تنها راه انتقام (۲)

1400/12/13

...قسمت قبل

عرض ادب خدمت عزیزان ، دوستان عزیزصرفا خوندن داستانهای شهوانی برای جق زدن نیست و میتوانند مطالبی ارائه بدن که بدرد خیلی از افراد بخوره امروزه سکس جزو لاینفک و مهم یک اجتماع هست پس روانپزشک یا روانشناس های زیادی به اینگونه سایت ها سر میزنن چون میتونن مشکلات روانی جامعه را از همین سایتها بررسی و به نتایج مطلوبی برسند .
دوست عزیزی گفته بود که مگه روانشناس ها هم جق میزنن ، عزیزم من که روانشناس بدنیا نیومدم بنده هم نوجوانی را طی کردم و مثل بیشتر شما احتمالا این کار را یا انجام دادم یا ندادم ما در یک جامعه هستیم و زندگی اکثریت مردم ایران عزیز یک شکله .
دوستی فرمودند که به قسم نامه خودم پایبند نبودم ، عزیز دل درجواب شما باید بگم که تعریف مردن یک اتفاق و یک حادثه میتونه جوانب زیادی داشته باشه اول اینکه بنده اجازه کتبی از ایشان دارم برای مطرح کردن روند بخشی از زندگی ایشان دوم اینکه اسامی عوض شده ،سوم اینکه دوستان میتوانند با تصمیم درست خیلی از راههای اشتباه ببندن و اینگونه گرفتار نشن .
ببخشید سرتونو درد اوردم اما ادامه زندگی بیمار من ، که از زبان ایشان تعریف میکنم .
کامرانی خواهرم برداشت و رفت مادرم لخت جلوی چشمام بیهوش بود و‌پدرم سرش پایین بود .
انقدر به دستهای بسته خودم فشار اورده بودم که طناب پوست مچ دستم پاره کرده بود خونی بود همه جام ، مادرم به هوش اومد ازش خواستم دستامو باز کنه .
مادرم مثل یک مرده بنظر میرسید بلند شد و به پدرم نگاه کرد و گفت حلالم کن و برگشت سمت من صاف تو چشمهای من نگاه کرد .
به مادرم گفتم مامان دستهای منو بازکن زود باش ، بلند شد رفت اشپزخانه و با یک چاقو برگشت من که فکر میکردم الان دستهای منو باز میکنه جلوی چشمان من و پدرم چاقورو بلند کرد خواست به خودش بزنه یک جیغ بلند کشیدم .
چشمامو که باز کردم دیدم دستهام بسته شده به تخت و یک لباس سفید تن من هست روی تخت خوابیدم نگاهی به اطراف کردم دکتر اومد بالای سرم شروع به معاینه کرد .
دکتر بعد از معاینه به من گفت اسمت چیه جوابی ندادم ، دکتر ادامه داد پسرم ما دست های تورو بستیم چون که تو حال خودت نبودی و یک ماه اینجا هستی اما الان بنظر میرسه خودت پیدا کردی .
لحن ارامی داشت ولی جوابی به دکتر ندادم تو ذهنم داشتم اتفاقات مرور میکردم یکدفعه مادرم یادم افتاد سریع برگشتم به سمت دکتر گفتم اقای دکتر ، دکتر که در حال رفتن بود برگشت سمت من .
