تجاوز به بهترین دوست! (۳)

1400/11/05

...قسمت قبل

رهام-تا کی مادر پدرت هستن؟
-نمیدونم اونا کم بودن پدر مادر نازی هم اضافه شدن.
رهام-نمیشه زودتر برن،دلم تنگ شد میخوام تند تند ببینمت.
پوست لبم رو جویدم و گفتم:یکم تحمل کن عشقم.
رهام-میگم نظرت چیه بیام با پدرت صحبت کنم که رسما از اونا هم تو رو خواستگاری کنم؟
وحشت زده گفتم:نه نه خیلی زوده.
رهام-وقتی تو بله رو گفتی…
وسط حرفش پریدم و گفتم:نه منظورم این نیست منظورم اینکه بزار یه مدت بگذره بعد.
نمیتونستم بگم فعلا مغزم درگیر مادرم و نازیه که چهار روزه مادرم تا یه جای خلوت گیر میاره با نازی حال میکنه علیرغم اینکه نازی هنوزم مقاومت میکنه!دیگه شاهد رابطشون نبودم اما همیشه صداشون رو میشنیدم و سعی میکردم از اونجا فرار کنم.
رهام-شمیم چیزی شده؟
-چی؟
رهام-خیلی تو فکر و ساکتی عزیزم،چی فکرت رو مشغول کرده؟
لبخند مصنوعی رو لبم نشست و گفتم:هیچی عزیزم،احساس سرما خوردگی میکنم.
رنگ چهره‌اش به آنی تغییر کرد و نگران گفت:بریم دکتر؟
-نه نمیخواد میرم خونه یه قرص میخورم
رهام-اگه جاییت درد میکنه بگو.
-نه عزیزم نگران نباش.
اومد جلو شقیقه‌ام رو بوسید و‌بعد آروم لبم رو بوسید که همراهیش کردم.
ازم جدا شد و گفت:بزار منم یکم از سرمای خانوممو بگیرم.
بعد از این حرف دوباره لبم رو بوسید،اون که میبوسید تمام صداهای مادرم تو گوشم میپیچید باعث میشد حالت تهوع بهم دست بده.
برای اینکه حواسم پرت شه با شدت بیشتر شروع به بوسیدن رهام کردم،روی مبل هلم داد و من خوابیدم و اون سنگینی وزنش رو روی من انداخت.
دستم رو روی بازوش گذاشتم و اون یکی دستم رو سمت شلوارش بردم که برجستگیشو حس کردم،فشاری بهش دادم که لباش رو ازم فاصله داد و خمار گفت:نکن.
تخس گفتم:این واسه من اینطوری شده.
دوباره فشارش دادم که با حرص چشماش رو بست و گفت:شمیم نکن.
در حالی که دورانی میمالیدمش و بزرگ شدنش رو حس میکردم گفتم:چرا؟ما چند وقته باهمیم؟تو حتی سینه هامو لمس نکردی،نمیزاری من لمست کنم.چرااا؟
ازم فاصله گرفت و روی مبل نشست و کلافه گفت:ما قبلا دراین باره صحبت کردیم،گفتم دوست ندارم باهات رابطه‌ای قبل از رسمی شدنمون داشته باشم چون اینطوری حس بدی دارم.حس میکنم دارم ازت سو استفاده میکنم.
-چرت نگو تو خودتم خوب میدونی همچین قصدی رو نداری.ما هر دومون نیاز داریم تا کی میخوایی مقاومت کنی و نیازتو سرکوب کنی
خدایا رسما جای منو اون برعکس شده،اصولا پسرا ناز دخترا رو برای رابطه میکشن من باید ناز حضرت آقا رو بکشم.
رهام-شمیم ‌اصرار نکن.
ریلکس از جام بلند شدم و گفتم:باشه؛اصرار نمیکنم.پس من میرم نیازمو با یکی دیگه برطرف میکنم.
هنوز حرفم تمام نشده بود که بازوم از پشت کشیده شد و آخ بلندی از لبم خارج شد،منو کوبوند به دیوار که سرم محکم به دیوار اصابت کرد باعث شد صدای وحشتناکی بده.
لبم رو از درد گزیدم و نگاهم رو به چهره سرخش دادم،انگشت اشاره‌اش رو جلوم تکون دادو گفت:بهتره چرت و پرت تحویل من ندی شمیم وگرنه خدا شاهده قلم جفت پاتو میشکونم.
-چرت و پرت؟من فقط‌گفتم هر دومون نیازایی داریم که باید برطرف ش…
با قرار گرفتن دستش از روی شلوار‌ روی پایین تنه‌ام صدام تو گلو خفه شد.
خودش رو بهم چسبوند و شروع به بوسیدنم کرد و دستش رو توی شرتم برد،با قرار گرفتن کف دست داغش رو کصم حس کردم بین پام بطور دیوانه واری نبض میزنه.
آروم چند ضربه به کصم زد و یهو شروع به مالیدنش کرد که حس کردم پاهام شل و شد و خواستم بیوفته که گرفت منو و لبش رو از لبم جدا کرد.
زمزمه کرد:دوست نداشتم تا رسما واسه من نشدی بهت دست بزنم اما خودت رو اعصابم رفتی.
آهی کشیدم که سرعت دستش رو بیشتر کرد.
یقه پیراهنش رو گرفتم تا نیوفتم و اون همینطور داشت باهام ور میرفت.
لبم رو گزیدم که نگاهش سمت لبام رفت و یهو حمله به لبام کرد و با شدت مشغول بوسیدنم شد.
انگشت وسطش روی نقطه بالایی کصم نشست و دورانی مشغول مالشش شد که حس کردم چشمام سیاهی رفت،تا به حال همچین لذتی رو تجربه نکرده بودم و قلبم از هیجان انگار تو دهنم میتپید.
رهام-برام بیا شمیم.
از شدت لذت هوم کشیده‌ای گفتم که طولی نکشید حس کردم دنیا برام تار شد و تمام بدنم دچاره لرزش شد و مردمک چشمام کلا محو شد.
رهام دستش رو کشید بیرون و بدن بیحالم رو توی بغلش گرفت،مثل پر کاه بلندم کرد نمیدونم کدوم سمت از خونه میرفتیم ولی با گذاشتنم روی تخت فهمیدم که توی اتاقشیم.
با صدای بی حال گفتم:مرسی.
شقیقه‌ام رو بوسید و زمزمه کرد:نمیخواستم بهت دست بزنم میدونی که چقدر دوست دارم نمیخوام بدونی فقط بخاطر چیزای دیگه باهاتم.
-خودت چی؟
رهام-یاسین در گوش خر میخونم.
لبخندی زدم و محکم بغلش کردم.


