تازه وارد

1400/07/09

این متن طولانی و حاوی محتوای همجنسگرایانه است، پس اگر علاقه ندارید مطالعه نکنید.
هنوز چند روز بیشتر از رفتن مدیر یکی از واحدها که از قضا از همکارا و دوستای خیلی خوب خود من هم بود نگذشته بود که خبر دادن مدیر جدید داره جایگزین میشه و نیروهاش به تکاپو افتاده بودن که شخص جدید کی هست.
از واحد خودم برای احوالپرسی و سیر کردن حس کنجکاویم رفتم تو بخششون و قاطی بحث شدم. یکی میگفت مدیر آقا واسه این واحد خوب نیست، یکی میگفت ما به خانم… عادت کرده بودیم و خلاصه همون جو روانی و مقاومت در برابر تغییرات بین بچه ها موج می‌زد. میون صحبتها اسم اون آقا رو آوردن که به نظرم خیلی آشنا اومد، از سر کنجکاوی برگشتم و کوگل کردم و چند تا مصاحبه و مقاله ازش بالا اومد، چیزی که ناخوداگاه توجهم رو جلب کرد عکسای چهره متین و آراسته اش بود. مطمئن شدم نمیشناسمش و خیلی سطحی ازش گذشتم و به بچه هام گفتم کاراشونو زودتر جمع و جور کنن و اتاق خانم همکار سابقمون رو براش آماده کنن چون از فردا ممکن بود سر و کله تازه وارد پیدا بشه و نمیخواستم اول کاری خیلی درگیر کم و کاستیای احتمالی ایشون بشم.
پسفردای اون روز وقتی سرم تو کامپیوتر بود و مشغول جواب دادن به نامه مدیرعامل تو اتوماسیون بودم شنیدم یکم از واحد کناریمون صدای همهمه میاد، بی توجه حواسم رو بیشتر مشغول نامه نگاریم کردم که یهو صدای تق تق در رسته افکارم رو پاره کرد. سرمو که بالا آوردم دیدم آقای… مدیر جدید تو چارچوب در اتاقم وایستاده دستاشو روی سینه اش جمع کرد و به حالت احترام کمی سرش رو به پایین خم کرد، ماسک روی صورتش اجازه نمیداد که چهره اشو کامل ببینم اما از سفیدی موهای اطراف شقیقه اش فهمیدم چهره اش از اونی که توی وب دیده بودم جا افتاده تره.
-سلام آقای مهندس ….؟
گفتم بله بفرمایید؟ (نمیخواستم تابلو بشه که قبلتر از سر فضولی رد اسم و چهره اش رو زدم.)
خودشو به اسم و فامیل کامل معرفی کرد که من اینجا از اسم مستعار استفاده میکنم.
-من “نوید مولایی” هستم، مدیر جدید واحد عملیات، حضوراً اومدم چون شماره داخلیتون رو نمیدونستم بابت پسورد سیستم و دسترسی هایی که میخوام خواستم یه صحبت باهاتون داشته باشم.
جلوش پاشدم و سعی کردم خوب تحویلش بگیرم و تعارفش کردم بیاد داخل بشینه، گفتم به مجموعه ما خیلی خوش اومدین و امیدوارم همکاری خوبی رو در کنار هم تجربه کنیم. اطلاعاتی که میخواست رو خیلی کلی بهش گفتم و تاکید کردم هر مشکلی که داشت به خودم زنگ بزنه تا از بچه ها بخوام براش حضوراً حل کنن.
چهره اش به طرز عجیبی برام دلنشین بود، به نظر میومد پنج سالی از خودم بزرگتره، موهای مرتب و شونه زده اش که رو به جو گندمی شدن بود، چشمای نافذ و گیراش و تن صدای بسیار دلنشینش باعث شد که در نظر اول برام خیلی جذاب باشه.
نگاهم رو از توی یقه پیراهنش به بالای سینه اش انداختم تا طبق براورد اولیه ام از همه مردایی که برام جذاب به نظر میان ببینم وضعیت موهای رو سینه اش چطوره، یه عادت قدیمی، یه نگاه ریزبین به مسائلی که فکر کنم فقط کسایی که رگه های همجنسگرایانه درشون قوی باشه متوجه بشن چی میگم.
حین صحبت کردنش طوری که متوجه نشه یه آنالیز کلی از وضعیت بدنش داشتم، مرد توپری و درشتی که پوست سفید و یخورده شیکمش برای شخص من خیلی جذاب و سکسی میومد و موهای فرفری روی سینه اش که از توی یقه کمی مشخص بود این جذابیت رو چند برابر کرده بود.
صحبتمون خیلی طولانی نشد و با روی خوش از هم جدا شدیم، تا دم در بدرقه اش کردم و ته بوی ادکلن تام فوردش برام از پشت ماسک کاملاً شناخته شده بود، فاکینگ فبیولس، ناخوداگاه اسمشو بلند گفتم و تو نگاه هاج و واجش که برگشت سمت من زل زدم. گفت: واقعاً؟؟؟
گفتم بله من شامه ام خیلی قویه و علاقه ام به ادکلن باعث میشه که تنها با یک بار بود کردن، خیلی عطرا تو ذهنم بمونه حتی اگه خودم نداشته باشمشون.
خنده اش از زیر ماسک مشخص بود و گفت فکر نمیکردم تو محیط نیمه دولتی اینجا همچین همکاری پیدا کنم که اهل این چیزا باشه. شیطنتم گل کرد و برای محک زدنش گفتم: تازه اولشه یخورده دیگه بگذره خودتون متوجه میشید که آدما رو ندیده دست کم نگیرید، من اهل خیلی چیزام.
با یه خوش و بش این شکلی ازم جدا شد و برگشتم پشت میزم، خودمو ول کردم دادم رو صندلی و تو دلم گفتم تو بازم هوایی شدی، لبخندم به پهنای صورتم بود و توی دلم یه چیزی شروع به جوشیدن کرد اما نمیدونستم حتی امکان نزدیک شدن به این شخص هست؟ با نزدیک چهل سال سن آیا متاهله یا مجرد؟
هفته جدید شروع شد، چند روز از آشنایی ما گذشته بود و برخوردامون در حد چندتا سلام و خداحافظ و خسته نباشید خلاصه شده بود. ظهر شنبه دیدم تلفنم زنگ میخوره و آقای مولایی با صدای گرمش سلام کرد، گفت: مزاحم نشدم؟ گفتم: نه بابا مراحمین! جویای یه رستوران خوب تو منظقه بود که از اسنپ فود سفارش بده. فرصت رو غنیمت شمردم و گفتم شما سفارش ندین من غذام زیاده و میتونیم با هم بخوریم اگر مایل باشید. از من اصرار و از آقای مولایی انکار، بالاخره راضی شد که برم پیشش هم یه گپی بزنیم و هم ناهار دستپخت منو بخوریم. یکم استرس گرفته بودم، پاشدم خودمو جمع و جور کردم، به همکار تدارکاتمون زنگ زدم که زحمت گرم کردن غذا رو بکشه و با دو تا بشقاب و قاشق چنگال تمیز برو اتاق آقای مولایی. کمتر از ده دقیقه بعد تلفنم زنگ خورد و دعوت شدم برای صرف ناهار.
حین غذا خوردن متوجه حلقه ای تو دستای سفید و تپلش نشدم، یکم جرات پیدا کردم و گفتم هر روز غذا سفارش میدین یا بعضی روزا؟ گفت تقریباً هر روز، خیلی حوصله آشپزی ندارم راستش. جوابمو تقریباً صریح گرفته بودم ولی محض اطمینان پرسیدم مگه شما تنها هستین؟ گفت آره. گفتم عین همیم که منم مستقل زندگی منم با این تفاوت که حوصله آشپزی دارم. چشماش گرد شده بود گفت: یعنی واقعاً این دست پخت خودت بود؟ با خنده گفتم بله، گفته بودم خیلی آدما رو دست کم نگیرید. با تعجب پرسید: یعنی حتی دوست دخترت هم کمکی نکرده؟ گفتم نه من دوست دختر ندارم و حتی حوصله اشو هم ندارم. ازونجا رابطه ما یک پله دیگه صمیمی تر شد، روزا میگذشت و ما با هم ناهار میخوردیم، گاهی واسه سرکشی واحدشون بهش سر میزدم و یکی دو بارم نوید اومد پیش من. دو تا همکار خوب شده بودیم و حتی من کم کم حال و هوای گرایش جنسیم نسبت بهش داشت کمرنگ تر میشد، اونروزا خیلی درگیر کار بودم و تمام فکر و ذکرم پیش بردن برنامه های زندگی شخصیم بود.
