بیژن از خواب که بلند شد دیدآفتاب تموم اتاق رو پرکرده … ملافه رو که از روی خودش برداشت دید حسابی عرق کرده . روبروی آینه ی قدی کنار دستشویی خودش رو برانداز کرد … بدن بی مو و خیلی زیبا و کشیده ای داشت . صورتی گرد ، چشمان آبی و موهای بلند خرمایی اونو حسابی جذاب کرده بود . توی حموم دوش رو که باز کرد خنکای دلپذیری وجودش رو گرفت . بدون حوله از حموم اومد بیرون و دوباره خودش رو تو آینه برانداز کرد . قطرات آب از سر و روش به زمین می چکید و بیژن به این فکر نمی کرد که شهلا زن همسایه که خونه ش رو براش تمیز می کرد و براش غذا می پخت قر بزنه و بشه سوهان اعصاب . گوشی موبایل بیژن زنگ زد و از پشت خط احسان داد و بیداد راه انداخت که ساعت از ده گذشته و دو تا مشتری پولدار تو راهن و آقا تا حالا خواب بوده . بیژن لباس پوشید و از خونه زد بیرون . توی تاکسی رفت تو فکر سه روز پیش … تنش داغ شد و سرش رو به پنجره ی تاکسی تکیه داد … درب خونه ی احسان رو که زد احسان با اخم روبروش دراومد و رفتن توی خونه . توی سالن روی دیوارها مملو از عکس های سکسی بود … احسان بیژن رو بغل کرد و یه لب ازش گرفت . بیژن داغ شد . احسان به آشپزخونه رفت و داد زد : لباس ها رو مبله … عوض کن . بیژن لباس هاش رو درآورد و یه تک پوش بدن نما و یه شلوار تاپ چسبون پوشید و لباس های خودش رو آویزون جارختی کرد . به یه تابلو زل زد که دختری پستون های خودش رو به دوربین نشون می داد … شلوار دختر پایین اومده بود و موهای فرجش پیدا شده بود … احسان با یه بشقاب نیمرو اومد و با لبخند به بیژن داد و گفت باید قوت داشته باشه . بیژن صبحونه رو خورد و یه سیگار گرفت و کنار کاناپه لم داد . چشمهاش رو رو هم گذاشت و باز یاد سه روز پیش افتاد … بیژن با یه مرد آشنا شده بود و مرد وحشیانه با اون سکس کرده بود … صدای زنگ در خونه به صدا دراومد و احسان به بیژن گفت که خودش رو جمع و جور کنه و رفت که مهمونها رو راهنمایی کنه . بیژن دل تو دلش نبود … دو مرد اومدن تو . یکی از اونها مرد زشت طاسی بود و اون یکی مردی خوش چهره و خوش اندام . مرد زشت با بیژن دست داد ولی احسان رو بغل کرد و بوسید . مرد خوش چهره با بیژن دست داد و کنار اون نشست . مرد زشت احسان رو به بغلش چسبوند و احسان آه کشید .
مرد گفت : دلم برات یه ذره شده بود .
احسان ناز کرد : دل به دل راه داره .
مرد غرید : با من چیکار کردی تو ؟
احسان خنده ای زنانه کرد و گفت : هیچی … اینو من باید بگم . ولم کن تا یه میوه ای چیزی بیارم …
احسان به آشپزخانه رفت و با سینی چای و میوه برگشت . بیژن نگاهش کرد . احسان نمونه ی واقعی یه پسر زیبا و سکسی بود . … آب از لب و لوچه ی مرد زشت آویزون بود و قربون صدقه ی احسان می رفت . چای و میوه رو که خوردن مرد زشت احسان رو به طرف خودش کشید و غرید : دارم دیوونه می شم کدوم اتاق ؟
احسان خندیدو اتاق سمت راست رو نشون داد . مرد احسان رو بغل کرد و به اتاق رفتن .
مرد جذاب نگاهی به بیژن کرد و گفت : اسمت چیه ؟
بیژن آروم گفت : بیژن .
مرد گفت : من غلامم . غلام تو .
بیژن لبخند زد و تشکر کرد . مرد صورت زیبایی داشت . چشمهایی کشیده و ابرویی کمانی … خندید و گفت : راستش رو بخوای من تا حالا فقط با دو تا پسر سکس داشتم ، اما تو خیلی فرق می کنی .
بیژن لبخند زد و عشوه کنان گفت : چطور ؟
غلام گفت : تو خیلی قشنگی . گور بابای هرچی دختره .
بیژن خندید و سرشو پایین انداخت . داغ شده بود و دیگه نمی تونست به غلام نگاه کنه …
غلام به اتاق اشاره کرد و گفت : می شه یه دید بزنیم ؟
بیژن آروم گفت : نمی دونم .
غلام دست بیژن رو گرفت و آروم در اتاق رو باز کرد … بیژن داغ شد … مرد زشت لخت بود و خودشو روی بدن لخت احسان انداخته بود و سینه های اونو که برآمده شده بودن می خورد …
احسان ناله می کرد : قربونت برم … همه ش رو بخور … این ها مال توئه … من مال توام …
مرد غرید : چی می خوای ؟
احسان ناله کرد : کیرتو … همه ی کیرتو می خوام … اون مال منه …
بیژن نفس نفس می زد و سرش گیج رفت … غلام در رو بست و به بیژن گفت : حالت خوب نیست ؟
بیژن گفت : نه . چیزی نیست .
غلام در اتاق دیگه ای رو باز کرد . اتاقی با یه تخت بزرگ دو نفره که بالای تخت عکس بزرگی از دو مرد بود که در حال سکس هستند . غلام بیژن رو بغل کرد و روی تخت خوابوند . لباس های بیژن رو درآورد . بیژن داغ شد و آه کشید …
غلام با تعجب به اون نگاه کرد و گفت : جل الخالق !.. تا حالا بدنی به این قشنگی ندیده بودم … گور پدر هر چی زنه …
لباس های خودش رو هم در آورد و کنار بیژن دراز کشید … بیژن نگاهش کرد و حسابی گر گرفت … معامله ی غلام بزرگ و کشیده بود و بدنی زیبا و عضلانی داشت …
غلام گفت : خیلی قشنگی …
بیژن آهسته گفت : قربونت برم …
غلام لبهای خود رو به لبهای بیژن چسبوند و زبون خود رو به دهان بیژن کرد … بیژن آه کشید و دستهای خودش رو دور گردن غلام حلقه کرد …
غلام توی گوش بیژن زمزمه کرد : می خوامت … می خوامت …
بیژن نالید : وای … وای … دیوونه ت شدم …
بیژن برگشت و آلت غلام رو به دهان گرفت … احساس کرد داره پرواز می کنه …
غلام ناله کرد : وای ، دارم می میرم … جووووون … دیوونه م کردی تو …
بیژن نگاهی به غلام انداخت و آلت اونو بیشتر به دهانش فرو برد …
سرش رو بالا کرد و ناله کرد : منو بکن … منو بکن عشقم …
غلام با آب دهان آلتش رو فرو برد به پشت بیژن …
بیژن ناله کرد : وای ، دوستت دارم … دوستت دارم …
غلام با مهربانی به او نگاه می کرد …
بیژن برگشت و گفت : لب می خوام . لب بده .
غلام لب های بیژن رو به دهان گرفت و بیژن آهی کشید … غلام آلتش رو کاملا فرو برد و بیژن آه کشید :
بکن منو ... منو بکش ... منو بکش ... می خوام تو آغوش تو بمیرم ...
غلام ناله کرد و آلت رو بیرون کشید …
بیژن به سرعت برگشت و داد زد : نه … می خوام بخورمش … نریزش دور … همه ش مال منه …
آلت غلام رو به دهان برد و منی اون رو قورت داد … غلام آهی بلند کشید و بیژن رو به بغل گرفت و بشدت بوسید .
بیژن دستهای خود رو به کمر و باسن غلام می مالید و زمزمه می کرد :
تو یک هفته ای که از آشنایی بیژن و غلام می گذشت ، بیژن عوض شده بود . توی خونه سی دی موسیقی شاد می گذاشت و می رقصید . تو دوران مدرسه سه بار از اون تعهد گرفته بودن که نرقصه ، اما بیژن عاشق رقص بود . همکلاسی ها دست می زدن و می خوندن و بیژن می رقصید . یه بار هم از معلم تربیتی مدرسه دو سه تا سیلی آبدار خورده بود … شهلا صداش در اومده بود که صدای ضبط رو کم کنه تا همسایه ها شاکی نشدن . اما بیژن توی دنیای خودش بود . اون روز حسابی رقصید تا خسته شد و با خنده و سرگیجه خودش رو ولو کرد رو کاناپه … سیگاری روشن کرد و دودش رو فرستاد هوا و نگاهش به سقف موند … یادش اومد به موقعی که خانواده به زور اونو برده بودن پیش یه روانپزشک تا براش دارو تجویز کنه تا از حالت های دخترونه دست بکشه . دکتر بعد از معاینه به اونها گفت این وضعیت علمیه و بیژن مریض نیست . اون به جنس مرد تمایل داره و اگه آزمایش ها اجازه دادن اون باید تغییر جنسیت بده . همون روز پدر یه پیت نفت آورده بود و بیژن رو بسته بود به تخت وسط حیاط تا به قول خودش حکم الهی رو در باره ی بیژن اجراء بکنه . با فریاد ها و التماس های مادر و خواهر بیژن ، همسایه ها ریختن تو خونه و جلوی پدر رو گرفتن و بیژن رو که زیر کتک های پدر و بوی تند نفت بی هوش شده بود رسوندن بیمارستان . با وساطتت یکی از افراد فامیل بیژن رو فرستادن روستای پدریش تا با عمه ی بزرگ پدر مدتی زندگی کنه بلکه از این وضعیت در بیاد . … بیژن بعد از یکسال که برگشت خونه فهمید پدر فوت کرده و مادر دچار افسردگی شدید شده . مادر دیگه بیژن رو نمی شناخت و خواهرش هم بخاطر حرف مردم مدرسه رو رها کرده بود . سرکوفت های فامیل با بازگشت بیژن شروع شد که پدرت از دست تو دق کرد و مادر بخاطر ننگ بی اخلاقی تو دیوونه شد . بعد از مدتی مادر رو به یه بیمارستان روانی انتقال دادن و خواهر بیژن رو به اولین خواستگاری که اومد شوهر دادن . روز عروسی که بیشتر به مجلس ختم شبیه بود تا ازدواج ، بیژن به خواهرش منیژه چشم دوخته بود . منیژه با اشک هاش آخرین نگاه رو به بیژن کرد و رفت …
صدای موبایل ، بیژن رو به خودش آورد . بیژن گوشی رو برداشت :
بله ؟
صدای غلام بیژن رو داغ کرد :
سلام عشق من .
