تاوان (۲)

1401/05/03

...قسمت قبل

پریدم تو حرفش و با عصبانیت گفتم: از شما بعیده ، من شوهر دارم تازه شوهر هم نداشتم از نظر شرعی اینجا بودن و موندنم هم جایز نیست ، شما که باید بهتر از من اینا رو بدونید، من نمیدونم چطور به خودتون…
ح: تند نرو فاطیما خانم


این اسمی که حاجی گفت آب یخی بود که رو سرم ریختن، مرتب تو سرم تکرار میشد فاطیما ، فاطیما …
هزار تا فکر بهم هجوم آور ، شاید منظورش همون فاطمه بوده ، ولی اون که اسم منو نمیدونست مرتضی بهش گفته بود ناهید ، این اسم رو از کجا فهمیده همه زورمو جمع کردم و با لکنت گفتم: اسم من ناهیده فکر میکنم اشتباه گرفتید.
ح: یعنی تو و مرتضی فکر کردید با بچه طرفید من مخزن اطلاعات شهرم فکر کردید من بدون شناخت کسی رو تو خونم راه میدم، دیگه نمیخوام تعاریفی که سعید ازت کرده رو تکرار کنم اون موقع خام بودی… ، حالا چادر و مانتوت رو آویزون کن، گاز رو خاموش کن او کتری رو هم بردار بیا اینجا.

