بپا کیری نشی!

1397/10/19

سلاملکم این داستان کپی برابر اصل واقعیته و یه واو کم و زیاد نشده . عمو جانی که معرف حضورتون هست؟ من ممدشونم! قد ۱۹۵ وزن ۱۱۰ عرض شونه ۸۵ طول آلت ۲۷ سانت ، وزن خالص بیضتین ۷۵۰ گرم قطر سولاخ کیون ۱۵ سانت … اینا رو گفتم تا کامل با وجنات و بزن به تخته لازمهای بنده آشنا بشین . یه بار دیگه لازم میبینم از این تریبون اعلام کنم هرچی اینجا مینویسم عین حقیقته ( ارواح کص عمم!!)
جونم بگه براتون نه که ما یونیک و بچه خوشگل تهرانیم از در خونه که میزنم بیرون دختر و زنه که میفتن به دست و پام که جون عمو جانی بیا منو بکن ، منم که شاخ و دلاور، اصن افت داره به اینا پا بدم و ناشتا کیون بدم … ببخشید بکنم. اول یه تک پا میرم کله پزی اصغر سگ سبیل دو پرس بناگوش و زبون میریزم تو خلا و همونجوری که دارم لقمه میزنم دختر اصغر آقا میاد زیر میز دو دور ساک پر ملات پر تف واسم میزنه و آبشو میپاشم رو سینش و اصغر آقام همراهی میکنه آبشو ( آب کله پاچه حکمن ) میپاشه رو صورت و لب و لوچم . با یه آروغ و دوتا گوز قندپهلو میزنم بیرون و میرم دفتر کارم که کس و کیونا صف کشیدن برم توشون فرو. تو مترو هرچی زن و دختره میاد یه دور به حقیر سراپا تقصیر کص میده و آس توشون قمبل میکنه میگه بکن منو ، جرم بده ، پارم کن ( این فراز از خاطرات کیون نشورای دروازه غارو هروخت شنفتین ایمان بیارین که نویسنده داره عین حقیقتو میگه ارواح کص عمش) خلاصه تا برسیم ایسگاه ولنجک دوازده نفرو اقلش جر دادم ( چیه ؟ یه خط مترو مخصوص خودم کشیدم ولنجک، همینه که هس )
همین که وارد دفتر میشم کیر مبارکو میدم دس دخترا ببرن کارواش و خودم میرم یه دور با کیر مصنوعی منشی و آبدارچی و نگهبانو جرررر میدم و همه آبو میریزم توش ( نکته انحرافی : آب توی پارچو میریزم تو لیوان )
بعدش میشینم یه دور خودمو انگشت میکنم و با تیلیفون کس تف میدم تا دخترا کیرمو بیارن بذارن سر جاش .
دیروز یه انگشتم تو کیونم بود و یکی تو سولاخ دماغم که یه زنه چادری اومد شرکت هفتاد و پنج کیلو قد ۱۸۰ سایز سینه ۸۶ (همون دم در شرکت باسکول و دسگاه اندازه گیر سایز ممه گذاشتیم پس ابعاد و اندازه ها مستنده ، حرفم نباشه ) پرید تو دفتر کونو داد بالا گفت بیا جرررم بده منو پاره کن… منم با آموزشهای ویژه که از عمو جانی گرفتم سی و هفت دور گاییدمش جرررش دادم تا بالخره آبه اومد پاچیدم تو کیونش .
خلاصه که از قصاب محل بهم کیون میدن تا بقال و چقال و زن حمید معصومی نژاد خبرنگار واحد مرکزی خبر ، رم ! خودمم نمیدونم چرا اینقد خواهان دارم داره داستان میشه کم کم . دیدم یه چستان بزنم اینجا همه بدونن من منم بد نی.
الانم که دستمو از شورت مامان دوز بیرون آوردم و دارم کص تف میدم براتون، یه انگشتم تو کیون ژاله یکی دیگه تو کص لاله و دماغم لای سینه ژیلا و انگشت شصت پام تو چش شیلا و همینجور الا آخر . همشونم دارن میگن : جووون منو بکن جررررم بده پارم کن …
اگه نکته این داستانو گرفتی که معلومه تو جمجمت هنوزم مغزه اگه هم نگرفتی که حوالت به کیر اسب اسکندر مقدونی وقتی رفت هندوستانو فتح کنه ولی کیر خورد برگشت.
اینم بگم برم: تا جایی که تجربه ما قد میده فقط دو دسته هستن که عادت دارن بگن منو جرررم بده پاره کن منو ! خودشون خوب میدونن کیان . کیر جمیع انسانهای مذکر طول تاریخ حواله اولیا ، کیر تمام بیگانگان فضایی ساکن در کهکشان آندرومدا تقدیم دومیا . کیرم تو دست به قلمتون ناموسن ! کم بزنید خداوکیلی مغزتون چسیده .
زیاده عرضی نیس

نوشته: ممد عموجانی اینا به جز ا


👍 12
👎 4
13372 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

740508
2019-01-09 21:26:54 +0330 +0330

با مزه بود. خندیدم. هر چند ایده اش تکراری بود.

1 ❤️

740513
2019-01-09 21:43:52 +0330 +0330
NA

یکم شلوغ بود، ولی خوب بود ?

1 ❤️

740538
2019-01-09 23:11:28 +0330 +0330
NA

عالی بود
وصف حال خیلی از ماها …
نه تنها تو سکس ، بلکه در تمام ابعاد زندگیمون

0 ❤️

740553
2019-01-09 23:53:02 +0330 +0330

هر چند موضوع تکرای اما نوع نوشتنت جالب بود
با شادو مپافقم شلوغ بود و بعضی از کلمات زیاد تکرار شدن ومیشد حذفشون. کرد

1 ❤️

740574
2019-01-10 03:11:03 +0330 +0330

آفرین دوست عزیز اگر با همین فرمون پیش بری میتونی طنز پرداز خوبی بشی . جدی میگم خودت رو دست کم نگیری خمیر مایه رو داری پس ادامه بده . فقط همیشه نکته های ریز در طنز نوشته های خودت رو فراموش نکن و از قلم ننداز …

مثلا…

حمید معصومی نژاد آآآ رووووم …

0 ❤️

740593
2019-01-10 08:15:14 +0330 +0330

باعث لبخندم شد،
میدونستی بعضی وقتها یه[لبخند] ،مثل خورشید میتونه تمام شب یا روز یه نفرو روشن نگه داره.
پس من سپاسگزارتم.

0 ❤️

740655
2019-01-10 18:21:11 +0330 +0330

پر تف خوشم اومد

0 ❤️

740754
2019-01-11 00:33:05 +0330 +0330

آقا یکی اینو بگیره …تو از داعش خطرناک تری …همرو حامله کردی …شوخی جالبی بود …تشکر از نوشتنت…که هدفی جز هدیه دادن لبخند نداشت و نداره

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها