بوجود آمدن حس مفعولی بخاطر عباس (۱)

1401/03/17

سلام
نمیدونم اسمش داستان هست یا نه اما بخونید ضرر نداره ، نظراتتون میتونه کمکم کنه .
داستان روز اول از بچگی بود ، اون کون کونک ها و بهم مالیدن کیرها ، با دوتای از پسرای کوچه که دو سه سالی از من بزرگتر بودن (مثلا نوید و حمید) ، تا اینکه هرکدومشون یه جور نقشه کشید و اجراش کرد و باهام حال کرد . اینقدر توی ظهرای تابستون ادامه پیدا کرد و کارشونو خوب انجام دادن که دیگه من بجای دوطرفه کردن فقط مفعول بودم ، البته لاپاییهاشون که منو اوبی نمیکرد . یکیشون کیرش خیلی کوچک بود (حمید) ، از مال خودمم کوچکتر بود ، اون میزاشت دم سوراخم ولی با تلمبه زدنش چیزی داخل من نمیرفت . خلاصه اون یکی خیلی وارد بود(نوید) ، با اون واقعا حال میکردم . اون اولش برام ساک میزد ، منم براش ساک میزدم ، بعدشم با بوس کردن کونم میخوابید روم و با یه عالمه تف لاپایی میکرد ، حقیقتا این بهم حال میداد .
خب گذشت و گذشت ، یکم به مدرسه درگیر شدیم و این کونی بازیا تموم شده بود ، حالا اونا هرکدوم خودشون درگیر بودن و من شده بودم بکن داداش کوچکتر یکی از اونا (مسعود داداش کوچکتر نوید) ، ورق برگشته بود ، انصافا پسره هم خیلی حشری بازی درمیاورد ، کم کم یکی از بچه ها که بحق ترین مال کوچه بود هم اضافه شد (عرشیا) ، وقتی بار اول کردمش از لطافت بدنش بیش از حد خوشم اومد ، دیگه فقط با خودش بودم و اون یکی رو نمیکردم ، عرشیا خوشکله هم مثل دختر برام ناز میکرد و وقتی میخوابیدم روش هی عشوه میومد ، خلاصه مسعود فهمید و حسادت میکرد ، یه روز که توی کوچه بازی میکردیم خانواده من از خونه اومدن بیرون برای رفتن به خونه فامیل و منم طبیعتا نمیرفتم و میخواستم توی کوچه و خونه بمونم ، کلید رو به من دادن و رفتن ، چون مسعود و عرشیا هم توی بچه ها بودن متوجه شدن ، بعد از بازی نشسته بودیم تا همه دک بشن ، مسعود نمیرفت ، فهمیده بود که موقع حاله ، منم با عرشیا نقشه داشتم ، خلاصه مسعود بلند شد و گفت من برم ، میخواست ته کوچه قایم بشه و مارو ببینه ، منم بیخیال درو باز کردم و با عرشیا رفتیم داخل ، از توی حیاط توی بغلم بود و بوسش میکردم تا رسیدیم داخل ، لباساشو درآوردم ، هردو کم سن بودیم و بازم سن اون از من کمتر ، هنوز بدنش توک نزده بود واسه مو ، لطافت بینظیری داشت ، خوابید و منم با لیسیدن و بوسیدن کونش شروع کردم ، فقط واسه عرشیا اینجوری بود ، صدای زنگ در اومد ، اولش جا خوردیم و بلند شدیم پوشیدیم ، یواشکی دیدم که مسعوده و اومده بده ، بیخیالش شدیم و ادامه دادیم ، خلاصه خوردن و لیسیدن ، بعد عرشیا یکم ساک زد و منم با تف افتادم به جون لاپاش ، هنوز سنمون به این قد نمیداد که سوراخ بزنیم یا چطوری بازش کنیم ، اون زمان هم موبایل اینترنت نبود ، خلاصه کردم و حال اومدم ، پاشدیم و لباس پوشیدیم ، اومدیم دم در ، اروم باز کردم و دیدم مسعود داره میره ، عرشیا سریع پرید بیرون و رفت ، جلو در وایسادم دیدم مسعود منو دید و سریع برگشت ، اومد و خلاصه بعد از یکم کسشعر گفت بریم تو ، منم گذاشتم عرشیا کلا از دید خارج بشه و رفتیم داخل ، اومد تو بغلم و گلایه از این که چرا با من حال نمیکنی دیگه ، منم بهانه های مسخره ، خلاصه لباساشو درآوردم و بهش گفتم ساک بزنه ، دیدم با جون و دل میخوره ، با خودم گفتم این مدت چی شده که اینجوری میخوره ، ، خب هیچی ، خورد و به زور از دهنش درش اوردم ، گفتم بخواب ، دیدم بجای شکم روی کمر خوابید ، پاهاشو داد بالا ، گفتم اینجوری که نمیتونم لاپایی بکنم ، یهو دست زد به کونشو و لمبه و سوراخشو مالش داد و گفت بکن توی سوراخم ، گفتم نمیشه ، نمیره تو ، تنگه ، با دستش تف زد به سوراخش و مالید و انگشتشو کرد تو ، دیدم انگار یه تغییراتی داشته ، گفت تا تفم روی کیرت خشک نشده بکن تو و مثل زن حشری شده بود ، منم گذاشتم رو سوراخش و اروم فشار دادم ، دیدم یکم دردش میگیره خواستم درش بیارم ولی دیدم باوجودی که درد داره خودش میگه نه درش نیار ، اروم فشار دادم ، رفت تو ، دیدم میگه خم شو ، خم شدم دستاشو انداخت رو کمرم و گفت اروم شروع کن ، منم اروم اروم میزدم ، کلا شخصیتمم جوریه که دوست ندارم اینموقعها کسی رو اذیت کنم ، خوشش اومد ، تا اینکه گفت حالا محکمترش کن ، و منو میگرفت و میکشید سمت خودش ، خلاصه حال توپی کردیم ، بعدش که پوشیدیم بهش گفتم چرا اینجوری شدی ، گفت که حمید (همون پسر همسایه که با من و داداشش بوده) یه روز بزور میکنتش و میگه اگه نره پیشش به همه میگه ، دفعه دوم هم سوراخشو میکنه و ادامه ماجرا ، اما اون دلش میخواسته با من باشه و اذیت نمیشده پیش من ، کیر من بزرگتر بود اما من باهاش واقعا مهربون بودم ، حمید واقعا عقده ای بود .
خلاصه من بودم این دوتا گل پسر تا بازم گذشت و تابستون رسید .
یه همسایه داشتیم از ما خیلی بزرگتر بود ، مثلا ما که ۹ساله و ۱۰ساله بودیم اون حدودا ۲۰به بالا بود ، چون بعد از سال رفتن یادم نیست ، این پسره اسمش داوود بود ، داوود از یه خانواده سطح پایین بود ، وضع مالیشونم جالب نبود ، خونه قدیمی هم داشتن ، باباش هم زندان بود ، یه داداش کوچکتر از خودش به اسم عباس هم داشت ، عباس با حمید و نوید خیلی حال کرده بود ، خیلی تخس بودن دوتا داداش ، حمید عقده ای بعد از یه مدت شده بود زیرخواب اختصاصی داوود و عباس .
یه شب توی کوچه مشغول بازی بودیم که من و مسعود سریع جیم زدیم یه جای تاریک و شروع کردیم به حال کردن ،مسعود نشسته بود واسم میخورد که داوود رسید ، خلاصه ترسیدیم ، خیلی از ما بزرگتر بود ، بهمون گفت که کاری نداره ، مثل رازه براش و هوامونو داره ، خلاصه رفتیم و چند شب گذشت ، عباس با حمید نقشه کشیده بود که برن خونه حمید اینا واسه حال کردن ، حمید گیر داده بود تو هم بیا ، من نمیخواستم برم ، عباس کیرشو توی کوچه تاریک و خلوت نشون داد و گفت یعنی تو اینو نمیخوای ، من جا خوردم و رفتم ، توی کوچه وقتی اونا رفتن نشسته بودم هی فکر میکردم که عباس کیرش چقدر خوشکل بود ، خودبخود ذهنم درگیرش شد و یاد دادن لذتبخش به نوید افتادم ، دستم رو شلوارم بود و هی با خودم میگفتم این دوتا الان چه حالی میکنند ، هی میگفتم برم در خونشون بگم منم میام ، هی میگفتم ولش کن ، یهو داوود اومد رد بشه بره خونشون ، نمیدونم انگار از دور دیده بود کیرمو میمالم ، وقتی سلام کردم با یه لبخند شیطنت آمیز گفت سلام عزیزم ، رفت بالاتر که خونشون بود و دم درنشست و کمین زده بود ، منم که نمیدونستم ، اومدم برم خونه ، میخواستم برم که مجبوری بیخیال بشم ، هنوز کرمش تو تنم بود ، داوود یهو گفت میگم تو زورت زیاده؟ گفتم نه چطور ، گفت یه لحظه کمکم کنی ، یه میزه جابجا کنیم ، گفتم نمیدونم ، گفت بیا که کار خودته ، تو از همه بچه ها قویتری ، منم رفتم داخل ، خونه قدیمی ، اتاقش تقریبا شش پله میخورد ، رفتیم بالا ، یه اتاق دیگه بغلش بود که از اونجا راه داشت ، گفت اونجاست ، رفتم داخل دیدم چیزی نیست اینجا ، تا خواستم بگم چی رو جابجا کنیم دیدم از پشت بهم چسبید ، بغلم کرد و هی میمالید ، گفتم چیکار میکنی ، گفت هیچی نگو که میکشمت و هرچی گفتم میگی چشم ، قبول کردم ، گفت دوست داری خودت خوشت بیاد یا میخوای با گریه بری ، گفتم نه اذیتم نکن ، گفت پس راحت هرچی گفتم قبول کن ، گفتم چشم ، همونجا درجا خوابوندم زمین ، خوابید روم و با جون و دل بغلم کرده بود و لیسم میزد ، بلند شد لباسامو درآورد ، گفتم الان عباس میاد ، گفت درو قفل کردم تا حال نکنم هیچکس نمیاد ، لختم کرد و خودشم لخت شد ، واااای چه کیری ، شاخ درآوردم ، خیلی بزرگ بود ، فرمش هم قشنگ بود(البته بعدها که وارد شدم فهمیدم چی رو دراختیار داشتم) اونموقع فقط تعجبم از سایزش بود ، نشست گفت بیا بشین ، منم ترس توی وجودم و گیج شده بودم ، رفتی نشستم تو بغلش روی کیرش ، یهم گرفتم و پرتم کرد بغلش ، منظورش این بود کنارش بشینم ، سرمو عین حیوون گرفت و خم کرد سمت کیرش ، گفت بخور ، اختلاف جثه ما زیاد بود ، اصلا تو دهنم جا نمیشد ، گفتم نمیتونم ، با تندی نگام کرد و گفت میگم بخور ، سرمو گذاشت رو کیرش و منم با زبونم بازی کردم ، اصلا حسی نداشتم ، سرمو اورد بالا گفت انگار نمیره تو دهنت نه ، گفتم اره نمیره ، گفت دهنتو باز کن ، باز کردم ، یهو تف انداخت تو دهنم ، بدم اومد ، اشک تو چشمام اومد ، یهو یه سیلی محکم بهم زد ، متوجه بغضم شد و گفت حالا بنظرم تا ته بره تو دهنت ، مجبوری و به زور خوردم ، حسی نداشتم که بگم خوشم میومد یا بدم میومد ، فقط اجبار بود و ترس ، خلاصه با زور اون خوردم و با زور دستاش روی سرم کیر بزرگش رفت ته حلقم که داشتم خفه میشدم ، وقتی درش اورد تازه شاکی بود چرا عوق زدی ، چته که میخوای خفه بشی ، منم سکوت کامل ، یهو بلند شد و با حرکت پاهاش مثل لگد زدن گفت بخواب ، منم خوابیدم ، نشست روم و تف انداخت تو لاپام و کیرشو گذاشت بین پاهام و شروع کرد تلمبه زدن ، خوابیده بود روم و لاپایی میزد ، بنظرم کیرش از لاپام رد میشد میخورد به زمین ، در گوشم گفت دیگه هروقت تو کوچه بودی و چشمک زدم میای مثل بچه آدم میخوابی ، منم که اشک تو چشمم و بغض گرفتم ازش خواستم بیخیالم بشه ، یهو با صدای بلند گفت چی؟ میگم هرموقع بخوام میای میخوابی ، فهمیدی؟ گفتم باشه ، باشه ، فقط توروخدا آروم ، صدات نره بیرون کسی بفهمه ، توروخدا ، گفت همه هم بفهمن تو باید کونی من باشی فقط ، شاید به همه کون میدی که میخوای نفهمن ، گفتم نه بخدا من کونی نیستم ، نمیدونم چرا حرومزاده عصبانی شد با این حرف یا شایدم بهونه میخواسته ، بلند شد و منم بلند کرد ، فکر کردم تمومه ، گلومو گرفت و گفت بیا ، منم باهاش میرفتم ، بردم تو حموم ، تاریک بود ، گفت زیر دوش باید بکنمت ، گفتم توروخدا نه ، الان برم خونه بگم چی ، بگم کجا حموم کردم ، توروخدا نکن ، یهو یه سیلی بهم زد و گفت باشه بخواب ، همونجا خوابوندم کف سرامیک ، خوابید روم و تف زد به سوراخم ، دیگه گریه من بالا گرفت ، التماسش میکردم ، میگفتم نکن ، هی فشار میداد ، قشنگ فرم کیر و بزرگیشو با سوراخ کونم حس میکردم ، دید نمیره تو ، منم همچنان گریه ، بلند شد یه شامپو برداشت ، هیچوقت یادم نمیره شامپو نرم کننده لطیفه اونموقعها توی یه بطری صورتی بود و بوی خوبی هم داشت ، ریخت رو سوراخم و زد به کیرش ، نشست و فشار داد داخل ، کیرش رفت داخل و انقدر بهم فشار اومد که هنوز نمیدونم بیحال شدم یا بیهوش ، فقط میدونم افتاده بودم کف حمام و اون داشت تلمبه میزد ، یکم که هوشیاریم برگشت قشنگ کیرشو توی کونم با تمام وجود حس میکردم ، اندازش ، کلفتیش ، قطرش ، فرمش ، تا کجاش میاد داخل و میره ، همشو احساس میکردم ، روی چشمام اشک خشک شده بود ، نمیدونستم گریم بند اومده یا اشکم تموم شده ، کاشی قهوه ای کف حموم جلو چشمم بود ، بوی شامپو لطیفه توی دماغم پیچیده بود و حیوون سوارم بود ، کسکش یهو خوابید روم و بغلم کرد و فشارم میداد ، متوجه شدم یه چیزی داخلم داره تکون میخوره ، همون نبض کیری بود که بعدها فهمیدم چیه ، یهو داخل کونم داغ شد که انگار سوخت ، اونم تکون نمیخورد و منم هیچ راه فراری نداشتم ، بعد که کیرش جمع شد و خوابید تازه از روم بلند شد و بالای سرم نشست ، گفت اووووف چه کونی داری ، از کون تمام بچه های کوچه بهتره ، منم که فقط میخواستم تمام بشه و برم ، گفت پاشو بپوش برو که اگه بلند شد جلو همه میکنمت ، منم ترسیدم یهو اومدم پاشم دیدم کونم خیلی درد میکنه ، نمیدونم چی بود ازم ریخت ، هنوز اطلاعاتی نداشتم ، بزور لباسامو تنم کردم ، اومدم تو حیاط ، دوباره گرفتم و گذاشتم روی پاهاش و هی بوسم میکرد و میگفت هروقت خواستم میای دیگه ، میگفتم توروخدا به کسی نگو ، گفت بگم هم خودت میای دوباره ، اومدم بیرون و رفتم یه یکی دو ساعتی نشسته بودم یه گوشه کوچه که کسی نبینه ، واسه راه رفتن مشکل داشتم ، وقتی نشسته بودم بوی شامپوهه هنوز میخورد به دماغم ، فهمیدم شامپوهه توی اعماقم رفته ، خلاصه رفتم خونه و سریع رفتم تو اتاقم ، هرجوری بود زور زدم که فراموشش کنم ، کم کم بیخیالش شدم ، گفتم اینم یه باره ، مثل اونموقعها با حمید و نوید میگذره ، اومدم رفتم تو حمام که بوی شامپو لطیفه ازم بره ، رفتم تو حمام لخت شدم و آب گرم دوش رو باز کردم ، خودبخود یا کیرش افتادم ، بوی شامپویی که توی دماغم بود نمیزاشت فراموش بشه ، یه لحظه انگار خارش افتادم ، چشمامو بستم و کیر گندشو توی دستم تصور و کیر عباس برادرشو توی یه دست دیگم تصور میکرد ، دستای خودمم یکیش به کونم بود یکیش هم به کیرم مشغول جلق ، انصافا کیرای شهوانی داشتند ، هی جلق زدم و حال کردم ، حس میکردم کیرش واقعا خوش دست و خوش فرمه ، حالا انگار خودم تازه فهمیدم که خوشم اومده ، چون اونجا هیچ حس خوشی یا بدی نداشتم ، چون توی چارچوب خودم بودم و امنیت داشتم و نمیترسیدم دیگه انگار داشتم باهاش حال هم میکردم ، خلاصه جلقم تموم شد وخودمو شستم و تموم ضد اومدم بیرون .
چند روز گذشت ، با خودم گفتم دیگه باید فراموشش کنم ، منم دوباره شروع کردم به حال کردن با همسن و سالا ، عرشیا که عشقم بود مسعود هم که کم نمیزاشت ، یه مدت گذشت و کلا یادم رفته بود ، سمت خونه اوناهم نمیرفتم ، یه روز عصر توی کوچه بازی که تموم شد اومدیم بریم داوود رسید ، اومد جلوم و گفت امشب ساعت ده به بهانه بازی میای درخونه ، ترسیدم و رفتم توی خونه ، هی میگفتم خدایا چیکار کنم ، این به همه میگه ، برم یا نرم ، مجبور بودم باید میرفتم ، گفتم فقط چکار کنم اذیتم نکنه ، خلاصه تو همین فکرا بودم که شب شد ، رفتم توی حموم یکم شامپو لطیفه زدم به سوراخم که همون بو رو بدم ، رفتم تو اتاقم و شامپو رو با انگشت دادم داخل خودم ، و هی بوش کردم و کیرشو تصور کردم که با جرات بیشتری برم ، رفتم در خونشون در زدم اومد ، گفت چیه تا خواستم بگم خودت گفتی بیا اشاره داد که چیزی نگو و برو اونطرف وایسا تا خواهرم بره بیرون ، یه خواهر داشت که خودشونم میدونستن دختره خرابه ، این خانواده چنین وضعیتی داشتن ، دختره لاغر فقط تیپ و آرایش داشت و از بچه ۱۰ ساله میداد تا پیرمرد ۸۰ساله ، خلاصه خواهرش اومد رفت ، رفتم در خونه و در زدم ، گفت بیا بالا ، رفتم تو حیاط دیدم عباس هم خونست ، گفتم عباس اینجاست گفت الان میره ، منم خر و احمق ، عباس تو پله ها اومد پایین و به من گفت اومدی؟! منم مات و مبهوت ، یهو داوود انگار که با اشاره بهش بگه گفت اره اومده واسه بازی پلی استیشن باهام فوتبال بازی کنه ، و عباس گفت من برم ، منم رفتم بالا ، رفتیم داخل ، من حتی حواسم نبود اینا پلی استیشن هم ندارن ، حتی فکر نکردم ببینم عباس از در خارج شد یا نه ، عقلم نمیرسید به کلک و فریب ، رفتیم داخل ، داوود اومد گفت خب خوشت اومده یا نه ، منم که باید میگفتم نه از ترس گفتم اره ، شلوارشو داد پایین و گفت بیا ببینم چجوری میخوری ، اینبار تصورات توی خونه و حموم یکم رغبت بهم داده بود ، نشسته بود روی صندلی و منم جلوش نشستم و میخورم ، البته چون بزرگ بود و دهن منم جای بازی نداشت فقط حرکت بالا پایین داشتم با دهنم روی کیرش ، اخ جون و این حرفها میگفت ، پاشد و گفت زود لباساتو دربیار ، خودشو لخت شد ، کیر آویزونش اینبار برام دلبری میکرد ، یهو دیدم شرت خواهرشو آورد ، اونموقعها ما حتی اسم زنپوشی هم نشنیده بودیم ، نهایت میگفتن فلانی با شرت زن حال داده ، خلاصه شرت خواهرشو داد گفت بپوش ، منم فکر میکردم زشته و خوب نیست بپوشم ، اونم هی میگفت بپوش ، فکر میکردم اگه لباس زیر خواهرشو بپوشم به خواهرش توهین کردم یا مثلا انگار به خودش فحش خواهر دادم ، اینقدر بچه بودیم و اینجور چیزها جانیفتاده بود ، خلاصه به اصرار پوشیدم ، دیدم سوتین اورد ، سوتین پوشیدم ، چون جثه خواهرش خیلی بزرگ نبود و جثه منم بد نبود اندازم شد فقط سوتینه یکم ازاد بود ، خلاصه تو بغلش بودم هی با مالیدن و لیسیدن باهام حال میکرد یا بلند میشد و عین رقصیدن دورم دور میخورد و میمالوند بهم ، گفت بشین همینجا ، گفتم چی شد ، یهو جوری که انگار صدای درمیاد گفت وایسا ببینم کیه ، سرشو برد سمت پنجره و گفت کیه؟ اومد و گفت کسی نیست ، نگو این علامتشه و من احمق نمیدونم ، گفت بخواب تا یکم باهات حال کنم بعدش ساک بزن ، منم خوابیدم کف زمین و خوابید روم ، یه لحظه دیدم بلند شد ، تا خواستم تکون بخورم گفت تکون نخور ، با عصبانیت ، بخواب دیگه ، هی میترسی ، سرتو تکون دادی کتکت میزنم ، منم با خودم گفتم چرا عصبانی شد ، باشه اگه واسه تکون خوردنه من تکون نمیخورم ، دوباره خوابید روم ، و هی میمالید به کونم ، گفتم داوود ، خواستم بگم مگه کیرت خوابید ، یهو دیدم داوود جلومه ، جا خوردم ، نگاه کردم دیدم عباس خوابیده روم و دوتایی زدن زیر خنده ، منم نرسیده بودم ، یه جوری شدم ، عباس پاشد و هی نگام کرد و خندید ‌،منم نشستم گوشه دیوار با خجالت ، چون لباسای خواهرش تنم بود ، عباس گفت لباسای فاطی بهش میاد هااا ، یهو داوود گفت اره هرچقدر فاطی تو این لباسا کیر خورده اینم امشب میخوره ، سرم سوت کشید ، با خودم گفتم اینا دیگه کین ، عباس گفت فاطی الان رفته کس بده نمیدونه یکی اینجا تو لباساش کون میده و هی میخندیدن ، گفتم خدا رحمم کنه ، اینا با خواهر خودشون اینجورین ،وای به حال من ، داوود گفت عباس تو باهاش حال کن فعلا ، نشست نگامون کرد بعدش رفت تو حیاط و اومد ، نمیدونم چیکار کرد ، عباس هم کیرشو گذاشته بود دهنم ، یاد اون شب افتادم و تحریک شدم ، عباس گفت همون روز اول باید میخوردیش و بهم میدادی ، منم خواستم مثلا دل اینو بدست بیارم که بواسطه این برادر بزرگه اذیتم نکنه بهش گفتم عباس از همون شب که کیرتو نشونم دادی ازش خوشم اومد و تو دلم بود که بخورمش و اینجوری هی تعریف دادم ، اونم کیف میکرد و هندونه میرفت زیر بغلش ، ولی انصافا با اون سن کم و تجربه کم از خوردن کیر عباس خوشم اومد ، دیگه درسته مجبوری شروع شد ولی مثل کون دادن که اولش درده بعد لذت منم از ساک زدن واسه عباس لذت میبردم ، داوود رسید و گفت پاشو نوبت منه ، یهو من گفتم بزار یکم دیگه ، دوتاشون چشماشون گرد شد و داوود گفت ببین من کونیش کردم ها ، خوب که یه باره دادی ، چه خوشش اومده ،عباس توی این حین میخواست بکشه عقب که با حرف من تعجب کرد و سرجاش موند منم خودمو انداختم جلو و بیشتر کیرشو بردم دهنم ، عباس کیف کرد ، داوود گفت پاشو میخوام شق بشه بکنمش ، اینو که گفت یه لحظه ترسیدم ، با خودم گفتم مال عباس کوچکتره بزار اون اول بکنه ، گفتم باشه ولی تا مال داوود رو میخورم عباس هم بکنه ،اینا چون تو فکر هردو همزمان نبودن تعجب کردن ، داوود گفت فیلم سوپر دیدی اومدی؟ گفتم نه ،گفت قبلا بچه ها همشون کردنت؟ گفتم نه ،گفت با یه بار اینجوری کونی شدی؟ منم که مجبور بودم نگم برای چیه گفتم اره از کیر شما دوتا برادر کیف میکنم ، میخوام مال خودتون باشم ، عباس اومد خوابید روم و داوود نشست جلوم ، شرتمو چون گشاد بود راحت گذاشت یکطرف کونم و خواست خم بشه حالا لیس بزنه یا تف کنه نمیدونم یهو گفت چه بوی خوبی میده سوراخ کونت ، دوباره خم شد گفت بوی شامپو لطیف ست ، یهو داوود گفت هنوز بو میدی؟؟ بوی روزیه که کردمش ، منم خواستم نفهمه که تازه زدم وگرنه میگفت این خودش کونی بوده ، چیزی نگفتم ، یهو گفت کثافط تو هنوزتمیزش نکردی؟ پاشو بریم تو حمام میکنیمت ، دوباره توی دلم گفتم خدایا چه گیری کردیم هاا ، بهش گفتم جریانو که خودم قبل از اینکه بیام زدم ، داوود لبخند زد و گفت بچه کونی خوشت اومده هااا ، رفت شامپو لطیفه رو دوباره اورد ، تا از ترس اون بو گرفتنه دوباره با التماس من نزده ، قبول کردن با تف بکنن ، عباس اول انگشتم کرد ،نمیفهمیدم انگشت واسه چیه ، هی با خودم میگفتم چرا خودشو مشغول میکنه، نکنه داوود بره بکنه ، گفتم عباس چرا نمیکنی ، گفت عجله نکن ، انگشتاش شد سه تا ، گفتم عباس ناخنت بزرگه؟ خندید و گفت اره ، گفتم اذیت میکنه ، انگشتشو عوض کرد ، گفتم اخه چرا با دست ، هنوز نمیدونستم داره بازم میکنه ، داوود گفت عباس مثل من نیست که مثل بار اول اونجوری بکنه میگه بابد جوری باشه که خودش هرروز بیاد بگه بکن ، یه بچه چه میدونه این حرفها یعنی چی ، ما تازه فهمیده بودیم بجای لاپا توی سوراخ هم میکنن همونم نمیدونستم چطوری ، یهو متوجه شدم عباس داره میخوابه روم ، کیرشو گذاشت داخل و اروم اروم تلمبه میزد ، دیدم از هوش نرفتم دوباره ، دردمم نیومد ، حالا این وسط کیر داوودم هی ساک میزنم ، عباس خوابید روم و بغلم کرد ، هی در گوشم میگفت تو دیگه منو داری و من هواتو دارم و دوستت دارم ، نمیزارم کسی اذیتت کنه ، داوودم دیگه کاریت نداره ، و هی وسط حرفاش بوسم میکرد ، منم خوشم اومد ، احساس ارامش کردم اونموقع ، دیگه ترس نداشتم ، حس امنیت بود ، دوست داشتم همش اون بکنه تا همینجوری این حس ادامه پیدا کنه ، اخه چندباری نوید اینکارو کرده بود و خوشم اومده بود و بار اول نبود که بترسم فقط نوید لاپایی میکرد ، خلاصه عباس خیلی حرفه ای میکرد ، دیگه توی ذهنم فکر ترس و زود تموم بشه و چرا اینجام و اینا نبود ، داشتم لذت میبردم ، خوشم اومده بود ، یه لحظه بی اختیار کیر داوود رو خوب بلعیدم ، سرم پایین بود ولی متوجه شدم داوود اشاره کرد به عباس و اروم گفت تمومه دیگه کونی شد ، عباس اروم در گوشم گفت میزاری یه مدل دیگه هم بکنم؟ اینجوری که با به نظرم احترام میزاشت من کاملا برده شده بودم براش و قبول کردم ، اونموقع اسم اون حالتو نمیدونستم ولی بعد که فهمیدم به حالت داگی کرده بود منو ، چون موقع ساک زدن واسه داوود ، داوود خوابیده بود بغل و کیرش روبرو صورتم بود انگار اذیت شده بود ، خلاصه داگی شدم ، داوود پاشد و قشنگ جلوم پوزیشن گرفت ، من فقط حواسم به عباس بود ، عباس لمبه هامو گرفت و داد کنار سرشو برد نزدیک سوراخم و اورد بالا و با یه لذت خاصی گفت جووون چه کون خوشبویی ، دلم میخواد تا صبح کونشو بخورم ، داوود گفت شرتشو دربیار دیگه ، عباس شرت خواهرشو که از پاهام دراورد گذاشت کنار با شرت خودش سوراخمو تمیز کرد ، نمیدونستم واسه چیه ، فکر کردم بد دله و میخواد دوباره بکنه توش باید تمیز باشه ، نه بابا ، این خبرا نیست ، یهو سرشو گذاشت رو کونم و سوراخمو هی میخورد و وسطش بو میکشید ، منه کمسن حتی بلد نبودم صدای ناله لذت دربیارم ، هی میگفتم به به ، چه خوبه ، عباس جونم دوستت دارم ، خیلی خوشم میاد ، الانه که بزرگ شدم میفهمم باید با جون و دل میگفتم آه ، داوود تا دید اینارو میگم نمیدونم خواست تا داغم استفاده کنه یا نه اما حرکت دستش و لحن حرف زدنش انگار زورش اومده بود و کیرشو با یه دست گرفت جلوم و با دست دیگش سرمو برد سمت کیرش و گفت تو ساک بزن بچه کونی ، اون لحظه کیر داوود برای من مثل آبتبات بود ، با جون و دلم میخوردم ، یه لحظه عباس از روی شهوتی که به دوتامون داده بود یهو کیرشو تا ته فرو کرد توی کونم ، منم دست خودم نبود ، ناخوداگاه کیر داوود رو گاز گرفتم ، درد کونم زیاد نبود ها ولی مثل شوک و جاخوردن بود ، داوود عصبی شد ، مثل سگ کتکم زد ، عباس مانع شد و میگفت خرنشو گناه داره ، کونیش کردیم ، لباس زنونه تنش کردیم ، داریم کونشو میزاریم ، واسمون ساک هم میزنه بعد تو اینجوری میزنیش و گناه داره ، حالا من افتادم گوشه اتاق گوشه اتاق دارم اشک میریزم داوود و عباس سرپا وایسادن جلوی در اتاق و بحث میکنند ، داوود میگفت که دردش گرفته و شاید امشب کیرش بلند نشه ، عباس هم از من حمایت میکرد ، همینجوری که اشکم تموم شد و به حرفهای عباس دقت میکردم انگار مهرش به دلم نشست ، واای اول بدبختی بود و خبر نداشتم ، یه بچه ۱۰ ساله مهر یه پسر ۱۶ساله که میکنتش به دلش بیفته یعنی آیندش برفناست، حالا درسته روی نفهمیم بود ولی به نفعمم بود که اون تو دلم جا شه که از شر برادر بزرگتر و نامردی که همه رو اینجوری کونی کرده بود فرار کنم ، با خودم فکر میکردم مثلا الان زرنگم که عباس رو گذاشتم تو دلم و خودمم تو دلش جا کردم و از این به بعد اون هرروز منو میکنه ، یه بچه دنیاش در حد همون اتاق و خونست ، من چیز بیشتری نمیدیدم که این فکر پیشم خیلی خوب بنظر میومد ، خلاصه عباس اومد داخل داوودم پشت سرش اومد ، داوود با عصبانیت وایساده بود و کیرشو با تف خودش جلق میزد و نگام میکرد و میگفت اگه الان کیرم بلند نشه تا صبح همینجا نگهت میدارم ، فاطی هم بیاد جلو روش با لباساش میکنمت ، من ترسیدم ، عباس اومد دستمو گرفت و بلندم کرد و تو بغلم گرفت ، منم مثل یه بچه کوچک به با محبت آغوش مادر به بغل مادرش پناه میبره خودمو تو بغل عباس جا دادم از ترس داوود ، و عباس هم هی بوسم میکرد و میگفت من نمیزارم هیچ کاری باهات بکنه ، از هیچی ترس تا پیش منی ، انگاردل به دل راه داشت و به دل هم نفوذ کرده بودیم ، هی با حرفاش من بیشتر تو بغلش جا میشدم و اونم بیشتر پذیرا بود و فشارم میداد ، عباس به داوود گفت چند دقیقه برو بیرون ، و منو آروم کرد ، خیلی اروم شدم ، همونجا بود که بهش علاقه شدیدی پیدا کردم ، یه حامی مهربون داشتم ، خلاصه میکنم براتون چون نگارشم زیاد شده ، وقتی داوود اومد داخل دید که عباس نشسته منم تو بغلش افتادم و داریم لبای همو میخوریم ، عباس هم همزمان یه دستش زیر کمر منه و یه دستش در حال نوازش سینه های کوچک و بچگونه من ، حالا اروم که شدم هیچ ، رام که شدم هیچ ، خر که شدم هیچ ، شهوتی هم شدم ، داوود رو ندیدم چون چشمام بسته بود ، داوود گفت عشق و حال بسته لیلی و مجنون ، عباس اروم لباشو جدا کرد و صورتم توی صورتش بود و خیلی اروم گفت حالا برام میخوری عزیزم؟ گفتم اره عزیزم ، و همونجوری دور خوردم و سرمو دادم پایین بین پاهاش و با جون و دل براش خوردم ، و دستاش تو کمرم بود و نوازشم میکرد ، داوود اومد نشست رو پاهام یه لحظه ترسیدم خواستم بلند شم ، عباس اروم کنترلم کرد و گفت چیزی نیست راحت باش و ادامه بده ، نگاه داوود کردم ، داوود گفت ببخشید عصبی شدم ، (داوودی که توی کوچه به همه زور میگفت و همه اذیت میکرد ، از همه بزرگتر بود و تمام پسرای محله و مدرسه و شهر خودشو یکی یه بار به شدت کرده بود ، اون قلدر به من گفت ببخشید) شاخ دراوردم ، دوباره گفت شرمنده معذرت میخوام ، خودمم ناراحت شدم ،اونموقع با خودم گفتم داوود هم بچه خوبیه ، دلش صافه ، حالا یکی نیست بگه احمق کونتو با درد گذاشته اون لحظه هم فکر راحت سوار شدنشه ، خلاصه نشسته بود روم و تف میزد به سوراخم و هی با کیرش بازیش میداد ، منم خوشم میومد ، بچه بودم ، دست خودم نبود ونمیفهمیدم ، از هرچی خوشم میومد بروز میدادم ،اصلا فکر نمیکردم یه ربع قبلش بهم کتک زده و چند روز پیش بهم تجاوز کرده ، لذت اون لحظه خرم میکرد ، یه لحظه خواست فشار بده داخل ، جا باز شده بود ولی با کیر عباس ، کیر این خرکی بود ، دردم اومد ، عباس متوجه شد ،گفت داوود من اول میکنم ، گفت باشه بهتر تا اینم یکم ساک بزنه کامل شق بشه ، عباس گفت عزیزم دوباره هونجوری میشی؟ با چشم گفتن پوز داگی گرفتم ، عباس یکم تف زد و مالید اروم کرد تو ، اینبار به حالت نیمخیز شده بود ، کیرش داخلم و شکمش بالای کمرم بود ، داوود هم نشست جلوم ، اینبار داوود کمی پایینتر نسبت به دفعه قبل بود ، مجبور شدم خم بشم و براش بخورم ، خم که شدم عباس هم از کنار شونه های من دستشو اورد گذاشت رو زمین واسه تکیه گاهش ، دوباره در گوشم صحبت کرد و من لذت میبردم ، دیگه داوود کیرش کاملا شق بود ، بلند شد از جلوم ، خب طبیعتا این یعنی عباس کم کم بکش کنار میخوام بکنم ، منم که دوست نداشتم عباس ازم جدا بشه دستامو دور دستتش حلقه کردم و صورتمو چسبوندم رو زمین ،از اون حس ترس و طلب امنیت کودکانم بود ، عباس کیف کرد ، خودمم لذت میبردم ، انگار میخواستم توی زندان عباس باشم و همیشه با اون باشم ، یه حس جالبی بود (خیلی از این حسهایی که میگم اون زمان فقط در حد خوشم اومد بود ، نمیدونستم حتی اسمش چیه ، بعدها تجربه بهم فهموند و حالا میخوام شما هم داستانو خوب بفهمین) خلاصه عباس حس اینکه یه کون همیشگی داره و با قدرت بالای سرمه و من زیرشم و بهم تلمبه میزنه داشت ازش کیف میکرد ،منم از داشتن یه سرپناه و حامی قدرتمند لذت میبردم ، خلاصه بعد از چند دقیقه بزور عباس بلند شد ، داوود گفت بخواب ، همونجوری ولو شدم ، گفت نفهم روی کمرت بخواب ، دور خوردم یهو پاهامو داد بالا به حالت هفتی ، تف کرد رو سوراخم و یه تف دیگه رو کیرش ، به عباس گفت خوب گشاد شده کون بچه ، گذاشت داخل و فشار داد تو، دردم اومد ، بلافاصله عباس که از قیافم فهمیده بود نشست رو سینم و گفت کیرمو بخور عزیزم ، منم با قیافه درد کشیده داشتم میخوردم ، اونم صورتمو نوازش میکرد و میکفت بخور عزیزم میخوام داوود رو نبینی ، چشمت به من باشه و حواست به خوردن کیرم باشه ، بازم خوشم اومد که بفکرمه ، کاراش بهم شوق میداد ، بعدش فهمیدم که چرا حمید که خودش بکن من بود و ادعا میکرد تو این چیزا مثل موم توی دست شده کونی این دوتا ، داوود هم کرد و خیلی گذشت ، داوود خیلی توی اون حالت بود ، یه بار پاهامو کامل باز میکرد ، یه بار پاهامو میچسبوند بهم ، یه بار خودش دراز میکشید به بغل ، همه جوره منو کرد اما منو عباس نزاشتیم خوردنمون بهم بخوره ، خلاصه داوود آبش داشت میومد که گفت الان اوبیت میکنم کونی ، یهو عباس گفت نه ، داوود جا خورد ،گفت عباس این کونی شد رفت دیگه فکر چی هستی ، هرروز میکنیمش ، عباس گفت من هنوز ابم نیومده ، نریز تو ، من نمیدونستم ابم بیاد و اوبی بشه و این حرفها چیه ، اوج کردن ما این بود مسعود توسط حمید کونش باز شده بود به من گفت بکن تو منم با تعجب هول دادم تو سوراخ ، داوود قبول کرد و در اورد ریخت توی شرتی که کنارش بود ، نفهمیدم مال کدومشون بود ، ابشو کامل ریخت و کیرشو تمیز کرد و گفت سریع بکن ردش کن و من برم حمام ، و رفت توی حمام ، عباس موندیم و من ، حالا که داوود رفت عباس گفت اخیش این کسکش رفت ، دیگه نمیزارم بکنت ، مال خودمی ، هی منو بیشتر هوایی میکرد، اونموقع البته حسی به اسم حشری بشم بهت بدم نبود ، یا خر میشدیم که حرفشو قبول کنیم یا با تحریک کردن که کیرمون بلند میشد هرکاری رو قبول میکردیم که حال کنیم ، اونموقع اسم حال و حس های اون لحظه رو نمیفهمیدم ، بعدها فهمیدم چیه ، خلاصه عباس گفت چه جوری بکنمت ، منم نمیدونستم چی بگم ،یعنی چیزی بلد نبودم ، خودش گفت خوابیده کردمت ، سگی هم کردمت ، حالا میشینم