بگذار آمین دعایت باشم (۳)

1399/10/03

...قسمت قبل

درود دوباره خدمت همه عزیزان
یکی از خوانندگان محترم انتقاد کرده بودن که چرا عنوان داستانم رو چرا از روی عنوان رمان کس دیگه ای انتخاب کردم ؛ فقط قصدم از انتخاب این اسم این بود که هم اسم پر محتوایی به نظرم اومد و اینکه فکر میکنم مناسب محتوای نگارشم بوده . باز هم از اینکه نظر میدین ، چه خوب و چه بد ازتون ممنونم . امیدوارم تونسته باشم خرسندتون کنم . یه مطلب دیگه اینکه چند وقتی نمیتونم پارت جدید بذارم ، به همین علت این پارت رو کمی طولانیتر از پارتهای قبلیه که امیدوارم خارج از تحملتون نباشه .

چندروز بعد از تولد شاهین

شهرزاد

شاهین سرکار بود .و من تنها تو خونه نشسته بودم که در آپارتمانمون به صدا در اومد .
حتما گلرخه اومده پیشم . گلرخ دوست دوران دانشگاهم بود که همزمان با دوستی من و شاهین ، اونم با جهان دوست بود و بارها منو شاهین به اتفاق گلرخ و جهان چهارتایی باهم میرفتیم بیرون و همین قرار مدارها باعث ایجاد دوستی بین جهان و شاهین شد . گلرخ و جهان قبل از ما ازدواج کرده بودن . وقتی پدر شاهین این آپارتمان رو به ما داد ، هنوز طبقه پایینمون یه واحد خالی بود که شاهین با پدرش صحبت کرد و اونو با قیمت مناسبتری به جهان فروختش . این همون واحد روبروی اپارتمان اقای ساسانی بود .
بیشتر مواقع یا گلرخ خونه ما بود یا من خونه اونا ، خیلی کم پیش میومد تنها باشیم ، الانم که در زدن خیلی ریلکس با تاپ و شلوارک رفتم درو برا گلرخ باز کنم .
وقتی درو باز کردم جا خوردم … سیاوش جلو در بود . تازه یادم افتاد که گلرخ چند روزه که با شوهرش رفتن مسافرت .
-سلام خانوم کسری
-سلام سیاوش جان . خوبی عزیزم ؟
_ممنونم ، ببخشید مزاحم شدم ، مامان مینا گفت ازتون بپرسم بخارشوی دارین ؟ مال ما دیشب توی اساس کشی خراب شده .
_اختیار داری … اره دارم فقط یه لطفی کن خودت بیا برش دار ، آخه شاهین گذاشته تو انباری داخل واحدمون .
از جلو در کنار رفتم تا سیاوش بیاد داخل . پشت سرم میومد ، تازه به خودم اومدم که لباس مناسبی تنم نکردم ولی دیگه کاری نمیشد کرد . همه جونمو دیده بود . یه شلوارک سفید تنم بود که رو باسنش چند تا زاپ باز داشت و قسمتی از کپلای باسنم توش معلوم بود ، به همراه یه تاپ صورتی روشن که استین حلقه ای گشادی داشت ولی سینش زیاد باز نبود . در کل لباس نامناسبی بود و فقط برای خلوت دونفری با شاهین خریده بودم .
یه چهارپایه گذاشتم زیر پای سیاوش و بهش جای بخارشو رو نشون دادم ، رفت رو چهارپایه و وسیلشو از قفسه های انباری داخل حیات خلوت برداشت . وقتی دستاشو بلند کرده بود تا بخار شورو برداره ، به بدنش کش و قوس داده بود و تیشرتش بالا رفته و قسمتی از کمرش دیده میشد.  شلوار تنگی هم که تنش کرده بود باعث شده بود موقع برداشتن وسیله شلوارش ببشتر بچسبه به تنش و به وضوح کیرش زیر شلوار معلوم میشد. 
پنت هاوس ما یه حیاط خلوت 45متری هم داشت که یه انباری حدودا 10 متری یه گوشش تعبیه شده بود .
_ممنون خانوم کسری . ببخشید مزاحمتون شدم .
_اختیار داری سیاوش جان ، درضمن اسم کوچکم شهرزاده ، کسری هم فامیلیه شوهرمه ولی تو هرطور که راحتی صدام کن .
وقتی با سیاوش حرف میزدم سرشو مینداخت پایین و باهام چشم تو چشم نمیشد که اینم از ادب و تربیت صحیجش بود. 
وقتی داشت میرفت از پشت نگاش میکردم ، واقعا بی نقص بود این پسر .
بعد رفتنش جلو آینه یه نگاه به تن و بدنم انداختم ، خیلی لباس بازی تنم بود . مطمئنم همه جامو دیده. 
برا خودم یه چایی ریختم و رو کاناپه نشستم و با گوشیم مشغول شدم  اما هیچ تمرکزی نداشتم . دائما فکرم به سمت سیاوش میرفت. 
نمیدونم چرا ولی اخیرا به شدت به نوجوون ها گرایش پیدا کرده بودم .
سیاوش یک لحظه از ذهنم خارج نمیشد. 
اخخخخخ دستم ناخواسته رفت زیر شلوارکم رو کسم و یه دستم زیر تاپم رو سینم .
اخ خدا …چیکار کنم ؟ من شاهینو دوسش دارم ، عاشقشم ، دوس ندارم با این افکارم بهش خیانت کنم . ولی من که کاری نمیکنم ، فقط یه فانتزی معمولیه که تو ذهنم ایجاد کردم . ولی این فراتر از فانتزیه ، این یه نیازه . من به نوجوون خوشگل و بیبی فیس گرایش پیدا کردم و دوست دارم یکی از این پسر بچه ها ترتیبمو بده .
کلی از خودم سوال میپرسیدم و خودم جواب میدادم . خودم نقد میکردم و متقابلا از خودم دفاع میکردم .
دستم هنوز تو شورتم بود ، داغ داغ بودم . منی که اهل خودارضایی نبودم ، برای بار دوم در حال خود ارضایی بود . بار اول همون شبی ک از مسافرت برگشتیم و توحموم خودمو خالی کردم و دومیش هم الان .
نه …باید یکاری میکردم … من که دارم خود ارضایی میکنم پس لااقل یجوری باشه که لذت بیشتری ببرم . سراغ کمد لباسام رفتم و یه پیرهن مدل مردونه زرد رنگ نازک تنم کردم که سوتین مشکی رنگم زیرش معلوم بود با یه شلوار مشکی پارچه ای فاق کوتاه که چسبیده بود به کسم و از دمپا هم بالای مچ پام قرار میگرفت . از روشون هم یه مانتو معمولی تنم کردم و زدم بیرون

چندبار زدم رو درشون …
_صابخونه ؟؟؟مهمون نمیخوای
سیاوش درو بروم باز کرد ، سلام کردو منو به داخل دعوت کرد

  • سیاوش جان بابا که نیستش
    _نه بفرمایین ، منو مامانیم فقط .
    بعدش با صدای بلند مینا رو صدا کرد
    _ مامان…مامان خانوم کسری اومدن
    _عه سلااااام خانووووم …خوش اومدی بیا بشین .
    _سلام مینا جون خوبی ؟ ببخشید دست خالی اومدم . خواستم ببینم کمکی چیزی از دستم بر میاد انجام بدم .
    _شرمندم نکن شهرزاد خانوم . دست گلت درد نکنه . نه کاری ندارم ، تقریبا تمو شده فقط زحمت انداختمون سیاوش اومد بخار شورتون رو گرفت داشتم کف اشپزخونه رو با بخار شور میشستم . عزیزم بیا بشین یه چایی بخور الان کارم تموم میشه .
    خونشون خیلی خوشگل و با سلیقه چیده شده بود . برام چایی اورد و بهش گفتم : تو برو به کارات برس مزاحمت نمیشم .
    ازم عذرخواهی کردو گفت: مانتوت رو در بیار راحت باش خونه خودته منم زود تموم میکنم میام پیشت .
    مانتوم رو دراوردم و شالمو انداختم رو گردنم .
    _خب اقا سیاوش اینجارو دوس داری ؟
    _بله از خونه قبلیمون شیکتر و دلبازتره . اتاقمم هم بزرگتر از قبله.
    بهترین موقعیت بود برام که بیشتر بهش نزدیک شم .
    _مبارکتون باشه . حالا اتاقتو به من نشون میدی یا ورود ممنوعه ؟؟
    با شوخی این حرفو زدم که قبل اینکه سیاوش جوابمو بده مینا از اشپزخونه گفت : سیاوش جون شهرزاد جونو ببر اتاقتو بهشون نشون بده ببینه چه پسر مرتبی دارم .
    _بلهههه …بر منکرش لعنت مینا جون
    سیاوش راهنماییم میکردو منم پشت سرش . وقتی وارد اتاقش شدم یه لحظه جا خوردم . همه وسایلا خیلی خیلی با سلیقه چیده شده بود. 
    از تخت و کمد و …بگیر تا قاب عکسهایی که رو میز چیده شده بود فوق العاده سلیقه بخرج داده شده بود برا چیدمانش .
    _وااااای سیاوش … خیلی قشنگه اتاقت ؟ معلومه مامانت ازون خانوما باسلیقه س و خیلیم براش مهمی که اینجوری برا اتاقت وقت گذاشته .
    _همشو خودم چیدم خانوم کسری .
    _واقعا ؟ آفرین آفرین آفرین .
    جدا محو این پسر شده بوده بودم . سیاوش واقعا همه چی تموم بود .
    _کارای اتاقت تموم شده ؟ اگر نشده بگو کمکت کنم دوتایی تمومش کنیم .
    _ نه کاری نمونده ، فقط این پوسترو باید بزنم دیوار که اونم باید بابا بیاد بزنه تنهایی نمیتونم
    _خب بیا دوتایی بزنیم .
    _نه شما مهمونی . شب با بابا میزنم .
    وای خدای من این بچه چقدر مودب بود و چقدر شیرین و دلنشین حرف میزد .
    _صبر کن الان میام .
    -مینا جون اگر اجازه بدی من به سیاوش کمک کنم تا پوسترشو بزنه دیوار
    _اوا شهرزاد جون زحمت نکش ، شب فرزین میاد میزنه .
    _نه بابا چه زحمتی ، دوس دارم یه کمکی کرده باشم . تو خونه حوصلم سر میره .
    _دستت درد نکنه عزیزم ، حسابی شرمنده میکنی. سیاوش نذاری شهرزاد خانوم اذیت بشنا. 
    دوباره با سیاوش به طرف اتاقش رفتیم
    _خب اقا سیاوش این پوسترت کو ؟
    از کمدش یه لوله بزرگ و قطور دراورد. 
    _ااااااااااا ؟ این چیه ؟ چه بزرگه ؟
    _گفتم که بابا باید بزنه !
    _نه بابا خودمون دوتاییی میزنیم . ابعادش چقدره؟
    _180سانت در 135سانت .
    وقتی در لوله رو برداشت و پوسترو بیرون آورد یبار دیگه منو غافلگیر کرد . پوستر پارچه ای که نقاشی شام آخر بود که یه چاپ خیلی قوی و سه بعدی خورده بود .
    _خب اقا سیاوش با چی میخوای بزنی دیوار ؟
    _پایه مخصوص داره که باید پایه هاشو با چسب خودش بزنیم به دیوار بعدش پوسترو رو پایش قرار بدیم. 
