تلخ طنز

1398/01/10

سلام خدمت شما دوستان

این داستان زندگی منه

من ممدم منم مثل شما و بقیه یه پسر معمولی بودم قد ۱۷۰ هیکل معمولی تا زمانی که در سن ۱۲ سالگی به طور کاملا اتفاقی به پدیده ای به نام جق آشنا شدم. اولین بار تو حموم شروع شد. ما ایشون رو از شورت در اوردیم و قیافش عین این نوزاد های تازه به دنیا اومده بود. که خلاصه زدیم و زدیم تا اومد و دیدم عجب چیزیه از این به بعد کار من شد جق. خلاصه زدیم و زدیم و زدیم تا سن ۱۸ سالگی. دیگه دیدم نمیشه وزنم شده بود ۴۰ کیلو و قدمم ۱۴۰. هم خودم دیگه توان زدن رو ندارم هم کیرم دیگه نمیتونه. یعنی کیرم به جایی رسیده بود که نور بش میخورد جیغ میزد و کف بالا میاورد. و دیگه کم کم داشت خشک میشد و برمیگشت توی خودش.گفتم چیکار کنم بعد از کلی فکر و مشورت با کیرم فهمیدم بهترین چیز اینه که با دخترای فامیل شروع کنم. خب فکر کردم با کی؟؟ دیدم ۷ جد اباد این ور و اون ور همه پیر و پاتالن. فقط یک مورد بود اونم دختر خاله ی ۲۲ ساله که اسمش نازلی بود قدش حدود ۲ متر و وزن ۱۲۴ کلا یه چیزی فراتر از خرس بود و قیافه ای شبیه فیلم رجب و ابرو هایی پرپشت به هم پیوسته و یه سیبیل سبز منم که دیگه اسپرم جلو چشمام رو گرفته بود گفتم درکه همین خوبه. چند روز بعدش اتفاقی اینا و کل فامیل ها اومدن خونه ما شام. منظور من از کل فامیل حدود ۲۵ الی ۳۰ نفر بالای ۶۰ سال هست. خلاصه اینا اومدن و این نازلی خانمم هم که ۳ نفر محسوب میشد اومد کنار من نشست. یعنی این نازلی اینقدر هیبت و خوف داشت که کیرم با تخما جلو دهنش رو داشت تا جیکش در نیاد. ما هم اومدیم تریپ لاو برداریم دستم رو گذاشتم پشتش گفتم چخبر نازلی جون. اینم با یه قیافه ای تو مایه های حمید لولایی منو نگاه کرد بدون هیچ لبخندی و یا احساسی یه ۲ دقیقه ای همین جور داشت منو نگاه میکرد منم که به گوه خوردن افتاده بودم و داشتم از ترس میلرزیدم گفت ممد ، گفتم ب،ب،بل،بله گفت بیا بریم تو اتاقت. منم دیدم مرگ حقه دیگه و چاره ای ندارم به زور از بین مهمونا رد شدم رفتم تو اتاق اینم پشتم اومد و در رو بست. منم خودم رو زانوم نشستم و چشمام رو بستم و سرم رو بالا گرفتم و دستام رو باز کردم که با آغوش باز مرگ رو بپذیرم که یکدفعه دیدم منو بغل کرد و گفت میدونستم همیشه دوسم داری میدونستم. و محکم تو بغلش فشارم داد و دنده هام شکست همون جا هوش رفتم. حدود یه ماه تو کما بودم توی این مدت وزن و قدم عادی شده بود. تا چشمام رو باز کردم قیافه نازلیو دیدم یه جیغی زدم که تخمام کشیده شد. گفت عشقممممممم بلاخره به هوش اومدیییییییییی. که دوباره غش کردم و توی خونه به هوش اومدم این دفعه هیچ کس خونه نبود. به زور پاشدم و زنگ زدم به خانواده گفتن پدر پدربزرگ نازلی سکته کرده و تا ۵ روز دیگه نمیان. منم دیدم این بهترین موقعیته سریع گوشیم رو برداشتم دیدم ۶۹ تا میس کال از نازلی ، توی این مدت خودش شمارشو توی گوشیم زده بود. سریع زنگ زدم بش گفتم بیا خونمون. و تلفن رو قطع کردم و یکدفعه شق درد کیرم رو گرفت ، منم گفتم یکم صبر کن زیبای خفته بیاد. خلاصه یک ساعت گذشت نیومد ،۲ ساعت نیومد ۳ ساعت نیومد، منم دیگه دیدم نمیتونم سریع کیرم رو دراوردم و با بیشترین توانی که داشتم شروع کردم به جق زدن ،زدم و زدم و زدم تا اینکه آبم اومد. و باز این عذاب وجدان شروع شد. در همین حین ایفون زنگ خورد دیدم خودشه. منم که الان به الکسیس حسی ندارم چه برسه به این خرس گریزلی. در رو باز نکردم. یه ۴۰ باری ایفون زد تا اینکه دیگه نزد منم ایفون رو نگاه کردم دیدم رفته یه اه از ته قلبم کشیدم و برگشتم که برم که دیدم جلوم ایستاده و گفت:سلام عشقممممم در همین حین ازم لب گرفت ، لب که چه عرض کنم سرم رو گاز زد. منم به زور سرش رو از خودم جدا کنم اینبار رفت برای گردنم عین خون آشام ها گردنم رو میخورد منم داد میزدم. ،خلاصه رفت عقب و گفت:میخام ،منم گفتم:چی؟ گفت:کیییرررتووووو با این جمله کیرم یه سکته ناقص زد دهنش کج شد. منم تا اومدم فرار کنم منو گرفت و شلوارکمو جر داد خواست کیرمو ساک بزنه که به زور و قسم و آیه نزاشتم بزنه و پیش خودم گفتم این باید الان ارضا شه وگرنه کیرمو میکنه بش گفتم بخواب یکم برات بخورم ، دراز کشید و پاهاشو داد هوا ، در همین حین چهار تا مگس از تو کونش اومدن بیرون، منم دیدم راه فراری نیست مجبورم ، سرمو بردم نزدیک و بو کشیدم که حس کردم که کل دماغ و مغز و ریه هام سوخت انگار گاز خردل بو کردم ، به زور چشمامو بستم و ماغمو گرفتم و اولین زبون رو زدم که مزه سیر ترشی با اسید معده میداد خلاصه یه یه پنچ دقیقه خوردم و دیدم دیگه نمیتونم و زدم زیر گریه اونم دید که دارم گریه میکنم گفت: میدون،میدونم همیشه این آرزوت بود که با من سکس کنی تا اینو گفت : حق حق کنان نگاش کردم. گفتم خواهش می کنم فقط برو اونم اومد لپم رو کشید و تا جلوی در رسید برگشت و گفت: هروقت بهم نیاز داشتی فقط بم زنگ بزن و رفت منم تا خود ۱۲ شب رفتم گوشه توالت پاهامو بغل کردم و گریه کردم تا خوابم برد. فردا بلند شدم و دیدم که کیرمم مثل من تخماشو بغل کرده داره گریه میکنه. همون جا تصمیم گرفتم که سمت آشنا و فامیل نرم.

اگر ببینم خوشتون اومده باشه قسمت دوم رو هم مینویسم

نوشته: master


👍 9
👎 10
6542 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

757377
2019-03-30 19:45:13 +0430 +0430

کیر دهنت با نوشتنت

0 ❤️

757384
2019-03-30 19:56:38 +0430 +0430

مستر؟ تو اسلیوم نیستی!! نه خوشمون نیومد خواهشا بقیشو حد اقل اینجا ننویس…

0 ❤️

757401
2019-03-30 20:27:39 +0430 +0430

جرات داری قسمت بعدش هم بنویس تا همون دختر خالتو بندازم به جونت مجبور شی مگس های کونشو بخوری!

0 ❤️

757424
2019-03-30 21:05:16 +0430 +0430

مگه جرات دار بنویسی…نازلی سهله اون پیر پاتاغ های فامیلتون رو سالاجیام جانان…

1 ❤️

757479
2019-03-30 23:56:04 +0430 +0430

پشماااام ریدم به خودم از خنده خخخخخخ

0 ❤️

757497
2019-03-31 01:10:02 +0430 +0430

داستان رو خوب شروع کردی. ایده ی مناسبی رو هم خلق کردی اما ناگهان کل مسیر داستان رو از دست دادی ! متاسفانه آشفتگی بسیار زیادی در داستان به چشم می خوره که حوصله خواننده رو سر می بده.

0 ❤️

757550
2019-03-31 08:17:36 +0430 +0430

داستان نوشتنو همینجا تموم کن

0 ❤️

758517
2019-04-04 17:43:04 +0430 +0430
NA

بقیشو چاپکن یه 15جلدو کنار هم لول کنیم بکنیم تو کون مخالفا

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها