ترس

1391/08/23

هوا به طور عجیبی سرد است برف به شدت میبارد سردرد شدیدی دارم برف زیادمانع دید کافی در نتیجه ماشین ها به آهستگی به راه خود ادامه میدهند مدت ها از آمدنم به ایران میگذرد دبی را به خاطر آزادیش ترجیح میدهم در فکر خاطره سفر قبلی خود به ایران(داستان تصادفی)بودم که شی سیاهی در میان سفیدی برف توجه منو به خودش جلب کرد کنار زدم حس کنجکاوی منو پیاده کرد جلوترکه رفتم دیدم یه دختره ترسیدم آخه تکون نمیخورد خواستم برگردم تو ماشین که حسی بهم اجازه نمیدادکه اینقدر بی تفاوت باشم رفتم کنار دختره نشستم دستش رو لمس کردم دیدم نبضش هنوز میزنه بلندش کردم بردمش تو ماشین سریع حرکت کردم میخواستم ببرمش بیمارستان که یادم اومد یه دخپر دایی دارم که دکتره بهش زنگ زدم موضوع گفتم گفت ببرش ویلا من خودمو میرسونم تو راه به دختره نگاه کردم صورت زیباش کبود شده بودمعلومه که به سختی کتک خورده بود دختر بیچاره وقتی به ویلا رسیدم دختر دایی اونجا بود دختره رو برداشتم بردم رو تخت خوابوندمش دختر دایی معاینه کرد و گفت شوهرم منتظره من باید برم گفتم بیمارستان لازم نداره گفت نه جاش گرم باشه به هوش میاد از دختر دایی تشکر کردم گفت خوب شد این اتفاق افتاد تا ما چشممون به جمال پسر عمه روشن شد وگر نه نمیدیدمت خب دختر دایی رفت منم گرسنه رفتم فست فود دوتاخیابون بالاتر یه پیتزا گرفتم اومدم ویلا داشتم پیتزا میخوردم که صداهایی شنیدم رفتم داخل اتاق دیدم میگه محمدرضا ولم کن…تو رو خدا اضیت نکن…کثافت نکن …نه… اومدم بیرون شب رو رو صندلی کنار شومینه خوابم برد صبح که بیدار شدم رفتم داخل اتاق دیدم هنوز خوابه رفتم یه چیزایی واسه صبحونه بخرم دیدم کنار خیابون دوتادخترپولهاشون رو میشمارند یکی میگفت من پول بیشتری درآوردم اونم گفت میشه باهاش صحبت کنی دفعه بعد دوتایی بریم اونم جواب داد تا ببینم چی میشه که یاد سفر قبلی افتادم که دخترا تو ایران تن فروشی میکنند خلاصه به دکه سر کوچ رسیدم بعد از خرید مفصل برگشتم یخچال خالی بود ولی بعد از خرید من کاملا پر شد رفتم دختره رو بیدار کنم دیدم بیداره داره با تعجب داره اتاق رو نگاه میکنه وبادیدن من از ترس خود شو زیز پتو برد به جز صورتش بعد از سلام چند سوالی ازم پرسید منم موضوع رو براش کامل شرح دادم اونم بغض کرد من فکر کردم پیش من راحت نیست برا همین رفتم بیرون یه چیزی خوردم لباس پوشیدم تا برم به کارهای بابام برسم بعد از کلی سروکله زدن با صاحبین زمینان که قرار بود زمین هاشون رو به بابام بفروشند حالا دبه درأوردند وقتی به خونه رسیدم بوی غدا گرسنگی رو دوچندان کرد رفتم داخل سلام کردم لباس عوض کردم دیدم میز ناهار رو آماده کرده رفتم دستم رو شستم اومدم سر میز تشکر کردم خداییش دست پختش هم خوبه بعد از ناهار رفتیم جلو تلویزیون نشستیم دیدم خودش رو کز کرده و حرف نمیزنه منم شروع کردم به حرف پرونی تایخش آب شد بعد ازم سوال کرد که چی شد منو نجات دادی منم جواب دادم هر کی بود همین کارو میکرد سرش انداخت پایین جواب داد نه همه بعد از خودم براش معرفی کردم مثلا از بچگی دبی بودم یه چندباری به ایران اومدم و بعد از کلی پر حرفی ازم پرسید فرشته نجات من اسم نداره خندیدم و گفتم کوچیک شما جوادم جواب داد چه اسم قشنگی بهت میاد گفتم چرا از خودت نمیگی جواب دادمنم مثل خیلی دخترا بابام برام کم نذاشته،بابام سرهنگه،از خریتم به یه پسری که ادعا میکرد عاشقمه دوست شدم وسط حرفش پریدم و گفتم محمد رضا داشت از تعجب داشت شاخ در میاورد گفت توازکجامیدونی گفتم توخواب اسمش رومیگفتی جواب داد داخل یه کوچه ایم با هم یه دانشگاه میریم واسه پایان نامه باهم اومدیم شمال تو راه ازم خواست سکس داشته باشیم منم یه سیلی زدم تو صورتش اونم ناراحت شد تا میتونست منو زد بعد از ماشین انداختم بیرون حالا هم نمیتونم برگردم اگه بابام بفهمه هم منو میکشه هم اونو منم گفتم اگه مشکلی نداری میتونی اینجا بمونی گفت مشکل که نه ولی حرفش رو قطع کردم ولی نداره همینجا میمونه ازم تشکر کرد گفتم پس اسمت چی گفت لادن جواب دادم بیا بعد میگه اسم ما قشنگه پس اسمت تو چی. یه هفته ای باهم بودیم هم لادن پایان نامش تموم شد هم صورتش دیگه جای کبودی روش نبود که زیباش رو وصف ناپذیر میکردومنم باوجودلادن رو دورشانس بودم مشکل زمین رو که پنجاه هکتاری بودبرای ویلاسازی رو حل کردم و برای هدیه یه لباس سفید ناب و زیبا برای لادن خریدم وقتی پوشید بدای تشکر اومد لپم رو بوسید بوسیدن همدیگه برامون عادی بود اون شب شب آخر بود فردا من میرفتم دبی اون تهران اون شب حال و هوامون فرق میکرد اون شب میخواستم بهش بگم میخوامش وحس میکردم یه چیزی میخواد بهم بگه اما نمیدونم چی اون شب یه فیلم هالیودی به اسم توآیلاید میدیدیم که با بغض رفتیم تو بغل هم دیگه از ترس لادن خبری نبود اون قدر ازخوردن لبای هم لذت میبردیم که بی اختیار لخت شدیم انگار کارامون دست خودمون نباشه همدیگر رو میلیسیدیم داشتم کسش رومیلیسیدم که بلندشد برام ساک زد تا بلاخره آبم پاشید تو صورتش ازش معذرت خواهی کردم گفت اشکالی نداره بلند شدیم خودمونو تمیز کردیم بعد دوباره رفتیم سراغ هم اصلادلمون نمی خواست شب تموم شه تا صبح توبغل هم بودیم صبح ازش پرسیدم پرده ندأشتی گذاشتی بزارم تو کست با خجالت جواب داد بچه که بودم تو جراحی از دست دادم گواهیش رودارم صبح بعد از خوردن صبحانه دیگه ازهم جداشدیم ودیگه همدیگه رو ندیدیم طی سفرهای بعدیم.معذرت مخوام آخرش خوب شرح ندادم از دوستم معذرت خواهی میکنم بخاطر…

فرستنده: بچه ایالت (حالا)


👍 0
👎 4
37408 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

343274
2012-11-13 19:15:40 +0330 +0330

ترسناک نبود ولی جالب بود!
خوبه!

0 ❤️

343275
2012-11-13 19:32:34 +0330 +0330
NA

یعنی چی؟

0 ❤️

343276
2012-11-13 19:46:11 +0330 +0330
NA

خب الان ما چکار کنیم ؟؟؟؟
به تو که یک هفته میشناخته …کس داده
به دوست پسرش که عاشقش بوده …کس نداده

مردم یه چیزیشون میشه هااا

0 ❤️

343277
2012-11-13 19:51:09 +0330 +0330
NA

بابا رابین هود… این داستان سکسی بود یا فیلم سینمایی.

0 ❤️

343278
2012-11-13 22:05:53 +0330 +0330
NA

کلا از مال و اموال نداشتت بیشتر گفتی تا نصفه سکسی را که انجام دادی.
تا جایی که تجربه بهم میگه هیچوقت مردی که50 هکتار زمین ویلایی را معامله میکنه این ریسک را نمیکنه که یه دختر بیهوش را تو جاده پیدا کنه و ببره ویلاشون بعدشم ازش پرستاری کنه تا خوب بشه…زیاد غیرت بخرج بده میبره به یه درمونگاهی چیزی یا بعد از اینکه از صحنه دور شد زنگ میزنه به پلیس.
اینجور فردین بازیا را بدبخت بیچارهایی مثل ما میکنن که چیزی واسه از دست دادن ندارن هر چند شخصا از بس تو حوادث چیزهای عجیب غریب خوندم تخم همچین کارهایی را ندارم که دختر بیهوش را ببرم خونم تا خوب که شد یه لب ازش بگیرم…
نتیجه اینکه داستانت کس شعری بیش نبود کون لقه خالی بنده عقده ایت

0 ❤️

343279
2012-11-13 22:11:47 +0330 +0330
NA

همش بخاطر این فیلم های تخمیه که تو این مملکت میسازن،جوونارو نابود کرده،…باس میبردیش دبی کسب وکار واسش ردیف میکردی…

0 ❤️

343280
2012-11-13 22:46:59 +0330 +0330
NA

سفر مرد را پخته می سازد (دیالوگ آقای هالو)
ه ه ه ه ه ه ه ه دقیقا مثل تو که از هر سفر یک خاطره داری و همش بهشون اشاره میکنی :))

0 ❤️

343281
2012-11-14 01:36:29 +0330 +0330

اینجور داستانارو تو سایتای جنایی بذاری بهتره!

