +0430 +0430
NA

باز هم ممنون از کامنتای دلگرم کننده بچه هایی که این داستان یا داستانای قبلیمو دوست داشتن
به زودی داستان پریچهر و آقای دکتر رو هم مینویسم :)

1 ❤️

320002
2012-05-15 05:21:34 +0430 +0430
NA

kochmolo ممنون به خاطر آدرس داستانای ارا
سعی میکنم پیدا کنم ببینم چه چیز داستانامو شبیه به نوشته های ارا کرده در حالی که تا حالا حتی اسمشم نشنیده بودم!

1 ❤️

320003
2012-05-15 06:04:27 +0430 +0430

داستانهاتو دوست دارم پریچهر و از سبک نگارشت خوشم میاد داستانت غمگین بود اما بسیار زیبا بود
منتظر ادامه داستانت هستم

1 ❤️

320004
2012-05-15 20:59:24 +0430 +0430
NA

داستان خوبی بود .اما بنظرم امیر تو داستان پاتریس لومومبا ادم جذابی تری بود و داستان قبلی واقعا زیبا و تحسین برانگیز بود هر چند این داستان به خاطر بیان صحنه های رومانتیک جدید ارزش خاص خودش رو داشت. دست گلت درد نکنه

0 ❤️

320005
2012-05-17 01:11:20 +0430 +0430
NA

انقدر قشنگ بود كه دوست نداشتم تموم بشه انگار خودت نشستي و داشتي برام تعريف ميكردي منظورم اينه كه داستان زنده اي بود

0 ❤️

320006
2012-05-17 19:52:50 +0430 +0430
NA

سلام
داستانت خوب بود اگه اشکال نداره نقاط ضعفت رو میگم
1 .مضمون داستانت مشخص نیست عشقه یا سکس !
2 .ابتدا جزئیات عشقیش رو زیبا بیان کردی ولی خیلی زود در حالی که تازه داستانت داشت اوج میگرفت بردیش به سمت سکس .
3 .وقتی میخوای داستان رو عاشقانه جلوه بدی لطفن کلمات سکسیت رو با شرم بکار ببر تا هم هیجان بیشتر بشه و هم از مضمون عشقیش فاصله نگیره !
4 .اینی که داستان تو رو از بقیه داستانها جدا میکنه اینه که سکس رو در قالبه عشق بیان کردی و همین هم نظر دوستان رو جلب کرده پس لطفن به جنبه هایه عشقیه داستان بیشتر بها بده !
5 .هر چقدر عشقی که تو داستانه پیچیده تر باشه و جذاب خواننده رو مشتاق خوندن میکنه به طوری که آرزویه سکس اون دو نفرو میکنن!
من چند وقت پیش یه داستان تو این سایت خوندم که خیلی جذاب و با هال بود هم از نظر عشقی هم سکسی میتونی اون رو بخونی به بچه هایی که نخوندن توصیه میکنم بخونید خیلی جالبه ! داستان (روزان ابری) اینم لینکش شایدم تو این سایت بتونید پیداش کنید
http://up.shahvani.com/uploads/1337310875.txt
بچه ها من خودم هم داستان میتونم بنویسم اگه میخوایید لطفن بگید بنویسم یا نه لطفن بگید درباره چه موضوعی ممنون بای .

0 ❤️

320007
2012-05-18 11:06:12 +0430 +0430
NA

lovly sex مرسی از کامنتت
هر موقع شروع میکنم به نوشتن طولانی میشه اما تا اون جا که متوجه شدم این سایت خیلی کشش داستانای طولانی رو نداره و در همین حد هم بعضی از بچه ها میگن داستان کش اومده
در مورد سکس اگر تجربه داشته باشی خیلی نمیشه با شرم قاطیش کرد وقتی پای سکس میاد وسط پای غریزه و خواهش جسم وسط اومده و شرم و حیای چندانی واسه آدم نمیمونه
اگر بتونم سعی میکنم در داستانای بعدی طعم عشقشو بیشتر کنم

1 ❤️

320008
2012-05-22 12:36:03 +0430 +0430
NA

Kheyli bahal bud eyval

0 ❤️

320009
2012-05-23 18:57:16 +0430 +0430
NA

سلام ودرود. همانطورکه دوست خوب مااشاره کردند تنها عاملی که باعث شد داستانتون امتیاز بالابگیره فقط وفقط زدن برچسب عاشقانه روی عنوان بوده. به نظر من چیزیکه جامعه ی روبه اضمحلال ایرانی روخیلی روبه نابودی کامل میبره محدودیتهای حکومت فعلی نیست بلکه گریز از محدودیتها وتمام کردن مشتی مفاسد بنام ازادیه. یک انتقادی که به این داستان وارده اینه که مانفهمیدیم این داستان بود یا رمان. بین این دوفرقه. انتقاد دیگه عدم رعایت بعد مکان دراین داستان بوده. فضایی که دراین داستان داره ترسیم میشه به فضای ایرانی شباهتی نداره واز این نظر بهتر بود که به کشور دیگه مثل المان یا ایالات ربط داده میشد. اون نوع جشن واون نوع لباسهایی که داره در داستان ازش نام برده میشه نمیتونه داخل ایران اتفاق افتاده باشه اونم به این سادگی وبدون هیچ دردسری درچنین جشن ازادی. اشکال دیگه یکرنگ کردن بعد سکسی و بعد عاشقانه میباشد. من نمیدونم چرا رسم معمول دراینه که بنام عشق همه چیز تموم میشه اونم چه عشقی؟ عشقی که با بوی ترکیبیه سیگاروعطر بخواد شکل بگیره عشقی که بافرم لباس پوشیدن بخواد شکل بگیره با فرم رقص بخواد شکل بگیره. من ازشما سوال میکنم پریچهر که ایا شناختی ازین فرد رقم خورده که شما دارید همه چیز رو پای عشق تموم میکنید؟ شما ازنتیجه نتونستید به هدف اقای ستوده خانی پی ببرید ومراد اورادرک کنید؟ من نمیدونم چرا درجامعه ی ایران پسرها به بهانه ی عشق همه کاری بادخترها میکنن بعد هم میزارن به هردیلی میرن ودخترها هم که تقریبا با یک شکست روبرو میشن سعی درتوجیه چیزی میکنن که نمیتونه دلیل محسوب شه. ترویج چنین داستانهایی بنام عشق ودوست داشتن نمیتونه ازادی ونشان از روشن فکری باشه. مامخالف سکس نیستیم ولی نه اینکه هرکاری دلتون میخواد بکنید بعد بگید اره چون عاشقش بودم از فرم لباسش خوشم اومدرفتم بهش دادم. معلومه که امیرخان هم یکی مثل ستوده بوده وخودتون هم پی بردید که احساستون با ستوده هیچ فرقی با احساستون به امیر نداشته همونم اگر یکم مونده بود کار به سکس میکشید بعدشم ول میشد. من حرفم اینه خودت روگول نزن. نه این داستان به اندازه ی کافی محرک وخوب بود نه شخصیتهایی که داخلش گذاشته بودید پویا بودند. از اول داستان تا اخرش ما با یک نمونه از سینا ی زنده روبرو نبودیم سینایی که تحرکی داشته باشه وشخصیتهاتون خیلی راکد بودند. درکل جالب نبود ومیتونست خیلی بهتر از این باشه . اما خواهشی که دارم بنام عشق وخانواده همه چی روتموم نکنید. دروغهای شخصیتی بنام سینا ستوده نمیتونه گواهی باشه بر توجیه کار شما. از این جهت داستانتون خیلی خیلی درمعرض انتقاده. به امید داستانهای بهتر.

0 ❤️

320011
2012-05-23 23:58:52 +0430 +0430
NA

راستی داستان بعدیت که به دکتره میدی!کلا به همه می دی نه؟یه دور بیا ما هم جرت بدیم.البته تا الان صد بار جر خوردی خودت.

0 ❤️

320012
2012-05-24 00:45:10 +0430 +0430
NA

منم با نظر دوست خوبمون spandata موافقم.فضای داستان مثل رقص تانگو و درخواست رقص کردن، بیشتر به پارتی های اروپایی یا آمریکایی شبیه هستش و به نظر میاد هسته ی داستان از یه رمانه خارجی و شایدم داخلی کپی شده باشه و فقط بعضی قسمت ها (مثلا قسمت های سکس)بهش اضافه شده باشه.همچنین می تونه شبیه رمان های خانوم م.مودب پور هم باشه،مخصوصا از نظر شیوه ی نگارش.به هر حال کلیته داستان بیشتر کپی و اقتباس بود تا نوآوری.قسمت های سکسیه داستان که شاید ماله خودت باشه،برای یه داستان سکسی خیلی خوب بود.

0 ❤️

320013
2012-05-24 01:04:00 +0430 +0430
NA

پاسخ به spandata

ممنون از وقتی که گذاشتی و کامنتی که نوشتی.
به نظرم اسم داستان هم جزوی از داستانه و باید براش سلیقه به خرج داد
جوری صحبت میکنی که انگار اونی که تو ایران نیست تویی نه من! یعنی واقعا به چنین مهمونی هایی نرفتی یا ندیدی؟ نخوردیم نون گندم ولی دیگه دیدیم دست مردم! یعنی واقعا نمیدونی که با چرب کردن سیبیل اون عده ای که باید سبیلشون چرب بشه میتونی هر مهمونی که دلت خواست بگیری بدون این که بیان و به همش بریزن؟!
واقعا نمیدونی تو کدوم رستورانا تو تهران (من از تهرانش خبر دارم) به راحتی مشروب سرو میشه؟ میخوای من ببرمت وسط تهران تو رستوران بهت مشروب بدم؟
تو ایران که خیلی راحت تر از کشورهای غربی میشه با پول همه کاری کرد حتی به راحتی آدم کشت! حالا پارتی و مهمونی گرفتن تو ایران تو رو متعجب کرده؟!
از عشق با بوی عطر و سیگار گفتی. بالاخره یه چیزی تو بار اول باید دو نفر رو به سمت هم بکشونه یا نه؟ نکنه باید مثل ربات اول اطلاعات و داده های طرف مربوطه رو گرفت و بعد از پردازش اطلاعات دید که قابل عاشق شدن هست یا نه!
پریچهر و سینا با هم تو مهمونی آشنا شدن از هم خوششون اومد مدتی دوست بودن و بیشتر همو شناختن و بعد هم نامزد شدن کجای این داستان منطق تو رو قلقلک داده من نمی دونم!
داستانو که نخونی همین میشه! من کجای داستانم گفتم حسم به سینا مثل حسم به امیر بود؟ عجیبه که تو از این جمله “اولین بار که رفتم خونه سینا یاد خونه امیر افتادم ولی این بار خیلی حسم متفاوت بود. هیچ حسی به امیر نداشتم اما سینا رو می پرستیدم” برداشتت اینه که حسم به هر دو یکی بوده! عجبا!
چشم از این به بعد داستانو به نام عشق و خانواده تموم نمیکنم به نام محارم و خانواده تموم میکنم!
کلا با یه چیزی مشکل داری که من نمیدونم چیه!

1 ❤️

320014
2012-05-24 01:14:07 +0430 +0430
NA

پاسخ به farbodt

خدا رو شکر ما ایرانیا تو هیچی خوب نباشیم تو تقلید کردن و ژست گرفتن خیلی خوبیم. دیگه دو نفره رقصیدن که تو همه مهمونیا مخوصوصا عروسی و نامزدی عادیه. کسی هم نمیاد نمره انضباط آدمو واسه غلط غولوط رقصیدن کم کنه. کافیه همو بغل کنن و آروم تاب بخورن.
نه این داستان نه داستانای قبلی کپی نیست. واسه من نوشتن از خودم خیلی راحت تر از کپی کردنه.
ضمنا محض اطلاع جنابعالی آره حتما داستان بعدیمم بخون از دستت در نره. یکی ندونه فکر میکنه مردا همه تا شب عروسیشون باکره تشریف دارن و با کسی نخوابیدن. خوبه که الان تو ایران ماشالا اکثر مردای متاهل دوست دختر دارن و بعد از ازدواج هم دست از سرویس دهی به دیگران برنمیدارن. حالا تو میخوای به من جانماز آب کشیدن یاد بدی؟!
بعد از تموم شدن هر رابطه ای زنا هم مثل مردا آزادن که از زندگیشون لذت ببرن. این افکار عصر حجرت رو واسه خودت نگه دار.
آدم باید آدم باشه. خوابیدن با کسانی که دوسشون داریم از آدم بودنمون کم نمیکنه. چه زن، چه مرد.

