تلخکام

1399/11/01

من بیست و هفت سالم بود که با نهال ازدواج کردم. اون شش سال از من کوچکتر بود و موقع ازدواجمون بیست و یک سالش بود اما همیشه رفتارش سلطه گرانه بود همین شد که یه روز بهم گفت که از رابطه ی وانیلا خوشش نمیاد و دلش می خواست bdsm رو تجربه کنه. من هم اون موقع اشنایی مختصری با این حس داشتم اما به خاطر نهال مجبور شدم که تجربه ی این رابطه رو بپذیرم. دلم نمی خواد مثل داستان های سکسی از هیکل خودم و نهال تعریف کنم اما نهال دختر جذاب و خاصی بود که نمی تونستم از بودن در کنارش بگذرم برای همین ناچار بودم که تن به bdsm بدم. اوایلش برام یکم ناجور بود اما کم کم عادت کردم. بعد از یه مدت نهال ازم تست bdsm گرفت و بهم گفت که توی ذاتم 60درصد یه سابم اما بهم گفت که 40 درصد هم تمایل مستر بودن دارم.
یک سالی که از ازدواجمون گذشت. نهال تصمیم گرفت که یه برده ی دیگه داشته باشه. کسی که کاملا یه برده باشه و مثل من تمایلات دیگه ای نداشته باشه. منم بهش گفتم از کجا می خواد همچین کسی رو پیدا کنه. اونم گفت که ایناش به خودش مربوطه فقط من باید موافقت کنم. منم نمی دونستم چی بگم. بی غیرت نبودم که بذارم زنم با هر کسی رابطه داشته باشه. حالا چه سکس باشه چه bdsm. بهم گفت که فانتزیش اینه که برده ی کم سن داشته باشه.
پرسیدم یعنی کمتر از سن قانونی ؟
گفت اره.
بهش توصیه کردم این کار رو نکنن چون عاقبتش معلوم نیست اما اون دلش می خواست و من چاره ای نداشتم که قبول کنم.
چند وقتی گذشت و گفت که با یه پسر پونزده شونزده ساله اشنا شده. حالا اینکه دقیقا از چه طریقی رو تعریف نکرد اما بهم گفت که قراره اولین جلسه اش رو فردا تجربه کنه. منم گفتم فقط مراقب باشه. البته چون می ترسیدم نکنه بلایی به سرش بیاد، از سر کار زودتر برگشتم تا توی ماشین کشیک بدم که راس ساعت چهار کی قراره بیاد.
سه ساعت زودتر از سرکار برگشتم تا برای ساعت اماده باشم. نزدیکای 4 بود که دیدم یه پسر کم سن و سال با یه دست گل یکی از زنگ ها رو زد و رفت تو. فاصلم دور بود اما می شد تشخیص داد که زنگ خونه ی خودمون بود.
زمان گذشت تا ساعت شش دیدم همون پسر از خونه بیرون زد. موهاش پریشون شده بود و یقه ی بلوزش گشادتر شده بود. سوییشرتش رو دستش گرفت و مضطرب این ور و اون ور رو نگاه کرد و رفت. نمی دانستم دقیقا بینشان چه گذشته بود اما ظاهرا پسره راضی بود چون با سر و وضع نامرتبی که پیدا کرده بود و نگاه های مضطربش اصلا ناراحت نبود.
نیم ساعت دیگر معطل کردم و بعد وارد خونه شدم. نهال داشت آرایشش را پاک می کرد. تختمون بهم ریخته بود و دیلدویی که همیشه استفاده می کرد کنار تخت بود. یک سری وسایل جدید تر هم گرفته بود که قبلا ندیده بودم.
وقتی رفتم توی اتاق ازم پرسید چرا انقدر زود برگشتم. منم گفتم همیشه همین ساعت برمیگردم.
گفت: راست میگی . چقدر زمان زود گذشت.
_ مثل اینکه بهت خوش گذشته؟
_ راستش رو بخوای اره. خیلی خوب بود.
ازش درباره ی وسایل تازه ی میز کنار تخت پرسیدم و گفت که یه سری وسایل شکنجه است که تازه از یه جایی سفارش داده اومده.
دقت که کردم روی ملافه چند قطره خون ریخته بود. ازش درباره ی خون ها پرسیدم اما سریع ملافه را برداشت و گفت باید بشورتش.
از اینکه نکند اسیبی به ان پسر زده باشد ترسیده بودم. می ترسیدم فردا روزی پدر و مادرش با پلیس ها بیایند پشت در خانه و نهال را به خاطر کودک ازاری دستگیر کنند. چون دفترحقوقی داشتم از این جزییات باخبر بودن و می دانستم که اگر جرم اثبات شود مجازات بدی در انتظار نهال خواهد بود.
با اصرارهای زیادم اخر نهال اعتراف کرد که چطور ان خون ها ریخته شده و همانجا بود که دعا کردم آن پسر چیزی به والدینش نگه چون به خاطر گرفته شدن باکرگی و باز شدن سوراخ باسنش قطعا نهال مجازات کیفری می شد.