نازی-چیه شاد میزنی؟
-نیست که روزای دیگه ناراحت بودم.
خودش رو‌ به سمتم کشید و گفت:یه چند روزی تو خودت بودی.
-میبینی که الان خوبم.
نازی-کلاس چطور بود؟
-برو سر اصل مطلب!
نازی-آقام رهامت چطور بود.
-خوب بود.
نازی-کی میخوایی با خاله صحبت کنی؟
-به وقتش الان واقعا حوصله ندارم.
نازی-چیه چرا اینطوری صحبت میکنم.
کلافه گفتم:چطوری؟
با اومدن مامان تو آشپزخونه هر دو ساکت شدیم.
مامان-ای کلکا تو منو دیدید ساکت شدید.
نازی-نه خاله اینطور نیست.
سمت نازی رفت و دستش رو روی شونه‌اش گذاشت و گفت:چرا چرا اینطوره.از اون حرفای دخترونه میزنید و از این حرفا…!
-نه درباره دانشگاه حرف میزدیم.
مامان سمت یخچال رفت و یه نارنگی از توش برداشت و پوست کند.
مامان-باباهاتون رفتن نمایندگی ماشینتون که این دنده عقبش رو درست کنند.
-مگه دنده عقبش چه مشکلی داشت؟
نازی-دنده عقب میخواستی بیایی یکم میومد بعد دیگه گاز میدادی حرکت نمیکرد.
-چرا من خبر نداشتم.
نازی از جاش بلند شد و کوله‌اش رو برداشت و گفت:حالا دیگه خبر دار شدی.من میرم دانشگاه فعلا خداحافظ.
بعد از رفتن نازی مامان هم رفت تا با مامان نازی غیبت کنند اخه توسط مامانامون منو نازی با هم دوست شده بودیم.منم رفتم حموم و بعد از دوش گرفتن اومدم بیرون.
از اتاق خارج شدم که صداهای پچ پچ حرف مامان و خاله رو شنیدم،به دیوار تو سالن نزدیک شدم و گوشتم رو تیز کردم.
مامان-از چیزی که فکرش رو میکردیم بیشتر مقاومت میکنه.
خاله-یعنی چی؟سکس نکردید؟
مامان-چرا تو چی منو فرض کردی؟من دست رو هر کی بزارم محاله در مقابلم مقاومت کنه؛درست مثل خودت.
نمیفهمیدم دارن از چی صحبت میکنه و منظورشون از کیه اما انقدر واضح حرف زدن برام متعجب بود چون همیشه برای هم احترام خاصی قائل بودند.
طولی نکشید که با صدایی که به گوشم خورد شوک شده کله‌ام رو جلو کشیدم که دیدم مامان و خاله در حال بوسیدن همدیگه‌اند.
دستم رو روی دهنم گذاشتم تا صدام بلند نشه؛از اتفاقاتی که داشت تو این چند روز برام میوفتاد قابل هضم نبود و نمیتونستم باور کنم شاهد چه چیزایی هستم.
طولی نکید مامان و خاله لخت مادرزاده تو آغوش هم میلولیدن و سینه های همو به نوبت مک میزدن.
زانوهام از صحنه‌ای که میدیدم شل شد و درحالی که به دیوار تکیه بودم سر خوردم روی زمین نشستم.
مامان سیلی محکمی به کون خاله زد و گفت:جون مثل همیشه آماده‌ای
خاله کونش رو لرزوند و با عشوه گفت:مگه میشه برات آماده نباشم.
بعد لنگاش رو باز کردم و ربونش رو به لبش کشید که مامان حمله کرد طرفش و با سر و صدا مشغول خوردن کصش شد.
خاله ناله‌ای سر داد و گفت:وحشی آروم تر با این سر و صدایی که راه انداختی الان دخترت میاد میبینه.
مامان بیتوجه بهش مشغول لیسیدن کص خاله شد.
خاله-اوه…آره همینه…همینه همینه…بخور برام…لیس بزن…آره ادامه بده
پاهای خاله تو هوا میچرخید و چشماش رو بسته بود و سرم رو به دسته مبل تکیه داده بود؛دست مامان رو دیدم به کصش رسونه بود و داشت خودش رو میمالید و زبونش رو به حالت تلمبه تو سوراخ خاله کرده بود.
خاله جیغ خفه‌ای کشید:آههههههه…سریعتر…سریعتر بخور…بدو الان شمیم میاد…بدو آبمو بیار…آبمووووو بیار لعنتی نمیتونم طاقت بیارم دیگه…آرهههه همینه تو چقدر خوبیییی…محکم تر…آههههههههه
سریع بلند شد که خاله بهت زده چشماش رو باز کرد و با وحشت گفت:چیشده؟
مامان ضربه‌ای به سینه های خاله زد و کفت:زوده هنوز آبت بیاد.
اخمای خاله تو هم رفت و گفت:روانی گمشو بدو بیا آبمو بیار دارم کصخل میشم.
مامان خم شد و کونش رو سمت دهن خاله برد و گفت:اول یه حالی به سوراخام بده.
