تمام قلب من برای او

1392/10/21

از وقتی یادم میاد دیوانه وار دوسشش داشتم.اون معبود من بود و من همیشه میپرستیدمش.دوسش داشتم با همه ی وجودم.نمیتونستم که بی فکرش زندگی کنم…درست یادمه 11 ساله بودم که عاشقش شدم…اون یه پسر همه چی تموم بود…
قدبلند و تقریبا هیکلی بود و پوستش برنز بود…موهای لخت و لبای قلوه ای روشنی داشت و چشماش…وای چشماش هر ثانیه منو به جنون میکشید…چشمای خمار عسلی خیلی خاص…بینیشو عمل کرده بود اما به چشم نمیومد…پسر خاص فامیل بود…همه دخترای خوشگل فامیل واسش میمردن اما اون یه نگاهم بهشون نمینداخت…همه بهش اعتمادداشتن…بعضی وقتا پریسا دختر عمم که واقعا خوشگل بود جوری لباس میپوشیدکه همه مردای فامیل حتی بابام سیخ میکردن امانوید انگار نه انگار که حسی داشته باشه…
همیشه آرزوم بود که منو ببینه…من زیبایی خاصی نداشتم…نه هیکل و نه صورت عالی…قدم 168 و وزنم هم 65 کیلوئه…بیشتر به تپلی میزنم…موهام مشکی و حالت داروصورتم هم چیزخاصی نداره…همیشه یه حسی بهم میگفت مگه آدم قحطه بیاد با تو؟
پسر خالم بود…4 سال ازم بزرگتر بود…25 سالش بود…مهندسی مکانیک میخوند…ده سال از عشقمون گذشته بود…همیشه بهم بی محلی میکرد و عطشم رو ده برابر.بدجور نیاز داشتم بهش…این نیازو از 18 سالگی تو خودم دیدم…خونشون طبقه ی بالای ما بود چون خالم مریضه و مامانم دائم بهش سر میزنه…من هر وقت واسه کنکور سوال داشتم میرفتم پیشش…با این که با همه شوخ بود اما با من همیشه جدی بود…همین اخمش همیشه جذبم میکرد…وقتی برای توضیح دادن درس تو اتاقش تنها شده بودیم برای اولین بار داغ شدم…حسی بود که تاحالا نداشتم…حالا 3 سال از اون روزا گذشته و منم دارم مهندسی صنایع میخونم اما هنوز عشقم ذره ای کم نشده…
21 سالم بود…فهمیدم که دیگه نمیشه صبر کنم…انگار هیچ راهی برام نبوود…مثل شیر گرسنه بیشه تو کمینش بودم…تا اینکه یه روز خاله داشت میرفت بیرون به من اس ام اس داد که هر چی به خونمون زنگ میزنه اشغاله به مامانم بگم که خاله داره میره مسافرت ولی نوید بخاطر درس نمیاد… نوید تنهاست واسش هرروز غذا بپزه ببره بالا…مامانم هم میخواست بره بازار خرید…یه دفعه ای یه حسی بهم گفت بهش نگو…منم به مامانم نگفتم…خلاصه مامانم با بابام رفتن بازار…بازار اونقد شلوغ بود که طبق معمول شب برگردن…
وقتی که رفتن از خونه یکم ازناهارمونو گرم کردم و یکم آرایش کردم و به بالا رفتم…کلید روپادری بود برش داشتم و تو خونه رفتم و غذا رو تو ماکروفر گذاشتم و آروم به سمت اتاقش رفتم…
رو تختش خوابیده بود…مثه یه بچه معصوم بود…
ناخودآگاه به سمتش رفتم و کنارش نشستم و لبامو گذاشتم رولباش…عطش و شهوتم به بالاترین حدش رسیده بود…آروم به بالای سرش رفتم و رو بدنش دراز کشیدم و همین طور بی وقفه ازش لب میگرفتم و هراز گاهیم زبونشو میمکیدم…آروم به سمت گردنش رفتم و گردنش رو بو میکردم…عطرش محشربود…تمام صورتشو بوسه بارون کردم و گردنشو میمکیدم…
دستم و آروم آروم پایین برده…باورم نمیشد…سیخ سیخ شده بود…من هیچ تجربه ای تو سکس نداشتم نهایتش دو سه تا فیلم بود که دیده بودم اما میدونستم که مردا چیو دوست دارن دستم کردم تو شلوارشو از روی شورتش کیرشو براش مالیدم…
از او طرف براش میمالیدم و از اون طرفم لباشو میخوردم…
کسمو به کیرش اروم میمالیدم و تخماشم با دست انگولک میکردم…
یه دفعه مغزم بهم فرمان داد که اگه به خاله بگه چی؟
سریع از روش بلند شدم و موهامو درست کردم و خواستم برم که دستاش از پشت منو محکم گرفت…
منو محکم برگردوندو لباشو گذاشت رو لبام…
اونقدر لباش داغ بود که داشتم از آتیش میمردم…
باورم نمیشد…نوید…پسر مغرور فامیل داره لبامو میخوره…
آروم دستشو کشید رو سینه هام…
چنگشون مینداخت و میمالیدشون و همینطور هم ازم لب میگرفت…
دستای مردونش که نوک سینه هامو میمالید بدجور حشریم کرد.
منو به سمت تختش هل داد و افتاد و روم خیمه زد…
همینطور که لبامو با آتیش میخورد سینه هامم میمالوند…
نفسای گرمش رو توی صورتم حس میکردم…
شهوتم بالا زده بود…
دکمه های بلوزشو باز کردم و عضلات سینشو نوازش میکردم…
دکمه های بلوزمو باز کرد و سوتینمو در آورد و این دفعه با دهن افتاد به جونشون…
نوکشو میمکید و اطرافشو لیس میزد…
تنم از نوک پا تا بالا غرق تو لذت بود…
هنوز باورم نمیشد…
دستاشو اورد پایین و دکمه ی شلوارمو باز کزد…
دستشو کرد تو کسم و توشو میمالید…
یه حس عجیب بود…
عشق و شهوت و آتیش…
سرشو برد پایین تر و شلوارمو کامل در آورد…
حالا دیگه جلوش لخت لخت بودم…
توی کسمو میلیسید و چوچولمو میمکید…
ناخودآگاه آهی کشیم که حشری تر شد و همه ی کسمو میمکید…
پسر محبوب فامیل حالا داشت کس منو میمکید…
بعد 10 سال عشق مخفی…
سرشو به کسم فشار میدادم و آه میکشیدم…
یه دفعه یه حس خاص به سراغم اومد…
ناخودآگاه بدنم لرزید و انگار نصف قوام رفت…
نوید با لبخند بهم زل زده بود که هلش دادم عقب…
روش افتادم و شلوارشو شورتشو در آوردم و کیرشو تو دستم گرفتم.
خط کش نبودم که سایزشو تشخیص بدم اما به نظرم عادی بود…به سایز طبیعی.
با این که بلد نبودم و اصلا هم ساک دوست نداشتم اما چون عاشقانه دوسش داشتم نمیتونستم بزارم لذت نبره…
آروم کیرشو تو دهنم گذاشتم و کلاهکشو با زبون لیس زدم.
تخماشو ناز میکردم و کم کم هی بیشتر تو دهنم فرو بردم…
صدای نفساش بلند شده بود.
موهامو میکشید و خودش هدایتم میکرد.
بعد چند دقیقه منو برگردوند وبه پشت خوابوند.
میدونستم درد داره.
از وحشت چیزی نمیگفتم.
خودش منو به حالت سگی دراورد و یکم وازلین از رو میزش برداشت و مالید دم سوراخم.
میترسیدم.
انگار رحم نداشت چون با فشار سعی داشت فرو کنه تو…
دستمو رو دهنم گذاشتم.
اشکام گوله گوله پایین میریخت.
اما حرف نمیزدم.
اشکامو که دید آروم ترش کرد.
از درد نفس نفس میکشیدم.
کیرش با هزار تا زحمت رفت تو…
از درد نمیدونستم چکار کنم…
فقط ناله میکردم…
تند تند تلنبه میزد اما اصلا به دردش عادت نمیکردم…
تمام پشتم میسوخت…با دستاش سینه هامو میمالید…
یه درد پراز لذت بود…
بعد چند دقیقه تلمبه ی مداوم یه آه بلند کشید و تمام آبشوهمونجا خالی کرد…
دوست داشتم خودمو متعلق به نوید کنم…ازش خواستم پردمو بزنه…
تو چشمام زل زد و لباشو گذاشت رو لبام…
در گوشم زمزمه کرد:پس بالاخره مجبور شدم اعتراف کنم که این همه سال دوست داشتم…
باورم نمیشد…پریدم بغلشو حسابی از هم لب گرفتیم…
دیگه مطمئن بودم…
سریع خوابیدم و پاهامو باز کردم و کشوندمش رو خودم…
لبامو بوسید و آروم کیرشو گذاشت دم کسم…
آروم آروم فشار میداد که بره تو…
چند تا تلنبه ی یواش که زد یه سوزش عجیب رو تو کل پاهام حس کردم
وقتی دیدم کیرش خونیه فهمیدم که مال هم شدیم…درگوشم زمزمه کرد:ترانه…خیلی دوست دارم…
دیگه سکسو ادامه ندادیم چون درد داشتم
فقط لبای همو میبوسیدیم…
بعد من حموم کردم و اون روز تموم شد…
حالا یه سال از اون ماجرا میگذره…
دوماهه که نامزد کردیم و آخر شهریور عروسیمونه…
خوشحالم که این همه سال عاشق موندن به نتیجه رسید…