وقتی برایم تعریف کرد که آن پسر چطور درد کشیده دلم برایش سوخت. نهال با من هم رابطه ی انال و استراپون رو تجربه کرده بود اما با احتیاط ولی به قول خودش برای ان پسر زود بود. فهمیدم که برای کم کردن درد پسر او را بوسیده و در نهایت گذاشته پاهایش را ببوسد. هم دلم برای پسره می سوخت و هم ازش بدم می آمد. دوست نداشتم هیچکس دیگری از همسرم لذت ببرد.
چند هفته گذشت و رابطه ی نهال با ان پسر ادامه پیدا کرد. هرکار خواستم بکنم تا منصرف بشه نشد تا اینکه یک شب برای اولین بار به صورتش سیلی زدم. قهر کرد و به خانه دوستش رفت. چند روز کشید تا راضی شد برگردد اما با یک شرط. به شرطی که رابطه سه نفره بشه و اون پسر بشه اسلیو کاکولد. هرچی گفتم از همجنسبازی خوشم نمیاد به گوشش نرفت اما برای برگرداندنش تنها چاره همین بود. گفت که لازم نیست که حتی به اون پسر دست بزنم. فقط کافیه که توی سکس ما اون به عنوان برده تماشاگر باشه اما من گفتم که دلم نمی خواد کسی سکسم با زنم رو ببینه. آخرش راضی شد که سکس نکنیم اما من برای یکبار هم که شده برای اون پسر مستر بشم تا با روحیه ی خودم هم اشنا بشم.
مجبور شدم قبول کنم چون مطمئن بودم که نهال از پیشم میره اگر به حرفش گوش نکنم چون خودش درامد خوبی داشت و می تونست از پس یه زندگی خوب بربیاد.
قرار بود یک روز زودتر از شرکت برگردم. با پسره قرار گذاشته بود که زودتر بیاید.
وقتی وارد خانه شدم، پسره چاردست و پا جلوی در ایستاده بود. بدن سفید و بی مویی داشت که حتی منی که همجنسگرا نبودم را هم کمی اغفال می کرد اما در نهایت پسر بود و از این رابطه بدم می آمد. نهال هم تیپ قشنگی زده بود و آرایش غلیظی کرده بود. کفش جلوباز مشکی پوشیده بود با شلوار برمودای جین و بلوز آستین بلند مشکی. تیپش پوشیده بود و از این بابت خیالم راحت شد که لااقل لباس باز جلوی آن پسر نپوشیده.
با حالتی دستور به پسره گفت: سلام کردی به اقا؟
پسره سرش پایین بود. چیزی نگفت.
_ جوابم رو بده. سلام کردی به اقا؟
نهال را خیلی وقت ها جدی دیده بودم اما نه تا این حد خشن.
پسر با صدای اروم گفت: ببخشید خانم. نه!
نهال جلو آمد و موهای پسر که بلند هم بودند کشید و گفت بایستد.
پسر ایستاد و چک محکمی به صورتش خورد.
گفت ببخشید خانم.
نهال یکبار دیگر زد. پسر گریه اش گرفته بود. قیافه اش را که دیدم واقعا کم سن و سال به نظر می رسید. بعدها فهمیدم16 سالش بود اما شبیه 13 ساله ها بود و چهره ی بامزه ای هم داشت.
نهال موهای پسر را گرفت و سرش را چرخاند به سمت من و دستور داد که به من سلام کنه. پسره سلام کرد و سرش رو پایین انداخت. نهال دوبار دیگر سیلی زد و گفت که چاردست و پا بشود و کفش هایش را ببوسد. پسر اطاعت کرد. نهال کاملا مطیعش کرده بود ولی من باز هم دلم به حالش می سوخت.
بعد از اینکه نهال از من لب گرفت سوار پسر شد و گفت پیش به سوی اتاق.
وقتی وارد اتاق شدیم پسر را رو به رویم ایستاند و بهش گفت
_ بهت گفتم امروز اقا هم اربابته . فهمیدی؟
پسر انقدر ارام گفت که نهال گوشش را کشید و دوباره پرسید. و این بار پسر تایید کرد.
دلم نمی آمد با پسره کاری داشته باشم تا اینکه نهال کاری کرد که عصبانی شوم و کنترلم را از دست بدهم. الت پسره را گرفت و شروع کرد به بازی کردن. پسره هم خندید. همین شد که خشمم را در آورد. کمربندم را باز کردم و شروع کردم به کتک زدنش. با مشت و لگد به جانش افتادم. اگر نهال جلویم را نمی گرفت شاید می کشتمش اما حالیم نبود. پسره دیگه نا نداشت بلند بشه. در ان لحظه انقدر عصبی شده بودم که نفهمیدم با او چی کار کردم. شروع کرده بود به التماس کردن و آه و ناله تا دهنش را گرفتم و صدایش خیلی بلند نشود که همسایه ها بشنوند. از رویش بلند شدم و سریع نهال به دادش رسید. کمکش کرد بلند شود اما پسره بدجوری ترسیده بود. خودش سریع لباس هایش را تن کرد تا از خانه بیرون بزند اما دقیقا وقتی می خواست از اتاق بیرون برود دستش را گرفتم و ازش معذرت خواستم اما سریع دستش را کشید. خیلی ترسیده بود. گذاشتم برود.

آن پسر دیگر هرگز به خانه ی ما نیامد و دیگر خبری ازش نشد. کامش تلخ شده بود. امده بود لذت ببرد اما جور دیگری همه چیز پیش رفت. نهال هم دیگر نتوانست با او تماس بگیرد. چند روزی با من قهر بود تا اینکه خودش اشتباهش را پذیرفت و فهمید که کار درستی نکرده بود. من هم هرگز خودم را نبخشیدم.

نوشته: آرمان


👍 5
👎 13
21901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

787356
2021-01-20 01:17:40 +0330 +0330

امشب کلی داستان متفاوت داشتیم.
از بیشتر داستانایع امشب درس گرفتم.

اره،حتی به غلط!

3 ❤️

787358
2021-01-20 01:19:58 +0330 +0330

زنت بی دی اس ام میخواست؟ دستو پاشو میبستی اینقدر شکنجش میکردی تا زندست به این چیزا حتی فکر هم نمیکرد!! تمام تست ها رو جوری جواب میدادی انگار یه ارباب مطلقی وقتی میفهمید وحشی بازیهاش چه حسی در طرف مقابل داره شاید ادم میشد بچه های مردم رو شکنجه نمیکرد…

پی نوشت: مریضید برید دکتر بچه کم عقل مردم رو حتی با رضایت خودش شکنجه کنید اگر پدر مادرش بفهمن جاتون پشت میله هاست…

8 ❤️

787374
2021-01-20 01:59:00 +0330 +0330

دوره آخر زمونه بچه مردم گاییدن😂😂😂

2 ❤️

787399
2021-01-20 03:48:48 +0330 +0330

اخه آدم متوهم این الان داستان سکسی بود، اعتراف بود یا درس اخلاقی؟! توی شرکت کار میکردی یا دفتر حقوقی داشتی؟ پسره با ظاهری نا مرتب اومد بیرون و با استرس اینور اونور رو نگاه میکرد بعد فهمیدی راضی بوده؟! پسره جلوی در چهار دست و پا ایستاده بود؟!!! جقی که باشی و هوای تهران هم آلوده، کوس مغز باشی و گلنار رو دوست داشته باشی نتیجه اش میشه این خزعبلات.

3 ❤️

787419
2021-01-20 09:04:47 +0330 +0330

زن تو بی دی اس ام نداشته مریض جنسی بوده😉

0 ❤️

787499
2021-01-20 22:59:23 +0330 +0330

نتیجه مصرف شیشه ماریجوانا

0 ❤️

787536
2021-01-21 01:34:15 +0330 +0330

ترجمه هم می کنی درست ترجمه کن
ان پسره چیه
کونی
دو بار هم‌خودت داستانت بخون

0 ❤️

846223
2021-12-04 18:55:25 +0330 +0330

جذاب نبود اما اینجوری هم نبود که زیرش کامنت چرت و پرت و فحش بنویسن . بعضیا هم رد دادن . شاید چون بچه معروف شدن . زیر همه داستانا میان فحش میدن و میرن . یه عده احمقم دنبال کونش راه افتادن کامنتای چرندشونو لایک میکنن 😁 😎

0 ❤️