یک ماه به همین منوال گذشت و کم کم با نوید تو جمع خودمون همدیگه رو به اسم کوچیک صدا میزدیم. چهارشنبه آخر وقت درب و داغون داشتم به کارای اتوماسیون رسیدگی می‌کردم که سنگینی یک نگاه رو حس کردم، سرمو بالا آوردم دیدم نوید تو چارچوب در وایستاده، مثل روز اول. گفت کجایی؟ ده دقیقه اس دارم نگاهت میکنم! گفتم نوید جان اصلاً نپرس که امروز داغانم. گفت: منم متوجه شدم، واسه همین میخوام آخر هفته دعوتت کنم بیای خونه ام هم آشپزی یادم بدی و هم یه فیلم با هم ببینیم.
حتی یک لحظه هم به پیشنهادش فکر نکردم، همون لحظه گفتم آره حتماً چرا که نه؟ میخوای هم تو بیا پیش من. گفت: نه دیگه من بزرگترم و دوست دارم میزبان باشم. گفتم: ولی آشپزی اگه با منه دیگه عملاً میزبان نیستی و با چندتا شوخی خداحافظ کرد و رفت.
شب تو خونه بودم که دیدم مسیج داد و لوکیشن خونه اش رو با ذکر آدرس برام فرستاد و تاکید کرد دیر نکنی. چند تا مسیج رد و بدل کردیم که گفت راستی تو درینک چیزی تو خونه داری؟ با اینکه در اون لحظه نداشتم اما گفتم آره هم آبجو هست هم یه مقدار عرق ناب. گفت: بی زحمت آبجو بیار، من سنگین نمیخورم. دو ساعت بعد ساقی با یه باکس آبجو و یک لیتر عرق دم در خونه بود.
فردا عصر حسابی به خودم رسیدم، بهترین ست اسپرتی که میتونستم بزنم رو با گرونترین ادکلنم (آمواژ اوپوس ۷) ست کردم و ماشینو روشن کردم به سمت نوید، عرق و آبجو رو باهم بردم، و راستش بکم تخیلات جنسیم رو تا مقصد نسبت به نوید آزاد کردم.
خونه نقلی و تمیزی داشت، مشخصاً با سلیقه بود و اصیل. نشستیم پای تی‌وی و فیلم رو پلی کردیم و آبجوهایی که دیگه تگری نبودن رو یکی یکی باز کردیم و خوردیم. بعد از دومین قوطی حس کردم نوید یکم داره گرم میشه که نشون میداد خیلی عرق خور نیست.
سومی رو که تموم کرد مشخصاً شل حرف میزد و میخندید، گفتم عرق میخوری؟ انتظار داشتم که اون مرد عاقل و سنگینی که میشناختم بگه نه و دعوتمو رد کنه. اما در کمال تعجب دیدم پاشد و تلو تلو خوران دو تا شات دستش گرفت و بدون هیچ حرفی آورد و نشست. چشماش یکم قرمز بود، یه نگاه تو صورتش انداختم دیدم چقدر جذابتره برام، نگاهم رو از چشماش دزدیدم و خودمو مشغول عرق ریختن کردم، سرمو پایین انداخته بودم ولی چشمام روی پاهای تپل و سفیدش با موهای فرفری و ظریفی بود که از توی پاچه شلوارک کوتاهش رو میز انداخته بود. نمیدونم خودش رد نگاهم رو متوجه میشد یا نه ولی پاهاشو که روی میز از رو هم رد کرده بود رو کمی از هم باز کرد و من که یواشکی چشمام میرفت تا داخل رونش جایی که منو به شدت تحریک میکرد.
شات سوم عرق رو که خوردیم حس کردم دیگه مست شده فیلم رو استاپ کردم و رفتم روی کانال موزیک صدای تلویزیون رو کم کردم و برگشتم سمت نوید دیدم سرشو تکیه داده به پشت مبل و پاهاش ولو روی میزه.
الکل بهم جرات بیشتری داده بود، با پشت دستم آروم روی صورتش رو نوازش کردم، گفتم خوبی؟ به زور لای یه چشمش رو باز کرد و گفت عاااالیم، بازم میخوام.
گفت نه حس میکنم بسه برات، و اصرارش تو مستی رو نتونستم رد کنم و دو تا شات دیگه باهم خوردیم، دیگه خودمم مست بودم کاملاً. نگران بودم تگری نزنم و آبرو ریزی نکنم، پاشدم برم دستشویی یه آب به سر و صورتم بزنم. دیدم نوید با صدای شل و ول گفت بمون، نرو حالم داره بد میشه.
نمیدونستم باید چه واکنشی نشون بدم، متنفر بودم از بدمستی آدما ولی نوید فرق داشت. گفت منم ببر سرویس، آروم زیر بغلش رو گرفتم و تا دم دستشویی بردمش، نشوندمش رو زمین و گفتم تو توالت فرنگی بالا بیار. اومدم بیرون بیام که دیدم مچ پامو گرفت و یه وری افتاد تو سرویس. ترسیده بودم تو حال مستی میدونستم فقط باید دوش آبسرد بگیره تا حالش سرجاش بیاد. نشوندمش، دوش رو از پشت سرش برداشتم و آب سرد رو باز کردم یکم به پاهاش گرفتم. دیدم خودش دستاشو برد بالا که تی شرتش رو دربیارم. دراوردم، آروم شلوارکش رو هم در آوردم و خودم با لباسای نیمه خیس تو حموم باهاش مونده بودم. دلم سوخت برای حالش، گفتم کمکش میکنم که خاطره بدی نمونه براش. آروم لباسای خودمو هم دراوردم و نوید رو دیدم که از لای چشمای مستش زل زده به بدنم. زیر بغلشو گرفتم گفتم باید بلند شی، سرپا زیر دوش نگهش داشتم، گرمای بدنش و تن برهنه اش خیلی تحریکم میکرد. روبروش وایستاده بودم و مثل مادری که بچه اشو حموم میکنه داشتم سر و صورتشو با آب خنک ماساژ میدادم که خودشو ول کرد تو بغلم. هنوز شرتای هر دومون پامون بود و سرش رو شونه ام بود و نفساش که یکم تند بود به گردنم میخورد. آروم دستمو پشت کمرش حلقه کردم و تنشو چسبوندم به خودم. گوشش که حالا جلوی دهنم بود رو آروم بوسیدم و گفتم بهتری؟ بازم شل و ول گفت یکم آره، ببخشید اینطوری شد. گفتم نه خل شدی؟ طوری نشده. یکم خودتو نگه دار باید بریم بیرون. آرودمش بیرون و با بدنای خیس رفتیم تو اتاق تا خشکش کنم. حوله اشو از تو کمد پیدا کرده بودم، دورش پیچیدم و یه حوله کوچیکترم برای خودم پیدا کردم. گفتم من میرم بیرون تو شرت خیست رو از پات دربیار تا گند زده نشه به تختت، سرشو تکون داد. اومدم بیرون یکم خودمو خشک کردم و شرت خودمو هم دراوردم آویزون کردم و حوله رو دور کمرم پیچیده بودم رفتم تو اتاق و خشکم زد.
نوید کاملاً برهنه، طاق باز رو تخت خوابیده بود و حوله و شرتش پایین تخت افتاده بودن، پاهاش به باز ترین شکل ممکن بود و کیر و بیضه هاش کاملاً پیدا بود.
این صحنه رو حتی تو خوابم نمیدیدم که این مرد ایده آل از نظر خودم به این شکل جلوم کاملاً لخت دراز کشیده باشه و من همه جاشو بتونم به راحتی ببینم و حتی لمس کنم. با چشمای بسته گفت بیا پیشم، مشخص بود که سیگنال از سمت نوید صادر شده. کنارش دراز کشیدم گفتم خوبی؟ گفت خیلی خوبم. میشه بغلم کنی؟ یکم سرده تنم. مهربون شدم گفتم آره عزیزم، عزیزم رو که گفتم سرشو سمتم چرخوند و نگاهمون تو هم گره خورد. آب دهنمو قورت دادم و لبامون رو حس میکردم که داره به هم نزدیک میشه. چند ثانیه بعد لبهامون تو هم گره خورده بودن و روبری هم دراز کشیده بودیم. دستم رو به همه جای تنش مالیدم از سینه های پرموش تا کمر خنکش و رونای تپل و سفیدش. هردمون میدونستیم دنبال چی هستم و شرم و خجالت بینمون از بین رفته بود، به هم گره خوردیم و گرمای تنمون رد و بدل شد.
نوید منو روی خودش کشید و آروم بدنامون روی هم میرفت و میومد، کیرامون رو به هم میمالیدیم و نفسامون تند شده بود. الکل نمیذاشت که کیرم مثل حالت عادی راست بشه، با دست روی تن نوید جابجاش میکردم بلکه بیشتر و زودتر به حالت کاملا راست دربیاد، اما سفتی کیر نوید برام عجیب بود که چطور با این حجم از مستی مثل چوب شده.
حدس زدم که یه مقدار فیلمم بازی کرده برام، با یه لبخند لباشو بین لبام گرفتم رفتم روی سینه پر موش، از بین موهای یک در میون سفید و سیاه روی سینه اش نوک پستانهاش رو پیدا کردم و با زبون آروم خیس کردم. صدای نفسای نوید تبدیل به آه شده بود، آروم با بوسه از روی شکم گردش رد شدم و سرمو رسوندم بین پاهاش، کیر سفید و خوش تراشش رو که سفتی و کلفتی زیادش متعجبم کرده بود به دهن گرفتم و با تمام توانم براش ساک زدم. تو چند دقیقه بعد دستای نوید پشت سرم قفل شد و پاهاش کشیده شد و لرزش اندامش مشخص کرد که داره تو دهنم ارضا میشه.
تمام دهنم پر از آب منی نوید شده بود، با زور فقط کیرشو از تو دهنم دراوردم و تمام محتویات دهنم رو روی حوله پایین تختش تف کردم. صورت و بدن نوید عرق کرده بود و من که باورم نمیشد همچین اتفاقی بینمون افتاده داشتم به بدنش نگاه میکردم.
نوید پاشد رفت دستشویی و برگشت همونطور برهنه پشتش رو به من کرد و دستم رو گرفت دور خودش رو سینه اش جمع کرد، منظورشو فهمیدم و بغلش کردم.
کیرم دیگه داشت منفجر میشد، خودمو چسبوندم بهش دست نوید که به سمت کیرم اومده بود رو حس کردم، کیرمو توی مشتش گرفته بود به سمت سوراخش هدایت میکرد. باورم نمیشد! یعنی خواب نمیدیدم؟ تو حرکت بعدی نوید به سمتم چرخید، منو به پشت دراز کرد و تمام کیرم رو توی دهنش جا داد، با دستش بیضه هامو نوازش میکرد و سعی میکرد تمام کردم رو توی دهنش جا کنه.
ته گلوش فشارش میدادم و صدای گگ ته گلوی نوید بیشتر تحریکم میکرد. کیرمو از توی دهنش دراورد و پاهاشو باز کرد دو طرفم گذاشت، کیرمو با دستش گرفته بود و داشت سعی میکرد توی خودش جا کنه.
بهش گفتم یک بحظه وایستا، کاندوم داری؟ گفت آره. گفتم میشه خواهش کنم بذاریم؟ پاشد و از توی کمدش یه کاندوم باز کرد، روی کیرم گذاشت و دوباره مشغول شد.
سر کیرم که وارد سوراخش شد چهره اشو تو هم کشید، میدونستم کمی درد داره، واسه همین گفتم وایسا.
چشماشو باز کرد و گفت مرسی. کمتر از یک دقیقه بعد دوباره هر دومون سعی کردیم که سکسمون رو کامل کنیم و اینبار با یک حرکت تمام کیرم توی سوراخ گرم نوید جا شد.
از روی کاندوم نمیشد کامل حسش کرد اما اونقدر تحریک شده بودم که با هر بالا پایین رفتن نوید حس میکردم سوراخش داره تنگ و گشاد میشه.
بالاخره بعد از چند دقیقه، در حالی که سینه تپل راستش توی یک دستم بود و کپل کون خوشگلش تو دست دیگه ام. با تمام وجود خالی شدم، بهترین ارضای زندگیم بود، نفسم بالا نمیومد ولی بوسه هایی که بینمون رد و بدل میشد رو نمیخواستم از دست بدم.
پایان.

نوشته: Nova


👍 22
👎 6
28301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

835194
2021-10-01 06:40:01 +0330 +0330

زیبا بود

0 ❤️

835222
2021-10-01 11:48:59 +0330 +0330

قشنگ بود افرین

0 ❤️

835230
2021-10-01 13:29:51 +0330 +0330

مردم چه خوش شانس تشریف دارن

0 ❤️

835478
2021-10-02 19:53:04 +0330 +0330

خوب و روون

0 ❤️

835804
2021-10-04 15:22:05 +0330 +0330

خوب بود

0 ❤️