بیژن لرزید و اشک هاش سرازیر شد :
سلام … کجایی قربونت برم … ؟ بی وفا نمی گی من می میرم …؟ صدای غلام هم می لرزید :
فکر نمی کردم اینقدر درگیرت بشم … بیژن دوستت دارم … دیوونه تم به خدا … امروز می بینمت … بیام خونه ی احسان ؟
بیژن حس کرد توی آسمون در حال پروازه …با بغض گفت :
آره عمرم ، همه کسونم … بیا اونجا … من دارم می میرم …
غلام پرید وسط حرفش :
میام فرشته ی من … تا یکی دو ساعت دیگه اونجام …
و صدای عجیبی که توی گوشی اومد یه بوسه بود که برای بیژن فرستاد … بیژن با گریه گوشی رو بوسید و سریع لباس هاش رو تنش کرد و زد به خیابون … اولین تاکسی رو که دید داد زد : دربست …
احسان خواب آلود در رو باز کرد :
ها ؟ چه خبره ؟
بیژن رفت تو و وسط سالن لباس هاش رو درآورد . احسان با تعجب بهش نگاه می کرد :
معلوم هست چه مرگته ؟ !..
بیژن با لبخند احسان رو کشوند طرف خودش و یه لب محکم ازش گرفت … احسان ترش کرد :
اهه ، دیوونه ! دهنم بو می ده … هنوز صورتم رو نشستم … اون موقع که باید حال بده نمی ده الان برامون ژولیت شده تخم سگ !
بیژن خندید :
احسان قربونت برم … می خوام برم حموم خودمو بسازم …
احسان رفت تو دستشویی و همونجا داد زد :
مگه تو خونه ت حموم نداری ؟ نکنه آب قطعه …؟
و صدای سیفون بلند شد … احسان رفت کنار روشویی و شروع کرد به شستن صورتش … بیژن کاملا لخت شده بود :
می خوام کمکم کنی … اصلاحم کنی …
احسان برگشت و نگاهش کرد … دهانش آب افتاده بود … هیکل بیژن بدجوری سکسی شده بود ! باسنش زنونه شده بود و سینه هاش برآمدگی پستونهای یه دختر جوون رو داشت … لبخند زد و دوباره به صورتش آبی زد :
چه خبره ؟ امروز که ما مشتری نداریم داری به خودت می رسی ؟
بیژن گر گرفت :
امروز غلام میاد اینجا .
احسان برگشت و نگاهش کرد :
غلام ؟ همون که با رئوف اومده بود ؟
بیژن سرشو به علامت تائید تکون داد . احسان نشست رو کاناپه و سیگاری روشن کرد :
پسرجون . اینجا محل کسبه . تو مثل اینکه حالیت نیست . باد به گوش یکی از این همسایه های مادر قحبه برسونه که چیکار می کنیم ، می شیم خوراک هیولاهای سبز پوش ها .
بیژن فهمید تو این مواقع چیکار باید بکنه . نشست روی پاهای احسان و نشیمنگاهش رو به آلت احسان کشید :
احسان دستش رو کشید و بیژن رو کناری زد و بلند شد :
توی حموم احسان با ظرافت موهای پشت بیژن رو برداشت … زیر بغل اون رو با موبر درجه یک تمیز کرد … موهای صورت بیژن رو با اینکه خیلی کم پشت بودن بند انداخت … موهای دور آلت بیژن رو با تیغ تراشید و با پودر بچه مالش داد … از بیژن دور شد و حسابی تماشاش کرد … بیژن واقعا مثل یک زن زیبا بود و هر مردی روبه خودش جذب می کرد . احسان یه لب جانانه از بیژن گرفت و بیژن ناله کرد :
احسان در حمام رو باز کرد و غر زد :
من باید برم شرکت بابای رامین . یه دوتا مشتری توپ دارم برای فردا . غذا که می تونی بپزی … همه چیز تو یخچال هست … تا غروب بر نمی گردم … از اونجا باید برم یه سری به مادرم بزنم … اگه کسی به تلفن خونه زنگ زد …
بیژن حوله را برداشت و خودش رو خشک کرد :
نه جواب نمی دم .
صدای بسته شدن در اومد . بیژن کمد لباس رو باز کرد و یه استرج چسبون دخترانه برداشت و پوشید . یه زیر پیراهن تنگ و نازک رو انتخاب کرد . جلوی آینه کمی رژ براق به لبهاش کشید و خوش رو نگاه کرد . باسنش از استرج زده بود بیرون و برآمدگیش هر کسی رو به هوس می انداخت… سریع به آشپزخونه رفت و از یخچال دو سه تکه مرغ منجمد درآورد و شروع کرد به پاک کردن برنج و یه ساعته غذا رو آماده کرد … سیگاری روشن کرد ولی با عجله اون رو خاموش کرد . پیش خودش گفت :
غلام نباید از بوی بد سیگار اذیت بشه …
یه آدامس طعم دار گذاشت تو دهانش و شروع کرد به جویدن … صدای زنگ موبایلش بلند شد . غلام بود که ازش می خواست درو باز کنه … کلید آیفون رو که زد گریه امونش نداد … غلام در آستانه در با چشمهایی اشک بار ایستاده بود و به بیژن نگاه می کرد … بیژن خودش رو به طرف غلام پرت کرد… غلام تند و تند اونو می بوسید و بو می کرد … بیژن گر گرفته بود و به سختی نفس می کشید :
عزیزم ، جونم ، عمرم …
و هق هق گریه ش دیگه اجازه نداد حرف بزنه . غلام دست از بوسیدن لب ها و گونه ها و چشمهای بیژن بر نمی داشت :
قربونت برم ، عزیزم ، عشقم ، نازنینم …
روی زمین ولو شدن و توی بغل هم به همدیگه نگاه می کردن … بیژن موهای غلام رو نوازش می کرد و غلام سرش رو به سینه ی زنانه ی بیژن چسبونده بود . بیژن ناله کرد :
کجا بودی عمرم ؟
بیژن چشمهاش رو باز کرد :
تو فکر تو !
و بیژن خندید :
دیوونه ! نگفتی من می میرم ؟
غلام لب های بیژن رو بوسید :
خدا نکنه . دیگه از مرگ حرف نزن . این یه هفته مثل دیوونه ها شده بودم . سرکار حوصله نداشتم . به همه می پریدم . رئیسمون فهمید و بهم مرخصی داد . گفت برو پیش زن و بچه ت . دلت هوای اونها رو کرده !
بیژن و غلام خندیدند و بیژن پرسید :
مگه زن و بچه نداری ؟
غلام به بیژن نگاه کرد :
زن داشتم . اما جدا شدیم .
و بلند شد و نشست . بیژن بلند شد و از پشت خودش رو به کمر غلام چسبوند :
حرف بدی زدم عزیزم ؟
غلام سیگاری روشن کرد و پکی به اون زد و دودش رو داد به سقف :
نه قربونت برم . به زور به من زن داده بودن . می دونی ؟ سرو گوشش می جنبید . دوست داشت به آدم و عالم کوس بده به غیر از من !
بیژن گردن غلام رو بوسید :
دلش هم بخواد .
غلام برگشت و چشمهای بیژن رو بوسید :
هیچکس به اندازه ی تو تودلم نرفته . چیکارم کردی تو ؟
و سیگار رو به لب بیژن نزدیک کرد . بیژن پکی به سیگار زد و دودش رو بیرون داد :
از کجا فهمیدی من سیگاری ام ؟
غلام خندید : از لبهات ! لبهای سیگاری از سیگار خشک می شه .
بیژن دستی به لب هاش کشید :
اهه . دلمون خوشه که رژ خارجی خریدیم .
غلام سر بیژن رو به سینه ش چسبوند :
ولی لبهات منو می کشه آخرش …
چشمهای بیژن خمار شد :
پس لب بده عزیزم !
غلام زبونش رو برد توی دهان بیژن و بیژن گرم شد :
هووووووم . جان !
بیژن به خودش اومد :
ساعت یکه . ناهار بخوریم .
غلام بلند شد و به بیژن که با اون استرج بیشتر سکسی شده بود نگاه کرد :
قربون اون پر و پاچه ات بشم … من اشتها ندارم …
بیژن برگشت و نگاهش کرد . غلام با ولع به اندام بیژن نگاه کرد :
من الان فقط اشتهای تو رو دارم . البته اگه اجازه بدی !
بیژن رفت جلو و غلام رو بغل کرد . غلام بیژن رو مثل یک عروس بلند کرد و در اتاق رو باز کرد … بیژن لبهاش رو از لبهای غلام جدا نمی کرد … قطرات منی از آلت بیژن می زد بیرون و غلام اونو محکم به خودش چسبونده بود … بیژن روی تخت ولو شد … غلام لباس های خودش رو درآورد و لحظه ای به بیژن نگاه کرد … بیژن آه بلندی کشید
-: واااااااااای ، قربون اون هیکل بشم من !
به حالت سگی سرش رو به طرف غلام گرفت :
-جاااااان …
و دوباره آلت غلام رو به دهان گرفت و مکید … غلام صورت خودش رو به سوراخ بیژن گرفت و با زبون شروع به لیسیدن کرد … بیژن آهی کشید و چشمهاش خمار شد :
-وااااای … واااااای … خدایا دارم می میرم … بکش منو غلام … من می خوام منو بکشی …واااااااای .
غلام حشری شده بود و محکم پشت بیژن رو لیسید … بیژن بی حال شده بود و ناله های بلندتری می کرد :
واااای … واااااای دارم می میرم غلام … دارم می میرم …
غلام بیژن رو بلند کرد و پشت اون رو که گرم شده بود به صورت خودش چسبود و بیژن وارونه صورت ش به آلت غلام می خورد و ناله می کرد . غلام بیژن رو برگردوند و لب های خودش رو به دهان بیژن چسبوند . بیژن آه بلندی کشید و پاهای خودش رو به کمر غلام حلقه کرد و به اون آویزون شد . غلام دیوونه وار بیژن رو می بوسید :
می خوامت … دوستت دارم …
بیژن لبهای غلام رو می مکید و فریاد می زد :
منم دوستت دارم … من بدون تو می میرم …
بیژن آلت غلام رو به دهان برد و شروع به مکیدن کرد… غلام چشمهاش رو بسته بود و نفس هاش تند شده بود … بیژن رو روی تخت رها کرد و بدنش رو به کمرش چسبوند … بیژن نفس زنان داد زد :
بکن منو … بکن منوغلام … منو ببر به بهشت …
غلام آلت خود رو خیس کرد و به پشت بیژن فرو برد ، دردی همراه با لذت بیژن رو گرفت :
وااااای … وای خداجون مردم …
و سرش روی تخت افتاد … غلام گردن بیژن رو لیسید و فشار رو بیشتر کرد … حالا آلت غلام کاملا به مقعد بیژن رفته بود :
می خوامش … کیرتو می خوام … غلام دوستت دارم …
غلام به شدت بالا و پایین می رفت :
بیژن … تو منو می کشی آخرش … دوستت دارم … می میرم برات … دارم میام … دارم میام …
بیژن داد زد :
بریزش توم … همه ش مال منه … بریزش تو کونم …
غلام فریادی کشید و بیژن گرمی شدید منی غلام رو توی مقعد خودش حس کرد :
جوووونم … چقدر گرمه … جوووووووووونم …
غلام خود رو روی بیژن انداخت و گوش بیژن رو به دندون کشید … بیژن آه بلندی کشید و خندید :
جونم ؟ وای …
غلام با بی حالی گفت :
قربونت برم … منو بردی تو آسمون … قربونت برم … دوستت دارم …
بیژن خنده ی زنانه ای کرد :
بدن به این خوبی کی دیده به عمرش ؟
غلام خواست بلند شه که بیژن مانع شد :
نه عشقم … بذار توش باشه … خوب ؟
غلام دوباره روی بیژن خوابید :
هر چی تو بگی عشقم …
بیژن آهی کشید و دست غلام رو گرفت و بوسید …
غلام خواب بود . بیژن کنار تخت نشسته بود و منی غلام از مقعدش بیرون زده بود … به غلام نگاهی کرد . بعد دست برد به مقعدش و منی غلام رو بادست به دهان برد و با لذت خورد :
قربون آبت بشم . چقدر خوشمزه است !
خم شد و صورت غلام رو بوسید .
توی آشپزخونه سرگرم کار بود که دستهای پهن و مردانه ی غلام رو روی شونه هاش حس کرد . غلام از پشت بیژن رو به خودش چسبوند :
سلام .
بیژن که خمار شده بود دست غلام رو بوسید :
این پسر بدون شک از حوریان بهشته ...
بیژن توی بغل غلام بود و سیگاری به لب داشت و با دستش موهای سینه ی غلام رو نوازش می داد …غلام نگاهش به سقف بود و یکی از دستهاش به پشت بیژن :
زندگی کنیم ...با هم ...