قبل از ازدواج من تو یک شهر دیگه دانشجو بودم چون چادری بودم و بزرگ شده خونواده مذهبی یا کسی طرفم نمیومد یا من به کسی پا نمیدادم تا ترم آخر که به واسطه هم خونه ای و دوستم نازنین با رضا که هم دانشگاهی بود (البته تو یک رشته دیگه) دوست شدم ، نازنین از ترم پیش با سعید(هم خونه ای رضا) دوست بود، اوایل رابطم با رضا خیلی محدود بود تا اینکه چند بار منو دعوت کرد خونشون که با سعید گرفته بودن اغلب با نازنین میرفتم و چون اون دوتا (نازنین و سعید) رابطشون خیلی پیشرفته بود بمحض ورود دوتایی میرفتن تو اتاق و صداشون خونه رو برمیداشت، منو رضا هم مثل این اسکلا از فیلم و کتاب صحبت میکردیم ، اواخر سال بود که یکبار رضا گفت دوست داری ما هم؟ مونده بودم چی بگم از یک طرف دوست داشتم از طرفی روم نمیشد تا حالا هم تجربش رو نداشتم، نهایتا بعد از کلی شرط و شروط الکی با هم صحبت کردیم قرار شد فرداش که سعید نیست رضا کلاسهاش رو بپیچونه بیایم خونه ، فرداش اولین تجربه سکس مقعدی رو داشتم ، دردناک، بدون لذت…
وقتی برگشتم خونه نازنین تازه رسیده بود، منو که دید پرسید چی شده افتادم تو بغلش و گریه امونم نداد.خلاصه اونشب براش ماجرا رو با جزئیات تعریف کردم ؛ صحبتهام که تموم شد خندیدو گفت استاد اینجا نشسته چرا ازم نپرسیدی؟ گفتم روم نشد. یکسری راهکار مثل تمیزکردن و چرب کردن و … بهم یاد داد که دفعه بعد واقعا بکار اومد و سکسمون تا حدی لذت بخش شد. از اون موقع دیگه کار ما شده بود آنال سکس که تازه اسمشو یاد گرفته بودم من که تا اون سن با محدودیت جنسی بزرگ شده بودم یک دفعه خودم رو توی یک شرایط جدید میدیدم. با نازنین هم از تجربه ها مون تعریف میکردیم اون همیشه از سکسشون و کار بلدی سعید میگفت،
ایام امتحانهای پایان ترم چون ترم آخر هم بودیم تعطیل کردیم تا درسا رو با نمره بالا پاس کنیم ، بعد از وقفه سه هفته ای قرار شد دوتایی بریم خونه رضا و سعید،که همون روز نازنین پریود شد پریودش هم طبق معمول خیلی سخت و دردناک بود واقعا روز اول و دوم از خونه تکون نمیتونست بخوره، گفتم زنگ میزنم کنسل میکنم اصرار زیاد کرد که تو برو پیش رضا مهم نیست منم چند روز دیگه با سعید قرار میزارم.زنگ زدم به رضا ماجرا رو گفتم ، قرار شد برم اونم سعید رو رد میکنه بره بیرون ؛ هرچند که با هم ندار بودیم و بارها صدای سکس همدیگرو شنیده بودیم. وقتی رسیدم دیدم سعید هم اونجاست، چیزی نگفتم داشتن سریال ترکیه ای میدیدن اسم دختره تو سریال بود فاطیما ، یکدفعه سعید گفت تو چقد شبیه این دختره ای از این به بعد فاطیما صدات میکنیم (این شد که اسمم رو رضا و سعید از اون به بعد گذاشتن فاطیما)، بعد خوش و بش و چایی با رضا رفتیم تو اتاق و من رفتم رو تخت بحالت داگی (اسم اینم بعدا یاد گرفتم)مشغول شدیم هنوز رضا کامل فرو نکرده بود که سعید سروشو از لای در آورد تو گفت: اجازه هست من نگاه کنم؟ یکم معذب شدم ولی شهوته غلبه کرد چیزی نگفتم ، سعید هم از خدا خواسته اومد تو (بعداً فهمیدم با رضا هماهنگ بوده)، کناری وایساد شروع کرد با خودش ور رفتن همزمان با چشماش داشت منو میخورد، رضا هم آروم آروم مشغول تلمبه زدن شد ، آه و اوهم هوا بود که کیر کلفت سعید رو جلوی صورتم دیدم، واقعا از کیر رضا درازتر و کلفت تر بود(البته بعدها فهمیدم مال رضا کوچیک بوده) ناخودآگاه دستم و بردم سمتش و لمسش کردم تو چشاش که نگاه کردم کیرش رو لبام بود، آروم هل داد داخل دهنم شروع کردم با ناشی گری براش لیس زدن، آروم دستشو آورد زیر چونم یکم دهنمو باز کرد و گفت موظب باش دندونت نخوره ،دوتایی از جلو و عقب مشغول شدن، همون موقع رضا با فریاد آبش اومد، ریخت داخل دستش و دوید سمت دستشویی، من هنوز ارضا نشده بودم سعید سریع رفت پشتم و شروع کرد کسم رو خوردن تا بحال تجربش رو نداشتم واقعا عالی بود، شدید ارضا شدم شروع کردم به جیغ کشیدن! سعید دهنمو گرفت و در گوشم گفت تروخدا الان کل ساختمون میریزن اینجا، رو ابرا بودم که کیر کلفت سعید رو روی سوراخم حس کردم تا اومدم بگم نه نصف کیرش تو بود و سوراخم میسوخت ، با التماس سرمو برگردوندم سمتش و گفتم:آخ، تروخدا درد داره، نگاهی به باسنم کرد و گفت: فاطیما من حاضرم بابت این کون بمیرم، جون سعید تحمل کن الان باز میشه. و همون جا نگه داشت، حس اولین بار که به رضا دادم سراغم اومده بود ولی سعید کار کشته تر از این صحبتا بود انقدر نگه داشت تا سوراخم شروع کرد دل زدن ، روغن رو برداشت، آروم کیرشو کشید بیرون روغن رو ریخت و دوباره فرو کرد اینقدر اینکار رو تکرار کرد که بیخ کیرشو رو سوراخم حس کردم،به آرومی شروع کرد به تلمبه زدن به دو دقیقه نکشید دوباره ارضا شدم ولی ایندفعه جلوی خودم رو گرفتم تا جیغ نزنم… سعید همچنان تلمبه میزد، خسته شدم دمر شدم اونم اومد روم فرو کرد جون جون گفتنش قطع نمیشد تا بالاخره اومد و همشو خالی کرد داخل ، به رضا گفته بودم دوست ندارم بریزه تو ولی سعید اولین بارش بود خودم هم بدم نیومد نبض کیرش که قطعات آب داغش رو میریخت داخل مزه میداد، خسته افتاد روم، سرمو برگردوندم دیدم رضا تو در وایساده میگه بیاید شیرموز درست کردم بخورید جون بگیرید.
موقع برگشت به خونه درست راه نمیتونستم برم، وارد که شدم از همونجا پیچیدم تو حمام تا با نازنین روبرو نشم، واقعا روی نگاه کردن تو چشماشو نداشتم، چی باید بهش میگفتم ، “رفتم با دوست پسرت سکس کردم تازه خیلی هم حال داد!” ، از طرفی به خودم میگفتم دیگه کاری که شده بهتره همونطوری که سعید و رضا گفتن اصلا با نازنین مطرحش نکنیم، همین کار رو هم کردم ، موضوع رو مسکوت گذاشتم وقتی هم نازنین با خنده ازم پرسید چرا اینقدر داغونی و بد راه میری بهش گفتم رضا نمیشد مدتها رو کار بود.با نازنین بچه محل بودیم و از بچگی با هم بزرگ شدیم بجز این مورد آخر از همه چی هم خبر داشتیم.
از شانس خوب یا بد من چند روز بعد برادر نازنین اومد دنبالش و برش گردوند شهرمون، منم از خدا خواسته دیگه هرروز پیش بچه ها بودم، به سکس و مخصوصا سکس سه نفره عادت کرده بودم، روز میشد تا شب سه بار با هاشون سکس میکردم، اونا هم فاطیما جون از دهنشون نمیفتاد، خودم حس میکردم هیکلم داره زنونه میشه باسنم و سینه هام بزرگتر شده بود… هر شب باید برمیگشتم خونه چون مامانم سپرده بود به زن صاحبخونمون اونم مثل بی بی سی آمار میداد بهش.این ماجرا ادامه داشت تا مامانم مادر نازنین رو میبینه و خبردار میشه که درسش تموم شده و برگشته، تلفنها شروع شد که شما که همه درساتون با هم بود چرا نازنین اومده و تو نمیایی نکنه افتادی؟ هر چی دروغ گفتم که کار آموزش دارم و دانشگاه کاآموزیم!! مونده بخرجش نرفت و گفت تا آخر هفته کارات رو جمع کن بابات میاد دنبالت.
زنگ زدم به نازنین اول کلی قرزدم که چرا گفتی درسات تموم شده و … کلی گفتیم و خندیدیم، ولی اونم شاکی بود میگفت سعید اکثر مواقع ها جواب تلفنش رو نمیده و باهاش سرد شده از من میخواست از رضا بپرسم سعید چشه ؟ با کس دیگه ای دوست شده؟ … نمیدونستم چی بهش بگم ولی میدونستم دوستی نازنین همیشگی است و این سکسها موقتی پس سعی کردم یکم ذهنش رو آماده کنم ، گفتم فکر میکنم با یکی دیگست ولی بروش نیار میفهمه من گفتم. یکم ناراحتی کرد و گفت دوستش داشته ولی میدونسته که این دوستیا به جایی نمیرسه، گفتم پسرا تو این دوران دنبال یک سوراخ میگردن بکنن توش حالا هم احتمالا یکی دیگه گیر آورده…
تا آخر هفته خودم رو خفه کردم دیگه عملا صبح اول وقت پیش سعید اینا بودم تا غروب، حالتی نبود که امتحان نکنیم، اینقدر پشتم باز شده بود که رضا بدون مقدمه و روان کننده فرو میکرد دردم هم نمیومد، حتی یکبار دوتایی سعی کردن با هم بکنن که نشد ، مال رضا کوتاه بود و نمیتونست ، روز آخر مثل بازیگرهای فیلم سکسی آبشون رو هم خوردم…
همون شب پدرم اومد، وسایلم رو جمع کردم و خونه رو تحویل دادیم و فرداش برگشتیم، تا رسیدم خونه بعد از رو بوسی اولین جمله ای که مامانم گفت این بود که خوش گذشته و آب دویده زیر پوستت ماشالله چاق شدی! مطمعنم یه شکایی کرده بود ولی به روم نمی آورد.
یک چند وقتی با رضا و سعید در ارتباط تلفنی بودم، ولی دیگه فرصت نشد هم رو ببینیم، یکبارم که برای کارای دانشگام رفتم پدرم باهام اومد و برگشت.از برگشتنم دوماه نگذشته بود که خونواده مرتضی اینا اومدن خواستگاری، پدر مرتضی (حاج عزت) بازاری بود و دوست پدرم، خونواده خوبی بودن به ما هم میومدن، بعد از موافقت من، به سرعت عقد و یک سال نشده عروسی کردیم، زندگیم با مرتضی آروم و خوب بود ، در حین مراسم عقد و عروسی ما برادرم فاضل که تازه از سربازی برگشته بود از نازنین خوشش اومد و پاشو کرد تو یه کفش که براش برن خواستگاری ، اولش که مطرح شد من مخالف بودم هر چی هم پرسیدن الکی گفتم چون من و نازنین با هم دوستیم و مثل خواهرمه و … ولی واقعیت چیز دیگه ای بود تا یکبار پیش خودم کلاهم رو قاضی کردم و گفتم هر کاری نازنین کرده منم بدترش رو کردم تازه فاضل که میخواد زن بگیره از کجا معلوم دختر دیگه ای که انتخاب میکنه گذشتش بهتر از نازنین باشه حداقل این یکی رو میشناسم، تازه شاید هم جواب رد بده. نهایتا خواستگاری انجام شد و یکسال بعد از عروسی ما نازنین شد زن برادرم، برعکس خونواده ما و مرتضی اینا ، خونواده نازنین اصلا مذهبی نبودن و به سرعت فاضل هم شبیه اونا شد.

