به چشم خواهر می دیدمش (۳)

1400/09/03

...قسمت قبل

سلام دوستان امیدوارم فانتزیای جقتون به حقیقت برسه …امیدوارم از ادامه داستان لذت ببرید
____/بخش پنجم ________
حس خوبی داشتم تا حالا بغیر همسرم دست به هیچ زنی نزده بودم حتی تو مجردی.تو این چند روز فقط کارم شده بود مقایسه سودا زنم و مهسا خواهر زنم و اصلا به عواقب کارایی که میکنم حتی فکر نمیکردم و تمام ذهنم کون مهسا بود دلم میخواست هرچه زودتر فتحش کنم.
پیامهای بین ما زیاد شده بود،قبل اون اتفاق سعی میکردم جواب مهسارو ندم تا دست برداره بره ولی با کاری که اون شب کردم عملا مجبور شدم جواباشو بدم،واقعا خیلی پررو بود و همش تو پیاماش قربون صدقه کیرم میرفت و یکی دوبارم سکس چت کردیم درسته من سرکار بودم ولی مطمئن بودم داره جق میزنه.و منم تو چتا براش کم نمیذاشتم.
در خونه رو باز کردم و با بوی قرمه سبزی فهمیدم امشب خبرایبه، با دیدن سودا مطمئن شدم، هیکل خوشتراشی داشت با یه دامن کوتاه بدون شلوار و یه بلوز مجلسی یقه باز و آرایش کوچولو.
معلوم بود امشب هوس کیرمو کرده، با دیدنم اومد بغلم کرد
+خوشگل شدی خبریه
_مگه واسه خوشگل کردن واسه عشقم باید خبری باشه
دستمو کشید برد آشپزخونه
+واو عجب شامی ، این شام حتما خرج داره
بعله که خرج داره
منم چند روز بود سکس نداشتم و با اتفاق اون شب هم خیلی حشری شده بودم .بعد خوردن شام یه دوشی گرفتم و اومدم اتاق خواب سودا آماده سکس بود و داشت از عطش بی کیری زوزه میکشید
سریع با حوله و سشوار خودمو خشک کردم و لخت پریدم کنارش رو تخت
دستمو به صورتش کشیدم داغ داغ بود و با دست چپش داشت کسشو میمالید، لبمو گذاشتم لبش و چشامو بستم انگار داشتم با مهسا لب میگرفتم تقریبا فرم لباشون یکی بود اومدم پایین و بلوزشو در آوردم و شروع کردم به میک زدن ممه هاش طعمش عالی بود با دستم ممه دیگشو میمالیدم و خودشم با دستاش پشتمو چنگ مینداخت، و صدای آخش همه اتاقو برداشته بود، منو پست زدو به پشت خوابوند، کیرم سیخ شده بود ، با دستش محکم گرفت و زبونشو برد زیر تخمام و خیلی محکم لیس میزد ، تو تمام این مدت تو ذهنم داشتم با مهسا سکس میکردم واقعا حس جدیدی بود و این منو حشری میکرد، دستشو خیس کرد و کیرمو میمالید و تخمامو تو دهنش جا میکرد دیگه طاقت نداشتم، بلندش کردمو به پشت خواندمش کون خوش فرمشو کمی بلند کرد و کسش نمایان شد،بدونه تف زدن به کیرم خوابیدم رو کسش اولش تو نمیرفت چون خشک خشک بود کم کم با آب کسش سرش لیز شد و تو کسش جا کردم چشامو بسته بودمو فقط مهسارو تصور میکردم و با اه و ناله هاش تند تر تلمبه میزدم واقعا حس سرمستی داشتم و بعد مدت ها یه سکس حسابی میکردم، تا حالا سودا نذاشته بود از عقب بکنمش باید راضیش میکردم چون قرار بود مهسارو از کون جرش بدم، کمی بلند شدم همونجور که تلمبه میزدم انگشتمو گذاشتم رو سوراخ کونش شروع کردم به مالیدنش صدای ناله هاش بلند تر شد، انگشت شستمو خیس کردم و کم کم با مالش بردم تو کونش یه آه بلندی زد و دستشو برد رو دستم، چون زیرم قفل بود نمیتونست مقاومت چندانی بکنه کم کم تا ته انگشتمو بردم توش دیگه داشت از شدت ارضا از حال میرفت و سوراخشم کم کم جا باز کرده بود، آروم کیرمو بیرون کشیدم و با خارج شدن انگشتم یه تف حسابی به کیرم زدم و فرو کردم تو سوراخش ، سودا یه تکون شدیدی خورد و بی حرکت شد منم تلمبه هامو شروع کردم واقعا خیلی تنگ بود ، صدای لرزان سودارو شنیدم امیر تمومش کن درد دارم .با تصور مهسا تلمبه هامو شدیدتر کردم و بلاخره تمام آبمو تو کونش خالی کردم.
/بخش ششم