    متر ازش خواستم که سریع برام اورد. بعد اندازه گیری جای پایه ها و علامت گذاریشون نوبت نصب پوستر بود که برخلاف اونچه که فکر میکردم سنگین بود .
    یه گوشه از پوسترو نگه داشتم و به سیاوش گفتم : من نگه میدارم تو بیا پایشو رو قلابهای پوستر نصب کن .
    پوزیشنمون به این صورت بود که من گوشه ای از پوسترو رو دیوار نگه داشته بودم و سیاوش باید قلابشو رو پایه نصب میکرد ولی دیدم داره دس دس میکنه
    _عه؟ چیکار میکنی پس . دستم افتاد .
    _آخه ؟!آخه؟! جا نیس ؟
    متوجه منظورش شدم . برا اینکه بتونه کارشو انجام بده باید از پشت میچسبید بهم تا دستش به قلاب برسه و شرم و حیا باعث میشد که جلو نیاد . باید خودم ازش میخواستم
    _من نگه داشتم ، بیا پشت سرم قلاباشو وصل کن . تو که غریبه نیستی سیاوش جان ، بیا خجالت نکش
    وقتی از پشت نزدیکم میشد قلبمو تو حلقم احساس میکردم . سیاوش دستش بازهم نمیرسید و باید کاملا بهم میچسبید تا بتونه قلاب رو بندازه .
    _سیاوش جان بیا جلوتر ، خودتو چرا عذاب میدی ؟ بیا جلوتر راحت کارو انجام بده .
    سیاوش که معلوم بود حسابی خجالت میکشه اومد نزدیکم . منم برای نگه داشتن پوستر دستامو تا اونجایی که میشد بلند کرده بودم و کمی هم باسنمو عقب داده بودم تا بتونم تعادلمو حفظ کنم . وقتی سیاوش از پشت چسبید بهم و گرمای تنشو احساس کردم در یک لحظه داغ کردم .
    بقدری این حرکت برام دلچسب و سرشار از لذت بود که دوست داشتم طولانیتر بشه بخاطر همین وانمود کردم که دستم کامل نمیرسه و مدام دستمو تکون میدادم تا نتونه قلابو جاش بندازه و خودمو رو پنجه پا بالا پایین میکشیدم که همین بالا پایین کردنا باعث میشد باسنم کاملا به کمرو کیر سیاوش مالیده بشه .
    خدا میدونه چقدر غرق در لذت بودم . بالاخره خودمم خسته شدم و برا اینکه ضایع نباشه کارو انجام دادم .
    _آخخخخخ سختر از اونی بود که فکرشو میکردم .
    _میگم خانوم کسری هنوز دیر نشده ها! بذار بمونه تا بابام بیاد
    اینو با شوخی میگفت .
    _پس خودت حتما خسته شدی اقا سیاوش ؟
    _نه ، گفتم شاید پشیمون شده باشین
    وقتی سیاوش باهام حرف میزد متوجه مسیر نگاهش شدم . بله ، دکمه لباسم باز شده بود و خط سینم زیر سوتین و پیرهن کاملا تو دید بود. 
    با خودم گفتم این بنده خدا هم انسانه و پسریه که چند سال پیش به سن بلوغش رسیده . کلی خودمو بهش مالیدم ، طفلی همینکه تا حالا وا نداده خودش خیلیه .
    از اینکه به بدنم نگاه میکرد خدا میدونه چقدر لذت میبردم . دوست داشتم سینه هامو لمس کنه . دستشو بذار لای پام . بدنمو بماله .تنشو بماله به تن داغم . کوره آتیش شده بودم .
    _سیاوش جان پاشو بقیشم بزنیم .
    دست بکار شدیم . باز همون قضیه و همون پوزیشن . با این تفاوت که سیاوش اینبار راحت تر و بی پرواتر خودشو بهم چسبونده بود و من از این تماس بدنی نهایت لذت رو میبردم . کم کم احساس کردم کیرش راست شده . وقتی متوجه این موضوع شدم بزور خودمو نگه داشتم که کار دیگه ای نکنم . بس که حشری شده بودم . نوبت قلاب آخر بود . اینبار باید نهایت لذت رو میبردم . حالا که دیگه مطمئن بودم سیاوشم دوس داره این بازی ادامه پیدا کنه راحت تر میتونستم روش مسلط بشم .
    _سیاوش جان نگه داشتم بیا بنداز توش
    سیاوش از پشت چسبید بهم ، وااااییییی اینبار خودشو روم رها کرده بود و کاملا وزنش رو روبه جلو انداخته بود . کیرش دقیقا لای باسنم بود . قبلا هم گفته بودم زنی هستم که دوست دارم مقلوب باشم و مردم بهم مسلط باشه ، چیزی که الان اتفاق افتاده بود.  دیگه به وضوح داشتم باسنمو به کیرش میمالیدم البته به بهانه تنظیم قلاب .