ادامه...

نوشته: فاطمه


👍 55
👎 3
84201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

886894
2022-07-25 01:40:30 +0430 +0430

دوست عزیز برای نوشتن قسمت دوم ۲ ماه و ۱۰ روز زمان لازم بود؟!؟

با این ک داستان جالبه ولی اگر تایم کافی ندارین خب ننویسین! حداقل فعلا ننویسین تا زمانی ک بتونین قدری سریع تر قسمت های داستان رو ارائه بدین.
لایک دادم

6 ❤️

886928
2022-07-25 03:13:21 +0430 +0430

بابا رفتی. تو خاطره.اسم فاطیما که چطور بهت گفتن و کلید. کردی روش وو ی داستان دیگه گفتی … حاجی. چی. شد پس …؟؟؟؟؟ اول اون بگو چطور میگادت
دوباره میری 3 ماه دیگه …

1 ❤️

886938
2022-07-25 04:05:38 +0430 +0430

برخلاف اکثر داستانها این یکی جالب بود فقط زودتر قسمت بعدی لطفا

1 ❤️

886973
2022-07-25 08:46:11 +0430 +0430

تو که انقدر کیرهای مختلفو ور داشتی و امتحان کردی خب این دفعه هم کیر حاج مهدی بیچاره رو ور دار دیگه جنده خانم!

1 ❤️

887027
2022-07-25 19:25:49 +0430 +0430

آدم رو یاد داستان سریال آقازاده میندازی حخخخخخخخخ

0 ❤️

887049
2022-07-26 00:21:29 +0430 +0430

روند داستان منطقی و خوب هست لطفا زود به زود قسمت‌های بعد رو بنویس و البته با همین کیفیت

1 ❤️