کار هر شبم شده بود خوندن چتای سکسی امیر و جق زدم فک کنم تو این چهار روز شش یا هفت بار جق زده بودم زیر چشام یکم سیاه شده بود میترسیدم مامانم بفهمه ، واقعا حس خوبی داشتم وقتی کم کم به فانتزیای سکسیم داشتم میرسیدم ، با سالار هم کات کرده بودم تمام فکر و ذکرم امیر بود و هر جور شده حتما باید باهاش سکس میکردم حداقل یه بار.
سودا قرار بود شام بیاد خونه ما و امیرم دعوت بود و یه فکر شیطانی به ذهنم رسید که امروز فرصت خوبیه تا بتونم باهاش سکس کنم ، به امیر پیام دادمو گفتم امروز فرصت خوبیه سودا تا نیم ساعت میاد خونه ما منم به بهانه کلاس تقویتی ریاضی از خونه میزنم بیرون بیا دنبالم بریم خونه اتون .
واقعا فکر خوبی بود ولی باید برنامه ریزی میکردم تا گندش در نیاد ، عصر پاییز بیست و سوم مهرماه بود ساعت هفت ونیم تو تبریز هوا کاملا تاریک میشد و منم اجازه نداشتم بعد تاریک شدن زیاد بیرون از خونه باشم ، امیر هم ساعت شش از سر کار میمومد پس یک ونیم ساعت وقت داریم، ساعت نزدیکای شش بود منم حاضر بودن تا خیالم از خالی شدن خونشون راحت بشه بعد راه بیافتم با دیدن سودا یه احوال پرسی کردیم یه ذره استرس داشتم واقعا من داشتم به خواهرم خیانت میکردم تا اینجا فانتزی بود حالا داشت واقعی میشد از خونه بیرون زدم خونه سودا از خانه های سازمانی راه آهن حدودا بیست دقیقه فاصله داشت، پس باید سریع حرکت میکردم با یه تاکسی راه افتادم، وقتی رسیدم دم در خونشون ماشین امیر جلو در بود قلبم داشت میومد دهنم عقلم میگفت باید برگردم ولی حسم میگفت حالا وقتشه که به آرزوت برسی یه پیام به امیر دادم و با آیفون دشون باز کرد از پله ها بالا رفتم جلو در منتظر بود از موهاش معلوم بود تازه دوش گرفته ، با دیدن من خنده رو لباش شکوفه زد انگار داشت پرواز میکرد
+بیا تو عزیزم
با داخل شدن و بغل گرفتنش چن ثانیه طول کشید…
دوستان امیدوارم لایکهای زیادی بزنین تا داستانمون پرلایک باشه تا قسمت بعدی ادمین زودتر اشتراک بذاره تا شما لذت ببرید
اگه غلط املایی یا جمله بندی بود به لطف خودتون ببخشید 💙

ادامه...

نوشته: شاه_سیک


👍 27
👎 6
54801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

844281
2021-11-24 00:51:39 +0330 +0330

کاش انقد کوتاه نمینوشتی هر بخش رو

0 ❤️

844379
2021-11-24 12:09:30 +0330 +0330

سیکِ شاه تو کونت

0 ❤️

844390
2021-11-24 15:22:18 +0330 +0330

خوبه ادامه بده

0 ❤️