    کیرش مثل سنگ شده بود . معلوم بود کیر بزرگی داره . دیگه از اون سیاوش خجالتی و سربه زیر تبدیل شده بود به پسر جوون و پر شور .
    صدای مینا اومد که داشت مارو صدا میکرد .
    قلابها سر جاشون قرار گرفته بودن . با سیاوش چشم تو چشم شدم . دکمه پیرهنمو بستم و جلو اینه کمی خودمو مرتب کردم و رفتم پیش مینا . دوست نداشتم از پیش سیاوش برم . خیلی داغ بودم . اصلا متوجه صحبتهای مینا نبودم . فقط میخواستم از اونجا در برم و برگردم به خونم تا خودمو خالی کنم . هیچوقت نشده بود بدون شاهین تا این حد حشری بشم .
    _مینا جون مزاحمت نشم دیگه . کاش زودتر میگفتی میومدم باهم اشپزخونتو میشستیم .
    _قربونت برم عزیزم . لطف داری . همینجوریشم شرمندمون کردی . انشاله جبران میکنن . به اقای کسری خیلی سلام برسون .
    شما هم سلام برسونید .
    خداحافظ
    خدانگهدار
    وقتی وارد اپارتمانم شدم حسابی گیج و منگ بودم . توی همون ورودی تکیه دادم به در و دستمو از رو شلوار رو کسم کشیدم ، به قدری ترشح داشتم که شلوارم خیس خیس بود .
    تو حال خودم بودم و با چشای بسته کسمو نوازش میکردم که یهو در زدن که باعث شد حول کنم و دستپاچه شم .
    درو باز کردم ، خدایا امروز میخوای منو سورپرایز کنی ؟ سیاوش بود با بخارشو تو دستش .
    سرشو انداخته بود پایین از خجالت .  سرشو بلند کرد و گفت : امانتی رو براتون اوردم .
    هردو بی حرف تو چشای هم خیره بودیم . یهو به خودم اومدم و گفتم بیا …بیا تو …
    مستقیم رفت به طرف انباری منم پشت سرش. 
    تو انباری با زحمت وسیله رو سرجاش قرار داد . منم کمکش کردم . بعدش هردو ساکت به هم نگاه کردیم .
    _خا…خااااان…خانوم کسری ؟
    _هیسسسسسسس . هیچی نگو سیاوش . تو کار اشتباهی نکردی .
    _یعنی ازم دلخور نیستین ؟
    ای واااای ، طفلکی از بس که ساده بود نمیدونست که من خودم مایل به اون کارها و اتفاقات داخل اتاقش بودم . منم دیدم بهترین موقعیته که غرور خودمو حفظ کنم و چیزی از میل درونیم نگم . راستش دلم براش سوخت و دوس نداشتم استرس بکشه .
    _نه عزیزم …یکم زیاده روی کردی ولی منم چون دوستت دارم و میدونم پسر صاف و ساده ای هستی ناراحت نشدم .
    _چطور مطمئن بشم که ازم دلخور نیستین ؟
    _خب…اوممممممم…چطوووووور؟ اهان فهمیدم
    دستامو از هم باز کردم و بهش فهموندم که بیاد بغلم و تنها منظورم از این کار این بود بهش القا صمیمیت کنم تا کمتر معذب باشه اما وقتی بغلم کرد و دستاشو دور کمرم حلقه کرد ، و دوباره اون حس لعنتی به سراغم اومد . خواست ازم جدا بشه که با فشار دستم مانع از این کار شدم . تقریبا هم قد خودم بود . خیلی نا محسوس کمرمو به جلو دادم تا با مالیده شدن پاهام به پاهاش بازم راست کنه و بتونم لذت مالیدگی کیرش به لای پام و یا حتی کسم رو احساس کنم . میدونستم برا پسری تو سن و سال سیاوش سرعت تحریک پذیری خیلی خیلی بالاتر از یه پسر بزرگساله و مطمئن بودم خیلی سریع راست میکنه و همینجورم شد .
    کمی سرشو از سرم فاصله داد و تو چشام نگاه کرد ، چه نگاه نافذی داشت ، چقدر خوشگل بود ، لباش ادمو دیوونه میکرد . دوست داشتم با لبام ببوسمشون .
    _شما خیلی مهربون و دوست داشتنی هستین خانوم کسری
    _بهتر نیس بهم بگی شهرزاد ؟
    _خوشبحال آقا شاهین که همیشه پیشته …شهرزاد …جون
    _چرا ؟
    _خب همیشه میبیندت .
    _خب توام هروقت خواستی میتونی بیای پیشم

هیچی نمیگفت .
از هم فاصله گرفتیم دستاشو گرفتم تو دستام و بهش گفتم :ببین سیاوش جان تو پسر خیلی خیلی خوبی هستی ، خیلیم خوشگل و خوش برو رویی . مطمئن باش وقت زیادی برا لذت بردن از ادمای دور و اطرافت خواهی داشت و منم این حستو خوب درک میکنم و از تو هیچ دلخوری ندارم .
بعد گفتن این حرف بهش نزدیک شدم لبمو بردم جلو لبش ولی از لپش بوس کردم و گفتم :هروقت دوس داشتی بیا پیشم
بعد رفتن سیاوش لباسامو عوض کردمو روی کاناپه لم دادم ، داشتم به اتفاقاتی که افتاده بود فکر میکردم . چه راحت وا داده بودم . چه راحت به شوهرم خیانت کرده بودم . منی که عاشق شاهین بودم حالا خودمو به کثافت کشیده بودم . شاهینی که دیوانه وار دوسم داشت لیاقتش خیلی بیشتر از این بود .
گوشیمو برداشتم و خواستم خودمو با گشت و گذار تو اینترنت مشغول کنم و همینطور هم شد. 
شب وقتی شاهین اومد بعد صرف شام دوتایی نشستیم به صحبت کردن . نمیدونم چی شد که یهو بهش گفتم : شاهین من یه کار زشت انجام دادم .
شاهین که داشت فنجان چایی رو سر میکشید یه لحظه تو همون حالت قفل کرد .
-چ…چه کاری ؟
_راستش …راستش …میخوام بدونی که اگر دارم الان اینو بهت میگم بخاطر اینه که دوس دارم دعوام کنی ، تنبیهم کنی ، سرم داد بزنی ، شاهین تنبیهم کن .
_شاهین که معلوم بود نگران شده گفت : شهرزاد چیکار کردی .
شروع کردم ماجرارو تعریف کردن . فقط بهش نگفتم که از همون اول به قصد دیدن سیاوش رفتم خونشون .
_شاهین باور کن وقتی پشتم واستاده بود تا قلابو سرجاش قرار بده ، هردومون ناخواسته بدنمون باهم تماس پیدا کرد ولی اعتراف میکنم چون تحریک شده بودم تلاشی برای کنار زدنش نکردم .
شاهین همینجور به من چشم دوخته بود و گوش میداد . اصلا نمیتونستم زبان نگاهشو متوجه بشم . حالتهای چهرش نه ناراحتی نیشون میداد و نه غیر اینو . منتظر دادو بیداد بودم . وقتی حرفم تموم شد سرمو انداختم پایین و منتظر عکس العمل شاهین بودم .
وقتی سرم پایین بود فقط یه لحظه اینو فهمیدم که برق از کلم پرید. 
شاهین یه کشیده محکم گذاشت درگوشم.  انتظار هر برخوردی داشتم بجز این.  باورم نمیشد شاهین منو زده باشه . منتظر بودم بخنده و بگه شوخی کردم ولی در کمال ناباوری سیلی دوم رو هم زد .
گریه کنان به طرف اتاق خواب رفتمو خودمو رو تخت ول کردم و های های زدم زیر گریه .
صدای بسته شدن در اومد . فقط از این میترسیدم که شاهین بره جلو درشون آبروریزی کنه . وقتی کمی گوشامو تیز کردم دیدم نه ، صدای آسانسور میاد . شاهین رفته بود پایین . عاقل تر و با شخصیت تر از این بود که آبروریزی راه بندازه.