0 ❤️

343283
2012-11-14 02:10:45 +0330 +0330
NA

ﺁﺧﺮ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺳﺮﻋﺘﺖ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﺍﻳﻨﻄﻮﺭﻱ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺪﻱ ﭘﻮﺱ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﻛﻨﺪﻩ ﻣﻴﺸﻪ ﺟﻠﻘﻲ
ﺣﺘﻤﺎ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺧﻴﻠﻲ ﺍﺫﻳﺖ ﺷﺪﻩ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺫﻳﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺽ ﻣﻴﮕﻔﺘﻪ
ﻧﻨﻮﻳﺲ ﻋﺰﻳﺰﻡ

0 ❤️

343284
2012-11-14 04:03:02 +0330 +0330
NA

والاچی بگم الان هرکی میفهمه اینترنت چیه میاد یه داستان اینجا میده بیرون باخودش هم میگه کون لقه ملت بزار خرشون کنم.بدبخت کچل عتیقه خر خودتی.

0 ❤️

343285
2012-11-14 07:13:06 +0330 +0330
NA

اینم یه جور کسشعره دیگه بابا!!!

0 ❤️

343286
2012-11-14 07:16:51 +0330 +0330

داستانت خیلی جواد بود :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :))

0 ❤️

343287
2012-11-14 08:27:24 +0330 +0330
NA

اولش خوب جلو رفتی ولی بعدش گند زدی. سعی کن بمیری

0 ❤️

343288
2012-11-14 13:09:30 +0330 +0330
NA

:P :P :P :P :P :P :P :P :P :P :P :P :P :P :P :P =))

0 ❤️

343289
2012-11-14 17:34:30 +0330 +0330
NA

داستان من
من سعیدم 27سالمه بابام خیلی پولداره اونقدر پولداره که نگو.من تو خارج بزرگ شدم اصلأ فارسی بلد نبودم اومدم ایران با لکسوس بابام داشتم میرفتم شمال اخه لامبورگینی خودم کثیف بود، تو جاده چالوس داشتم میرفتم هوا هم خیلی کیری بود یهو دیدم یه چیزی تو جاده داره داره تکون میخوره ناخوداگاه کیرم راس شد بله دوستان رفتم جلوتر دیدم یه دختره وسط جاده داره خودشو انگولک میکنه شیشه رو دادم پایین باشلوارمو گفتم بیا بخورش اونم اومد خورد بعدش منم به پاپام گفتم من زن میخام اونم یدونه محکم خابوند زیر گوشم گفت این سایت ها چیه میری توش این وقت شب

0 ❤️

343290
2012-11-14 17:38:41 +0330 +0330
NA

Khob man khosham naumad,ba aql jur dar nemiad k kasi be ounike asheqeshe nade va be khateresh kotak bokhore va yho biad be yki k nemishnase bd,az tarze neveshtanetam khosham naumad

0 ❤️

343291
2012-11-15 01:48:48 +0330 +0330
NA

توجه توجه این سناریو
اقتباسی است از فیلم های خالی بندی هندی… و لاغیر
مرد مومن خودتو سرکار گذاشتی یا ما ها رو برو جلقو … جلقتو بزن …

0 ❤️

343292
2012-11-15 04:47:12 +0330 +0330

داستانت خیلی ترسناک بود. مخصوصا اون قسمت که فیلم توآی لایت رو نگاه میکردی من گفتم الان دختره تبدیل میشه به خون اشام و تو هم میشی گرگ نما و از خجالت هم در میاین. واسه همین بقیه ش رو نخوندم. ولی از کامنتها معلومه که اینطوری نشده و سر سالم به گور بردی. به قول اون دوستمون سرعتت اخر داستان خیلی رفته بود بالا. فکر کنم حدود 1500 مچ بر ثانیه میشد که در این صورت رکورد 1200 مچ بر ثانیه رو شکوندی. ازین بابت بهت تبریک میگم…

0 ❤️

343293
2012-11-15 20:05:01 +0330 +0330
NA

زپرشک. دوستان شما فک میکنید من گوشام درازه آخه طرف خر گیر آورده هر کس شعری رو مینویسه.همه تا تو سیاهی رو تو جاده دیدی تا آخر داستانو خوندن. تازه بهتر از خودت چون ریدی تو آخر داستان تخمیت.

0 ❤️

343294
2012-11-16 11:45:14 +0330 +0330
NA

اين روزها همه کس شعر مينويسند شما چطور؟؟؟:))

0 ❤️