تاوان بی غیرت شدنم (۴)

1400/09/20

...قسمت قبل

مگه میشه؟مامان من؟حامله؟از یه پسر دیگه غیر از بابام؟چرا همه چی داشت اینجوری پیش میرفت؟چرا هروقت فکر میکردم اوضاع از این بدتر نمیشه بازم میشد؟ولی مامانم که نمیخواد نگهش داره…حتما سقطش میکنه…ولی اگه بخواد نگهش داره چی؟اگه بخواد براش مادری کنه چی؟نکنه از بابام طلاق بگیره؟ولی نه رابطش که با بابام بد نیست!اینا همش تقصیر منه…و اینا افکاری بودن که تو چند دقیقه تو ذهنم مرور میشدن…داخلو که نگاه کردم سامان داشت تو اتاق تاب میخورد و عصبی بود و راه میرفت.میگفت امکان نداره…مگه قرص نمیخوردی الهه؟چطور ممکنه؟مطمئنی از منه؟یهو مامانم با چنان عصبانیتی سامانو نگاه کرد که حتی سامانم خایه کرد…یدفه گفت نه منظورم اینه که از شوهرت نیست؟مامانم گفت نه تو این مدت با شوهرم کم خوابیدم و توش نمیریخت!سامان یکم خودشو جمع و جور کرد و گفت اشکالی نداره هر مشکلی یه راهی داره…میریم پیش یه دکتر خوب بچه رو میندازیم هیشکیم هیچی نمیفهمه…مامانم نگاش کرد گفت بچه گناه داره سامان اون که نباید تاوان گناه مارو بده.سامان گفت چرتو پرت نگو الهه پس میخوای بری به شوهرت چی بگی؟مامانم گفت بش میگم بچه مال خودشه…پسفردا که از ماموریت برگشت باهاش میخوابم و یکاری میکنم توش بریزه چندوقت بعد بش میگم حامله ام…ولی دیگه این رابطه تمومه سامان توروخدا بیخیال من شو به استرسش نمی ارزه من نمیخوام با یه بچه تو شکمم حکم اعدام بگیرم.
خلاصه اون شب مامانم سامانو راضی کرد موقتا دست از سرش برداره تا یه فکری به حال بچه بکنه.
وقتی دیدم مکالمشون تموم شد برگشتم سمت سالن…تا آخر جشن گیج و منگ بودم…هنوز هضم نکرده بودم چه خبره…هنوز باورم نمیشد که آب یکی دیگه تو مامانم تبدیل به بچه شده…مامانی که دیده بودم به کسی رو نمیداد الان شده بود مادر بچه یکی دیگه!وقتی برگشتم خونه مامانمم خونه بود و تو اتاقش نشسته بود…انگار اونم گیج و منگ بود و هنوز اتفاقی که افتاده رو باور نمیکرد…ینی واقعا میخواست بچه رو نگه داره؟رفتم تو اتاقم و با فکر اینکه مامانم میخواد چیکار کنه شب رو به صبح رسوندم!
تا چند روز جواب تماس و پیام کیارشو نمیدادم…حس میکردم مقصر اصلی این وضعیت اونه…نتایج کنکور رو زده بودن و من دانشگاه یه شهر نزدیک به شهر خودمون قبول شده بودم…کارای ثبت نامم انجام دادم و کم کم داشتم آماده میشدم واسه رفتن به دانشگاه.تصمیم گرفته بودم روش زندگیمو عوض کنم…دیگه نمیخواستم کون بدم یجورایی غرور پیدا کرده بودم واسه همینم تصمیم گرفتم از کیارش دوری کنم.تنها نگرانیم اون روزا مامانم بود.