بیا بشین رو کیرم ، قبول کردم انجامش دادیم ، این وسط بعضی وقتها یکمم کیرمو میمالوند ، از اینکه باهاشم لذت میبردم ، اونموقع نمیفهمیدم کونی شدن یا مفعول شدن چیه ، فکر میکردم خب قبلا هم کردم هم دادم ، اینم مثل قبلا ، الان میکنه منو منم بعدا یکی دیگه رو میکنم ، نمیدونستم تاثیرش تا ۲۹ سالگی میاد که توی این سن تصمیم بگیرم بدم ، خلاصه روی کیر عباس بهم خوش میگذشت ، یه حالتی که پیش اومده بود و یادم رفت بگم این بود که عباس با حرفهای اولم متوجه شده بود از کیرش خوشم میاد بخاطر همین هرجا موقعیتش بود ازم میخواست کیرش تو دستم باشه ، تا این لحظه که اومدیم اول اجبار بود ، بعدش شد عادت ، بعدش شد لذت ، حالا شده اختیار و با شوق توی دستم میگیرمش ، خلاصه عباس چندبار حالتهای کیر سواری رو تغییر داد ، اولیش که نشسته بود روی زمین و منم نشسته بودم تو بغلش در حال سواری ، بعدش دورم داد و کونم سمت اون بود ، بعدشم خوابید و دراز کشید و همین کارو تکرار کرد ، آبش نمیومد لامصب ، البته زیاد هم توی پوزیشناش ادامه نمیداد که بگم طولانیه ،خلاصه بهم گفت من که همه مدل کردمت ، خودت بگو چه جوری دوست داری ، منم که نمیدونستم چی بگم با یه لبخند مثل اسکلا نگاش کردم وگفتم نمیدونم، گفت از وقتی اومدی تا الان از کدومش خوشت اومده ، خو یکیشو بگو ، منم همینجوری گفتم خوابیده ، خوابوندم رو زمین، وقتی خوابیدم گفت اهان واسه خاطر خوردن کونت گفتی ، منم که خوشم اومده بود چیزی نگفتم و فقط خندیدم ، یهو سرشو کرد پایین و بخور ، از صدای خوردنش و ریختن آب دهنش وسط خوردن فهمیدم که اینبار انگار فرق داره ، که خودش گفت باز شده نمیشه با لذت قبلی هم بخوریش ، نمیدونستم چطوری شدم که بعدها به لطف اینترنت فهمیدم یعنی غار شده بودم ، خلاصه خوابید روم و شروع کرد به کردن ، اون ایندفعه تمرکزش روی اومدن آبش بود که زودتر بکنه تموم بشه ، که یهو من گفتم عباس گفت جونم ، گفتم عباس مثل قبلی بهتره ، گفت دورت بگردم سوراخ کونت مثل قبلی نیست وگرنه من عاشق کون تمیز و بی موهه بچگونتم ، گفتم منظورم این نبود ، گفت چیه ، گفتم میخوابی روم بغلم میکنی خوشم میاد ،یهو انگار لذت اون دوبرابر شد سریع خودشو چسبوند بهم و بغلم کرد و هی بوسم میکرد و در گوشم میگفت چرا اینجوری خیلی دوست داری ، نکنه تو هم منو دوست داری بخاطر منه ، منم تایید میکردم ، بیشتر کیف میکرد ، میگفت ای جونم تو هم منو میخوای ، بازم تایید ، و هی بوسه های اون ، اینقدر دوتامون از این احساس لذت بردیم که آبش اومد ، گفت بریزم داخلت؟ منم نمیدونستم عواقبش چیه ، چون اون خوشش بیاد و هوامو داشته باشه میگفتم اره ، وقتی کیرش داخل کونم نبض زد و داغ شد من یه جوری شدم ، یکم لرزیدم ، اونموقع نمیدونستم این شدت لذته ، چون خیلی خوشم اومده بود با عباس ، اونموقع هم من هنوز آب نداشتم ، وقتی ارضا میشدیم آبی نمیومد فقط کیرم یکم مثل حالت ویبره تکون میخورد ، عباس بیشتر کیف کرد باهاش ارضا شدم ، اونموقع من و بچه های همسن میگفتیم بریم حال کنیم یعنی بریم سکس کنیم ، حال اومدم هم یعنی همین ارضا شدن ، خلاصه عباس گفت خوب حال کردی ها یعنی ارضای من جوری بود که باهاش لرزیدم ، از روم بلند شد و خوابید کنارم ، داوود اومد بیرون و لباس پوشید و رفت ولی ما هنوز پیش هم هوابیدیم ، البته چرا مغرور باشم وقتی همه حقایقو گفتم ، من مثل دختر توی بغل عباس خوابیده بودم ، البته خواب به معنای بیهوشی منظورم نیست ، عباس بلند شد و منم بی اختیار کنارش بلند شدم ، بغلم کرد و خوب بوسیدم و حرکات برادر نجسشو از دلم دراورد ، گفت به کسی چیزی نگم و اونم به هیچکس چیزی نمیگه و همیشه هوامو داره ، سوتین خواهرشو دراورد(هیچوقت یادم نمیره اون لحظه باز کردن سوتین که اون داشت با آروم کردن من با صحبتاش همزمان اینکارو میکرد و منم باهاش میخندیدم و خوشحال بودم ، یادش که میفتم از خودم بدم میاد که چطور مثل احمقها بودم و زندگیمو درگیر چنین حسی کردم) خلاصه کمکم کرد تمیزم کرد و لباسامو تنم کرد و رفتم خونه ، توی خونه با عصبانیت خانواده روبرو شدم که تا ساعت دوازده و نیم چرا مشغول بازی بودم ، البته توی کوچه ما عادی بود ولی چون اونموقع کسی نبود ترسیده بودن که منم گفتم رفته بودیم کوچه بعدی با بچه هاشون مسابقه فوتبال ، خلاصه اونا برای رد کردن من و تکرار نشدن با یکم داد و هوار فرستادنم توی اتاق ،منم رفتم توی اتاقم و افتادم روی تشکم و مشغول گریه بودم ، این وسط عباس اومد توی ذهنم و یکم آروم شدم ، انگار واقعا پناهم شده بود . اینهارو همه مینویسم تا بدونین چه افراد و شرایطی توی زندگی و مسیر و گرایش یک ادم میتونند تاثییرات بسزایی بزارن . اگه وقت گذاشتین و خوندین قطعا استفاده خوبی هم میبرین .
خلاصه فرداش شد و رفتم مدرسه ، توی مدرسه منی که شر و شور بودم و بقول بچه ها همیشه انگشتم توی کون یکی بود اون روز کاملا بی آزار بودم ، اروم و ساکت ، کاری به هیچکس نداشتم ، زنگ تفریح یکی از بچه ها اومد که منو تحریک به انگولک بازی کنه ، دست کرد کونمو گرفت و یهو فرار کرد ، هیچی نگفتم و براهم ادامه دادم ، اروم اروم دوباره میومد سمتم ، دید اصلا کلک نیست که بخوام بگیرمش ، اومد و وایساد گفت چته از کونت دفاع نمیکنی؟ گفتم نه ، خواستم بشینم انگشتشو با فشار هول داد سمت سوراخ کونم ، و وقتی دید هیچی نمیگم ، تعجب کرد ، گفت من دستمو تا آرنج میکنم توی کونت کاری نداری؟ خودتی؟ چیزی شده؟ گفتم اگه پاتم میکردی توم کاری ندارم ، گفت هاا ، چیه نکنه خوشت میاد ، بیا بریم توی دستشویی ، من فکرم درگیر روز قبل و عباس بود ، نمیدونم چرا اما بی حواس گفتم باشه بریم ، همینجوری باهاش رفتم ، هنوز نمیدونم اون روز واقعا بی حواس بودم و راه افتادم یا کونی شده بودم ، رسیدیم دستشویی ، حرفهای عباس اومد تو ذهنم که مال خودمی و هواتو دارم و به برادر خودش فحش داد بخاطر من و هی تمام حرفاش از اول داستان تا آخر عین فیلم توی ذهن من پلی شده بود ، رفتیم داخل دستشویی ، طرف یهو کمربندشو باز کرد و کیرشو دراورد ، یه کیر کوچولو جلوم وایساده بود و توی مشت خودش گم میشد ، خودش کیرشو با انگشت گرفته بود نه با دستاش و مشتش ، و هی بالا پایینش میکرد و میگفت زود باش دیگه ، نگفته بودی حال میدی ،فکر میکردم همه رو انگشت میکنی میخوای بکنیشون ، توی همین حین یهو کیر عباس کنار اون فیلم توی ذهنم اومد ،انگار از این پسره یهو متنفر شدم ،زدم به سینش ،خورد توی دیوار و گفتم برو بابا بیشعور ، رفتم بیرون یه گوشه نشستم ، اومد ازم معذرت خواهی کرد و گفت یه لحظه فکر کردم واقعا اینکاره شدی ، توی دل خودم گفتم نمیدونه دیروز من با عباس بودم ، نه از روی کون دادن ، مثلا غرور بودم که یکی بزرگتر از ماها هوای منو داره و بقول خودمون من تیله طرف شدم ، سر کلاس معلم از حواس پرت بودن اون روزم عصبی شد و بجای علت یافتن و اروم کردن من که مثلا ببینه مرگم چیه و بفرستنم مشاوره که آیندم نابود نشه ، اون معلم دیوونه هم اومد زد تو گوشم ، اشک اومد تو چشمم ، و معلم که دور شد سرمو کردم پایین و گریه کردم ، کم کم توی ذهنم این اومد که اگه عباس باهام بود میکشتت ، هی به خودم غرور شدم و اشکم پاک شد و خشم اومد تو صورتم ، با یه غرور مسخره نشستم که انگار قرار بود بعدا کون معلم رو بزارم ، مردم تا زنگ آخر خورد و اومدیم بیرون ، بدون هیاهو و سروصدا با بچه ها سریع حرکت کردم واسه خونه ،خونه نزدیک بود ،از سر کوچه چشمم به در خونه عباس اینا بود ، که بالاخواهم بیاد دم در ، کیف میکردم که دارم نزدیک میشم بهش خودبخود خنده میومد روی لبام ، آخه روز قبلش از وقتی از پیش عباس رفتم همش گریه افتادم ، جامعه بدلایل مختلفی اون رو توی ذهن من فرشته نجاتم کرد توی اون یک روز ، رفتم دیدم در بازه و عباس تو حیاطه ، بهش اشاره دادم ، اومد، گفتم که برم کیفمو بزارم بیام پیشت ، رفتم و سریع به بهانه بازی بعد از مدرسه اومدم پیشش ، عباس هم اومد گفت بیا بریم تا اینجا و بیایم ، با دوچرخه سوارم کرد و رفتیم تا سر کوچه رفت تو سوپری و اومد ، سیگار خریده بود ،توی راه برگشت گفتم واسه کیه ، گفت خواهرم ، تعجب کردم، گفت خودمم میکشم ،گفتم داوود دعوات نمیکنه؟ گفت اون خودش معتاده چیزی نمیتونه بگه ، خلاصه رفتیم و رسیدیم ، نمیدونم مادرش کجا میرفت که خیلی کم پیش میومد خونه باشه یا ببینیمش اونجا ، داوود رفته بود بیرون ، خواهرش تو خونه بود ، با لباس لختی توی خونه دور میخورد ، منم هنوز کنجکاو بودم به همه چیز ، چون جنس مخالف بود و لباساش لختی بود لذت میبردم از دیدنش ، اونم که خودش جنده بود و توی خونه علنی میرفت بیرون واسه دادن ،(بعدا که بزرگ شدم فهمیدم خانواده اینا یه خانواده داغون بودن و خراب بودن و خراب کردن واسشون عادی بوده) خلاصه عباس گفت بیا بالا ، خواهرشم با لبخند نگاه کرد و گفت بیا داخل عزیزم ، منم کیف میکردم ، رفتم داخل ، گفتم خب این خوشکله اینجاست امروز خبری نیست ، عباس گفت بیا بالا منظورش توی اتاق بود ، خواهرش توی حیاط بود سیگار روشن کرده بود نگام کرد و با همون لبخند و لوندی گفت برو بالا عزیزم نگاه چه خجالتیه ، تو که اینهمه خوشکلی نباید خجالتی باشی باید پررو باشی تا به همه دخترا پیشنهاد دوستی و حال بدی ، یه لحظه آب شدم ، لپام قرمز شده بود ، زبونم قفل شده بود ، با خودم گفتم خب چون بچم خواستم بخندونم وگرنه این خیلی از ما بزرگتره ، خلاصه رفتیم داخل نشستیم پای تلویزیون ، خواهرش اومد توی اتاق و میوه واسم اورد ، عباس جلو تلویزیون دراز کشیده بود منم بالاترش به دیوار تکیه زده بودم و نشسته بودم ، الکی دلم خوش بود که فقط پیششم و اون دختره هم دید میزنم ، خواهرش رفت توی اون اتاق اولی که جلوی پله ها ست و درش روبروی ما بود ، وایساد جلوم و با لبخند نگام کرد و راحت لباساشو دراورد ، منم با تعجب بدنشو میدیدم ، فقط تو فیلم سوپر بدن زن دیده بودم ، قشنگ با کارش میگفت خوشم میاد نگام کنی ، همونجا بی سروصدا لباس عوض کرد و یه چشمک و ماچ انداخت و رفت ، من همش فکرم پیش اون بود ، اصالا حواسم به تلویزیون نبود تا اینکه عباس…


خلاصه من و عباس مونده بودیم توی اتاق پای تلویزیون
عباس پاشد فیلم سوپر گذاشت
اوایل فیلم چون خواهرش توی ذهنم بود من خودمو مرد فیلم تصور میکردم ، هنوز بین انتخاب شخصیت و گرایش خودم مطمئن نبودم و از این مسائل گمراه بودم ، شرایط لحظه تعیین کننده بود واسم ،
خلاصه عباس دید که حرکتی نمیکنم و فقط نگاه فیلم میکنم پاشد اومد سراغم ، با مالیدن و بوسیدن و خوابوندنم یکم به شرایط روز قبل برگشتم ، یه لحظه با بالشت زیر کمرم توی حالت تقریبا نشسته شدم و عباس هم کمی خودشو کشید بالا که پایین تنش افتاد جلوی صورتم ، شلوار و شرتشو باهم کشید تا کیرش بیاد بیرون ، کیر عباس خیلی خوشکل و خوشرنگ و خوشفرم بود، تقریبا تیره با یه پوستی که انگار خودش چرب بود و میفتاد توی چشم که ادم دوست داشت بخورش یا بگیرش ، فرم یکدست و کشیده رو به بالا داشت و کله کیرش هم همون رنگ ولی یه جور لیزی و لطافت خاصی داشت که از میک زدنش لذت میبردم ، کیرش واقعا بینظیر بود (جوری که چندبار سکس توی آینده هم که داشتم به امید لذت بردن مثل کیر اون بود که نشد) خلاصه این کیر نازنین وقتی از خواست از شرت بیاد بیرون با لباساش رفت پایین و یه فنر خورد و با لرزش پرید بیرون جلوی صورتم ، خیلی تحریک شدم جوری که همه چیز از هوشم رفت و یهو کردمش توی دهنم ، عباس کیف کرد و فهمید اینکارش چه کرده باهام ، آدمی بود که توی طول سکس از هرچیزی خوشت میومد حفظ میکرد و موبه مو باهات انجامش میداد ، عباس دستشو برد پشت و کیرمو مالید ، میگفت کیر تو هم بزرگه ها ولی مال من بزرگتره ،راست میگفت نسبت به همسنام مال من بزرگتر بود ،اما چه فایده ،چون عباس میگفت باید بندازیش کنار چون قرار نیست برات کاری کنه ،من اونموقع منظورشو نمیغهمیدم ، فقط با کیرش که توی دهنم بود لبخندی میزدم و میفهموندم که از حرفات هم خوشم میاد ، خلاصه ساک زدم حسابی ، بلند شد و منم بلند کرد و گرفتم تو بغل و لبامو میخورد ،سرم رو به بالا و سر اون رو به پایین ،چون ازم بزرگتر بود ، توی بغلش فشارم میداد و میخواست منو با آغوشش نگه داره که بهم لذت میبخشید ، یه لحظه آروم سرشو برد بالا و گفت لباس میپوشی؟ منم گفتم نمیدونم ، واقعا هم نمیدونستم که لذت این لباسا واسه من و واسه اونا چیه ، گفت بپوش عزیزم ، بخاطر من ، منم عین یه برده چشم گفتم و از پشت بغلم کرد و همونجوری بردم تو اتاق بغلی ، لباسای خواهرشو برداشت و تنم کرد ، اینبار چندتا لباس اضافه هم آورد ، دیدم یه چیز توریه ، یه دامنه ، یه لباس کوتاهه ، نمیفهمیدم چیه تو اون سن ، باوجودی که خیلی از اون لباسا برام گشاد بود کردش تنم ، کیرشو گرفت جلوم و همونجا نشوندم گفت بخور ، منم فقط کیرش جاش عوض شد ،از توی دستم میرفت توی دهنم ، کلشو خیلی خوب میخوردم ،خوشم میومد ،یه حال عجیبی داشت ، خودش تمام قواعد ساک زدن و دادن رو یادم داده بود ، بازی زبون و میک زدن و اینارو میگم ، یه لحظه کشید بیرون ، گفت وایسا ، یه رژلب برداشت زد به لبام ، لبامو بوس کرد و گفت حالا بخور ، منم که نمیدونستم فرقش چیه خوردم ، بعد از کمی خوردن بلند شدیم رفتیم توی همون اتاق و روی همون تشکی که ندیده بودم یه بار جمع بشه ، نشست زمین و گفت جلوم بخواب و بخور ، اطاعت امر شد انجام شد ،دستشو برد سمت کونم و ماساژ میداد ، من اون لحظه با اون ماساژها حس الان رو نمیفهمیدم ، بلند شد پرید پشت سرم و خوابید روم ، گفت چه کونی داری ، و شروع کرد به خوردن ، دوباره همون حس و حال برام درست شد ، انگشت کردناش شروع شد و جاشو باز کرد ،خوابید روم و تکرار مکررات و لذتها ، بغل کردنا و بوسیدنا و حرفهای آرامشبخش ،منم دیگه بدم نمیومد ، اهل شده بودم ، این دوتا برادر توی یک هفته گذشته سه بار کونمو گذاشته بودن که دوبارش توی دو روز پشت سر هم بود ، همین حالا من نمیتونم دو روز پشت سر هم کون بدم ، هم جسمی هم حسی کم میارم ، خلاصه کرد و آبشو ریخت داخل ، اینبار زود تموم شد ، بهش گفتم چرا زود شد گفت دیروز از شیره برادرش خورده ، برادرش اهل شیره و تریاک بود ، خلاصه بلند شد خودشو تمیز کرد و منم تمیز کرد ، رژ هم بزور پاک کردم و لباسارو درآوردیم و رفتم، روز بعدش خبری ازشون نبود ، هیچکس خونشون نبود ، منم دیدم کسی نیست رفتم ، تا چند روز خبری نبود تا یک روز که رفتم خواهرش درو باز کرد و گفتم عباس کجاست ، گفت بیرونه و میاد ، خواستم برم که ازم خواست برم داخل ، گفتم ممنون ، بهم گفت خو بیا داخل الان میرسه ، یه جوری شدم ،رفتم ، داخل حیاط که رفتم درو بست ، گفتم مگه الان عباس نمیاد که درو بستی ، گفت چرا بیاد کلید داره ، گفتم باشه و بدون معطلی یهو تاپشو کشیپ بالا و درآورد ، من مونده بودم ، موهایی که رنگ زرد شده بود و تن سفید و سینه هایی که با توجه به اندام لاغر اون براش بزرگ بود اما در کل سینه هاش شاید نهایتا مثلا سایز ۷۰ بود ، اما چون اون لاغر بود خیلی بزرگ نشون میداد ، سوتین سفید توری تنش جوری بهش نشسته بود که انگار سینه هاش زیر سوتین میرقصیدن ، شکم و پهلو هم که به هیچوجه نداشت ، من قفل بودم و اون نگام میکرد و میخندید، اخه چرا جلوم همچین کاری میکنه ، یهو گفت بیا دامنمو دربیار ، من هنوز قفل بودم ، گفت بیا دیگه ، با خجالت گفتم ناراحت نمیشی؟ خندید و گفت خودم ازت میخوام خجالتی ، بیا پیشم ، رفتم جلو ، اینقدر هنگ بودم نمیدونستم چطوری دامنشو بکشم پایین ، جلوش میخ وایساده بودم ، با کمک خودش درش آوردیم و با شرت و سوتین جلوم بود ، دستمو گرفت و بردم توی همون اتاقی که لباساش بود ، بغلم کرد و هی میگفت سینشو بخورم ، منم جوری که سینشو میخوردم انگار میخواستم شیر بخورم ، اما اون داشت کیف میکرد ، اونجا متوجه صداها و ناله های شهوتی شدم که چجوریه، سوتین و شرتشو دراورد و سرمو گذاشت جلوی کسش برای خوردن ، منم فقط لیس میزدم و بهم یاد داد و ازم خواست که زبونمو ببرم داخل ، براش میخوردم ، حس جالبی بود ، داشت خوشم میومد ، دست کرد کیرمو گرفت ، و سریع از شلوارم درش اورد ، تو دستش بود و نگاش میکرد و با خنده میگفت عزیزم نگاه کیر بچگونش ولی خوب بزرگه واست ، خلاصه گرایش داستان عوض نشه اون با یه حال و سکس تمام لذتها مالشها و نوازشها و صداهای شهوت انگیز رو نشونم داد ، یعنی من فهمیدم چطوریه ، تموم که شد هم خیلی بوسم کرد و گفت به کسی چیزی نگو تا بازم خاله بازی کنیم ،منم مثل خر کیف میکردم و قبول کردم ، اما عباس چی شد ،که بهم گفت داوود رو گرفتن ، عباس رفته ببینه میتونه کاری براش بکنه یا نه و میاد ، خلاصه اومدم بیرون ، توی کوچه میچرخیدم ، حس عجیبی داشتم ، انگار خوشحال بودم و از بقیه بالاتر بودم ، با دوچرخه بودم که عباس اومد و منو دید ، بهم گفت کجا بوده و داوود باید بره زندان و کاری نمیشه کرد ، و گفت ساعت ده دم در باش ،و رفت ، منم رفتم خونه ، دوست نداشتم برم ، اون روز حس جدیدی پیدا کرده بودم که خوشم میومد ، بدن دختر خیلی برام جذبه داشت ، میخواستم نرم ، اما گفتم برم بهش بگم که راضی باشه یوقت اذیتم نکنه ،من خر ساعت ده رفتم و اومد گفت بیا بالا ، رفتم تو حیاط گفتم کسی نیست؟ گفت نه ، طبق معمول خواهره سر قرار بود و داوود هم بازداشت بود و مادره هم که ما ندیدیم ، توی حیاط بهش گفتم عباس میخوای حال کنی گفت واسه چی ،گفتم امتحان دارم امشب بخونم ، نتونستم بهش بگم و فقط به روز بعد موکول کردم ، گذشت و فرداشبش رسید و باز همین مراحل تا توی حیاط طی شد ، گفت بیا که فیلم سوپر دیدم کیرم شقه ، گفتم عباس تو منو دوست داری؟ گفت اره من که خیلی دوستت دارم ، گفتم از حالا به بعد همدیگه رو دوست داریم ولی باهام حال نکن ،،گفت باشه ، بیا بشینیم فقط پای تلویزیون ، گفتم باشه ،رفتیم و نشستیم بعد از چند دقیقه سوپر گذاشت ، گفتم نزار گفت وایسا حالا ، یهو شروع کرد دست کشیدن به بدنم ،گفتم عباس تو گفتی حال نداریم ،گفت ببین ایندفعه بار آخره ، من وقتی برات شق بودم تو گفتی و نمیشه اینجوری ،با چرت و پرتهای بچگونه یه بچه رو راضی کرد ، اینبار سریع داد براش ساک بزنم ، انگارتغییر کرد رفتارش ، بعد از ساک زدنم گفت بخواب و خوابیدم ، اومدم شروع کرد خوردن کونم ، منم باز خوشم اومد ، اینبار اما انگشت نکرد ، گذاشت درش و فشار داد داخل ، درد اومد ، بهش گفتم ، گفت باید دردت بیاد ، و سریع شروع کرد به تلمبه های محکم ، گفتم عباس چرا اینجوری میکنی ، اذیت میشم ، گفت تو دردشو یادت رفته کونت به خارش نمیفته ، باید دو روز دیگه انگشتت تو کونت باشه و دنبالم بگردی ، بدجوری تلمبه میزد ،کیرش هم داغ بود و کله کیرش با داغی میرفت و میومد ، دوباره حس کردم از دادن خوشم میاد ، خلاصه کرد و آبشو ریخت داخل ، گفت پاشو برو ،بزور گذاشت تمیزش کنم و برم ، رفتم چند روز گذشت ، تو فکر بودم و ناراحت ، که چرا اینجوری شد ، منه احمق دوست داشتم از دلش دربیارم که ازم ناراحت نباشه ، یکی نبود بگه خر اون هدفش همین بوده ، یه مدت گذشت و با بچه های کوچه بودم ، مسعود دوباره خورده بود بهم و پیله بود بریم حال کنیم ، رفتیم و کردمش ، وقتی خوابیدم روش دوست داشتم مثل عباس ، مسعود رو بغل کنم و بکنم ، خودبخود اومد تو ذهنم ، کردمش و رفتیم ،شب تو اتاقم رفتم تو فکرش ، خودبخود هی انگار کونم یه جوری شده بود ، یه حسی بین خارش و مالش ,نمیدونستم بمالمش یا بخارونمش ، عجیب بود برام ، هرجوری بود خوابیدم و فرداش رفتم مدرسه و وقت برگشت تو فکرش رفتم ، گفته نکنه هوسی شدم ، رفتم سراغ مسعود و فراهم کردیم برای حال ، مسعود چه سوراخ چه لاپا میخواست ، گفتم ساک بزنه برام ، نشست برام ساک زد ، کیرش تو دستش بود و میمالید ، گفتم اگه میشد برات میمالیدم ، گفت خیلی دوست دارم یه بار یکی برام بخوره ، و ادامه کارشو داد ، حرفش تو کله من بود ولی در حال ادامه کارمون بودیم ، بلندش کردم و سرپایی چسبوندم بهش گذاشتم لاپاش و تلمبه زدن ، کیرشم گرفتم دستم و براش میمالیدم ، وقتی حال کردن خودم تموم شد هنوز کیرش توی دستم بود ، متوجه شد من تلمبه نمیزنم و کارم تمومه ولی کیرشو هنوز ماساژ میدادم ، اونم کیف میکرد و خودشو بیشتر فشار میداد بهم و لذتشو به هردومون منتقل میکرد ، یهو دور خورد سمتم و زیرگردنمو چندبار بوسید و میگفت عزیزم ، کیرش داشت میترکید ، داشت یه جورایی ازم تشکر میکرد که به اونم با جلق یه حالی دادم ، بهش گفتم حال کردی؟ یعنی ارضا شدی ، گفت نه ولی همینم خوب بود ، گفتم میخوای تو هم حال کنی؟ نامردی نشه فقط من حال کردم ، گفت اره تو میزاری؟ گفتم برات میخورم فقط ، توی صورتش معلوم بود داره ذوق مرگ میشه ، نشستم و کیر کوچکشو گذاشتم دهنم و براش خوردم ، داشت بال درمیاورد ، خلاصه حالشو کرد و رفتیم ، بازم چند روز بعد رسید و با مسعود هوسش زد به سرمون ، خونشون خالی بود و درنگ نکردیم ، رفتیم و فورا لخت شدیم و شروع کردیم ، مسعود نشست با جون و دل برام خورد ، با علاقه برام میخورد چون میدونست دیگه منم بفکرش هستم ، خورد و بعدش خوابید و گفت بخواب کونمو بزار عزیزم ، خوابیدمو کردمش ، ارضا که شدم بلند شدم و نشوندمش براش خوردم ، اونم حالشو کرد ، یه چندبار گذشت و از روز بعدش هرروز با مسعود داشتم ، هربار یه جایی ، مسعود هم با جون و دل ازم میخواست چون میدونست اونم بی نصیب نیست ، روز فکر کنم چهارم بود ، وقتی براش خوردم انگار از روی رفع تکلیف میخوردم ، حسی نداشتم ، یادم به عباس افتاد ، اصلا انگار از کیرش یهو بدم بیاد قطعش کردم ، مات و مبهوت موند که چی شده ، گفتم نمیخورم ، به پام افتاد التماسم کرد ، میگفت هرجوری بگی حال میکنم فقط بزار منم حال کنم ، گفتم باشه ، میخوابم بیا بکن ، زد به سرم حس عباس رو تداعی کنم ، فکر میکردم میشه ، نگو این چند وقت به خارش افتادم و خودم خبر ندارم ، مسعود خوابید روم و با کیر کوچیکش که تفیش کرده بود میخواست توی سوراخم تلمبه بزنه ، وقتی خواست شروع کنه فکر کردم حالش مثل اون میشه ، اما کیرش کوچک بود ، یه چیزی فقط اول سوراخم میرفت و میومد که فقط خارشمو زیاد کرد ، تموم شد و رفتیم ، توی مسیر هی میخواستم کونمو بخارونم ، توی کوچه نمیشد ، یه حالت عجیبی بود ، هرچی هم دست میزدم تاثیری نداشت ، مالش میدادم بازم تاثیر نداشت ، یه گوشه کوچه که درخت و گیاه بود و پاتوق قایم شدنامون بود رفتم اونجا ، هرچی به خودم دست زدم فایده نداشت ، باید انگشتمو توش نگه میداشتم ، انگار هوا میرفت داخل ، با خودم میگفتم چی شده ، نکنه مریضم ، یه لحظه انگشتمو بیشتر کردم تو و مالوندم ، دیدم انگار بهتر شد ، این بهتر شدنه فکر بغل و کیر عباس رو اورد توی سرم ، یعنی چه ، چرا با این حال این فکر اومد سراغم ، هنوز کامل نفهمیدم چه خبره ، یه لحظه گفتم بیخیال بابا ، مالوندم و وسوسه کیرش کار خودشو کرد ، یاد وقتی افتادم تو دستم بود ، یا توی دهنم بود ، هی اومد توی ذهنم تا گفتم باید برم پیشش یه بار دیگه بخورمش ، رفتم نزدیک خونشون گفتم اون که اون روز اونجوری کرد ، بزار نرم ،نزدیک خونشون پرسه و زدم و نشستم تا سر و کله عباس پیدا شد ، خودش اومد پیشم وایساد ، یکم احوالپرسی و گفت اینجا چیکار میکنی ،گفتم اومدم وایسم تو رد بشی ببینمت ، خندید ، گفت بیا ، بیا بریم کونی ، یه جوری شدم ، گفتم واقعا مهربونی کشک بود ، هدفشون کردن من بود ، پشت سرش رفتم و رفتیم تو خونه ، گفت چی شد که اومدی ، براش تعریف کردم ، قهقهه زد ، گفتم چیه ، گفت این چند روز شده یادم بیفتی؟ که تو بغلمی و پیشمی؟ گفتم اره ، بازم قهقهه زد ، گفتم عباس چی شده؟ هیچوقت یادم نمیره چطور خورد شدم اون روز ، روی پله های اتاق که تو حیاط بود نشسته بودیم ، دستشو گذاشت روی شونم گفت ببین تو کونی شدی ، گفتی یعنی چی مگه بده؟ خو یه بار میکنم یه بارم کون دادم ، گفت نه ، منو داوود جوری کردیمت که همیشه میای پیش ما میگی منو بکنین ، متوجه نمیشدم ، یعنی چه ، مگه مریضم , خب نمیام ، گفت آب کیرمونو که دیدی ، گفتم اره گفت بزرگ بشی تو هم آبکیر داری ، آبکیر ما ریخته توی کونت ، سوراخت گشاد شده ، زیرپای ما بودی ، گفتم خب ، گفت هر دو سه روز یه بار خودبخود منو یادت میاد و کونت میخاره ، یعنی موقشه بیای به من کون بدی ، منه خر نگران این شدم که گفت هر دو سه روز ، یعنی انگار اگه میگفت دو هفته ای یکبار خوشحال میشدم ، گفتم میشه دو سه روز که شد نیام و تحمل کنم ، گفت میتونی به بقیه بدی ، هرکی دیدی بگو بیا منو بکن ، گفتم جدی میگی؟ گفت ولی اونوقت اونابه همه میگن که کردنت ، دوباره بغض کردم ، گفتم نمیخوام ، فقط به خودت میدم ، همونجا پاشد کیرشو دراورد گذاشت دهنم ، دیگه خوردنش لذت دفعه قبل رو نداشت ، حرفاش تو مخم اذیت میکرد ، فقط یه برده بودم براش ، کیرش تو دهنم بلند شد بردم بالا ، دیگه حتی نبردم روی تشک توی اتاق اونطرفی ، همونجا سر پله آخر هولم داد و جلو پله ها اول اتاق خوابوندم ، شلوارمو که خاست دربیاره انگار وحشی شد ، محکم کشیدش پایین ، تف انداخت رو کیرش ، خوابید و فشار داد داخل ، با دستاش دهنمو گرفته بود ، که داد نزنم ، از درد داشتم میمردم ، مثل سگ تلمبه زد داشتم خفه میشدم که گذاشت نفس بگیرم ، اینبار بجای آغوش مهربون مثل خرس خوابیده روم و تلمبه هاش از شهوت و خشم بود ، دیگه فکر من نبود ، بجای عزیزم گفتناش در گوشم میگفت دردت میاد؟ من که سر تکون میدادم یعنی اره ، یکی دیگه محکمتر میزد میگفت میخوام دردت بیاد درد کونت یادت نره ، حرفاش توی ذهنم میخکوب میشد ، جمله هایی که بزور از لیست اول ذهنم کنار رفت اما فراموش نشد(مثل کون بچه خوشکل نباید سالم بمونه ، کونت مثل تونل شده ، به هرکی غیر من بدی دیگه همه میفهمن کونی هستی ، وقتی کونت به خارش افتاد دیگه نترس بگی چم شده ، دلت و کونت کیر میخواد باید بیای پیش من ، دیگه تا پیربشی فکر کیر باش ، از این به بعد بجای لباس مردونه لباس زنونه بگیر) حرفهای زشتی که توی ذهن خیلی امثال من مونده و دلیل دوجنسگرا بودنشونه ، آبش اومد ، آبشو ریخت داخل ، بلندم کرد و گفت بشین روی پاهات ، چون مات بودم حرکتی نداشتم، از طرفی پاهامم درد میکرد ،با عصبانیت بیشتر زد رو شونم و نشوندم ، تا نشستم از توی کونم آب ریخت ، نگاش کردم ، با خنده گفت ببینش و یادت بهش باشه که این آبکیر منه ، تو دیگه اوبی منی ، هرجا رفتی یادت باشه من کونت میزارم به کسی ندی که آبروتو توی شهر میبرم ، بغض بدی داشتم ، بزور راه میرفتم ، رفتم توی کوچه پشت همون درختا نشستم ، یکم گریه کردم ، من حس خوب اون سکس با جنس مخالفو میخواستم ، دلم میخواست دوباره همونجوری شاد باشم و احساس غرور که سالمم و دور پسر نرم ، از کارای یواشکی با پسرا خجالت نکشم ، اینقدر فکر توی ذهنم مرور شد که نگو ، مفعولایی با شرایط من دقیق حالمو درک میکنن ، میدونم اوناهم یه گوشه ای این حالو درک کردن ، خلاصه یکم خودمو جمع و جور کردم و جوری که کسی نفهمه حالمو رفتم خونه و رفتم توی اتاقم به بهانه درس خوندن بیرون نیومدم ، چند روز گذشت ، توی مدرسه هنوز حالم خوب نشده بود ، رفتم پیش روحانی که میومد دبستان واسه نماز جماعت ، دلم گرفته بود ،احساس میکردم الان دارم بهترین کارو میکنم و خدا کمکم میکنه ، بهش گفتم حاج آقا یه دوستی دارم چنین مشکلی براش پیش اومده ، اولش جا خورد ، بعد که خواست جوابم بده با لبخند و مهربونی باهام برخورد کرد ، خداروشکر اون یکی دیگه آدم سواستفاده کنی نبود ، خیلی حرف زد که منو آروم کنه ، میدونست واسه خودم گفتم ، منم هیچی نگفتم دیگه که مقاومت الکی کنم ، یه جمله رو چندبار گفت و اونم این بود گفت پسر عزیزم خداوند فرموده اگر پسر با یک پسر نزدیکی و خلوت بکنه اون پسرها حتی سنگ فرش بهشت رو هم نمیبینند ، و بهم گفت کسی که بی اختیار این کار باهاش شده شک نکن خداوند مهربونه و کمکش میکنه ، فقط سعی کن هروقت فکری خواست اذیتت کنه یا حالتی برات پیش اومد به حرفای من فکر کن بعد برو وضو بگیر و کتاب قران مدرسه رو مرور کن .
منم یه بچه کوچک ، کی فکر خدا و پیغمبر بود که بگه این حرفش چرته و درسته ،فقط اون روحانی واسه ما دبستانیا حکم یه امام داشت و منم بخاطر سنم شدیدا درگیر توسل به خدا بودم ، حرفای حاج آقا یه مدت کمکم کرد .و خود حاجآقا هم بیشتر مراقبم بود و حواسمو داشت ، واقعا انسانیت داشت ، همیشه دعاش میکنم ،اگه مثل بعضی آخوندای دیگه بود میتونست خودشم ازم سواستفاده کنه و موقعیتشو داشت که حتی هرروز منو بکنه ‌‌.
اگه اشتباه نکنم یک ماهی بود که حالم بهتر شده بود ، تا بدبختانه یه روز موقع برگشت از مدرسه عباس کمین کرده بود ، نامرد خونشون خالی بود سوپر نگاه کرده بود ، حمید هم این مدت زیاد زیرپاش بوده اقا هوس کرده کون مارو بگاد ، جلومو گرفت و گفت خیلی وقته نخاریدی ، چرا نمیای بخارونمت ، نکنه کس دیگه کونت میزاره ،گفتم نه ، من بدم میاد و هیچکس اینکارو باهام نمیکنه ، دستمو گرفت و گفت میخوای به همه بگم کونت چقدر آب توش بوده؟ درجا ترسیدم ، دست و پام شل شد ، گفت میخوای به بچه ها بگم کیر من و داوود رو مثل شکلات میخوردی؟ گفتم توروخدا نگو ، لرزش افتاد تو تنم ، گفت میخوای بگم الان که میلرزی بخاطر اینه که کونت گذاشتم ازم میترسی؟ من قفل شده بودم ، بگم میخوابیدم روت و تو سوتین میبستی و بهم کون میدادی؟ بدبخت لباس زن کردم تنت و کونت گذاشتم ، تا چند وقت پیش میومدی آبکیرمو میریختم تو کونت حالا بدت میاد؟ یا کونی شدی یکی دیگه داره کونت میزاره که باید بریم نشونم بدیش بگم جلو روم کونت بزاره یا مثل تخم آدم میای داخل کونتو میدی و میری ، با بغض گفتم باشه بریم داخل ، فقط یواش الان یکی میشنوه ، اشک تو چشمم بود ، توی حیاط کیفمو درآورد و انداخت زمین ، در حیاطم بسته بود ، کشوندم بالا و گفت درار زود ، شوک بودم نفهمیدم چی میگه ، اصلا صداش به گوشم وارد نشد ،فقط خودم طبق معمول رفتار قبلا اون جلوش نشستم ، یهو لبخند زد گفت اهان پس هوس کیرخوری کردی ، مزه کیرم زیر زبونت جامونده ، بخور که بهت ساخته ، کیرش جلو روم بود ، با دستش چندبار زدش تو صورتم وگفت بخور دیگه ، با اشک و اروم گذاشتمش دهنم و یواش عقب جلو کردم ، گفت دهنت چه داغه حرومزاده ، ساک زدنتم حال داره ، منم فقط عین عروسک میخوردم ، دیگه با خودم گفتم اشک نریز بخور تا زود کارشو تموم کنه و بری ، یهو صدای در اومد ، کیرشو سریع از دهنم دراورد و کرد تو شلوارش ،کیفمو اورد و گفت برو تو پله های پشت بوم وایسا تا نگفتم نیا جیکت هم درنیاد ، گفتم چشم ، رفتم و خودم میترسیدم که کسی نفهمه و نفسم درنمیومد ، رفت دم در و صدای حمید بود ، گفت عباس اومده بودی دم خونه دنبالم ، عباس گفت اره ، اومدم مامانت گفت حمید نیست ، گفت اره با بابام بودم ، گفت خب بیا داخل ، بیا بالا
حمید: کسی نیست؟
عباس: نه بابا ، بیا یه فیلم ببینیم
حمید: باز بلند کردی؟
عباس: مگه تو بدت میاد نگاه فیلم سوپر کنی و من کونت بزارم؟
حمید: نه من که خوشم میاد ، خوب که خودم اینهمه مدت اومدم کونم بزاری .
من شاخ دراوردم ، یعنی حمید جوری شده که هر روز میاد میگه عباس بیا منو بکن؟!
عباس: حمید هوس کردم دو نفر بکنم
حمید: تو فقط منم بکن ، هرکی خواستی بزار کنارم بهش کون هم میدم
عباس: الان یکی دیگه هم میاد
حمید: کیه؟ میشناسمش؟ مال این اطرافه؟
عباس: صبر کن الان میاد میبینیش .
رفتن داخل ، فیلم سوپر گذاشت و حمید خودش لخت شد و خوابید ، بدون گفته ،من هنگ بودم ، یهو عباس اومد بردم پایین ، التماسم واسه بیخیال شدن فایده نداشت ، کشیدم بردم داخل و پرتم کرد کنار حمید که لخت خوابیده بود ، حمید جا خورد ، گفت سلام ، اومدم فیلم نگاه کنیم ، عباس بلند خندید و گفت کسخل تو که لختی ، دوتاتون اومدین کونتون بزارم ، منو حمید نگاه هم کردیم ، عباس با عصبانیت و اذیت لختم کرد و انداختم کنار حمید ، عباس هم لخت شد ، ما نشستیم و اون بالای سر ما ، گفت خوب گوش کنید کونیا ، یه لیس تو میزنی یه لیس تو ، ما قفل بودیم ، خندید گفت شوخی کردم ، یکی کیرمو بخوره یکی تخمامو ،حمید فورا سر کیرشو کرد دهنش ،حالا من مونده بودم چطوری تخم بخورم ،بار اولم بود ، یهو گفت کونی حرومزاده میخوری یا ادبت کنم ، همینجوری رفتم زیر کیرش و زبونمو میزدم به تخماش ، حمید تازه منو راهنمایی میکرد ، موندم این بدبختو چقد کرده ، رفتارهای توهین آمیزش ادامه داشت تا کشید عقب و گفت بخوابید ، ما دو نفریم چطوری بخوابیم ، مونده بودم ، حمید خوابید گفت تو هم بخواب اینجا کنار من ، خوابیدم ، عباس اومد بالای سرش و یه لگد بهش زد گفت کونی ازت نظر خواستم ، دلم براش سوخت ، منو بلند کرد گذاشت رو کون حمید و وادارم کرد سوراخ کونشو بلیسم ، با ناواردی انجام میدادم که خودشم مشغول خوردن کون من شد ، یکم که گذشت گفت کیرتو بکن تو کون حمید ، حمید راضی بود ، چون درد کیر کن کمتر از کیر عباس بود ،گذاشتم روش و با فشاری که عباس بهم داد یهو کیرم رفت داخل ، حمید کاملا باز شده بود ، فکر کنم واقعا هرروز کردش ، دوتا تلمبه که زدم گفت تکون نخور ، خوابید روم و خواست فشار بده ، دردش زیاد بود ، گفت دردت گرفت کیرتو بیشتر فشار بده تو کون حمید و کمرشو گاز بگیر که صدات درنیاد ، چشمتون روز بد نبینه حمید بدبخت رو گاییدم ، حالا با تلمبه عباس حمید هم تلمبه میخوره ،کون حمید نرم و گنده بود ، سفید هم بود ، تخته تخت ، اما من حسی نداشتم ، چون درد پشت سری بود ، یکم گذشت و عباس هوس تعویض کرد ، اینبار گفت حمید برعکس بخوابه رو من ، کمرامون بهم بود ، پاهاشو داد بالا سوراخ حمیدو تا ته پر کرد ، حمید وای وای وای میکرد ، ولی وسطش هی میگفت چه کیفی داره ، به من میگفت باید اینجوری کون بدی هااا ، نمیدونم کسخل داشت چاپلوسی میکرد یا واقعا لذت میبرد ، عباس آبش اومد ، ریختش تو کون حمید ، گفت تکون نخور ، منم فقط تو فکر تمام شدنش بودم ، عباس بیشرف نقشه داشت ،کارش تموم نشده بود ، حمید رو گذاشت آب از کونش بیرون بیاد ریخت رو لمبه های من ، گفت حالا تا راه بازه باید این آبکیر با فشار کیرم داخل توهم بره ، بزور کارشو کرد ولی اونجوری که فکر میکرد نشد ،بعدشم مثل سگ هولمون داد گفت بپوشین گم شین ، منو حمید آماده شدیم که بریم ، دوباره تهدیداش شروع شد ، توی دلمون آرزو داشتیم بمیره ولی بهش میگفتیم چشم ، خداروشکر اون زمان موبایل و عکس و بلوتوث نبود ، اومدیم بیرون و رفتیم خونه هامون ، چند وقت گذشت ، خبری نبود ، به من کاری نداشت ، احتمالا حمید رو پاره کرده بود ‌‌.
یه روز موقع برگشت دیدمش…

