تنبیه خونین

1400/07/23

چشیدن طعم و مزه وجود این آدم بالاتر از لذت بود حتی قابل وصف نبود
زیر خلوارها خشم و عصبانیت زیر بار و وحشی‌گری هاش بازم مزه کردن تنش لذت داشت برای منی که انگار اولین بارم بود
عق میزدم معده ام به هم می پیچید اما خودمم تقلایی برای اینکه ازش دور بشم نمیکردم

انگار حس و حالم و از چشمام می خوند
این مرد همه چیز منو از بر بود
نفس کم آورده بودم اما هنوز سیر نشده بودم
بالاخره خودشو از دهنم بیرون کشید و با صورتی که عرق کرده بود بهم زل زد و دست روی صورت من کشید و گفت

_می بینی برای با تو بودن انقدر هیجان زدم
من جز تو هیچ کسی هیجان زده ام نمیکنه
دست روی گردنم گذاشت
ناخن هاش بلند نبود اما مثل چنگال گرگ تیز بود
از زیر گردنم شروع کرد و پایین‌تر کشید
احساس می کردم تمام تنم و خراش میده
میسوخت و اون با لذن ادمه میداد
اونقدر پایین‌تر رفت تا به بین پاهام رسید

نگاهی گیرای به اونجا کرد وضربه ی محکمی درست روی نقطه ی حسایم زد
نالیدم و اون دوباره اون ضربه رو تکرار کرد
_ این و فقط و فقط من بایدجرش بدم این و یادت باشه

پاهای در بندم و بیشتر از هم فاصله داد
نگاهی به بین پام کرد
منظره ترسناک و در عین حال بی نظیری شده بود
مردی که از شدت هیجان و عرق کرده بود و نفس ممتد و طولانی میکشید خیره به من بود
مردی که همه برای داشتنش همه کاری می کردن و اون هز بین همه منو انتخاب کرده بود

نگاهش به چشمام بود و زمزمه کرد

_سومین بار می خوام دوباره تصاحبت کنم
بهم بگو که از من لذت میبری

به حدی تحریک شده بودم که دلم می‌خواست اعتراف کنم اما منتظر اعتراف من نشد ک تمام شک توی وجودم جا کرد
صدای ناله ام که بلند شد نعره تی از سر حسرت لذت و سرخوشی کشید

دست روی سینه هامو گذاشت
چنگشون زد و گفت

_ میبینی اینجا دقیقا سایز منه
نیم سانت گشاد تر میشد می‌فهمیدم
این یعنی اینکه تو خلق شدی که زیر من باشی
که توله سگ من باشی
هر چقدر بخوای اذیت کنی هر چقدر بخوای ازم دوری کنی نمیتونی
چون قلبت جسمت به نام منه…

نفسم بند اومده بود و اون تا نهایت خودشو فشار میداد
تکونی نمی‌خورد اما بیشتر و بیشتر جا می کرد
بالاخره وقتی از به ته رسیدن آلتش مطمئن شد خودش و بیرون کشید و دوباره واردم کرد
ناله هام دیگه دست خودم نبود درد بود و درد
می سوخت و زخم داشتم
اما نمیتونستم از لذتی که میبرم چشم‌پوشی کنم
محکم توی وجودم ضربه میزد روی سینه هام سیلی میزد
هنوز از رد انداختن روی بدنم خسته نشده بود
تنم چنگ می انداخت و لذت میبرد

کمربندشو از روی تخت برداشت

کمربند و مثل قلاده دور گردنم انداخت
سرم و بالا اورده بود و به چشمام خیره شده بود
محکم خودشو بهم میکوبید و ناله میکردم لذت می بردم
با نگاهی که پر از شهوت و لذت بود بهم خیره شده بود
خودم میدونستم بعد از این عشق بازی بعد از این تجاوز بعد ازین حسای ضد و نقیض حالم بد میشه می دونستم قراره درد میکشم خیلی اذیت بشم اما توان این که بخوام جلوشو بگیرم نداشتم و حتی نمی خواستم…

ساعتها تو همون حال بودیم
دست و پاهام بسته بود کمربند دور گردنم بود و تنم مهمان ضربه‌های دستش

نوشته: فریدا وفایی


👍 4
👎 8
54701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

837613
2021-10-15 16:18:41 +0330 +0330
+A

خوبه 👌

1 ❤️

837820
2021-10-16 20:44:20 +0330 +0330

زیبا بود 😁

0 ❤️

846326
2021-12-05 01:06:53 +0330 +0330

من لذت بردم 😍 😎

0 ❤️