مامانم یه شب با بابام خوابیده بود و مجبورش کرده بود آبشو تو کسش بریزه و بعد از چند هفته بش گفته بود حاملس و ظاهرا قضیه ختم به خیر شد.اینو از پیامایی که مامان به سامان داده بود فهمیدم.اوضاع داشت خوب پیش میرفت…با اینکه هنوز واسم سنگین بود مامانم بچه یکی دیگه رو حامله باشه ولی بازم یه حسی بهم میگفت بهتر از اینه که بی آبرویی بشه و اینکه خدارو شکر الان اوضاع آرومه…اما متاسفانه این اوضاع آروم فقط تا وقتی دوام داشت که بچه بدنیا اومد.و اینا همش آرامش قبل از طوفان بود…چند ماهی که مادرم حامله بود نه خبری از سامان بود نه کیارش…زندگی به روال سابق برگشته بود و منم روحیم بهتر شده بود.فقط یبار با کیارش حضوری حرف زدم و بش گفتم میخوام موقتا رابطمون قطع بشه اوضاع خوبی ندارم و باید یکم با خودم تنها باشم.اونم خدارو شکر پذیرفت.
از دانشگاه بگم که تو چند ماه اول ترم یک با یه دختر همکلاسم آشنا شدم که خیلی خوشگل بود و اسمشم هانیه بود.اوضاع درسیمم خیلی خوب شده بود با ۳ نفر دیگه یه خونه مجردی گرفته بودیم توی شهری که دانشگاه میرفتم که اونام هر سه هم دانشگاهیام بودن و یکیشون هم رشتم بود که بعضی کلاسامون باهم بود…بچه های پایه ای بودن و هر از چندگاهی باهم بیرون میرفتیم و عشق و حال و قلیونو…گاهی هم مشروب میگرفتیم و تو خونه میزدیم ولی من دیگه یاد گرفته بودم زیاده روی نکنم.چند ماه بعد یه دختر ناز و خوشگل از مامانم به دنیا اومد که اسمشو گذاشت ژینا…چهرش به مامانم رفته بود و خدا رو شکر کسی شکی نکرد.ژینا کوچولو شد عزیز دل خانواده و همه خیلی دوسش داشتن مخصوصا خواهر و برادر دوقلوش پارسا و مهسا.سامان به مامانم گفته بود نمیخواد درمورد بچه دخالتی بکنه و نحوه بزرگ کردنش و … با مامانمه و گفته بود اگه کم و کسری مالی داشت حلش میکنه.ما خدارو شکر مشکل مالی نداریم و وضع مالی خانواده خوبه مامان و بابام سر کار میرفتن و درامد خوب بود.۸۰
خلاصه زندگی دوباره برگشته بود به حالت عادی و اثری از بی غیرتی و گی و… توش نبود تا چند ماه بعد از بدنیا اومدن خواهرم اوضاع دوباره بهم ریخت.
یروز تو خونه مجردی ای که با رفیقام گرفته بودم رو تختم دراز کشیده بودم و سرم تو گوشیم بود که چندتا فیلم سکسی دیدم و حشری شدم خودمو میمالیدم به تختم اما انگار بیشتر از فیلم سوپر میخواستم تا ارضام کنه واسه همین رفتم تو پوشه عکسای مخفیم و عکسا و فیلمی که تو زیر زمین از مامانم و سامان گرفته بودمو نگاه میکردم…پا شدم چندتا دسمال گذاشتم تو شورتم که اگه آبم اومد شورتمو کثیف نکنه.کسی خونه نبود و خیالمم راحت بود واسه همین شورت و شلوارمو دادم پایین و دسمالا رو گذاشتم زیر کیرم و خودمو میمالیدم به تخت…نزدیک ارضا شدنم بود که دیدم صدای عکس گرفتن اومد یهو شورت و شلوارمو کشیدم بالا و برگشتم دیدم علیرضاس یکی از رفیقام…با خنده گفت جون به این کون…منم سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم گفتم لاشی یه دری بزن یه سر و صدایی بکن داریم جق میزنیما…علیرضا گفت داش راحت باش جقتو بزن لابد فیلمش خیلی قشنگه معمولا فیلمای ایرانی زیاد خوب درنمیان…گفتم از کجا میدونی فیلمش ایرانی بود؟گفت صداشون میومد دیگه پسره داشت به دختره میگفت تو سگه جنده منی و سوراخ فوریمی و …بده منم ببینم…دیدم اگه بخوام مقاومت کنم مشکوک میشه گفتم باشه.اونم اومد رو تخت کنارم نشست منم فیلمو گذاشتم واسش و دید یهو گفت اوف اینکه میلفه چقدم نازه…تو فیلم دوربین زوم شد رو صورت مامانم که خیس و سرخ بود از سیلی ها و آب دهن های سامان…خیالم راحت بود که تو فیلم چیزی گفته نمیشه که آبروی من بره و علیرضا هم هیچوقت مامان منو نمیبینه…واسه همین گذاشتم خوب نگاه کنه… یهو دیدم گفت خیلی فیلمش قشنگه بفرستش!من یخ کردم و داشتم دنبال بهونه میگشتم که اینکارو نکنم اما اون هی اصرار میکرد آخرش گفتم راستش این رفیقمه داره زیدشو میکنه زنه هم متاهله نمیخوام مشکلی پیش بیاد براشون و آبروشون بره بیخیال شو.
علیرضا گفت نترس بابا واسه کسی نمیفرستم اما من قبول نکردم و واسش نفرستادم و گفتم همینجا رو گوشی خودم ببین.خلاصه از اون اصرار و از من مقاومت تا راضی شد رو گوشی خودم ببینه و بیخیال فرستادن فیلم بشه.وقتی علیرضا رفت با خودم فکر کردم اگه از اولش به خیلی چیزا نه میگفتم مادرم تو این دردسر نمیفتاد…نه من کونی میشدم نه مادرم مجبور میشد زیرخواب سامان بشه.اما دیگه گذشته ها گذشته بود و منم باید روی آینده تمرکز میکردم.
ترم اول تموم شده بود و من برگشتم خونه تا چند روزی رو خونه باشم و واسه ترم بعد برگردم خونه دانشجوییم…یروز گوشیم زنگ خورد علیرضا بود و اومده بود شهر ما خونه فامیلشون و میخواست منو ببینه و باهم بریم بیرون گفت ماشین داره و میاد دنبالم منم قبول کردم.خلاصه اومد دنبالم و باهم رفتیم بیرون اول چایخونه بعدم یکم کسچرخ زدیم و برگشتیم در خونمون…تعارف کردم بیاد تو ولی گفت باید برگرده خونه فامیلشون…همون موقع که داشتیم باهم حرف میزدیم مادرم درو باز کرد و از خونه اومد بیرون…اومد کنار ماشین من پیاده شدم منو که دید سلام کردیم به هم و علیرضا هم پیاده شد مامانمو که دید یکم مکث کرد…همون لحظه که مکث کرد من یاد فیلمی افتادم که از مادرم دیده بود…نفسم تو سینه حبس شد و خدا خدا میکردم یادش رفته باشه چهره مامانمو…خلاصه سلام و احوالپرسی کرد و مامانم بهم گفت داره میره خیاطی کار داره من مراقب خواهرم باشم رفت…علیرضا هم چیزی نگفت و بامن خدافظی کرد و رفت.آخر شب بهم پیام داد میشه اون فیلم و عکسا رو واسم بفرستی؟؟؟
از ترس و استرس بدنم یخ کرده بود ولی سعی کردم خودمو جم و جور کنم براش نوشتم کدوم عکس و فیلما…اونم گفت همون زید رفیقت دیگه…منم بش گفتم منکه بهت گفته بودم نمیشه…فهمیدم شک کرده میخاد مطمئن بشه.ولی هرچی اصرار کرد بازم زیر بار نرفتم.
