بیتا (۱)

1401/06/14

بیتا هستم و بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب:
«در فضای مجازی تو یه گروهی عضو بودم اکثرا همشهری بودیم و تعداد اعضای ما دخترا از پسرا بیشتر بود که تقریبا ده به چهار بودیم.ما تو گروه هر هفته چالش میزاشتیم و چالشامون این شکلی بود که دخترا جمع میشدیم سوال مطرح میکردیم. مثلا( پسرا اگه به شما بگن قراره یکی از این پاهارو بلیسین کدومشو انتخاب میکنین؟) و پسرا رای میدادن. پسرای گروه بیشتر اخلاقشون با دخترارو جور در میومد تا پسرا برا همون با اونا راحت بودیم. بعد مطرح سوال هر دختری که تو چالش شرکت میکرد وظیفه داشت که طبق سوال از هر جای بدنش که تو چالش مطرح میشد عکس بندازه و بده به گروه حتی از سوراخ کونش تا پسرا قضاوت کنن. ولی کسی حق نداشت از صورتش عکس بده.
پسری بود به اسم جواد که تو هر چالشی به من رای میداد. براهمین من به اون شک کرده بودم وبرای اینکه از کارش و منظورش سر در بیارم باهام ارتباط صمیمانه ای برقرار کرده بودم و اون بیشتر از هر کسی با من راحت تر بود.
یه روز که طبق معمول دست به گوشی بودم دیدم از جواد پیام اومده…
جواد:
( سلام بیتا بانو،جواد هستم،قصد من از مزاحمت این بود که میخاستم حرف دلمو به شما بگم،البته قبلش میخاستم تو گروه بگم تا با اومدن به پیویتون ناراحتتون نکنم ولی از این روکه من خیلی خجالتی هستم نتونستم تو جمع بگم پس به ناچار اومدم پیویتون.
حقیقتش من شمارو خیلی دوست دارم و تو هر چالشی به شما رای میدم فک کنم خودتون هم متوجه این ماجرا شده باشین…
نمیدونم از ارباب و بردگی اطلاعات و آشنایی دارین یا نه ولی من بشدت علاقه دارم که بردگیتونو بکنن تو هر شرایطی، من عاشق اینم به دستور بدین و من بدون هیچ گونه چون و چرایی از دستوراتتون اطاعت کنم و هر گونه اهانت و توهینی که باعث خفت و تحقیر من بشه تحریک میشم…
امیدوارم شما هم علاقه ای برای برده داری داشته باشین و منو از لطفتون بینصیب نکنین…خواهش میکنم جواب این درخاست منو بدین ممنونم.)
.
از خوندن این پیام از شدت هیجان تمام مدنم مور مور میشد و از شدت تحریکی پاهامو هی جابه جا میکردم. با لبخند هیجانی تو دلم گفتم آخه پسره خر،همه دخترای گپ از فول اربابن و از برده داری اطلاعات کاملی دارن اصلا مظور و هدف از ایجاد این گروه کشف برده هایی مثل توعه.
خودمو به اون راه زدم در جواب نوشتم (که من از این ماجرای ارباب و بردگی چیزی نمیدونم یکم بیشتر توزیح بده) و ارسال کردم. لامصب تو پیوی بود همون لحضه تیک خوانده شد خرد به پای متنم و همون لحضه شروع به تایپ کرد…
دوباره سلام کرد:(سلام بیتا بانو، خوشحال شدم که به پیام من اهمیت دادین و مطالعه کردین از شما خیلی ممنونم. الان براتون کامل توضیح میدم که منظورم از بردگی چیه و وظایف برده در برابر اربابش چیه، اول اینکه ارباب میتونه رو برده خودش اسم و لقب بزاره مثلا بعضیا توله سگ،کره خر،سگ،خر یا اسمایی که رو حیوونا میزارن و گاهی رکیک ترشو میزارن مثل: عن،عنخور، شاشخور و از این قبیل ودوم اینکه برده تماما مطیع دستورات اربابشه حتی اگه ارباب دستور بده که گوه و شاشو بخوره و برده وضیفه داره که با خوشحالی و با تقدیر و تشکر با بح بح و چح چح قبول کنه وگرنه ارباب حق داره به بدترین شکل تنبیهش کنه که شامل کتک زدن، تحقیر کردن و هر تنبیهی که ارباب دوست داشته باشه…متوجه شدین یا بیشتر توضیح بدم؟)
