تاوان

1397/03/18

توی این دنیا بالاخره همه تاوان میدن…
آره ! اینجوری نیست و نمیمونه …

از بوی دود و دم شهر و آلودگی صوتی حالم داشت به هم میخورد.
وسط ناصرخسرو كه سگ صاحبشو نمیشناسه، وقتی یه دختر جوون راه میره هركی دستش برسه یه دستمالی كوتاهی میكنه و یه تنه ای هم بهش میمالونه.
داروی دسفوناك میخواستم، واسه خواهرم كه تالاسمی ماژور بود، باید حتما گیرش میاوردم به هر قیمتی كه شده.
دلم واسه مظلومیت و بی پناهیش میسوخت، ولی حداقل مثل من بر و رویی نداشت كه بتونه به هركاری دست بزنه، یعنی اگر میخواستم نمیتونست.خوش به حالش…
ولی من از دنیا بریده بودم، دنیا هم از من.
توی تمام بیست و چهار سال عمرم فقط یك سال به معنی واقعی كلمه زندگی كردم، اونم زمانی بود كه محمد اومد توی زندگیم.
زمانی كه اصلا نمیفهمیدم قبلش تو این دنیا چیكار میكردم.
محمد یه كم مذهبی بود ولی نه خشكه مذهب،دل مهربونی داشت، مثل بقیه ی دوست پسرا نبود،بهم زیاد گیر نمیداد…تو اون رابطه هردومون آزاد بودیم.

هنوزم وقتی میرسم سر خیابون كریمخان حس میكنم محمد همونجور منتظرمه، تكیه داده كنار نشر ثالث و یه پاشو زده به دیوار و رفت و آمد ماشینارو تماشا میكنه.
هنوز وقتی از كنار كافه نادری رد میشم ناخودآگاه توی كافه رو سرك میكشم مبادا یه گوشه روی یه صندلی لهستانی تنها نشسته و عینك دودیشو برق میندازه و دو تا قهوه ترك تلخ سفارش داده تا برسم.
گاهی وقتا تو اتوبوس تجریش_راه آهن هنوز كنار میله ی حایل زن و مردا وایمیسم كه بتونم با وجود صندلیای خالی ،سرپا كنار محمد وایسم و حتی حس نكنم این میله هم بینمونه ،گاهی وقتا كه پیاده میشم جلوی در قسمت مردونه منتظر میشم كه از هجوم جمعیت زود خودشو بكشونه بیرون و با خنده و قدم زنون خودشو بهم برسونه.
ولی دیگه هیچوقت نمیاد و منتظرم نیست.

كاش كه دلیل رفتنش چیز دیگه ای بود، چیزی به جز یه تیكه گوشت بی ارزش كه بین پاهای من وجود نداشت.
دوران دبیرستان یه دوستی كوتاه با یه عوضی داشتم كه همیشه سر كوچه مدرسه منو میپایید.
به خیالم عاشقم شده بود.
راحت گولشو خوردم و توی اولین سكسمون كه اصلا فكرشم نمیكردم و فقط یه لاپاییه معمولی قرار بود بدم، پرده مو زد.
از اون به بعد دیگه نه تو زندگیم پیداش شد نه دم مدرسه.

فكر میكردم محمد اینقد عاشقمه كه به این خطا فكرم نكنه، نه بابای معتادم براش مهم بود نه آبجی مریضم نه اینكه بچه طلاق بودم و مادرم من و خواهرمو واسه اعتیاد بابام ول كرد به امون خدا و رفت.
میگفت اشكالی نداره من برات یه زندگی تازه میسازم، كاری میكنم هرچی فكر كنی این روزا رو یادت نیاد.
تا روزی كه قضیه خیلی جدی شد و میخواست درموردم با خانواده ش صحبت كنه و مجبور شدم اون حقیقت لعنتی رو بهش بگم. اینقد از كنار همه ی مشكلاتم راحت گذشته بود كه وقتی تا اون حد سرخ شدن صورتشو ازعصبانیت دیدم باور نمیكردم.
رگ های گردنش بیرون زده بود و صداش دو رگه تر شده بود، گفت مریم تا آخر عمر نمیتونم با این فكر زندگی كنم كه با كی خوابیدی و زن من دختر نبود.

جوری ول كرد و رفت كه انگار هیچوقت به دنیا نیومده بود.
وضع اعتیاد بابا دیگه به تزریق كشیده بود و من و مینا گاهی تا نیمه های شب با استرس و گریه انتظار میكشیدیم ،كه با تن نیمه جون برمیگشت و وسط اتاق بیهوش میشد.
آخرش یه شب مهین خانوم صاحبخونه مون با صدای بلند در زد و هراسون بهمون خبر داد كه جنازه باباتون گوشه ی پارك سر كوچه در حالی كه سنگ كوب كرده پیدا شده.

انگشتام از شدت تایپ زیادضعیف و لاجون شده بود، مینا داشت روی سبزی هایی كه خورد و بسته بندی كرده بود واسه مشتری ،برچسب میزد: سبزی كوكو… قرمه سبزی… سبزی آش
تنها تیكه طلایی كه داشتم گوشواره گوشم بود كه یادگار مادربزرگم بود، حتی واسه فروختن اونم باید خفت تحمل میكردم، طلا فروش با چشمای هیزش بهم خیره شده بود:واس شوما بدون فاكتورم قبوله، اصن شوما با این وجنات باید تو طلا غرق شین نه كه این گوشواره سبكو بفروشین!

چرا اینجوریه؟ چرا هر جهنمی میری مث جنس وراندازت میكنن؟
بالاخره مهین خانم با دست پسم زد و گفت بزار جیبت دختر فكر جا كن، كرایه های عقب مونده حلالت فقط تا اخر برج جمع كن برو كه ما مستاجر جدید داریم میاریم.
والا دستمون به دهنمون نمیرسه، درآمدمون همین خونه ست كه اونم…
چی میگفتم؟ محض رضای خدا تنها درآمدتم به ما ببخش؟
كجا باید میرفتیم؟ با ٣ تومن پول پیش و ١٥٠ تومن كرایه كه اونم نمیتونستیم با خرج دوا دكتر مینا و یه خورد و خوراك فقیرانه پرداخت كنیم؟

گاهی اوقات كه مینا ازم میپرسید یاد محمد می افتم یا نه بهش میگفتم:از قدیم میگن اونقد سرم اومده كه عاشقی یادم رفته… اینقد بدبختی دارم كه وقت نمیكنم یاد محمد بیفتم…

اون شب وقتی خسته و كوفته داشتم برمیگشتم خونه، یه ٢٠٦ جلوم وایساد.
هرچی خودمو میزدم به اون راه و نگاش نمیكردم بازم آروم آروم كنارم میومد:
_خوشگله… یه شب چند؟ راضیت میكنم بیا بالا…قالبو نبین ٢٠٦ اِ ، موتور BMW ست !
میخواستم داد بزنم برو گمشو كثافت، كه گفت:
-بیا بالا واسه امشب ٢٠٠ تا بهت میدم.
تو یه لحظه چهار تا تراول پنجاهی تو دستم تصور كردم، میتونستم بدم به مهین خانم و فعلا مهلت بگیرم ازش… نه دو سه قلم از داروهای مینا رو میگرفتم، شایدم اگه گوشت و مرغ میخریدم تا بخوره و تقویت شه بهتر بود!؟
نفهمیدم چی شد كه خودمو سوار ٢٠٦ دیدم.
پسره قیافه نداشت سبزه و لاغر بود و موهای سرش از شقیقه كم پشت بود.
تو ماشینم خیلی حرف میزد-جون عجب تیكه ای هستی، دل تو دلم نیست بكنمت،اوف از الان شق كردم برات…
جوابشو نمیدادم فقط میخواستم زودتر به اون پول برسم، دم یه آپارتمان نسبتا كهنه نزدیكای هفت تیر پارك كرد، تو آسانسور خودشو بهم چسبوند و یه كم لب گرفت،خونه مجردی بود به نظر!
بساط چایی و استكانای نشسته، پتو بالشتای جمع نشده ی وسط حال،لباسای مردونه ی ریخت و پاش تو خونه، همه نشون میداد چند تا پسر اونجا زندگی میكنن.
فوری شروع كرد لباساشو كندن، هیكل لاغر و سینه های پر از پشم و پیلیش حالمو به هم میزد، نمیخواستم تو این شرایط اصلا یاد سینه ی ستبر و پوست گندمی محمد بیفتم، وقتی تو نقش یه زن هرجایی بودم، یا در واقع خود یه زن هرجایی!
به شرت پاچه دار طوسی چندش آورش اشاره كرد و گفت: كیرمو تو دربیار جونی.
آروم مانتوی مشكی كارمندی و شالمو دراوردم، یه تی شرت ساده و شلوار جین تنم بود.
كیرشو از تو شرت بیرون كشیدم، كاملا شق بود، دراز و باریك، مثل صاحبش حال به هم زن و پشمالو.
فوری گفت: كامل لخت شو بعد بخورش.
عین كارمندش باید دستوراتشو انجام میدادم، لخت شدم و رو زمین زانو زدم، همینطور كه كیرشو تو دهنم عقب جلو میكردم،ازم تعریف میكرد و بهم فحش میداد:-اوف چه سینه ای داره مادر جنده… چه تن و بدن سفیدی داره كس ده…
مث سگ باید گایید این جنده رو…
بعد از چند دیقه گفت بسه دیگه دمر بخواب رو مبل… یه كاندوم كشید سر كیرش كه حالم بهتر شد،میخواست حالت داگی باشم، فكر میكرد جنده م و كس گشادی دارم و میخواست تنگ تر شم تو اون حالت، بدون اینكه برام بخوره یا سعی كنه تحریك شم چپوند تو كسم، اینقد تنگ بودم كه انگار بار اولم بود نه دوم، جیغ زدم آااااااااای پاره شدم… دستشو گذاشت جلو دهنم؛ هیسسس خفه! چقد تنگی تو اوففففف، تا حالا كجا بودی…
بهم رحم نمیكرد دقیقا حالتی كه پولشو داده و باید استفاده كنه, پوزیشنو عوض كرد ، پاهامو داد بالا و اومد روم، یه كم كیرشو با كاندوم گذاشت لای سینه هام و دوباره كرد تو كسم، تو چشام نگاه میكرد و حالم از نگاه دنباله دارش به هم میخورد…_جووون چه جنده ای هستی، چه كسی…كردن داره، جوووون…
باید تاخیری میزدم تا صبح میگاییدمت ولی دارم میام مادر جنده…
یهو شروع كرد آه و اوه كردن و به دو تا سینه م چنگ زد و آبش اومد تو كاندوم، وقتی كاندومو دراورد مجبورم كرد كیرشو بخورم تا تمیز شه،
اسكناسارو شمرد و گفت بیا این ٢٠٠ تا، ارزششو داشت،من با دوستام اینجا خونه گرفتیم اگه یه دور گروهی به ٥ تامون بدی یه تومن گیرت میاد، اینم شماره م …
منو نزدیك خونه پیاده كرد، مینا رنگ به رو نداشت ، گفتم آبجی نتونستم خبر بدم تایپام مونده بود وایسادم، به جاش فردا یه پولی به مهین خانم میدم تا فعلا دست از سرمون برداره.