چند روز بعد ترم جدید شروع شد و منم برگشتم خونه دانشجوییم… علیرضا نگاهش فرق کرده بود گاهی با لبخند یا بهتره بگم پوزخند منو نگاه میکرد…من نمیخواستم به زندگی سابق برگردم واسه خودم غروری پیدا کرده بودم قیافه و تیپم هم خوب بود و میخواستم مخ دخترای خوشگل دانشگاه رو بزنم…دوست نداشتم دوباره کونی و بی غیرت بشم واسه همین میخواستم فکر مامانمو از ذهن علیرضا بیرون کنم.پس محل به پوزخنداش نمیزاشتم.یه روز که من تازه برگشته بودم شهرمون و خونه بودم علیرضا زنگ زد گفت اومده خونه فامیلشون و میخواد منو ببینه…گفتم باشه بریم بیرون گفت نه میام خونتون…من دوباره استرس گرفتم…گفتم خونه چرا میریم بیرون میتابیم ۴تا کس بلند میکنیم…گفت نه حوصله بیرونو ندارم میام خودتو ببینم و قطع کرد…منم رفتم به مامانم گفتم جریانو اونم گفت باشه اشکالی نداره و رفت که شام درست کنه.بابام خونه نبود ولی بچه ها بودن.خلاصه علیرضا اومد خونمون و منم درو باز کردم خدا خدا میکردم اتفاق بدی نیفته…وقتی اومد تو با خواهرم و داداشم سلام علیک کرد و نشست رو مبل…مامانم از اتاقش اومد دیدم یه تیشرت پوشیده و شلوار لی…ولی چون تی شرتش کوتاه بود باسنش تو شلوار معلوم بود…از چیزی که میترسیدم داشت اتفاق میفتاد چون علیرضا بعد از اینکه پاشد و با مامانم دست داد و احوالپرسی کرد و مامانم رفت سمت آشپزخونه جلوی من زل زد به باسن مامانم…انگار اصلا من اونجا نبودم!ولی من سعی کردم آبرو ریزی راه نندازم و خونسرد باشم.
علیرضا ازم پرسید دسشویی کجاس منم بش گفتم و اونم رفت سمت دسشویی که بیرون حال بود…چند دیقه گذشت و دیدم نیومد منم رفتم بیرون از حال و دیدم در دسشویی بازه و کسیم توش نیست…کنجکاو شدم علیرضا کجا رفته دیدم از زیرزمین صدا میاد.رفتم زیرزمین دیدم علیرضا ایستاده کنار در زیرزمین و داره با گوشیش از زیرزمینمون عکس میگیره…گفتم چیکار میکنی؟برگشت نگام کرد با لبخند گفت هیچی داشتم زیرزمینتونو نگاه میکردم…پرسیدم واسه چی؟تا اومد حرف بزنه مامانم صدامون زد و گفت بیاین شام!دیگه اون شب فرصت نشد حرف بزنیم اما علیرضا توی دید زدن مامانم چیزی کم نزاشت!خلاصه اون شب تموم شد و علیرضا هم رفت.با خودم فکر کردم انگار همون مراحل قبل داره طی میشه و منم هیچ کاری ازم برنمیاد…اگه علیرضا بفهمه چی؟اگه بخواد مثل کیارش و سامان از من و مامانم اخاذی کنه چی؟تو افکار خودم بودم که دیدم پیام اومد رو گوشیم…دیدم علیرضا عکس زیرزمینمونو فرستاده و گفته ناقلا نگفته بودی دوستت دوس دخترشو تو زیرزمین شما کرده…من که دوباره استرس شدید گرفته بودم سعی کردم خودمو جمع کنم و واسش نوشتم خب نپرسیده بودی…آره مکان نداشت اوردش خونه ما کردش…چطور مگه؟گفت هیچی همینجوری گفتم…داشت سعی میکرد از من اعتراف بگیره انگار هنوز شک داشت اون زنی که توی فیلم دیده بود همون مامان من باشه…انگار باورش واسش سخت بود که یه نفر فیلم کتک خوردن و سکس خشن مامانشو ببینه و جق بزنه.اما اون اشتباه نمیکرد…

ادامه...

نوشته: Armin


👍 33
👎 16
107001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

847411
2021-12-11 01:35:25 +0330 +0330

کیرم دهنت

2 ❤️

847416
2021-12-11 01:47:04 +0330 +0330

ایولا بده دیگه داداش
هرشب چک میکنیم به امید اینکه آپلود کرده باشی قسمت جدید رو

2 ❤️

847431
2021-12-11 02:21:01 +0330 +0330

ریدی

0 ❤️

847452
2021-12-11 06:15:54 +0330 +0330

ببین به حرف دوستان گوش کن تمامش کن.

0 ❤️

847454
2021-12-11 06:44:09 +0330 +0330

داستانت عالیه . منتظر بقیه داستان هستم

1 ❤️

847493
2021-12-11 11:50:07 +0330 +0330

+98 994 049 9212 کون میدم

0 ❤️

847519
2021-12-11 13:23:59 +0330 +0330

داداش یا زودتر آپلود کن داستانو یا وقتی اینجوری دیر به دیر میزاری، یکم طولانی تر و مفصل ترش کن.
هرشب میایم به امید اینکه آپلود کرده باشی، چک میکنیم، بعد دوماه دوتا کلمه مینویسی تموم. دوباره میره تا دو ماه دیگه

1 ❤️

847544
2021-12-11 15:35:34 +0330 +0330

داستانت عالیه ولی خار ادمو … تا باقیشو بزاری خب زود زود بزار

1 ❤️

847561
2021-12-11 18:47:59 +0330 +0330

عالی. فقط زود به زود آپدیت کن. من همیشه منتظر قسمتهای جدید داستانهاتم. مرسیی.

1 ❤️

847562
2021-12-11 18:52:25 +0330 +0330

زودتر ادامه بده قشنگه…دیر دیر میزاری داستان رو حال نمیده

1 ❤️

847563
2021-12-11 19:15:45 +0330 +0330

بنظرم با دوستت و ۲ تا ‌از کسای دانشگاه گروپ بزنو جلوی اونا کون بده.
دیگه از مامان بدبختت بکش بیرون تکرار شد.

0 ❤️

847566
2021-12-11 20:02:28 +0330 +0330

خوبه ادامه بده . بازم چند قسمت دیگه بنویس

1 ❤️

847594
2021-12-12 01:22:43 +0330 +0330

تموم شد اخه خیلی تاثیر گذار بود

0 ❤️

847702
2021-12-12 23:36:22 +0330 +0330

آخه کونی ماتحت خود بود بود میکنه چرا مامی جونت رو قربونی میکنی فوقش به دوستت میگفتی فیلم رو پاک کردم و پاکش میکردی نه اینکه خودت در ادامه کوسکش مامی جونت رو بکنی اسگل حالا چنده

0 ❤️

847926
2021-12-14 14:04:30 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

848097
2021-12-15 23:49:47 +0330 +0330

بابا کونی مثل ادم بنویس دیگه چرا انقدر طولش میدی هرشب میام بلکم ادامشو ببینم باز میبینم بعد از اپلود یه قسمت میری یکماه دیگه میای

0 ❤️

848962
2021-12-21 01:43:20 +0330 +0330

جمع کن این کس شعرها رو
کل سایت یا شده گی یا خیانت یا خواهر برادر و یا خیانت مادر
یکم خلاقیت داشته باشید

0 ❤️

849214
2021-12-22 18:37:52 +0330 +0330

قسمت 285 این داستان :
من و مادرم و 8 تا خواهرم به سیاره مشتری مهاجرت کردیم تا زندگی جدیدی رو شروع کنیم ولی بعدش آدم فضایی ها فهمیدن که کونیه بیغیرتم و مامانمو … آره
و اینطوری بود که اسم اون سیاره شد مشتری های مامان نویسنده

1 ❤️

851014
2022-01-01 13:54:06 +0330 +0330

تو که کونی خب برو کون بده الکی دخترارو اشغال نکن اونارو بزار برا ما بکنیمشون

0 ❤️

852656
2022-01-10 17:14:00 +0330 +0330

بقیشو بنویس دیگه

0 ❤️

857127
2022-02-03 04:31:39 +0330 +0330

کصکش ادامشو بنویس

0 ❤️

857784
2022-02-06 11:46:07 +0330 +0330

ادامشو بنویس دیگه

0 ❤️

858128
2022-02-08 16:59:37 +0330 +0330

کون نده انقد زود بنویس

0 ❤️

861513
2022-02-28 22:51:37 +0330 +0330

مردی چی شدی 😒

0 ❤️

861999
2022-03-03 18:57:16 +0330 +0330

چی شد بقیش؟؟؟؟؟؟؟

0 ❤️

862174
2022-03-04 21:47:25 +0330 +0330

چرا دیگه ادامه نمیدی؟
زیر لفظی میخوای؟

0 ❤️

872248
2022-05-05 02:42:52 +0430 +0430

چرا هر داستانی رو ازش خوشم میاد دیگه ادامه پیدا نمیکنه؟
چرا هیشکی رسیدگی نمیکنه ؟
همه داستانهای این سایت نیمه کاره رها شده خو اصلا ننویسین وقتی نمیتونین یه داستان رو تمومش کنین

0 ❤️