شاهین
چیزایی که شنیده بودم باورم نمیشد . شهرزاد …شهرزاد من …دختری که عاشقانه میپرستیدمش لذت جنسیش رو از طریق یکی دیگه تامین کرده ؟ اونم کی ؟؟؟یه پسر بچه کم سال
زدم از خونه بیرون تا کمی پیاده روی کنم . وقتی دراومدم خیابون خونواده آقای ساسانی رو دیدم گویا از شام خونوادگی برمیگشتن . سیاوشم باهاشون بود.  یه شلوار جین اسلیم و چسب تنش بود با یه بلوز یه سه سانتی جذب مشکی که خیلی بهش میومد . بعد از سلام و احوال پرسی ازشون خداحافظی کردم رفتم پارک نزدیک خونمون رو نیمکت نشستم. 
وقتی عصبانیتم فروکش کرد کمی عقلانی تر به قضیه نگاه کردم . سیاوش پسر خوشگل و تحریک کننده ای بود . برا من که پسرم تحریک کننده بود چه برسه به یه زن جوون و هات . شهرزاد خودش اعتراف به گناه کرده بود ، نباید اون رفتارو از خودم نشون میدادم. 
ای وااااایییییی چیکار کردم من ؟ زنمو زدم ؟؟؟ درسته که کارش اشتباه بوده ولی میتونستم جور دیگه ای تنبیهش کنم نه اینکه بزنمش . ولی خب چرا باید زن من پیش یه پسر بچه وا میداد ؟ چرا باید اجازه میداد اون از اندامش لذت ببره ؟
ای بابا اون فقط یه بچه بوده ، بچه ای که خود من از دیدنش لذت میبرم .
اینا سوال و جوابایی بود که تو مغزم رژه میرفتن . ولی باهمه ی اینها فقط از یه بابت مطمئن بودم اونم این بود که زشت ترین کاری که یه مرد میتونه با زنش بکنه رو انجام داده بودم . زده بودمش و بزرگترین اشتباهم بود . با این کارم با زبان بی زبانی به زنم فهمونده بودم که هیچوقت نباید بابت چیزی باهام روراست باشه و نتیجه اعتراف به اشتباه کتک خوردنه .
عجب غلطی کردما !!! حالا چیکار کنم ؟ شاید شهرزاد درکم کنه ؟ آخه مگه من اونو درک کردم ؟
با حالی خراب و زار برگشتم خونه . میدونستم از اتاق خواب بیرون نیومده ، رفتم به سمتش …رو تخت به پهلو دراز کشیده بود و صورتش  خیس اشک بود. 
نشستم رو تخت ، دستمو دراز کردم که اشکاشو از صورتش پاک کنم که یه لحظه از جاش پرید و بالشو بغل کرد . طفلی ترسیده بود باز بزنمش .
با دیدن این صحنه خودم گریم گرفت که همچین چهره ای از خودم بهش نشون دادم . شهرزاد همچنان هق هق میکردو بسختی نفس میکشید .
_کاریت ندارم ، فقط خواستم ازت عذربخوام . کارم هیچ توجیهی نداشت . فقط ،فقط، فقط نمیدونم چیشد یهو خون به مغزم نرسید . میدونم خواستی با اقرار به اشتباهت بهم بفهمونی که پشیمونی و هیچ چیز پنهونی با من نداری ولی در عوض من احمق …
شهرزاد خودشو تو بغلم انداخت و با شدت بیشتری زد زیر گریه .
روزها پشت سر هم میومدن و میرفتن.  چندباری سیاوشو تو راه پله دیده بودم . یروز شهرزاد مشغول صحبت تلفنی با مادرش بود منم تو فکر فرو رفته بودم . فکر اینکه سیاوش از باسن شهرزاد چه لذتی برده . برا پسری تو سن و سال سیاوش زنی مثل شهرزاد با این اندام و قیافه یعنی نهایت لذت . تو ذهنم تصویر لحظه ای که سیاوش از پشت چسبیده به زنم رو مجسم میکردم ، اینکه شهرزاد با برخورد سیاوش از پشت بهش چقدر لذت برده که نتونسته پسش بزنه. 
وقتی به خودم اومدم که شهرزاد مکالمش با مامانش تموم شده بود و درست کنار دستم نشست و زد رو پام گفت : چی باهث شده آقامون اینجوری راست کنه ؟؟؟ مگه شهرزادت مرده ؟ اگه دلت میخواد خب بگو .
تازه فهمیدم که با فکر کردن به این موضوع تحریک میشم و حتی راست کردم. 
اونشب به شهرزاد گفتم چون این یه هفته ای که گذشت پریود بودی و دلم برا سکسمون تنگ شده بود  دلم سکس میخواست راست کرده بودم و اونم باورش شد و بعدش یه سکس معمولی باهم انجام دادیم .

پاییز ار راه رسیده بود و با شهرزاد برای عکاسی به یکی از پارکها رفتیم . شهرزاد همیشه دوست داشت بکگراند عکساش منظره پاییزی باشه و از وقتی ازدواج کرده بودیم هرسال تو فصل پاییز برا عکاسی یه جای پردرخت پیدا میکردیم و مشغول عکاسی میشدیم .
_عزیزم با شمارش من با پات برگهارو شوت کن . 1،2،3،
_بازم؟
_نه عالی بود.  حالا بشین زمین یکی از این برگارو بگیر یک طرف صورتت
بعد از حدود یک ساعت عکاسی دوتایی زیر یه درخت روی برگهای خشک نشسته بودیم و گپ میزدیم .
من به درخت تکیه داده بودم و شهرزاد هم وسط پاهام نشسته بود و تکیشو به من داده بود.  کم کم احساس کردم دارم راس میکنم و این نکته از شهرزاد پنهون نموند .
_آقا پسر باز هوس کردی ؟
_آقا پسر باید یه فکری بکنه .
_درچه مورد ؟
_والا این باسن جنابعالی تازگیا خیلی رو مخه.  باید فتحش کنم. 
_اینو که من چندماهه دارم میگم.  چجور بهت بگم بابا میخاره؟!
_من قربون خارشت و محل خارشت بشم.  اصلا همین امروز میریم دوتایی پلاگ میخریم برات. 
_امروز؟ حضوری؟ من روم نمیشه بیام .
_عزیزم تو که قرار نیس بیای بگی آقا یه پلاگ بدین بکنم تو کونم . خودم ردیف میکنم .
_مگه میدونی از کجا باید بگیری ؟
_آره ، اینترنتی خرید کردم قرار شد غروب ساعت 6 بده پیکشون بیاره
_بیاره جلو در ؟
_نه بهش گفتم سرخیابون که رسید زنگ بزنه برم تحویل بگیرم .
_مرسی شاهین.  دستت درد نکنه . البته خودتم قراره خوش بحالت بشه .
_بله که قراره خوش بحالم بشه . حالا دیگه دوتا سوراخ برا گاییدن دارم اما شما یک کیر بیشتر برا حال کردن نداری شهرزاد خانوم .
این حرفو عمدا زدم تا واکنش شهرزادو ببینم. 
_عه؟ پس لطف کن به همین آقا پیکی زنگ بزن بگو یه دیلدو موتوردار حرارتی به رنگ بدن با سایز 17،18سانت هم بذاره رو سفارش قبلیتون .
_به به …میبینم که حسابی حرفه ای هستیو نوع و کاراییش رو هم میدونی. 
_پس چی ؟ کلی تو نت گشتم .
_یعنی میخوای یه کیر توی کست باشه یه کیرم کونتو بگاد؟
این حرفارو آروم تو گوشش میگفتم که شهرزادم جوابمو آروم و با لحنی مملو از شهوت میداد
_آخه یه کیر سیرم نمیکنه! حشرم زیاده ، الانشم خیس کردم .
_دوس داری خشکت کنم ؟
_الان؟ اینجا؟
_کسی که نیست. خودمون دوتاییم . به هیجانش میارزه . من و تو هم که عاشق سکس تو جاهای مختلفیم .
وقتی این حرفارو میزدم دستمو از پشت دور کمر شهرزاد قلاب کرده بودم که کف دستمو چسبوندم به شکمش و همونطور بردم زیر کمر شلوار و شورتش و کسشو گرفتم تو مشتم که با واکنش داغ شهرزاد روبرو شدم
_همینجا منو بکن . اهههههه شاهین بمالش تا خیس بشه .
چشاشو بسته بود و دستشو از روی شلوارش گذاشته بود رو دستم.  وقتی دید دستمو رو کسش سخت حرکت میدم خودش دکمه های شلوارشو باز کرد  .
_اخخخخخخ خانومی اینهمه آب ؟؟؟ مگه چقدر دلت هوس کیر کرده؟
_زنت همیشه استندبایه . آماده به دادن به شوهرم .
شالشو از رو سرش انداختم رو گردنش و بینیمو تو خرمن موهای خوشرنگش فرو بردم . موهاشو بو میکردم که این کارم هم شهرزادو تحریک میکرد . لبمو گذاشتم رو گردنش و مهره های گردنشو لیس میزدم. 
شهرزاد برگشت به سمتم یه لب از هم گرفتیم و تو گوشم گفت : شاهین میخوام همینجا که نشستی بهت کس بدم ، میخوام زنتو همینجا بکنی . تو حواست به پشت سر من باشه منم حواسم به پشت سر توئه .
شهرزاد یه پاشو از تو شلوارش دراورد بعدش زیپ منو کشید پایین و کیرمو دراورد . همونجور که نشسته بودم و تکیه داده بودم به درخت پاهامو کمی جم کردم تا تکیه گاه شهرزاد بشه . شهرزاد پاهاشو انداخت دوسمت من و با دستش چسبید از کیرم و کسشو گذاشت روش و آروم آروم نشست روش .
_ااااااااااههههههه همش رفت توممممممم . شاهین انگشتتو بکن تو کونم .
کاری که خواسته بود رو انجام دادم اونم روی کیرم بالا پایین میشد. 
وقتی خنکای پاییزی به کیرم میخورد لذت مضاعفی بهم دست میداد .
کونش بقدری تنگ بود که دوست داشتم همون لحظه بکنمش ولی شدنی نبود .
گاهی هم موقع گاییدن کسش دوتا کپلای کونشو میگرفتمو تو چنگم فشار میدادم .
جالب اینجا بود که هردوهمزمان و خیلی زود ارضا شدیم و علتشم این بود که استرس وارد شده بهمون مارو خیلی سریعتر از حد معمول به اوج رسوند.  اینم بگم که سکس همراه با استرس شیرینی خاص خودشو داره .
خودمونو با دستمال مرطوب تمیز کردیم و به سمت خونه براه افتادیم . سر راه بنا بر خواسته شهرزاد از داروخونه قرص ضد بارداری گرفتیم بعلاوه ژل روانساز لوبریکانت
غروب طبق قرار وقتی پیک بسته رو اورد تماس گرفت و رفتم سرخیابون و تحویل گرفتمو برگشتم خونه. 
پلاگ مقعدی یه وسیله اشکی شکل از جنس استیل بود که طال اشک حدودا 4 سانتیمتر بود و انتهای اشک یه میله دو سانتی نازک بود و در انتها هم یه صفحه صاف گرد با قطر 3سانت که روش یه نگین بزرگ آبی رنگ داشت که میشد گفت به عنوان در پوش مقعد ازش نام برد .
شهرزاد بلافاصله بازش کرد ، ازش خیلی خوشش اومده بود . رفت حموم هم خودشو و هم پلاگ رو شست ، کمی ژل روانساز روش زد و فرو کرد تو مقعدش که خیلی هم بسختی تونس انجامش بده . آخه سوراخش آکبنده آکبند بود و خیلی هم تنگ .
چند روز بعد ازش در مورد پلاگ سوال کردم که گفت تقریبا روزی هفت هشت ساعت تو کونمه البته بجز مواقعی که حموم یا دستشویی میرقت. 
خودش که از نتیجش راضی بود .
یشب خونه نشسته بودیم که در زدن ، اقا فرزین یا همون آقای ساسانی بود . گفت که خانومش دانشجوی سمنان بوده و چند ساله که فارغ التحصیل شده و الان که میخواد بره سر کار باید یه سری کارای اداری نیمه کارشو توی دانشگاه محل تحصیل انجام بدن و چندتا گواهی بگیرن بخاطر همین فردا باید برن سمنان برا کارای اداری . ازمون خواست که سیاوش پیش ما بمونه تا وقتی که برگردن ، بدون معطلی و هیچ تعللی گفتم چراکه نه ، خیلیم خوشحال میشیم .
_کی بود شاهین ؟
_اقای ساسانی بود میگفت فردا باید با خانومش برن سمنان ، سیاوش بیاد اینجا بمونه
_خب تو چی گفتی ؟
_هیچی ، چی باید میگفتم ؟ گفتم قدمش روی چشم حتما بیاد .
_چی؟ چیکار کردی ؟
_عه؟ چرا ترش میکنی ؟ بچشون صلاح نبود تنها بمونه منم گفتم مشکلی نیست بیاد پیش ما
_شاهین هیچ معلوم هست چی داری میگی ؟اصلا نیازی نبود بامن مشورت کنی؟
_شهرزاد ، عزیزم کجای این موضوع اینقدر مهمه که لازم به مشورت باشه ؟ یه روز یا دوروز میاد اینجا و میره دیگه.  جای مارو تنگ میکنه؟
میدونستم شهرزاد از چه بابت این حرفارو میزنه و اینم میدونستم که به هیچ وجه تظاهر نمیکنه ، چون اثاری از شک تو حرفاش نبود .
_شاهین یادت رفته همین پسر …
حرفش رو خورد و نیمه تموم گذاشت .
_شهرزاد جان بذار حالا که حرفش افتاد رک و پوست کنده حرفمو بزنم . ببین خانومی اونروز هر اتفاقی که بین تو و سیاوش افتاده هیچ اهمیتی برا من نداره و ناراحتم نیستم بابتش . بعد اینم ناراحت نمیشم. 
میدونستم شهرزاد ته دلش دوست داره با سیاوش باشه ، منم که از این ماجرا لذت میبردم پس چه اشکالی داره که خودم آمینی باشم برای خواسته ی زنم .

نوشته: ارسلان H


👍 12
👎 4
27601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

782962
2020-12-23 04:06:35 +0330 +0330

اه چقدر زیاده

0 ❤️

782986
2020-12-23 10:47:20 +0330 +0330

داداش،
کم بزن ببخشید کم بنویس همیشه بنویس.
کونم پاره شد اینقدر طولانی بود.
داستان و نگارشش هم در حد متوسط بود.
موفق باشی

1 ❤️

783584
2020-12-27 04:13:09 +0330 +0330

تا اینحا بی نظیر بود دمت گرم

1 ❤️

785510
2021-01-09 01:03:58 +0330 +0330

چه را ادامه رو نمی نویسین؟
خیلی خوب بود داستان

1 ❤️

788439
2021-01-26 07:54:03 +0330 +0330

بیصبرانه منتظر ادامه اش هستم
لطفا ادامه بده
عالیه

0 ❤️

794863
2021-03-03 06:30:00 +0330 +0330

داداش کجا رفتی بیا بنویس ادامش رو دیگه
یدونه داستان درست حسابی هم پیدا میشه یا نویسنده بیخیال میشه،یا سایت کلا اون داستان رو پاک میکنه

0 ❤️