1 ❤️

320015
2012-05-24 08:21:57 +0430 +0430
NA

عالیییییییییی بود مثل دوتا داستان دیگت مرسیی
منتظرم داستان بعدیتو بخونم

0 ❤️

320016
2012-05-24 09:16:11 +0430 +0430
NA

سلام پریچهر جان.مثل همیشه عالی بودی. فقط یه چیز تو اگه میخوای داستان های دنباله دار بنویسی یه لطف کن واسه داستانات تاریخ بزار. آخه الان ما نه میدونیم تو چند سالته،نه میدونیم ترتیب داستانات چجوریه؟خلاصه یکم قاطین.لطفا از این به بعد تاریخ یادت نره چون هم خواننده از این سر در گمی در میاد هم داستانت معتبرتر میشه. تا اونجایی که من فهمیدم داستان زندگیت این جوریه: اول با امیر آشنا شدی بعد با سینا ستوده که تا دم ازدواج هم رفتی.بعد با دکتر بهرام شیرزاد و بعد هم با مهندس پارسا.که البته بین دکتر شیرزاد و مهندس پارسا رو ننوشتی چه اتفاقایی واست افتاده که لطفا بعد از نوشتن داستان دکتر این قسمت بین دکتر و پارسا رو بنویس. اگه ترتیبش درسته لطفا بگو. راستی بعد از اینکه از اون شوهرت که معتاد بود جدا شدی دیگه ازدواج نکردی؟ راستی تو بعد از سینا با شوهرت ازدواج کردی که سه سال بعد ازش طلاق گرفتی؟ حتما جواب بدی ها!خیلی سر در گم هستم.

0 ❤️

320018
2012-05-24 09:34:45 +0430 +0430
NA

دوستان عزیز،کسایی که سری داستان های پریچهر رو نخوندن نصف عمرشون فناست. به حاطر همین من هر سه داستانشو بر اساس زمانبندی داستان ها کنار هم قرار دادم و یکم هم ادیتش کردم.البته از نظر نگارشی نه محتوایی.اونایی که میخوان بگن که یا بزارم توسایت یا واسشون ایمیل کنم.(البته به اسم خود پریچهر و با اجازه ی خودش که اگه موافقه و از نظرش مشکلی نداری از لطفا بگه). مرسی

0 ❤️

320019
2012-05-24 14:20:45 +0430 +0430
NA

salam.be parichehr bekhatere zehne khalaghesh tabrik migam.ama baad az oon mikham az dastane(roozane abri)begam,chon natoonestam page khodesho peida konam va comment bezaram,majbooram inja begam.aval az aghaye lovely sex sepasgozaram ke in dastano moarefi kard.in dastan behtarin dastan,ke behtare begim roman,vaghean fogholadast.bein hameye roman haie ke ta hala khoondam vaghean behtarine.aslan be bakhsh haye sexish kar nadaram,gar che in bakhsha ham be zibatarin shekl gofte shode,vali dar kol az nazar khate seir dastan kam nazire va man vaghean bavaram nemishe ke in kare ye nevisandeye amator bashe!!!joori bayan shode ke man toonestam lahze lahzasho mesle yek film ke ghablan dide basham,tooye zehnam mojasam konam va hata tooye bazi az ghesmatash boghz galoom ro migereft.az samime ghalb be nevisandash tabrik migam va azash mikham ke agar in comment ro khoond be man pm bede.az bachehaye site agar kasi midoone in dastan tooye kodom page az dastanaye sexi hast,lotfan bege.ya agar kasi nevisandasho mishnase ya dastane dg az oon dare lotfan bezare.baz ham ozr mikham ke tooye in page comment gozashtam.

