تنها راه انتقام (۱)

1400/12/08

سلام دوستان عزیز شهوانی این بخشی از زندگی یک فرد هست که بنده روانشناس ایشان بودم امیدوارم که بتوانم کامل تا انتها دقیق و درست همه موارد را ذکر کنم .
من به زبان ایشان زندگی این فرد را تعریف میکنم گرچه که درک خیلی از موارد اتفاق افتاده خیلی سخت هست چون ما در موقعیت ایشان نبودیم و از همینجا بخاطر کاستی ها عذر خواهی میکنم ضمن اینکه نویسنده نیستم و اگر غلط املایی و نگارشی داشتم عذرخواهی میکنم .
زمان زیادی را به درس خواندن اختصاص میدادم و تمام وقت بفکر قبول شدن در رشته پزشکی بود خانواده فقیری داشتم و از نظر اجتماعی در سطح اسف باری بودم اما تمام تلاشم میکردم تا بتوانم اینده ای زیبا برای پدر و مادر و تنها خواهرم بسازم ‌.
صبح دبیرستان سال سوم و عصر سر درس تا ساعت ده شب و بعد راه میفتادم سمت میدان تره بار تا صبح انجا مشغول بکار بودم ساعت شش صبح میخوابیدم تا هفت و نیم بعد دبیرستان و درس گاهی تو کلاس درس چرت میزدم پلی یک دوست خرخونی داشتم که تمام وقت زنگ تفریح بامن کار میکرد تا عقب نمونم البته که شاگرد اول دوم کلاس من و حمید بودیم و جزئ بهترین شاگردان مدرسه و منطقه .
رویاهای زیادی داشتم و زندگی زیبایی برای خانواده و خودم ترسیم کرده بودم فقط یک هدف دنبال میکردم و تمام تمرکزم روی درس بود غافل از اینکه زمانه خوابهای دیگری دیده بود .
مادرم 38 ساله بود و پدرم 46 ساله و خواهرم هم 8 ساله که تو یک محله کثیف و پر از اشغال و بوی بد زندگی میکردیم همه اطراف ما خلافکار و مواد فروش دزد بودن و چندتا جنده هم اون اطراف مکان داشتن ادم چشم و گوش بسته ای نبودم پدرم با تمام نداریش نان حرام به ما نداده بود و مادرم همیشه تمام سعی خودش میکرد کسی به حریم ما لطمه نزنه .
چند وقتی بود که یک دختری تازه شروع به جندگی کرده بود چند کوچه پایینتر از ما کوچه که چه عرض کنم اشغالدونی بود بچه پولدارای تهران هم میومدن اینارو یا میکردن یا میبردن ویلاشونو چند شب نگه میداشتن پول خوبی هم بهشون میدادن البته از نظر ما زیاد بود وگرنه صدقه خودشون از پولی که به این دخترا میدادن بیشتر بود .
پدرم تو یک شرکت پرسکاری کار میکرد و چندرقاز حقوق میگرفت فقط شکممون سیر میکرد اما هرچی بود برای ما کافی بود ،عید داشت نزدیک میشد و کار ماهم تو‌میدان تره بار بیشتر شده بود و شدیدا مشغول بودیم و سرمون گرم زندگی خودمون بود که یکدفعه خبر دادن که دستهای پدرم زیر دستگاه پرس له شدن .
سراسیمه خودم رسوندم بیمارستان ولی کاری نمیشد کرد و دکترا از مچ دستاشو دوختن و گفتن دست کاملا له شده و کاری نمیشد کرد سرتونو درنیارم وقت کنکور بود مادرم میرفت بیرون کار میکرد خونه مردم منم تو میدان تره بار، کنکور دادم نفر 268 شدم و پزشکی دراومدم کیف میکرذم مادرم نگران هزینه ها بود گفتم خدا کریمه تازه من دانشگاه تهران دراومدم و هزینه زیادی نیاز نیست بدم ولی دروغ میگفتم دانشگاه کتابها و الی اخر ک اکثرا همه میدونن با تمام این اوضاع و احوال مادرم رفت خونه یکی از این بچه پولدارا کار کردن که ایکاش نمیرفت .
مادرم هرروز خواهرم برمیداشت و باهم میرفتیم میرسوندمشون برمیگشتم سر درس و زندگی خودم چند روزی بود که میدان کارم کمتر شده بود و غرفه سه چهارتا کارگر افغانی گرفته بود من سرم خلوتتر بود دیگه میتونستم برم مادرم و خواهر عسلم بیارم اصل ماجرای زندگی من از اینجا شروع میشه که وقتی رسیدم جلوی خونه ای که مادر کار میکرد خونه که نه کاخ بگو قصر بگو رسیدم زنگ زدم یک خانومی جواب داد گفتم میشه لطفا به مادرم بگید بیاد دم در منتظرم ، خانومه جواب داد مادرت و خواهرت امشب نمیتونن بیان اقا مهمانی داره سه چهار شب باید بمونن گفتم خوب بگو یک لحظه بیاد دم در اما زنه گفت وقت نداره فردا بیا .