دکتر. جانم پسرم
من. مادرم کجاست پدرم کجاست
دکتر گفت اگر داد و بیداد نکنی و ارام باشی میگم کجاست
من. بعضی وقتها حسش میکردم موقعی که خواب بودم
دکتر . تو تعادل روانی نداشتی ،خواب نبودی وقتی حالت بد میشد مادرت میاوردیم بغلت میکرد همینکه بغلت میکرد ارام میشدی
من. دکتر زنده است
دکتر. معلومه که زنده است عزیزم اما بهش بد گذشته غذا زیاد نمیخوره و حتی پیش پدرت نمیره
من. میشه ببینمش خواهش میکنم
دکتر. بله حتما میشه وامیدوارم همینطور ارامش خودتو حفظ کنی اگر دیدی ضربان قلبت بالا میره یا بدنت لرزش داره یا اینکه گر گرفتی سریع اطلاع بده
من . چشم حتما
دکتر. یادت باشه مادرت مقصر اون اتفاق نیست
من . اتفاق کدوم اتفاق اقای دکتر
دکتر. یعنی یادت نمیاد که چی شد ،یادت نیست خواهرت و مادرت و پدرت و خودت کجا بودید و چی شده
من . اقای دکتر همه چیز یادم هست ولی اون یک اتفاق نبود اون کامرانی کثافت کل خانواده منو نابود کرد اون زندگی من بود نه اتفاق
دکتر. باشه ، اما یادت باشه مادر یا پدر یا خواهرت مقصر نیستن

تقریبا دو سال معالجه این خانواده طول کشید با کمک نیروی انتظامی توانستیم خواهر این گل پسر پیدا کنیم اما از کامرانی خبری نبود با کمک خیرین یک جایی برای این خانواده دست و پا کردیم وزندگیشون ادامه میدادن تا اینکه بعد از گذشت یازده سال با بنده تماس گرفتن که سریعا به کلانتری یکی از شهرهای شمال کشور برم .
بعد از اینکه رسیدم به کلانتری گفتن بیمار شما یک قاتل تمام عیار بوده و خبر نداشتید.
بعد از کسب مجوز درمانی از مقامات قضایی به ملاقات امیرعباس رفتم .
تا منو دید بلند شد و سلام کرد …
امیرعباس بشین راحت باش .
امیرعباس . دکتر راحتم الان روح و روانم در ارامش کامل هست
من. فکر نمیکنم انتقام به انسان ارامش بده
امیرعباس . تو چه میدونی تو این شش سال چی کشیدیم
من. بخشش هدیه ای هست که خداوند به انسان داده تا با بخشیدن به ارامش برسه نه با انتقام ضمن اینکه زندگی بالا و پایین داره باید راه درست زندکی کردن پیدا کرد
امیرعباس . دکتر خواهرم تظاهر به خوب بودن میکرد خودت میدونی که پدر و مادرم به یکسال نکشید و یکی سکته کرد و مرد اونیکی هم دق کرد و مرد وقتی مادرم داشتم خاک میکردم فقط به کامرانی فکر میکردم .
من. تعریف کن ببینم از کجا پولدار شدی چطوری پیداش کردی .
امیرعباس . محله مارو که دیده بودی پر بود از مواد فروش و کاسب و ساقی ، رفتم پیش گنده ی همشون گفتم میخوام که زندگیم عوض بشه گفت اگر بتونی مواد جابجا کنی پول خوبی بهت میدم قبول کردم .
هربار که به من مواد میدادن خواهرم میموند پیششون تا من برسونم جنس هارو ، عالی بود پول خوبی داشت تصمیم فقط من نبود دراصل خواهرم به من پیشنهاد کرد که کامرانی باید تقاص پس بده .
خواهرم عالی نقششو بازی کرد و کله گندهه جذبش شد و خواهرم شد زن صیغه ایش من هم دیگه شده بودم دست راست صادق دامادمون از طرف دیگه دنبال کامرانی میگشتم .
بخاطر باجی که به پلیس چند افسر ارشد و چندتا قاضی میدادیم کم کم دم کلفت شدم و فهمیدم صادق فقط تو کار مواد نیست هم لابراتوار داره هم قاچاق انسان میکنه چون از نزدیکترین ادمهاش بودم و امین صادق پول و پله حسابی گیرم میومد و یک رابطه قوی با چند نفر که خرشون تو ادارات و دادگاهها و اینجور دستگاهها میرفت اشنا شدم .
بیشتر افغانی میاوردیم و میبردیم توشون دخترای ردیف و زنهای جوون جدا میکردیم حسابی از کوس و کون میکردیم و بعدا هم میبردیم همونجا که قرار بود میرسوندیم .
وقتی هم قضیه لو میرفت صادق میومد دو سه تا از این دخترارو میبرد پیش یک اخوندی و چند وقتی اخونده میکردشون قضیه ماست مالی میشد تمام .
خلاصه با این اخونده کم کم بروبیا پیدا کردم و بخاطر شیره نابی مه بهش میدادم و دخترای ایرانی و افغانی توپی میبردم پیشش ، بدجور باهم عیاق شده بودیم هرزگاهی هم دویست سیصد میلیونی میبردیم براش خلاصه اینکه همه چی اوکی بود تا سه سال پیش با کمک همین اخونده کامرانی پیداش کردم.
یک ماه تو نخشون رفتم سه تا دختر داشت و یک پسر که دختر بزرگش ازدواج کرده بود بقیه مجرد ضمن اینکه اونم ادم دم کلفتی بود ولی الان ما از اون کلفت تر بودیم .
یک نقشه درست و حسابی کشیدم که مو لای درزش نمیرفت .
اول رفتم سراغ دختر بزرگش .
اسمش نرگس بود خوش بر و رو بود یک ماشین مزدا 3 داشت یک بی ام و سفید دو درب خریدم سقف باز شو وقتی از که از پارکینگ خونش تو زعفرانیه دراومد سر اولین خیابون که میخواست بپیچه دنده عقب مثلا از پارک در اومدم کوبیدم بهش .
از ماشینش پیاده شد منم یک کت و شلواری با کراوات زده بودم پیاده شدم سریعا عذر خواهی کردم خیلی مودب جوابم میداد ، یک نگاه به ماشینها کردیم و بهش گفتم من یک نمایشگاه خوب میشناسم طرف دوستمه ماشین شما هم بی رنگ تر و تمیزه بریم هم مدل ماشینت یک بخرم تا از شرمندکی شما در بیام گفت نه همین میدم شوهرم درست کنه شروع کردم زبون ریختن ، عه مگه شوهر داری اصلا بهت نمیخوره خیلی جوونی چه زود ازدواج کردی .
گفت من نرگس هستم و 37 سالمه دستم سمتش دراز کردم و گفتم امیر هستم با من دست داد دستش رها نکردم و خیلی گرم ادامه دادم من واقعا فکر کردم شما حدود بیست سالتونه بزنم به تخته ماشالله خیلی خوب موندی خلاصه ازش خواهش کردم نهار مهمان من باشه و از خجالتش دربیام بالخره بعد از کلی اصرار قبول کرد .
ادرس یک رستوران عالی بهش دادم رفتم یک مزدا 3 یک مدل بالاتر براش خریدم بردم به محل قرار وقتی اومد سویچ بهش تقدیم کردم و از اونجا دوستی من و نرگس شروع شد .
بعد از صرف نهار برای روز بعد قرار گذاشتیم روز بعد با شوهرش اومد از من بعد از کلی تشکر که چقدر محترمانه رفتار کردم و شخصیت بالایی داشتم کلی تعریف و تمجید کردن بعد از کلی تعارف تیکه پاره کردن سند ماشین بنامش زدم و اونا هم سند ماشینشون بنام من زدن بدون اینکه اصراری برای دیدار بعد داشته باشم شماره خودم به شوهرش دادم و گفتم اگر مشکلی بود بازهم من خالصانه درخدمتتونم .
چند روز گذشته بود که شوهر نرگس نادر زنگ زد و از من دعوت کرد شام مهمانشون باشم بعد از کلی مزاحم نمیشم و زحمت میشه و تعارف های معمولی قبول کردم .
امار شوهرشو دراورده بودم تو کارش عالی بود تو محل کارش یک زن متاهل 24 ساله بود که یک واحد نزدیک محل کارش اجاره کرده بود میبردش اونجا ترتیبش میداد هم فیلماشو داشتم هم کلی عکس .
رفتم به منزل نرگس دختر کامرانی کلی تحویلم گرفتن منم یک کادو برای پسر هشت سالش گرفته بودم یک گردنبند برای نرگس و یک دسته گل بزرگ ،خدمتکاراشون حسابی پذیرایی کردن همه چی عالی بود بعد از شام نادر گفت اگر اهل مشروب هستی برنامه تو بالکن چیده شده گفتم چه عالی نرگس گفت پس بفرمایید از این طرف .