ادامه...

نوشته: مفعول اجباری


👍 10
👎 3
13001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

878195
2022-06-07 09:23:19 +0430 +0430

چقد کسشر نوشتی خواهشا کوتاه تر بنویس یک چهارم اولش رو خوندم فقط

0 ❤️

878251
2022-06-07 16:18:47 +0430 +0430

نمیدونی داستان یا نه؟
دهنت سرویس رومان نوشتی
دمه حافظت گرم جز ب جز حفظی😂

2 ❤️

878290
2022-06-08 00:57:39 +0430 +0430

خيلي جاهاش با نويسنده همزاد پنداري كردم واقعا خيلي از اين اتفاقات واقعي ان و براي خيلي از ماها اتفاق افتاده طولاني بود اما خيلي خودمو توش ديدم …

4 ❤️

878424
2022-06-08 18:51:35 +0430 +0430

چقد گوه خوردی بچع کونی😐😂
برو خودتو درمان کن

0 ❤️

878441
2022-06-08 23:30:23 +0430 +0430

واقعا اینا اتفاق میفته ، اینارو میخونم هی بیشتر مفهمم که نباید بقیه رو قضاوت کنم .

2 ❤️

879929
2022-06-16 23:40:30 +0430 +0430

نمیدونم واقعیِ یا غیر واقعی ولی اگه واقعی باشه برات خیلی متاسفم و همینطور متاسف برای این جامعه ای که داخلش زندگی میکنم و بزرگ شدیم، ای کاش به جای آموزه های مزخرف دینی به بچه هامون ی کم درس زندگی میدادیم و بهشون می فهموندیم که در مواقع خطرهای این چنینی باید چه کاری انجام داد و اگر هم کسی باهاشون کاری انجام داده باید حتما به پدر و مادرهاشون اطلاع بدن.

2 ❤️

882630
2022-07-02 05:48:12 +0430 +0430

مو به مو واقعیت رو توی نوشتت دیدم
متاسفانه این اتفاق خیلی هم رایجه و خیلیا اینجوری
مفعول میشن…
کاش اقلا بدونن تو این وضعیت باید برن به خونواده هاشون اطلاع بدن

1 ❤️