خاله با حرص ضربه‌ای به کون مامان زد و یهو شروع به لیسیدن سوراخ کون و انگشت کردن کص مامان شد
مامان کونش رو تکون داد و گفت:اوففففف…اوف بخور ک خوب میخوری…اه یه انگشتت کمه دوتاش کن…سوراخم رو پر کن قشنگ…بلیس برام درست سگ خوبم…آههه همینه…تند ترش کن…واییی لعنتی دارم دیوانه میشم…اوفففف جونننن.
خاله از مامان فاصله گرفت و انگشتش رو از کص مامان در آورد شروع به مالیدن چوچول مامان شد که مامان جیغی کشید.
خاله-هان چیه جنده خانم؟دوست داری؟با چوچولت بازی میکنم دوست داری؟
مامان با ناله گفت:آره آره…دوست دارم ادامه بده.
خاله-ببینم با چوچول دختر منم این طوری بازی میکردی؟
مامان-اوف چوچول نازی عالیه،مثل چوچوله تو نرم و گوشتیه.
باورم نمیشد یعنی خاله میدونست مامان و نازی رابطه داشتن و هیچی نگفت؟تازه خودشم با مامان رابطه داشت!بغض کرده بودم،هیچی از چیزایی که داشت اتفاق میوفتاد نمیفهمیدم.دور و اطرافم چخبر بود!؟
خاله سرعت دستاش رو زیاد کرد.
مامان-آره ادامه بده…بمال برام دوست دارم…بمال بماللللل…تند تنددددددددتررررر
خاله با داد گفت:دوست داری جنده خانم؟دوست داری کصت رو میمالم؟
مامان-اره بمال برام.
خاله-چوچولت خیلی نرمه خیلیییی مثل ژله دست میزنی میلرزه.
بعد دوباره شروع به خوردن چوچول مامان کرد و با سر و صدا که مامان زانوهاش خم شد و یهو خاله ازش جدا شد و دوباره مشغول مالیدن چوچول مامان شد و این کار رو چند بار پشت هم تکرار کرد که مامان انگار داشت دیوانه میشد.
مامان-اوففف زبونت رو میخوامممم بمال بخور تو کص لیس منییی.
خاله-تو جنده پولیه منیه،کصت مزه عسل میدههه ولی انگار توی جنده مالیدن رو بیشتر دوست داری.
مامان-برام بمالللللل بمالللل دوست دارم…آرههه آههه…عاشقتم…کصمو بمال دارم میام…آره دارم میام.
خاله-بیا بریم…بیا بزار طعم آب کص پیرت رو بچشم جنده پیر من.
زانوهای مامان میلرزید و سینه های آویزونی رو گرفت و فشار داد و چشمام رو بهم فشار داد و جیغ میزد:آره دارم میام…همینه…دارم میاممممم…ادامه بده…سریع تر بمال…بمالللللل…آهههههه
انگار ارضا شده بود که خاله سرش رو به کص مامان چسبوند و با ملچ و ملوچ مشغول خوردنش شد.
مامان از خاله فاصله گرفت و برگشت طرفش و گفت:این دختره دیر نکرد؟
خاله ابرویی بالا انداخت و گفت:بیاد از حموم میفهمیم.بدو آبمو بیار دارم میترکم.
مامان روی مبل نشست و خاله بلند شد پاهاش رو ذوی مبل گذاشت و کصش رو نزدیک دهن مامان کرد که مامان تفی به دستش زد و یکم ر ای خاله مالید و شروع به لیسیدن چوچولش انگشت کردن تو کون خاله شد.
خاله-آههههه زبونت رو دوست دارم…همینههه…آرهههه…میبینم کصم چه پفی کرده و خواستارتهههه…
مامان دهنش رو از کص خاله فاصله داد گفت:اوووفففف ملسه ملس؛آبدارهههه عسلیهههه.
دوباره مشغول لیسیدن شد و ناله های خاله فضای ساکت خونه رو پر کرد.
خاله-آخ جنده خانم کونم درد میگیره بکن تو کصم.
اما‌ مامان بی توجه بهش سرعن انگشتش رو تو سوراخ کون خاله بیشتر کرد که خاله دادش هوا رفت و مامان تندتر مشغول لیسیدن چوچول خاله شد.
خاله-آخ…واسه نازی هم همینطوری میلیسیدی…حتما تو ابرا بود…اوففففف بکن منووو…بیشترررر…اره تند ترش کن…بیشتر…داره میادددد… بیشتر…همینه همینه…آرهههه
خاله لرزید و افتاد کنار مامان،مامان ضربه‌ای زد به کون خاله و گفت:پاشو خودمون رو جمع کنیم تا شمیم نیومد.
خاله بی حال گفت:اه سکسمون خیلی کوتاه بود.
مامان-بزار برگردیم از خجالتت در میام جنده خانم.
خاله-جوننننن
مامان-بادمجون پاشو جمع کن خودتو.
ادامه دارد…

نوشته: janan21


👍 16
👎 3
110201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

855272
2022-01-25 01:25:45 +0330 +0330

واه من اولی بیدم 😎

0 ❤️

855278
2022-01-25 01:33:04 +0330 +0330

متاسفانه من خوشم نیومد حالا تا ببینیم اساتید فن نظرشون چیه ولی قول میدم اگه بچه های دیگه خوششون اومد لایک کنم

0 ❤️

855399
2022-01-25 13:42:55 +0330 +0330

غلط املایی افتضاحی داری،من اخرش نفهمیدم امست شمیمه یا نازی، دنبال یه دوس پسر دیگه بگرد مشکل تشریف دارن،دیگه مادت جنده تشریف دارن

1 ❤️

856514
2022-01-31 02:01:25 +0330 +0330

ادامشو زودتر بنویس:) فنتم:)))

1 ❤️

857469
2022-02-05 00:26:52 +0330 +0330

قسمت بعدی چیشد پس؟ یا بذار یا اگرم نمیذاری بگو. حداقل این همه صبر نکنیم /:

0 ❤️

858250
2022-02-09 08:43:22 +0330 +0330

دیوث قسمت بعدی چی شد پس

0 ❤️

861043
2022-02-26 01:46:42 +0330 +0330

از اینا زیاد بنویسین.
خوب بود افرین

0 ❤️

861109
2022-02-26 11:57:15 +0330 +0330

کصکش منتظریمااااا

0 ❤️

904750
2022-11-30 04:53:59 +0330 +0330

اگه قسمت بعدی رو نزاری ایشالا یکی از کون گایشت کنه

0 ❤️

932662
2023-06-12 05:02:45 +0330 +0330

میشه لطفا ادامش بدی خواهش میکننم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها