تجربه‌ی دوباره‌ی اولین بار

1401/01/23

این نوشته، داستانی است که کمی واقعیت در آن ریخته شده. خاطره نیست، اما نه تماما دروغ است و نه تماما راست. نویسنده واقعیت را، آنطوری که دوست داشته است توصیف کرده. شیوه ی نگارش ادبی است، اما چیزی از محتوای جنسی و اروتیک آن کم نشده.


حالا چهار سال از اولین سکسشان می گذرد و در آستانه ی عجیبب ترین تجربه ی سکسی زندگی شان هستند. تقریبا شش سال پیش، سهیل بعد از سال ها تصمیم گرفته بود که قبول کند عاشق شده، عاشق بیتا. سهیل عاشق کسی شده بود که فکر می کرد چیزی جز جواب رد از او نخواهد شنید. اما با تمام بالا و پایین ها بالاخره ازدواج کرده بودند. باور کردنی نبود.
بیتا هنوز خیلی برای مجرد بودنش برنامه داشت، برای پایبند ماندن به همین برنامه ها، پیشنهاد خیلی ها را رد کرده بود، از خوشتیپ و بدنساز و قد بلند گرفته، تا عینکی و پولدار و شاگرد زرنگ دانشگاه. اصلا دنبال عشق و عاشقی نبود. اما خب، کسی از فردایش خبر ندارد. سهیل مثل یک تکه آجر، خورده بود وسط دنیای شیشه ای کوچک، اما پر هیاهوی بیتا، و همه ی نقشه های او را نقش بر آب کرده بود.
سهیل و بیتا هر دو، برای لذت لمس تن لخت یکدیگر لحظه شماری می کردند. سهیل باور داشت که بدون عشق، نمی تواند از دیدن بدن هیچ دختری واقعا تحریک شود، و بیتا باور داشت، بهترین سکس، فقط با بهترین مرد زندگی اش شکل می گیرد. البته نه اینکه قبلا هیچ کدام شیطنت نکرده باشند، اما تمام شیطنت های قبل آشناییشان به خودشان مربوط است، در واقع به خودشان مربوط بود تا اینکه امشب، چهارمین سال زندگی مسیر سکس هایشان را برای همیشه تغییر داد. شاید بعدا این دستان را باهم مفصل مرور کنیم.
بعد از مراسم عقد در آن بعدازظهر شرجی، و بعد از تمام رقص پایکوبی ها، از خانواده ها جدا شدند و به سمت ویلایی رفتند که از شب قبل اجاره کرده بودند. خسته بودند، اما نه آنقدری که از خیر سکس شب اول بگذرند. البته دوران عقد قانون و قاعده دارد. کس بیتا قرار نبود به این زودی ها میزبان کیر سهیل باشد.
سهیل پیکان سفید رنگ صفرش را که تازه هم خریده بود جلوی ویلا پارک کرد. ساک دستی کوچکشان را برداشت و باهم وارد ویلا شدند. کسی به آن ها نگفته بود اما نگار هر دو می دانستند باید مستقیم به سمت اتاق خواب بروند.
بیتا رو به سهیل کرد و منتظر ماند تا او ساک را روی زمین کنار تخت بگذارد، به سمت او رفت و دستان سفید و باریکش را دور کمر سهیل حلقه کرد. سهیل هم به آرامی کف دو دستش را روی آرنج های بیتا گذاشت و مسیر بازوهای لختش را تا دور گردن او لمس کرد.
بار اولی نبود که لب های هم را می بوسیدند اما این بار فرق داشت. این، اولین بوسه از هزاران بوسه ای بود که قرار بود مقدمه ی سکس هایشان باشد.

-کمکم می کنی لباسمو در بیارم عشقم؟
-آره جیگر، بچرخ

آرام آرام زیپ پشت لباس بیتا را پایین کشید و اولین چیزی که نظرش را جلب کرد، کرک های کم پشت و نرم بین دو کتف بیتا بود، شانه ی بیتا را بوسید. همین طور که زیپ به پایین تر می خرید، سیاهی سوتین بیتا بیشتر از زیر لباس سفیدش دیده می شد.
بیتا به کمک سهیل لباسش را کامل در آورد، اما پشت به سهیل باقی ماند، نمی دانست باید خجالت بکشد یا دلبری کند. سرش را آرامی به سمت سهیل بر می گرداند که ناگهان فشار دو دست سهیل روی کونش او را کمی شکه کرد.
سهیل یکی از دست هایش را از روی شرت توری مشکی، به سمت کس او برد و دست دیگرش را دور شکمش حلقه کرد، طوری که به سینه هایش از زیر فشار می آورد.

چند دقیقه بعد، حالا سهیل کاملا لخت روی بیتا خوابیده بود و این دو، مانند ساقه ی دو پیچک در هم تنیده شده بودند.

-اولین باری که دستمو کردم تو شرتت یادته؟ کنار خیابون؟
-آه… آه آه…
-اون شبم تو تاریکی کوچه همینطوری آه می کشیدی…
-اووم‌م‌م‌م‌م‌
-یادته اون شب شرتتو تو پات پاره کردم، امشب قراره کونتو پاره کنم

بیتا اگرچه انتظارش را داشت، اما کمی جا خورد، ته دلش خالی شد، از درد کون دادن خبر داشت…
سهیل از روی بیتا پایین خزید و نشست، پاهایش را دو طرف پاهای بیتا گذاشت و دو دستش را به لبه های شرت بیتا رساند، سعی کرد شرت را پایین بکشد اما نتوانست. بیتا کمی کونش را از روی تخت بلند کرد و سهیل هم یکباره شرت را تا مچ پای او پایین کشید.
بلافاصله بیتا را برگرداند و او را به شکم خواباند. با دست چپش ضربه ی آرامی روی کون بیتا زد

-ای ی ی، آه ، آه سهیل، آه
-جوووونم

ضربه ی بعدی را با دست راست اما، ناغافل محکم زد. آه بیتا معلوم نبود از درد است یا لذت. با خودش فکر کرد اگر ضربه ی بعدی هم همینقدر محکم باشد شاید تحملش را نداشته باشد، اما لذت بردن سهیل، باعث لذت او هم می شد.
اما سهیل ضربه ی دیگری نزد، شاید خودش فهمیده بود برای اولین بار، سکس خشن شاید زیاده روی باشد. دست زیر شکم بیتا انداخت و او را بالا کشید، بیتا تقریبا به حالت سجده در آمده بود. سهیل زبانش رو روی کون سفید بیتا، هول و هوش سوراخ کونش می کشید.
سهیل از ساکش، یک پماد در آورد کمی از آن را نوک انگشتش گذاشت و به سوراخ صورتی رنگ کون بیتا مالید. بیتا می دانست که قرار است چه اتفاقی بیافتد، می دانست که تا کون دادن و گاییده شدن، فاصله ی چندانی ندارد.

چند دقیقه بعد بیتا آه می کشید و سهیل هم توانسته بود دو انگشتش را در کون تنگ بیتا فرو کند و با دست دیگرش، کس بیتا را می مالید.
سهیل روی دو زانو ایستاد و سر کیرش را که حالا از شدت سرخی، تقریبا کبود شده بود روی سوراخ کون همسرش تنظیم کرد. سوراخ بیتا هنوز هم انگار تنگ بود، اما هیچکدام دیگر صبر نداشتند.
سر کیرش را چند بار روی سوراخ بیتا فشار داد. با فشار چهارم تا قبل از ختنه گاه کیرش را داخل کون بیتا کرد. بیتا، بی تاب شد، دردش بی امان بود، اما لذت بردن سهیل، انگار او را هم ارضاء می کرد. کیر سهیل ذره ذره راهش را در این سرزمین ناآشنا باز می کرد، کمی مکث می کرد و دوباره جلو میرفت. هر بار که کیر سهیل بیشتر در کون بیتا فرو می رفت، بیتا آن درد وحشتناک را دوباره حس می کرد.
وقتی بیتا ضربه ی شکم سهیل روی کونش، و برخورد خایه های او روی کسش را حس کرد فهمید که تمام کیر شوهرش را در کونش جا داد، حس خوشایندی داشت. برای سهیل منظره ی عجیب و شهوت برانگیزی بود. کیرش را در کون دختر چادری فرو کرده بود که دو سال پنهانی عاشقش بوده و تا همین چهار ماه پیش حتی او رو با نام کوچک هم صدا نمی زد.
بیتا با ریتم ضربه های کیر سهیل در کونش، آه می کشید. از درد هیجان و لذت دستانش را محکم مشت کرده بود. خیال می کرد که خودش این کار را کرده و نمی دانست که مشت شدن دستانش غیرارادی است و نمی تواند آن ها را باز کند.
بعد از چند دقیقه ی کوتاه، سهیل کیرش را از کون بیتا در آورد، همین در آوردن به اندازه ی فرو کردن اول، درد داشت. بیتا را برگرداند، مچ پاهای بیتا را گرفت و پاهایش را روی شکمش جمع کرد.

-توی چشمام نگاه کن بیتا، بگو کیر می خوای
-کیرتو می خوام توی کونم حس کنم، بکن ببینم چقدر گاییدن بلدی، پاره م کن

انگار که حرف های بیتا سهیل را خیلی جدی تر از قبل کرده بود، سهیل به یکباره کیرش را در کون بیتا فرو کرد، بیتا اینبار آه نکشید، جیغ زد

-پاره شدم عوضی، بکن

ضرب آهنگ سهیل تند تر شد، بیتا نفس نفس می زد، سهیل هم. ناگهان کیرش را تا ته در کون بیتا فرو کرد و با حسی غریب که از نوک انگشتان پا و سر شانه هایش شروع می شد، تمام آبش را در کون بیتا خالی کرد.
بیتا حس کرد که حالا علاوه بر دهانه ی سوراخ کونش، حالا داخل کونش هم انگار داغ شده. به سهیل نگاه کرد، چشمانش را بسته بود و سرش را بالا گرفته بود، دهانش کمی باز بود و نفس های عمیقی می کشید.

سهیل پایین تخت نشست و دستانش را دو طرف ران های پر و سفید بیتا حلقه کرد و او را تا لبه ی تخت جلو کشید، بلافاصله دهانش را روی کس خیس بیتا گذاشت و شروع کرد به زبان زدن و مکیدن و لیسیدن. دو انگشتش را در کون بیتا برد و به سرعت عقب و جلو کرد و با دست دیگر سینه های او را فشار می داد.
بیتا لذت می برد، چشمانش باز بودند اما چیزی نمی دید. ناگهان انگار که روی بدنش هیچ کنترلی ندارد، شروع کرد به پیج و تاب خوردن، پاهایش سفت شد، کونش را بلند می کرد و روی تخت می زد. بلند بلند آه می کشید. پاهاش رو طوری به هم فشار داد که سهیل به زحمت توانست سرش را عقب بکشد و تن داغ و عریان بیتا را در آغوش بگیرد.
حالا، چهار سال بعد از آن شب، سهیل به بیتا نگاه می کرد و بیتا به سهیل، امشب اما از همه ی رازهای هم خبر داشتند، ولی باز هم انگار هر دو نگران بودند و قرار بود بار اول را دوباره باهم تجربه کنند. تجربه های قبل از آشنایی…

دوستان اگه تا اینجا اومدین که ممنونم، لطفا یطوری فحش بدین که خیلی بهم بر نخوره، لازمه بگم که اسامی و مکان ها کاملا مستعار هستند و این داستان، اوایل دهه ی هفتاد روایت شده. مشتاقم نظراتتون رو بخونم، شاید سهیل و بیتا باهم نظراتتون رو بخونن

نوشته: ارنست همینگوی


👍 6
👎 4
22901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

868473
2022-04-12 15:07:23 +0430 +0430

شیوه نگارش ادبی است؟
تن لخت، بهتر نبود از تن عریان استفاده می‌کردی؟
ضمناً نیم‌فاصله رو رعایت کنید تو رو خدا.
فقط دو پاراگراف اول و خط اول از پاراگراف سوم رو خوندم.
بیا و ادبی نگارش ننما ای هینگوی.

0 ❤️

868583
2022-04-13 09:31:58 +0430 +0430

و آنگاه که علت جا کردن پایه های مبل درونت،واژنشعری بود که سرودی ای واژن سدیم کلرید(کصنمک)

0 ❤️