نوشته: ترانه


👍 0
👎 0
25966 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

409769
2014-01-11 13:47:36 +0330 +0330
NA

فانتزی بود اما قشنگ. قلمت خوبه. یه جاییشو دوست داشتم که گفتی “به دردش عادت نمیکردم”. خوشم اومد، گریز از کلیشه ها.

اما بهرحال

0 ❤️

409770
2014-01-11 13:57:51 +0330 +0330

پسر محبوب فامیل تو کونت.
با این اعتماد به نفس تخمیت فرداس که بره سوار یه مرغ دیگه

0 ❤️

409771
2014-01-11 17:12:04 +0330 +0330
NA

شروعش خوب بود ولی دیگه …ولی خیلی با دل و جراتی :)

0 ❤️

409772
2014-01-11 17:51:51 +0330 +0330
NA

تا حالا نشده از داستاني خوشم بياد؛ولی عالي بود؛خيلي قشنگ بود؛ياد خودم افتادم كه از بچگي عاشق يكي هستم؛بازم بنويس

0 ❤️

409773
2014-01-11 18:12:05 +0330 +0330
NA

قشنگ بود چون عاشقانه بود . همین .

0 ❤️

409775
2014-02-10 09:16:54 +0330 +0330
NA

حالت خوب نیست!

0 ❤️