ساعت ۹ شب
مهمونی شلوغیه، تعداد زیادی آدم اومدن، هر دختر و پسری توی یه اکیپ مشغول گپ و گفتن و یه موزیک ملایمی پخش میشه
منم نشستم روی صندلی دور یه میز گرد همراه با غزل و سحر و از فضای اون باغ باشکوه داشتیم لذت میبردیم و گفت و گو میکردیم که ریحانه با دوتا مرد قد بلند و خوش تیپ اومدن سمت ما
زمان میگذشت و تو این بین یواش یواش جو کل مهمونی گرم شد بهزاد و نوید و غزل و سحر خیلی ها مشغول رقصیدن شدن صدای موزیک زیاده و منم مشغول بودم با مشروب
پیک اول زدم
پیک دوم زدم
پیک سوم زدم، چهارم،پنجم و…
سحر متوجه من شد
مدتی گذشت، سرم حسابی سنگین شد، معدم داشت میسوخت، جو سنگینی بود و حس خوبی هم داشتم
رفتم وسط و با بچه ها شروع کردم به رقصیدن
کاملا عقل از سرم پریده بود، بهزاد داشت کنار میز نوشیدنی میخورد، رفتم سمتش:
ساعت ۳ صبح
مهمونی تموم شده بود تقریبا خیلیا رفته بودن، ما هم دیگه میخواستیم بریم، منم حسابی خوابم میومد
نوید ما رو(غزل، سحر و من) اونشب دعوت کرد به ویلاشون اولش بچه ها گفتن نه، من گفتم ای باباااا چه اشکالی داره بریم یه شبم اونجا استراحت کنیم خب، نوید هم گفت راست میگه دیگه چه اشکالی داره بیایید بیشتر باهم آشنا میشیم
خلاصه ما سوار ماشین خودمون شدیم و پشت سر نوید و بهزاد داشتیم حرکت میکردیم تو راه غزل رفت از خونش لباس راحتی برداشت
تو راه داشتیم صحبت میکردیم غزل پشت فرمون بود، سحر جلو نشسته بود و منم عقب که سحر گفت “نیلوفر، دختر چقدر بت گفتم اینقدر نخور، دیدی غزل، داشت چه آبرو ریزی میکرد؟😒”
غزل زد زیر خنده “خانم الان سرش باد کرده، بادش بخوابه بفهمه چیکار داشته میکرده دیگه پاشو تو اون مهمونی نمیذاره🤣”
حدودا ساعت ۴ رسیدیم ویلا، ماشینو پارک کردیم و پیاده شدیم ، خیلی خسته بودیم ، نوید ما رو راهنمایی کرد به یه اتاق تو طبقه دوم که یه تخت بزرگ داشت، دیگه لباسامون عوض کردیم هر سه تامون اونجا خوابیدیم منم اینقدر خسته بودم دیگه تا رفتم رو تخت خوابیدم
…
چشمامو باز کردم ، توی اتاق روی تخت بودم از پنجره رو به روم نور خورشید تابیده بود تو اتاق بغلم رو نگاه کردم سحر و غزل نبودن یه نگاه به ساعت کردم، ساعت ۴ شده بود وااااای چقدر زیاد خوابیدم من
از جام بلند شدم، خودمو تو آینه بیضی شکلی که وصل دیوار بود دیدم، از خودم خوشم اومد، آرایش روی صورتم مونده بود دیگه انقدر خسته بودم فراموش کردم پاکشون کنم، یه تیشرت معمولی آبی رنگ تنم بود به یه شلوار راحت
آروم با قدمای آهسته رفتم طبقه پایین صدای تق تق و یه موزیک خیلی ملایمی میومد، بهزاد رو دیدم نشسته روی مبل پای لپ تاپ و صدای تق تق کیبورد بود رو به روش هم یه پریژکتور بود که داشت یه چارت رو نمایش نمیداد ک نفهمیدم برای چی بود
سلام کردم
بهم نگاه کرد و جوابمو داد "سلام عزیزم! "
یکم جا خوردم از لحنش
-چه عجب بیدار شدی بلاخره
-آره خیلی خسته بودم از دیشب
-معلوم بود، بیا بشین برات یه چیزی بیارم بخوری
-نه ممنون گرسنه نیستم
-تعارف مارف نداریم دیگه
هدایتم کرد سمت آشپزخونه، وسط آشپزخونه یه اُپن مانندی بود که دورش ۴ تا صندلی بود، نشستم اونجا
-غزل و سحر کجان؟
-راستش اونا سمت ظهر بود بیدار شدن و عجله داشتن که باید برن، دیگه اومدن تو رو بیدار کنن بیدار نمیشدی میگفتی ولم کنید بزارید بخوابم😅
-عههههه باورت میشه من اصلا یادم نیست همچین چیزی گفته باشم
-آره خیلی عمیق خوابیده بودی، دیگه بهشون گفتم ولش کنید بزارید نیلوفر بخوابه بعدا خودش میاد، دیگه نویدم قبل ترش براش کار پیش اومد رفت ولی فکر کنم الاناس که بیاد
نوید تو مایکروویو یه پیتزا گذاشت گرم شه
-بفرما چندتا پیتزا ظهر برا بچه ها گرفتم قبل اینکه برن، خوردن یکی هم براتو گرفته بودم که بیدار نشدی تازه بخوری، الان بخور
-واای مرسی زحمت شد
-چ زحمتی، زحمتشو آشپز و پیک کشید
تو این حین نوید هم سر رسید سلام کردیم
-به نیلوفر بلاخره بیدار شدی از خواب زمستونی
-آره خیلی خسته بودم
نوید و بهزاد یواش یهم یه چیزی گفتن و نوید رفت طبقه بالا
حس عجیبی داشتم که با دوتا مرد که خیلی وقت نیست میشناسمشون تو یه خونه تنهام
مشغول خوردن بودم بهزاد نشست صندلی بقلیم و بهم نزدیک شد و دستشو آروم گذاشت روی پام و بهم داشت نگاه میکرد
هوا گرم شد، یکمی ترس برم داشت، دلم میخواست سریعتر برم از اینجا، دوتا تیکه آخر رو نخوردم. گفتم دستت درنکنه من دیگه برم مزاحمت نمیشم
اومدم بلند بشم از جام دستمو گرفت نشوندم گفت کجا خوشگله بشین بابا تازه میخواهیم با هم خوش بگذرونیم، بهم نزدیکتر شد نفسای منم تند تر شد، تو این حین نوید لباساشو عوض کرده بود و اومد پایین رفت سر یخچال آب خورد، بهزاد تو این حین دستاش رو آروم از پایین پهلوم آورد به سمت بالا و با شستش داشت سینمو فشار میداد، زودی بلند شدم برم سمت اتاق وسایلمو جمع کنم لباسمو بپوشم فقط از این جهنم برم
با قدمای تند رفتم بالا تو اتاق، داشتم توی ساکم لباسمو جمع برمیداشتم عوض کنم که یهو دیدم بهزاد همراه نوید خیلی آروم وارد اتاق شدن نوید پرده رو کشید و در رو بستن و قفلش کردن، وااای داشتم سکته میکردم از ترس، یادم نمیاد تا حالا تو زندگیم اینقدر ترسیده باشم کاملا لال شده بودم
من نشسته بودم رو زمین، بهزاد هم پشت سرم نشست رو تخت نوید هم اونور سرش تو گوشیش
دستاشو گذاشت رو شونم و اومد پایین خودش رو بهم چسبوند،
از پشت بغلم کرد موهامو زد پشت گوشم و یه مقدار از گوشم آروم گاز گرفت من مقاومت کردم ولی اون حریص تر شد
با قرار دادن دو تا دستاش روی سینه هام به صورت ضربدری قفلم کرد و فشار داد(سوتین نداشتم)
چشمام داشت پر میشد، بلاخره با لحن نگرانی به حرف اومدم
-بهزاد دستات بردار لطفا این کارت درست نیست بزار برم
بهزاد تو گوشم آروم گفت
-چرا بزارم بری عشقم، تازه قراره خوش بگذرونیم
دستاش برد پایین تیشرتم خواست بکشش بالا که مقاومت کردم دستاشو محکم پس زدم از جام بلند شدم
-نوید درو باز کن میخوام برم
نوید سکوت کرده بود و سرش تو گوشی اصلا توجهی نمیکرد
-نوید با تو ام
بهزاد اومد جلوم گفت بیا انجامش بدیم این چیزیه که خودت خواستی و میتونیم ازش لذت ببریم، میخواست لبام رو ببوسه مقاومت کردم سرمو بردم عقب، یکمی از کنار لبم بوسم کرد که یهو عصبانی شدم یه تف پرت کردم، تا خواستم دوتا فحشش بدم یه چک محکم خوابوند تو گوشم
افتادم زمین، نفس نفس زنان اشکام سرازیر شد
ادامه دارد…
نوشته: nilllooo
مستی پراز سرخوشی و حال خوبه ،ولی متاسفانه واسه شما تاوان ندانم کاری و زیاده روی کردن در خوردن بود.
واقعا سکس تو مستی خیلی حال میده ، بزرگترین لذت دنیاست ، مخصوصا اینکه با یک ادم جدید که اوف
اشتباه کردی اگه شکایت میکردی میبردنشون اگاهی یه جوری بهشون تجاوز میکردن که دیگه ازاین گوها نخورن
حس بدی داشتی که دستمالی شدی؟
جلو عقب رو یکی کردن و فقط پاره ت نکردن بعد تو میگی دستمالی؟
خودت میخاریدی گردن اونا نندار.
سامی جان هیچ گهی نمیخورن و کاری ندارن باهاشون .نهایتا ۱۰۰ ضربه شلاق.دوست دختر خودمم همین بلا سرش اومد تازه اون زمان طرف مقابلش متاهل هم بود
قشنگ بود ادامه بده کاری به واقعی یا غیر واقعیش ندارم ولی خانمها هرجا بهتون تجاوز شد حمام نرید ومستقیم برید کلانتری
من قبول نمیکنم مستی بودی وتوحال خودت نبودی مستی یعنی حواس جم غیرازاین باشه مفت تومیبرن
این مدل مشروبی که تو خوردی عمراٌ توی فیلم های فارسی قدیمی هیچ هنرپیشه ای مردی نمی خورد . عامو یخورده کمتر بزن بتونی واقعی تر بنویسی.
آره بابا کلاغ چه چه قناری میرنه شتر هم حیوون خونگیه نه به اون بد مستی و بی صاحبی نه به ادای تنگا رو در آوردن
از همون پیاما و فیلم اسکرین بگیر دوتاشون میرن زندان تا موهاشون سفید بشه سایت همش شده تجاوز و فیلم گرفتن ، تجاوز میشه فیلما مدرک جرمه ، شکایت کنی طرف و تو گونی میبرن اگر پیامهای تهدیدشو نگه دارید
این داستان پخش فیلم قدیمی شده
شما امروز بری شکایت کنی بگی تهدیدم کردن فیلمتو پخش میکنیم طرفو میگیرن از کون دارش میزنن