در جوابش گفتم یعنی اگه من بگم دهنتو بزار رو سوراخ کونم تا برینم دهنت تا بخوری هیچ مشکلی نداری و با تمام وجود قبول میکنی؟
جواد: بله بیتا بانو مگه من میتونم با اربابم مخالفت کنم بعدشم من آرزومه این لطف و به من بدین.
در جواب گفتم:من چطوری میتونم بهت اعتماد کنم و اینکه جا و مکان داری تا بتونی بردگیمو بکنی و من در عوض رویاهاتو به واقعیت تبدیل کنم؟
جواد: جا و مکان دارم و همیشه تنهام و هیچ رفت و امدی به منزل من نمیشه و برای جلب اعتماد شما یه عکس از خودم میدم که اگه ازم ناراضی شدین اون عکسو منتشر کنین.
عکسو فرستاد،باز کردم و از دیدنش از خنده روده بر شدم، دیوونه یه موز مصنوعی کرده بود تو کونش.
قبول کردمو گفتم امروز میام تا ببینم راس میگی یا نه…
آدرسو گرفتم و رفتم در خونشون و در زدم. در باز شد و بلافاصله چهار دست و پاشد گفت: خوش اومدید ارباب بیتا لطفا سوارشید تا ببرمتون داخل. منم با یه حالتی رفتم نشستم پشتش که انگار ذوق زده نشدم تا اینکه رسیدیم به پزیرایی گفتم بر وبه طرف کاناپه پیاده شدمه نشستم رو کاناپه و بلافاصه گفتم: یه لیوان بزرگ چای شیرین بیار با یه لیوان خالی بدو…بدون گفتن چیزی دقیقا همین کارو کرد. چای شیرینو خوردم(وقتی چای شیرین میخورم دستشوییم میگیره اونم هم جیش هم عن)
بهش گفتم لیوان خالیو بزاره رو زمین و خودشم دراز بکشه رو به روی لیوان جوری که صورتش با لیوان به فاصله چهار انگشت فاصله داشته باشه گفتم رو شکمش دراز بکشه.جوادم بدون هیچ مخالفتی حتی سوال هم نمیکرد دستوراتمو انجام میداد…
شلوارمو شرتمو دراوردم ولی لباسای بالا تنه رو در نیاوردم. شلوارمو بستم به گردنش طوری که فاق شلوارم افتاده بود روی حلق سجاد بعد شرتمو کشیرم رو سرش جوری که کش شرتم رو پیشونی بود مثل کلاه بعد نشستم رو لیوان شروع کردم به شاشیدن، رنگ شاشم زرد کمرنگ بود البته نه زیاد کمرنک. شاشم که تموم شد رفتم بالا سرت بدون اینکه دست به چیزی بزنم کوسمو به شرت خودم کشیدمو تمیزش کردم بعد رفتم دراز کشیدم رو کانابه طوری که پشتم روبه تکیه گاه مبل بود گفتم بیا خودتو از پشت تنظیم که دهنتو بزار رو سوراخ کونم و دهنتو چفت کن با سوراختم، لیوان شاش هم بزار همونجا بمونه. میخواستم کاملا جا بیفته و بوبگیره.
بعد از یکم کلنجار رفتن بالاخره تونست خودشو تنظیم کنه گفتم با زبونت در حالتیکه لبات چفت کونمه سوراخمو لیس بزن و هر از گاهی مثل پستونک میک بزن اونم بلافاصله همون کارو کارد. گوشی و برداشتم یکم رفتم تو گروه دوری زدم…بعد ده پونزده دیقه گفتم آناده باش که غذات آمادست. اینم بگم من وسواسم طوری باید بخوریش که آخر سر انگار نه انکار که چیزی خوردی فهمیدی؟ یه صدایی داد شبیه هیمم، گفتم آماده باش ولی ببین سعی کن نجوی چون من خوشم نمیاد مستقیم قورت بده بره…زور زیادی نزدم و یواش یواش ریدم دهنش توحالت خماری گفتم هر وقت دیدی پیوسته داره میاد خودت چند ثانت چند ثانت با دندونات قیچیش کن. هر لحضه که احساس سبکی میکردم چشام خمارتر میشد خیلی حس خوبی بود انگار داشتم تو خاب میشاشیدم به خودم. وقتی کارم تموم شد گفتم همونجا بمون و با آب دهنت دهنتو تمیز کن بعدش دهنتو میبینم اگه حتی یزره عن ببینم قول نمیدم اتفاق بدی نیوفته برات. با این حرفم حس برتریمو بهش تزریق کردم چند ثانیه بعدش گفت ارباب تمیز تمیز شد. گفتم آفرین حالاخوب کونمو لیس بزن و سوراخمو تمیز کن بعدش زبونتو تا تهش بکن تو کونم و داخلشم تمیز کن…وقتی زبونش داخل کونم میچرخید دیگه تحمل نکردمو آب کوسم سرازیر شد روی مبل. گفتم بسه برو کنار میخام پاشم. پاشدم لباسامو پوشیدم و نشستم رو مبل تکی گفتم صورتتو بیا ر نزدیک پام همینکه صورتشو آورد نزدیک پام با پاشنه پام محکم زدم از بالای سرش و بعد از موهاش گرفتم تو همون حالت با تمام قدرتم تکون تکونش دادم و هین تکون دادن گفتم کره خر همه چیو هم باید من بگمممممم؟؟؟؟ تشکرت کووووووو؟؟؟؟
چند چکه از اشکاش افتاد رو پام تا دیدم ولش کردم که با حق حق گفت ببخشید ارباب بخدا میخاستم تشکر کنم وسط حرفش یهو شکمم صدای قور داد و بعد حس کردم باد تو کونم جم شد. نگه داشتم و نزاشتم بره بیرون. گفتم خفه شو و از رو مبل یکم بلند شدم و گفتم سرتو بزار زیر من طوریکه صورتت رو بالا باشه و اونم همیکارو کردن و بلافاصله نشستم رو صورتش و آرام آرام چسیدم به صورتش گفتم تن تن نفس بکش وقتی تموم شد گفتم برو بشین زمین و بدون اینکه دست به لیوان شاشم بزنین صورتتو نزدیکش کن و بو بکش و تا زمانی که من نگفتم باید بو بکشی.
پنج دقیقه گزشت ده دقیقه گزشت همینکه پنج دقیقه تموم شد گفتم بسه.
گفتم میخای بخوریش؟
گفت: تمام این مدت فکر و زکرم پیش همین بود. توجون عزیزانتون بزارین بخورم.
گفتم بهت این اجازرو میدم به این شرط که بریزی تو یه کاسه وصورتتو بکنی توش و مثل سگ بخوریش…‌.
پایان قسمت ۱

ادامه...

نوشته: بیتا


👍 13
👎 8
44201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

893814
2022-09-05 16:44:59 +0430 +0430

کیرم تو داستانت بیا جقی

1 ❤️

893828
2022-09-05 18:38:14 +0430 +0430

بی سواد بانو/
آخ چرا کلاس اولتون تموم شد رفتید پی هرزگی میموندین مدرسه درستون را میخوندین که وقتی میخواین خاطره بنویسید توضیح را با توزیح ننویسی. ملجوق کس دست بی سواد

3 ❤️

893846
2022-09-05 22:45:15 +0430 +0430

میخوامممم عالیههه

0 ❤️

894036
2022-09-07 02:03:07 +0430 +0430

ایشالله که یه دختر هم با شرایط جواد پیدا شه بیاد پیش من

1 ❤️

897533
2022-09-30 14:42:49 +0330 +0330

اون دستو از شورتت در بیار بعد بنویس بی مغز… مجبور ک نیستی …الان جواد یا سجاد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

0 ❤️