روز بعد رفتم بازهم گفتن کار داره گفتم این چیکار داره و یکدفعه دیدم یک شاسی بلند لکسوس پیچید جلو در و مادرم جلو نشسته کنار یک اقا و لباسهای شیک و خواهر لباسهای مرتب و شیک رفتم سمت ماشین شیشه ماشین اومد پایین گفتم مامان چه خبره چرا جلو نشستی و شیک و پیک کردی ،مرده گفت مهمانی داریم نمیخوام مادرت با اون لباسهای کهنه تو خونه من کار کنه برده بودم خرید گفتم میشه با مادرم و خواهرم یک لحظه تنها صحبت کنم مرده گفت نه فعلا وقت کم داریم برو سه روز دیگه بیا و مادرم هم گفت اره پسرم برو سه روز دیگه بیا .
روز سوم قبل از اینکه برم مادرم با یک سواری جلو در پیاده شد و اومد داخل ولی یک جوری راه میرفت انگار که یک طرف بدنش لمس شده باشه اما مادر من تو این محله پاک زندگی کرده بود جای شک نبود اصلا وابدا،رفتم خواهرم بغل کردم و بوسیدمش یک لحظه خواهرم انگار که بدش بیاد رفت عقب تعجب کردم اخه وقتی میبوسیدمش بعدش منو محکم بغل میکرد و یک بوس جانانه از لپم میکرد ولی اینبار با ترس رفت عقب تو چشماش یک ترس بود اخه چرا باید بترسه از من برگشتم سمت مادرم بغض داشت و صداش میلرزید گفتم خسته هستن حتما باهاشون بد حرف زدن بهشون برخورده یا توهین کردن ‌.
مادرم دیگه سرکار نرفت و چند روز گذشت سرم خلوت بود کمی میوه برداشتم بردم خونه که دیدم در بازه رفتم تو سر و صدا بود خودم رسوندم داخل چندتا مرد هیکلی با همون مرده که اونروز مادرم توماشینش دیدم اونجا بودن مادرم گریه میکرد پدرم دست نداشت اما بسته بودنش پس کی زیر اون مرد بود که داشت میکردش پاهای ظریف و کوچیک خواهرم بالا بود تو چند ثانیه اون چهارتا ریختن سرم و منو زدن و بستن مردک‌کثافت به خواهرم تجاوز کرد و بعد مادرم داد دست اون چهارتا از پشت و جلو با مادرم سکس کردن بعدش چندتا مشت و لگد زدن بهش و رفتن کنار در مرده که اسمش جمشید کامرانی بود اومد گفت شکایت خواستید بکنید هرکاری میتونید بکنید مهم نیست ولی این دختره مال منه بعدا میارم میدم بهتون نگران نباشید کاری ندارم باهاش بهش میرسم و چند قطره اب تو‌گلوش میریزم و کمی که پروار شد میارم پیشتون گفتم کثافت اون بچه است یک لگد و چندتا مشت اومد تو صورت شکمم کامرانی گفت پسرجان نترس کیر من کوچیکه و خواهرت هم دوستش داره مگه نه و دهن کثافتشو باز کرد و قهقهه زد ، همونجا انسانیت و شرف و تمام هستی من سوخت تمام تفکر من از دین و مذهب هرچی که فکر کنید از بین رفت اون کثافت خواهرم برادشت و گذاشت رفت وقتی خواهرم میبرد تنها چند کلمه حرف زد فقط گفت داداش من برم، انقدر زور زده بودم طنابها دستم بریده بودن همه جای من و پدر و مادرم خونی مالی بود خواهرم صورتش کبود بود به کامرانی نگاه کردم گفتم امروز تو یک قاتل جانی تحویل این کشور دادی از امروز بلای جون تمام پولدارا میشم هرجوری که با ناموس من برخورد کردید همانطور با تمام دختران و زنان و پسرانتون برخورد میکنم کامرانی فقط میخندید بعد از حرفهام برگشت گفت اروم باش چیز خاصی نیست چهار روزی که مهمون داشتم مادرت پول خوبی دراورده به خواهرتم پول خوبی میدم نگران نباش یک ماه دیگه میارمش گفتم کثافت اون هنوز پریود نشده حیوون ولی رفتن و تمام دنیای ویران و متعفن مارو ترک کردن.

ادامه...

نوشته: سیاووووش


👍 5
👎 4
18001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

861212
2022-02-27 01:54:52 +0330 +0330

روانشناسا هم جغ میزنن ، اصلا دیگه این دنیا بدرد نمیخوره ، داستان و نخوندم ولی روانشناسا توی شهوانی چکار میکنن آخه

1 ❤️

861240
2022-02-27 03:46:38 +0330 +0330

حتی بافرض ابعد(ونه بعید)درصحت ادعای مطروحه درخصوص شغلتان شمابایدمحرم اسراربیمارتان باشیداین تعهدی است که بخاطرانجامش به شرافتتان قسم خورده اید.باتسویدسرگذشت بیمارتان دراینجا :
اولا)تخلف ازقسم نموده ونشان دادیدوثابت نمودیدبه شرفی که فاقدآن بوده ایدقسم خورده اید
فی الثانی)غلطهای املائی تان شغلتان وتخصصتان راانکاروسوادتان راتاپنجم ابتدائی مدلل مینماید.
ثالثا)کیرعالم توتخصصت

0 ❤️

861257
2022-02-27 07:18:29 +0330 +0330

جناب روانشناس . شما لطف کن حداقل بگو داستان که به شعور خواننده توهین نشه مگه مجبوری این و بگی خاطره هست از زبان ‌کسی دیگه تعریف میکنم . پس اینم بلال هست از خشتک کسی دیگه تو کونت میکنم. نوش ج‌نت

0 ❤️

861309
2022-02-27 14:49:59 +0330 +0330

آرزو بر جوانان عیب نیست جناب روانشناس😂

0 ❤️

861360
2022-02-27 22:50:25 +0330 +0330

کاش خودتم می کردن کسشر نمی نوشتی…

0 ❤️

861366
2022-02-28 00:02:58 +0330 +0330

کسشعر در کوس شعر در کوصشعر

0 ❤️

861435
2022-02-28 05:59:33 +0330 +0330

این چیه نوشتی مرتیکه خر 2 تا دست قطع بشه بیمه اینقدری دیه میدن که حتی بندازیش بانک میتونی ماهی کلی سود بگیری کیرم تو مغز خرابت

0 ❤️

861437
2022-02-28 06:10:42 +0330 +0330

من بجای تو بودم با قرض کردن هم شده میرفتم ی قمه یا شمشیر می خریدم میرفتم سراغ مرده ساطوری ش میکردم

0 ❤️