بیژن مونده بود که چی بگه .
غلام با دستهای پهنش صورت بیژن رو به طرف خودش گرفت :
نوشته ی صادق . ی
اینقدر از هیکل بیژن و اون غلام ایکبیری تعریف کردی که کیرم تکون خورد و احساس کردم گی شدم و میخوام هر هشت تا سوراخت رو تا دسته بگام. کونی. تلفنی اما از بس موقع سکس شخصیتها داستان اراجیف و دری وری میگفتن که به این نتیجه رسیدم همون خواهر مادرت برا کردن بهتر هستن…
آخه کون. پیچ کون. گشاد مادر جنده. خار. کسده. جلقوی. از اول تا آخر داستانت یه بار لفظ تلمبه رو به کار نبردی انگار از پشت دیوار داشتی گوش میکردی به سکس اینا تو کف بودی که “مرد زشت” بیاد کونت. بذاره همش فقط حرفاشون رو نوشتی معلوم نبود این یارو الآن کرده تو نکرده تو لختن با شرتن چین فقط میخواستی ازدواج و روابط همجنسبازی رو ترویج کنی که در این زمینه هم رسما ریدی شاخ کرگدن آفریقایی تو کو… گشادت کی… نهنگ تو دهنت
خیلی با احساس نوشته شده. بنظرم داستان خیلی خوبیه و من خیلی خوشم آمد. مایلم با شما تبادل ایده برای داستان داشته باشم.
نوشتنت خوب بود ولی چکار کنم که گی خوشم نمیاد از سکس دختر و پسر بنویسی بهتره
وقتي يك ماهي رو از دريا جداميكني ومياريش توي يك تنگ كوچيك زندونيش ميكني به لبهاش دقت كن كه چه معصومانه بهت ميگه:كوني،كوني،كوني …!
گی بود دیگه ننویس. . . . . . . . . .
نخوندم، حالم از گی بهم میخوره. برو تو تاپیک مخصوص بچه کونی ها داستانت رو بذار دیگه ننویس.
از گی متنفرم ننویسید… راستی یه سوال؟…تو این وسط چیکاره حسن بودی؟ خودتو کی گایید؟
عالی بود
همون آدمایی که میان میگن از گی متنفرم اگه یه پسر خوشگل به تورشون بخوره همچین میکننش طرف بیچاره میشه بعد میان اینجا میگن
وااای از گی بدم میاد واای متنفرم
گم شید بااابا
حرف زدن فایده نداره انگار داریم یاسین میخونیم
میگیم گی ننویسید میره گی عاشقونه و با احساس مینویسه
حال به هم زن
نمي تونم درك كنم.همشو خوندما.خيلي خوب و روون نوشته بودي,كنم برا كسايي مث خودت داستان خوبيه.
من نمي دونم دوستان چرا فحش ميدن.خب مي دونين موضوعش چيه نخونين. هر كس يه طوره ديگه.
کیرخرتواحساساتت بچه کونی.
Sex and love
این تیکهءصابون روخوب اومدی داداش.ولی بایدباهاش صابون مخصوص سگ درست کنند.
خب شکر خدا از اسپمی درومدم!
ایشالا دوباره کامنتامو شروع می نمویم! :)
کونیان عزیز
کونیان عزیز
به خصوص
happyboy
asbn
gay proud
afshin 19
لطفا برای کون دادن به <تاپیک بچه کونیا> مراجعه فرمایند
با تشکر
[حراست شهوانی]
كس ننه ي همه ي اونايي كه به همجنسگرا ها فحش ميدن كير همه ي گي ها تو كونشون
من که داستان رو نخوندم ولی با اینکه از اصن با همجنسگرایی موافق نیستم , به نظرم بهتره که به عقاید همدیگه احترام بذاریم
خوب یه سری طرفدار داره دیگه …
بقیه که خوششون نمی اد نخونن !
کیر خرس کوالا تو کونتون … بابا مثل بچه ادم برین یه دختر پیدا کنید بکنید این چه مسخره بازیه اخه حالا ادمو بهم میزد …شما چه خرایی هستین دیگه …ضربه روحی نمیخورین کسمغزا … جایگاهی تو اینجا ندارین سیکتیر
من نمیدونم چرا انقد به نظراتو عقاید هم توهین میکنید.
یکی دیگه میخواد با شیش من مامله بره کون بده,یکی دیگه جوش میزنه!
ولی خودمونیما فک کنم ادمینم گ… :)))))
واقعا اینقدر سخته آدم به همه احترام بزاره ؟
چرا فکر میکنین چون ما مثل شما نیستیم حتما بد هستیم ؟
اصلا چه معیاری وجود داره که میگه شما خوبین ما بدیم ؟
فکرشو بکنید خسته و کوفته از سر کار برید خونه بعدش به جای اینکه یه زن با دستهای لطیفش بیاد لباستو از تنت دربیاره و یه لب اساسی بهت بده و با صدای مهربونش بگه عزیزم خسته نباشی , یه پسر گردن کلفت با یه مشت ریش و پشم بیاد جلوت و بگه امشب نوبت منه که تو رو بکنم برو خودتو اماده کن .