فرداش بیشتر به خودم رسیدم بعد از مدت ها ، یعنی بعد از محمد دل و دماغ آرایش نداشتم.
دیگه دفتر تایپ نرفتم، به جاش از اتوبوس حوالی زعفرانیه پیاده شدم، وایسادم تا یه ماشین مدل بالا جلوم وایسه.
انگار هرچی پولدار تر خسیس تر! بیشتر از صد، دویست نمیگفتن، تا اینكه یه لكسوس مشكی بهم نزدیك شد، شیشه رو تا نصفه داد پایین.
شكه شدم، كت شلوار طوسی و یقه سفید آخوندی و ته ریش! یه لحظه گفتم نكنه بسیجیه و دستگیرم كنه، به تته پته افتاده بودم كه گفت بیا بالا راضیت میكنم.
سوار ماشین شدم، جلوی یه برج خیلی لوكس وایساد، ریموت درو زد و رفت داخل، مثل یه باغ بهشت بود حیاطش، پاركینگش نمایشگاه ماشین بود، آسانسورش اندازه سالن خونمون آینه های مجلل و موزیك ملایم.
وارد خونه شدم چشمام چهار تا شده بود تو عمرم همچین جایی رو ندیده بودم سالن بزرگ سرامیكای براق، سقف نقاشی شده با فرشته های بالدار، یه میز سنگی بزرگ توی ورودی خونه بود و مبلای مجلل زرشكی و پرده های یه دست تور سفید و چهار تا قالی طبیعی بزرگ كه بازم نمیتونست سالنو بپوشونه.
یه تابلو فرش بزرگ و ان یكاد رو دیوار بود، پوزخند زدم! چه اعتقادی!
فوری برگشت طرفم،-كفشاتو دربیار بیا تو خیلی وقت نداریم.
یه موزیك قری گذاشت و خودش یه روی كاناپه راحتی لم داد، به حالت دستوری گفت: با رقص لباساتو برام در بیار…
شروع كردم رقصیدن و با قر اول شالمو برداشتم و بعد دكمه های مانتومو دونه دونه باز كردم، یه قر به كونم دادم و شلوارمو تا نصفه كشیدم پایین كه وحشی شد و حمله كرد طرفم و خودش بقیه لباسامو كند.
بهم گفت اگه هركاری خواستم بكنی واسه دو ساعت ٥٠٠ بهت میدم.همه ماههای عقب افتاده كرایه رو میدادم.
گفتم باشه.
با خشونت زد رو كونم و گفت باشه نداریم فقط میگی چشم.
گفتم: بله چشم.
پاهامو باز كرد و دست چپمو به پای چپ و دست راستمو به پای راست با طناب بست.
فهمیدم سكس خشن و ارباب برده ای دوس داره. كمربندشو دراورد و یكی زد رو شیار كسم، از درد جیغ زدم.
گفت تشكر كن… بگو ممنون ارباب، با ناله گفتم ممنون ارباب.
رفت و از آشپزخونه یه گوشتكوب چوبی اورد و سعی كرد فرو كنه تو كسم.
من جیغ میزدم و اون فقط فحش میداد_خفه شو سگ ارباب، تو حق اعتراض نداری…دارم بهت لطف میكنم.تو یه جنده ی بی ارزشی كه شامل لطفم شده.
در عین درد و اشك دسته ی گوشتكوبو تو كونم فرو كرد، حتی نمیتونستم دست و پا بزنم، حس كردم خون میاد از كونم، جیغ میزدم و اشك میریختم، تو رو خدااا نه تو رو خدا ولم كن وای خدایا دارم میمیرم.
كامل لخت نشد فقط شرت و شلوارشو كشید پایین، برخلاف دیشبی ،كیرش خیلی كلفت بود وقتی خشك خشك كسمو میكرد واقعا دردش برام غیر قابل تحمل بود، التماس میكردم كه میشه یه كم چربش كنید؟
با عصبانیت میگفت تو حق درخواست نداری تو فقط باید كس بدی جنده ی دوزاری و تلمبه هاشو تند تر میكرد.
وسط كردن بود كه یهو زنگ واحدو زدن، منو فوری فرستاد تو حموم و لباسامو داد دستم و گفت دستكشا رو بپوشم و ابو باز كنم و شروع كنم نظافت، یعنی نظافت چیم،
حالت خواب آلود به خودش گرفت و درو باز كرد،
از گوشه در دیدم یه دختر چادری بودكه با صدای نازك گفت سلام عشقممممم آقا مجتبی…ساعت خواب؟
پسره گفت سلام عزیزم میخواستم بیام دنبالت ولی نظافت چی طولش داده یه ساعته حمومو داره میشوره منم چون زن غریبه ست حبس شدم تو اتاق كه گناه نباشه و راحت باشه.
دختره با ذوق گفت من فدای شوهر محجوبم بشم،
اومد طرف حموم؛
داشتم سكته میكردم،پاچه شلوارمو داده بودم بالا، شالمو بسته بودم دور دهنم و كل حمامو وایتكس ریخته بودم و با دستكش میشستم،
بهم اصلا توجه نكرد، فقط گفت خسته نباشی حاج خانم.
منم گفتم: خیلی ممنون مرسی خانم.
یهو به مجتبی گفت: عشقم میشه این خانم فردا بیاد خونه مارو تمیز كنه؟ نرگس خانم رفته مسافرت گند خونه رو گرفته.
مجتبی با صدای لرزون گفت: باشه میفرستمش.
بعد از اینكه كارم تو حموم تموم شد مجتبی به نامزدش گفت منتظر باشه كه باهام حساب كنه و بفرستتم برم.
اومد در حموم و ٥٠٠ تومن تراول بهم داد و اروم گفت : فردا برو خونه پدر خانوممو تمیز كن جبران میكنم.
به ناچار قبول كردم، فرداش یه تیپ معمولی كه به خدمتكارا بخوره زدم، مجتبی و نامزدش اومدن دنبالم، دختر مهربونی بود، بهم گفت حیف تو نباشه خونه مردمو تمیز كنی؟
گفتم لطف دارید خانم ولی مجبورم.با غصه گفت كاش كلا میومدی پیش خودمون كار میكردی…
تو دلم خیلی از زمونه شاكی بودم ، دختر چادری و دست نخورده ببین نامزدش چه كارا میكنه، بعد ببین محمد منو به خاطر یه اشتباه چطوری از زندگیش بیرون كرد…
خونه ی دختره نه اون اندازه شیك بود نه بزرگ، با بدبختی كل خونشونو تمیز كردم، اندازه هشت ساعت كار كردم و صد تومن پول بهم دادن.
دقیقا یك پنجم پولی كه دیروزش تو دو ساعت دراورده بودم.
با شرافت بودن چقد سخت بود.
وقتی داشتم راهرو خونه شونو تی میكشیدم صدای تلفن حرف زدن دخترك با همون تن نازك به گوشم رسید:
داشت آروم و با استرس به دوستش میگفت: آخه تا ماه بعد چطوری راست و ریسش كنیم؟
یه جوری وقت عملو جلو بنداز، بدبخت میشم اگه بفهمه دختر نیستم همه چیزو از دست میدم…

ادامه…

پایان
نوشته مانیا


👍 96
👎 15
27680 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

692970
2018-06-08 21:15:53 +0430 +0430

داستان جالبی بود خیلی حرف داشت ، لایک

0 ❤️

692971
2018-06-08 21:17:35 +0430 +0430

خیلی داستان خوبی بود بازهم واقعیت لخت و کریه جامعه .

شما همون مانیا خانوم هستی یا یه مانیا خانوم دیگه ای ؟

دستت درد نکنه لایک 4

1 ❤️

692978
2018-06-08 21:20:44 +0430 +0430

لایک5
دست خوش خانوم خانوماااا

0 ❤️

692980
2018-06-08 21:21:28 +0430 +0430

لایک 6 مانیا جان هربار بهتر و قشنگ تر مینویسی لذت بردم

0 ❤️

692983
2018-06-08 21:24:29 +0430 +0430

سلام
خوب بود،و البته پر درد…مرسي

0 ❤️

692994
2018-06-08 21:31:57 +0430 +0430

هه چقدر قشنگ بود واقعا این روزا رو توصیف کردی مانیا جون خسته نباشی بوووس
مخصوصا آخرش واقعا خندم گرفت
همیشه میگن تو هرچی باشی طرفتم همونجوریه
دکن دکا

0 ❤️

692995
2018-06-08 21:32:12 +0430 +0430

وای عالی بود
گرچه فضاسازی خوبی نداشت ولی داستان خیلی جالبی بود
لایک ۹

0 ❤️

692998
2018-06-08 21:34:08 +0430 +0430

راستی لایک10

0 ❤️

693014
2018-06-08 21:55:09 +0430 +0430

كم درد غصه داشتم تو هم اضافش كردي ولي دمت گرم قشنگ بود هر كاري كردم نتوستم لايك بدم به اميد روزي كه مرم ايران به حق شون برسن

1 ❤️

693015
2018-06-08 21:55:25 +0430 +0430

ناموسا بهترین داستان این سایت بود
عالی

0 ❤️

693024
2018-06-08 22:20:50 +0430 +0430

ادامشو زود بنویس
لایک ? ?

0 ❤️

693033
2018-06-08 23:06:38 +0430 +0430

متاسفم واقعا اوضاع خیلی بدی شده افراد ساده و پاک چوب سادگیشان را میخورن و آدم های دروغ گو و متقلب روز به روز موفق تر میشند چی میشه گفت؟
بسیار عالی نگارس شده بود ممنون عزیز ?

0 ❤️

693047
2018-06-09 00:48:56 +0430 +0430

تگی که داستان خورده برام عجیبه…

0 ❤️

693055
2018-06-09 02:19:13 +0430 +0430

کاملا واقعیت کنونی جامعه ایران را بیان کردید.بسیاری از زنان آبرو مند درگیر فقر هستند و از سرناچاری تن فروشی میکنند. با یک قضاوت ناعادلانه، عنوان فاحشه را مردم و دستگاه قضایی بر روی اینها میزارند. ما که مرد هستیم توی این جامعه در موندیم وای به زنهای نجیب تنها و بدون حامی.

0 ❤️

693063
2018-06-09 03:42:47 +0430 +0430

بسیار زیبا و خواندنی بود،اما با خوندنش بدجوری دلم گرفت، حسابی دمق شدم اول صبی :)
۲۰

0 ❤️

693094
2018-06-09 06:33:03 +0430 +0430

مانیا جان عزیزم ممنون از داستان قشنگت افرین دوست هنرمندم …لایک تقدیمت ?

0 ❤️

693099
2018-06-09 06:55:58 +0430 +0430

پس فقط یه داستان بود،خوشحالم که خاطره نبود.
اما نتیجه گیریت اصلا درست نیست خانم نویسنده. واقعا دنیا دار مکافات نیست. اگه تاریخ رو بخونی متوجه غلط بودن این حرف میشی که از هر دست بدی از همونم میگیری.یبار دیگه زیر یه داستان بحثش شد،همین الانشم از استالین بعنوان قهرمان ملی روس یاد میشه،چند میلیون نفر رو تو سیبری از گشنگی کشت؟هیتلر،موسولینی،پولپوت،قذافی،… رهبر سابق کره،پدر همین رهبر فعلی،در قرن ۲۱ ملت کره شمالی از گشنگی علف میخورند،فیلمش هست نه ده تا و صدتا،مثل گوسفند میچرند،همین الان که اسم کیم یونگ ایل میاد مردم کره گریه شون میگیره بسکه دوسش داشتند،صدام حسین ۵۰۰۰ نفر رو تو حلبچه دود کرد فرستاد هوا در یه ساعت.در جریان مسئله معروف به تعریب،ینی عرب کردن کردها بیشتر از هشتاد هزار نفر رو دسته جمعی گور کرد،کدامیک از اینا تاوان پس دادند؟ایا خودکشی هیتلر یا کشتن قذافی و صدام تاوان همه جنایتهاشون بود واقعاً؟ شماها قشر جوان و تحصیلکرده این مملکت هستید،بابا یکم واقع بین باشید توروخدا.

0 ❤️

693102
2018-06-09 07:03:31 +0430 +0430
NA

بار کلا بار کلا دلنشیننِ نوشته هات لایک 34 تقدیم شما ?

0 ❤️

693125
2018-06-09 09:13:39 +0430 +0430

ضربه در پایان شیوه مورد علاقه مه
مانیا اگه اشتباه نکتم قبلا هم ازت خوندم ولی این کارت حرفه ای تر بود…خسته نباشید…لایک سی و هفت

1 ❤️

693180
2018-06-09 16:44:21 +0430 +0430

کاش هر چ زودتر عوض بشه این وضعیت… دلم گرفت…قشنگ بود

0 ❤️

693210
2018-06-09 20:06:15 +0430 +0430

خوب نوشتی لایک داری… خیلی خوب مشکلات جامعه رو نوشتی که بعضیا واس خاطر پول چکارا که مجبور نیستن بکنن و بعضی اعتقادا که به مفت نمی ارزه… باعث تاسفه چنین جامعه ای

0 ❤️

693492
2018-06-10 23:02:35 +0430 +0430

مانیا جان اینکه یه داستان خوب باید حامل یه پیام برای خواننده باشه رو مخالفتی باهاش ندارم، اما پیامی که اولا واقعی باشه در ثانی پایه و اساس علمی داشته باشه.اگه اینطور بود که شما گفتی که سنگ رو سنگ بنا نمیشد. من برم پرده یه دختر رو بزنم، بعد چون کار بدی کردم یه نفر دیگه بیاد پرده مثلا خواهر یا نامزد منو بزنه، بعد چون اونم کار بدی کرده یکی دیگه بره پرده خواهر یا نامزد اونو بزنه و این تسلسل همینطور ادامه داشته باشه،نسل پرده برمیافتاد که اینجوری :) یا من کار بدی بکنم یکی دیگه با من بد کنه، دیگری با اون و بعدی با این و همینطور الخ.خوب اینجوری که جهان نابود میشد که. اتفاقا برعکس آنچه که شما میگید جهان بر اساس کون و فساد است،هرچیزی بطور طبیعی تمایل به فساد و نابودی داره.قانون طبیعت قانون ظلمه. دو سوم موجودات زنده برای اینکه یک روز بیشتر زنده بمانند باید یه موجود زنده دیگر را بکشند و بخورند.
بنظر من کارما یه دروغ و فریب بسیار بزرگه که بسیار بسیار مسخره تر از پاداش در بهشت و مجازات در جهنمه.و در واقع هم از همینجا اومده،ینی اومدن بجای پاداش در بهشت و مجازات در طبیعت کارما رو گذاشتند.قانون جذب اما مضحک تر و مسخره تر از اینم هست.فیلم سکرت یا راز که در همین زمینه هست رو اگه دیده باشید و با یه نگاه عقلی علمی نقدش کنید متوجه فریبکاری و دروغ اینها میشید.
کارما رو گذاشتند که بگن بجای اینکه در جهنم تنبیهی و مجازاتی هست و زمانیکه مردیم مجازات میشیم،حالا ما کار بد رو انجام ندیم چون در همین دنیا عواقبش دامنگیر خودمون میشه.من امیدوارم یه روزی مردمان جهان به این نقطه برسند که از نظر خودشون به لحاظ اخلاقی کار بد رو انجام ندن و کار خوب رو انجام بدن .
اگه ما بتونیم این پاداش و تنبیه رو کنار بگذاریم و بر اساس اصول اخلاقی و انسانی کار بد رو انجام ندیم و کار خوب بکنیم مطمئنا دنیای بهتری خواهیم داشت.

0 ❤️

693501
2018-06-10 23:59:57 +0430 +0430

درثانی مبنای همه این کارما و جذب و تناسخ و رینکارنیشن و اینا روح هستش.شما میتونید روح رو واسه من توضیح بدید که چی هست؟یا یه منبع و ماخذ یا کتاب علمی از یه شخصیت علمی در این زمینه به من معرفی کنید؟یا اسم یه دانشگاه معتبر رو بیارید که یه واحد در زمینه روح داشته باشه؟ یا یه جمله در یکی از کتب مقدس از قران و تورات گرفته تا اجزاء چهارگانه انجیل یا بودیسم و ههندویسم در مورد روح به من معرفی کنید؟ همه اینها رو اگه بگردی فقط یک آیه در قران هست که میگه یسیلونک عن الروح قل روح امر من الربی… ینی ای محمد اگر در مورد روح از تو سوال کردن بگو روح امریست از جانب پروردگار و از علم نزد من نیست جز اندکی. ینی به صراحت میگه خبری نیست.

0 ❤️

693540
2018-06-11 07:49:49 +0430 +0430

قلمت خوبه ، میتونی از موضوعات بکر تر بنویسی، متفاوت تر … لایک

0 ❤️

693590
2018-06-11 10:44:28 +0430 +0430

داستان خیلی قشنگی بود … منتظر داستان های بعدیت هستم

0 ❤️

693622
2018-06-11 13:36:19 +0430 +0430
NA

تحلیل جالبی بود. از وسطای داستان فهمیدم که اشاره خواهد شد به عمل پرده بکارت. نمیشه پسرها رو بخاطر این موضوع سرزنش کرد. وقتی از بچگی مزخرفات تو گوش آدم میخونند انتظار نمیره بزرگتر که میشی پرده داشتن دختر برات مهم نشه. بدتر اینکه نجابت برای پسرها اصلا تعریف نمیشه و در حقیقت این پدر مادرها هستند که از پسرهاشون یک عوضی و از دخترهاشون گوشت قربونی درست می کنند …

0 ❤️

693637
2018-06-11 14:30:23 +0430 +0430
NA

alib12hj مغز معیوب جان اگر کمی بیشتر با حال هوای شهوانی آشنا میشدی میفهمیدی این سایت تنها خاطره به اشتراک نمیزارن بلکه تخیلات و داستان های ساختگی هم مینویسن از قضا این داستانم به همین صورت هستش.

0 ❤️

694415
2018-06-14 18:44:13 +0430 +0430
NA

سلام.داستان تاوان رو خوندم.واقعا درسته که از هر دستی بدی باهمون دست تحویل میگیری
خب چاره چیه؟
اگه افرادی همچین عملی انجام داده باشن باید چکارکنن؟
باید منتظر عقوبتش باشن؟
باید بعداز وسواس زیاد درپیداکردن زن پاک’بهش شک کرد و امارشو گرفت و اگه حتی اماری نداد بازم بهش شک کرد چون خودمون اینکاره بوده ایم؟اینجوریکه جهنم میشع اون زندگی
یع داستانی بنویس که راه جلو پای ادم بزاره
همه اشتباه میکنن اما قرار نیست همه خطاکارها یاخودشونو تنبیه کنن و یا اگه چیزی ندیدن مطمین باشن یه چوبی

0 ❤️

694641
2018-06-15 13:06:29 +0430 +0430
NA

ادم میاد اینجا یه دور بزنه میاید کس و شر مینویسید کیر ادم می خوابه کیرم تو مخت

0 ❤️

695172
2018-06-17 17:58:35 +0430 +0430

نظر من اینکه وقتی انسان جقی باشه خیالات بیشتر ورش میداره ده کس مغز حرام کون بکر میکنی من چرندیات مهملت رو باور کردم گوزو یا منم مثل مملکت خر فرض کردی

0 ❤️

695350
2018-06-17 23:14:16 +0430 +0430

لایک۶۸
موفق باشی

0 ❤️

696449
2018-06-22 20:03:55 +0430 +0430

داستان داستان قشنگی بود منکرش نمیشم ولی یه سوال
تا کی قراره که این تبعیض مسخره بین زن و مرد رو داشته باشیم؟ اگه همین داستان رو یه مرد مینوشت (منظورم داستانی به همین سطح کیفی) هیچ چیز جز فحش و مسخره کردن تو کامنتا دیده نمیشد. اصلا قصد توهین به داستان رو نداشتم ممنون مانیا عزیز مه وقت گذاشتی. امیدوارم این طرز فکر مسخره و تبعیض بین زن و مرد از بین بره.
NO ONE

1 ❤️

696655
2018-06-23 17:25:29 +0430 +0430
NA

Md12144@یه خانم مشهدی بیاد ت

0 ❤️

746091
2019-02-05 18:44:47 +0330 +0330

قلم بی نظیری داری،لایک واژه ناچیزیه برای این قلم،داستانهاتو دنبال میکنم،سپاس

1 ❤️

875715
2022-05-24 02:16:01 +0430 +0430

چه داستان تلخی بود…

با شرافت بودن چقد سخت بود.
چه جمله‌ی قشنگی!👌

پایان داستان هم عالی بود❤

  • امیدوارم‌ هرجا که هستید، توی شادی باشید.❤
0 ❤️