0 ❤️

320020
2012-05-24 14:48:05 +0430 +0430
NA

Abji kocholo delam vasat tang shode:-(
Tonesti behem zang bezan:-(

S.

0 ❤️

320021
2012-05-24 19:03:07 +0430 +0430
NA

Ajim a6kamo daravorD bkhodaaaaa :(((=(((

0 ❤️

320022
2012-05-25 02:52:24 +0430 +0430
NA

Taha 1372 عزیز
تعجب کردم از این که انقدر با دقت داستانامو دنبال کردی!
حق با توئه و ترتیب داستانا همونجوریه که گفتی
راستش وقتی داستانمو با مهندس پارسا مینوشتم فکر نمیکردم بقیه داستانامم بنویسم به خاطر همین داستانا به ترتیبی که اتفاق افتادن نیستن
درسته من اول با امیر دم دانشگاه آشنا شدم. دوست پسر جدیم سینا بود که نامزدیم باهاش به هم خورد بعد با دکتر شیرزاد آشنا شدم که داستانش رو فرستادم و باید همین روزا آپ بشه. بعد از دکتر با فرهاد ازدواج کردم که سه سال بعد جدا شدیم و بعد از طلاق هم با مهندس پارسا آشنا شدم که همون داستان مهندس برج زهرماره و شاید از بلاهایی که با پارسا سرم اومد هم بنویسم.
هنوز خیلی مطمئن نیستم از زندگی مشترکم بنویسم یا نه.
بابت ردیف کردن داستانا به ترتیبشون هم من مشکلی ندارم دستت درد نکنه

1 ❤️

320023
2012-05-28 18:06:12 +0430 +0430
NA

داستان زیبایی بود ولی دوست عزیز اون شلوار کردی که متاسفانه شما با وقاحت بهش توهین کردی جزئی از میراث یک ملت… خواهشا تخریب نفرمایید.

0 ❤️

320024
2012-05-28 23:21:05 +0430 +0430
NA

amanj_arte
منطور از شلوار کردی گشاد بودن شلوار پسرا و بدتیپ بودنشون بود که بین دخترا وقتی میخوان بگن پسری تیپش بده خیلی معمول و رایجه و کسی به قصد توهین به قومیت خاصی این حرف رو نمیزنه و این داستان هم قصد توهین به هیچ قومیتی رو نداشت و برام عجیبه که یکی بهش برخورده!
ضمنا از کی تا حالا شلوار کردی شده میراث یک ملت؟! اونم کردا که سالهاست به خاطر ظلم و بی عدالتی که در حقشون میشه (که البته این برای همه قومیت ها به غیر از فارس ها در ایران صادقه) خواهان مستقل شدن از این ملتی که سنگشون رو به سینه میزنی هستن. پس عمرا نمیان جای غیرت و مردونگی و شرفشون، شلوارشونو بکنن میراث یک ملت

0 ❤️

320025
2012-05-31 23:58:38 +0430 +0430
NA

شما به احتمال زیاد داستان نویس باید باشی
فوق العاده

0 ❤️

320026
2012-06-04 03:48:03 +0430 +0430

چه جالب… از روزی که کامنتم رو پای این داستان نوشتم دیگه نیومدم تا امروز که داستانها رو چک میکردم. نظرات جالبی نوشته شده بود که نشون میده این داستان بیخودی بالا نیومده. جوابای پریچهر هم خوب و منطقی بود. امیدوارم اطلاعیه جدید ادمین مبنی بر چاپ خارج از نوبت داستانهای جدید نویسنده های برتر ماه واقعی باشه و شاهد داستانهای جدیدتون باشیم…

1 ❤️

320027
2012-06-04 22:54:09 +0430 +0430
NA

مرسی silver_fuck به زودی داستان پریچهر و آقای دکتر هم آپ میشه

1 ❤️

320028
2012-06-05 12:38:51 +0430 +0430
NA

parichehr jan to ghalame khobi dari be nazare man zire nazare ye ostade khob mitoni dar ayande nevisandeye movafaghi beshi .agar khasti man ostade khobi daram ke mitone khob rahnemaeet kone
movafagh bashi

0 ❤️