اخه به این هم میشه گفت تمایل جنسی , به نظر من هنوز لزبین بودن از گی بودن خیلی بهتره اخه دوتا پسر لندهور چطور روشون میشه که باهم حرفای عاشقانه بزنن و کون همدیگه بذارن .
گی یه نوع تمایل جنسی نیست بلکه یک بیماریه چون خداوند زن و مرد رو مکمل همدیگه قرار داده , اونهایی هم که همچین طرز فکری( گی) دارن با مراجعه به پزشک به درمان مشغول بشن وانشااله خدا شفاشون بده
چي شده . امروز آدمين با همه لج كرده… فكر كنم اسم شهواني بزودي به گيواني يا گيكده تغيير خواهد يافت…
سلام این اولین پست منه همیشه با موب میومدم خیلی هارو میشناسم تکاور سعید کفتار سیلور : قزبون کامنت های خفنتون خداییش فقط کامنت این ها رو میخوندم واسه خنده
این توله سگی که گی نوشته باید بره با رفتگر کوچشون لب بگیره
خر گاز کیرت بزنه . گیر کرگدن تا ته لو سوراخ دماغت . اسب آبی رو هم که میشناسی کله کیری:d
باز از ازدواج زن و مرد چار تا بچه در میاد که نسل بشر رو ادامه میدن از ازدواج شما کونیا چی در میاد تمام علاقه ای که به هم دارید به خاطر انحراف جنسیتونه فکرش رو بکن جامعه ای که همشون همجنس باز باشن…
سلام
خوب نوشته شده بود، ولي خوب نبود! كه مشخصا به علت موضوعشه…
با توجه به قلم نويسنده پيشنهاد ميدم داستان رو از يك نوشته “جونم قربونتم” در بياريد و به يك داستان مفيد مبدل كنيد كه آخرش به تغيير جنسيت بيژن به كمك غلام منجر بشه و اگر كمي پيرامون مطلب تغيير جنسيت مطالعه كنيد ميتونيد يه داستان نو با تاثيرگذاري مثبت خلق كنيد.
البته اين صرفا پيشنهاده…
ترانس سكچوال معضل بزرگيه كه بيشتر به چشم انحراف اخلاقي ديده ميشه و سهوا با گي اشتباه ميشه. اين داستان اگرچه تن فروشي بود و اخلاقي نبود اما ارتباط بين دو مرد هم نبود. ارتباط بين يك مرد و يك زن در جسم يك مرد بود…
خوب بنويس
از هر چی گی هست متنفرم
لطفا از این داستانا دیگه ننویسد.
تنفر انگیز تر از گی و سکس با محارم چیز دیگه ای تو سکس آدم ها فک نکنم پیدا بشه.
اون دوستی که می گه اینایی که می گن از گی متنفرن اگر پسر خوشگل به تورشون بخوره فلان …
باید بگم حتی تصور این عمل برای آدمهای عادی هم تهوع آوره. چه برسه به بیشترش.
با اینحال حق می دم چنین افرادی بتونن حداقل در این محیط مجازی فعالیت کنن و برای امثال خودشون داستان بنویسن.
دوستانی هم که علاقه ندارن نخونن.( من خودمم این داستان رو نخوندم. فقط نظرات پایینش رو می خونم و می خندم).
امیدوارم علم روزی به جایی برسه که بتونه این انحراف جنسی رو درمان کنه.( از این جهت می گم انحراف جنسی و بیماری چوت باید پذیرفت این یک میل طبیعی و عادی نیست) و امیدوارم ما ایرانی ها روزی به درکی برسیم که بتونیم احترام به همدیگه رو (حتی احترام به کسی که از نظر ما بیمار یا غیرطبیعی هست) رو یاد بگیریم.
انقد که خوندن کامنت ها حال میده خود داستان نمیده !!!
دم همتون گرم :دی
دوست عزیز این فرد همجنسگرا نیست دچار بیماری اختلال هویت جنسی یا terans sexual هست برای کسانی که نمیدونن این بیماری چیه توضیح میدم در 3 ماهه اول بارداری مغز جنین کامل میشه در مغز یک غده وجود داره که شامل تمایلات جنسی و خواسته ها و به طور کلی هویت جنسی فرد میشه گاهی اوقات هنگام کامل شدن بدن یه جهش به وجود میاد و جنسیت بدن برعکس میشه این یعنی یه فرد با مغز زن و بدن مرد یا برعکس به وجود میاد که متاسفانه تنها درمان برای این بیماران عمل جراحی تغییر جنسیت هست که بتونن بدنشون رو با مغزشون هماهنگ کنن این مسئله از نظر مراجع هم حلال اعلام شده اما این افراد به شخصه گناهی ندارن مغزشون اونا رو کنترل میکنه و با این حال دچار لطمه های بزرگی در زندگی اجتماعی میشن مثل همین داستان از نویسنده ممنونم که در مورد این افراد نوشته واقعا جامعه هنوز هیچ اطلاعی از این اختلال نداره در ضمن اگر حرف های من و قبول ندارید میتونید تو گوگل سرچ کنید بیماران مبتلا به اختلال هویت جنسی تا ببینید که این افراد چه مشکلات بزرگی دارند و ما بیخبریم …
درود بر این قلم و فکری که اونو واداشت تا چنین داستان زیبایی بنویسه
خیلی لذت بردم و بی صبرانه منتظر ادامه داستانت هستم
برای دوستانی هم که نمیتونن اعجاز خداوند در آفرینش هم جنسگراها رو درک کنن واقعا متاسفم
برای مراجع و اخوندها و کشیشان کاتولیک که سالهای ساله حلال اعلام شده، گی های عزیز باید از رموز کار آخوندها و کشیشان سردربیارن.
دوستان!
عزیزانی که پیر شهوانی هستید و منی که یه ساله اینجام،همیشه اول کامنتای شما رو میخونم و میخندم!
عزیزانی که باعث تعجب منه با اینکه تو سایر مسائل دید محدودی ندارید،زیر همه داستانای گی هرچی فحش بلدید ردیف میکنید!
گی ها آدمهای کثیف،پست،منحرف،بیمار،حتی کونی نیستند.
صرفا آدمهایی هستند که بعلت عوامل مختلف وراثتی یا محیطی،اینجوری بدنیا اومدند یا بزرگ شدند که “به جنس موافق گرایش جنسی دارند” همین!
همونجور که من و شما به جنس مخالف گرایش داریم و خودمونو بحق میدونیم،اونام اینطوری آفریده شدند!دست خودشون نیست!گناهی ندارند!این طبیعتشونه،ذاتشونه،تو وجودشونه،نمیتونند جور دیگه ای باشند!
نمیتونند از خوابیدن با یه دختر لذت ببرند!
اما وجود دارند،حق سکس دارند،حق زندگی دارند،کسی نمیتونه این حقو ازشون بگیره!مثل همه ما!آدمند!
اینکه اونا تو اقلیتند،حتی دلیل نمیشه بیمار باشند!
اینکه قرار نیست تخم بچه بکارند،دلیل نمیشه اشتباه باشند!
اینکه گی اند،دلیل نمیشه کونی باشند،خیلی از گی ها فقط با هم عشقبازی می کنند،گی بودن لزوما رابطه آنال داشتن نیست!
حساب اونایی که از قحطی سوراخ و بی عرضگی تو دختر زمین زدن میخوان تو هر چی کون پسره فرو کنن از گی ها جداست!
دوستانی که میگن زن و مرد مکمل همند و هرکی گیه عوضی و فلان و بهمانه،میدونستین که از نظر خیلی از عرفا عرفانی ترین و پاک ترین نوع عشق عشق به همجنسه؟! می دونستین عشق افلاطونی به عشق به همجنس اطلاق میشه؟! تا حالا رساله ابن سینا رو خوندین؟!
میدونستین خیلی از شعرای بزرگان ادب پارسی،از مولاناو حافظ و سعدی تا ایرج میرزا برای همجنس نوشته شده؟!
میدونستین طبق تحقیقاتی که تو امریکا صورت گرفته،پایدارترین ازدواجها مال گی هاست؟!
بعنوان یه دختر با هر گی ای که برخورد داشتم،بسیار موجود شریفی بوده.
افراد بی آزار و مظلومی هستند،کار به کسی ندارند،تو دوستی بدون هیچ انتظاری،بدون اینکه مجبور باشی بخوری یا بمالی یا بدی یا هر کوفت و زهرمار دیگه ای با تمام وجود برات معرفت میذارن!
وقتی باهات حرف میزنن به سینه هات نگاه نمیکنن،وقتی بهت محبت میکنن توقع کس ندارن!
دخترایی که میگین حالم از گی بهم میخوره،شرط میبندم تا حالا با هیچ گی ای برخورد نداشتین،گی ها بهترین و صمیمی ترین دوستاتون میشن!
بچه ها،خواهش میکنم دست از نگاه متعصبتون وردارید!
اطلاعاتتونو افزایش بدین!
همنوعانتون رو همونجوری که هستند بپذیرید!
حالم از هر چی گی مزخرف تخمیه بهم میخوره
اوعععع
هووووغ
چه با اب تاب تعریف میکنن
اه اه کثیف و عن
ننویس کونی