مشروب سرو کردن سومیش داشتیم میرفتیم بالا که کادوی نرگس دراوردن و جلوی دستش بوسیدم باز هم عذر خواهی کردم بابت تصادف ،هم نرگس هم نادر کلی تشکر کردن اخر شب بود دیگه عزم رفتن کردم که نرگس گفت امشب بد بگذرون همینجا بمون نادر هم خیلی اصرار کرد ولی درگوش نادر گفتم الان مست هستید بهتره تنهاتون بزارم تا راحت باشید خوش بگذرونید نادر با قهقهه ای که سر داد نشانه رضایت رفتن من بود پس بلند شدم .
روز بعد باید میرفتم سراغ اتنا دختری که با داشتن شوهر زیر خواب نادر بود پس برای اون هم برنامه ویژه ای داشتم باهاشون طرح دوستی ریختم با شوهرش و خودش یک وضعیت خوب ایجاد کردم این وضعیت یک ماه طول کشید اما نیاز داشتم برای نقشه خودم .
روز موعود رسید اولین لقمه اماده بود نرگس میخواستم ببلعم انقدری کار خلاف کرده بودم که میدونستم گیر بیفتم در جا تیربارانم برای همین هیچ استرسی یا ناراحتی نداشتم و با فراغ بال کارم انجام میدادم .
همه رو دعوت کردم ویلا که تو منطقه شهریار بود یک جای پرت و خلوت و دنج عالی بود هیچکس خبردار نمیشد
هشت تا از افرادم که هرکدوم ده نفر حریف بودن مراقب گذاشتم و نگهبان مهمانها رسیدن اول نادر و نرگس پسرشون کیارش اومد بعد اتنا و شوهر هیزش بهرام اومدن وقتی اتنا با نادر روبرو شد یک لحظه رنگش پرید اما سریع خودشونو جمع کردن .
هرکس کنار شوهرش نشسته بود و پذیرایی شروع شد سه تا دختر جیگر اورده بودم تا پذیرایی کنن لباسشون باز و همه جاشون دیده میشد دهن بهرام باز مونده بود نادر هم چشمش به یکی از دخترا بود مشروب سرو شد و همه برداشتن چند قلپ خوردن کمی که گذاشت به دخترا اشاره کردم دوتاشون رفتن سراغ نادر و بهرام شروع کردن به مالیدن که نرگس بلند شد گفت چیکار میکنن .
منم گفتم مدرنیته و روشنفکر باش بزار راحت باشن نادر هم گفت اره بابا کاری نمیکنیم که اینا اومدن ور دل ما ،بهرام خندید گفت تموم نمیشه که نترسید بابا نرگس هم عصبی شد گفت جلوی بچه خجالت بکشید.
به خدمتکار اشاره کردم رفت کیارش با خودش برد بالا که بد نشه.
بلند شدم رفتک لب پنجره خدمتکارا مشغول بودن به خنده با نادر و بهرام اتنا و نرگس هم خشمگین اومدن نزدیک من وقتی نزدیکم شدن باهم چند کلمه حرف زدن دیدم نرگس یک طرف و اتنا یک طرفم ایستادن و بعد با خنده به شوهراشون گفتن خوبه ماهم با امیرخان ور بریم مثلا نادر غیرتی شد دختر خدمتکار کنار زد گفت از این حرفا نزن که کفری میشم .
اما بهرام اصلا براش مهم نبود اتنا هم ح ف نرگس تکرار کرد ولی،
اصلا خبری از غیرت و اینا نشد نادر هم کاملا بیخیال نشد و بعد اینکه مشروبش سر کشید خدمتکارم دوباره باهاش مشغول شد دیگه هواسش نبود اتنا دستش به کیرم میزد و یواش میمالید که چرخیدم طرف نرگس گفتم حیف تو که زن نادر شدی .
نرگس گفت چطور بلند خندیدم که یکدفعه نگهبانهام اومدن داخل و خدمتکارام رفتن بیرون گفتم میخوای یک فیلم ببینید خیلی باهاله ها ، زدم فیلم پلی شد .
چشمای نادر اتنا گرد شده بود و رنگشون مثل گچ ،حسابی گیج میزدن بهرام حرفی نمیزد به ساک زدن زنش تو فیلم نگاه میکرد نرگس داغ کرده بود و حسابی عصبی بود همینکه خواست بره طرف نادر از پشت گرفتمش لامصب بدنش داغ بود نگهبانها اومدن نزدیکتر و نرگس گفت رفتیم خونه خیلی حرفا داریم بزنیم گفتم بیخیال نرگس جان تو هم تلافی کن اگر فکر میکنی ارامت میکنه .
از پشت کیرم چسبونده بود به کونش و داشتم میمالیدم بهش ، نرگس گفت اره چرا که نه یکی از نگهبانها اومد نزدیکتر شروع کرد لخت کردن نرگس نادر صداش در نمیومد وقتی لختش کرد شروع کرد به خوردن کوسش و نرگس حسابی اه و اوخخخخخ میکرد و هر یک دقیقه میگفت نادر نگاه کن داره کوسم میخوره یا میگفت خاک بر سر بی غیرتت زنت جلوت لخت کردن یک نگهبان دیگه هم اتنارو لخت کرد و شروع کرد به خوردن کوسش بهرام فقط نگاه میکرد .
اشاره کردم نرگس ولش کرد نگهبان نرگس سریع زیپ شلوارم باز کرد نشست به ساک زدن کمی که خورد بلندش کردم همونجا قنبل کردش کیرم گذاشتم تو‌کوسش شروع کردم به تلنبه زدن نادر گلوله اتیش بود میگفت نکن امیر منم میخندیدم نرگس هم‌میگفت محکمتر بکن جلو شوهرم منو جر بده بعد روشو کرد سمت نادر گفت کیرش از مال تو کلفتتره ببین چطوری داره کوس منو میکنه ، نادر نتونست دیگه دوام بیاره بلند شد که به سمت ما حمله کنه نگهبانها تا میخورد زدنش نرگس هم میگفت اخ کوس زنت داره جر میده جوووووون بکن ابم که اومد بدون استرسی تا ته جا کردم کوسش پر اب کردم درگوش نرگس گفتم ببر ابم بریز رپی صورتش اونم مست و حشری به حرفم گوش کرد وقتی کیرم در میاوردم با دستش لبه های کوسش نگه داشت که ابم نریزه نگهبانها خوابونده بودنش روی زمین تکون نمیتونست بخوره ،
نرگس گفت دهنت بازکن میخوام یک چیزی بدم بخوری یکی از نگهبانام با فشار دادن فکش دهنشو باز کرد و نرگس نشست روی دهن نادر اب منو خالی کرد تو دهنش و اومد لباساشو پوشید رفت نشست روی مبل .
یکی از نگهبانها اتنارو حسابی کرد هر چهارتاشونو انداختیم زیر زمین ویلا هرچی داد زدن و جیغ کشیدن کسی نبود کمک کنه فقط تو دهنی و لگد میخوردن اتنا و نرگس تو یک انباری زیر زمین بهرام نادر تو یک انباری زیرزمین زندانی کردیم از قبل برنامه شو چیده بودم .
رفتم بالا سراغ کیارش دیدم طبق برنامه خدمتکارم لختش کرده حسابی داره باهاش ورمیره دول کیارش داشت میخورد از پشت دوتا انگشتش تو کون کیارش بود کیارش هم کیف میکرد .
نزدیکتر شدم که کیارش یک لحظه کپ کرد سریع گفتم نترس کارت بکن گفتم خوشت میاد گفت اره یک فیلم سوپر عالی کم سن داشت تلویزیون پخش میکرد و کیارش چشمش به دختره بود به خدمتکارم گفتم بزار بکنتت ، خدمتکارم با خنده کیارش بغل کرد بوسش میکرد که خوابید من هم لخت شدم کیارش خوابوندم روش کیرم گذاشتم دم سوراخ کونش گفتم حسش میکنی گفت بله اروم فشار دادم تو کون کیارش تا سرش لیز خورد داخل کیارش جیغ کشید سریع درش اوردم داشت گریه میکرد اما کاری که کامرانی کرده بود با خواهرم یادم اومد و دوباره فرستادم تو کون کیارش …
ادامه دارد

نوشته: سیاووووش


👍 8
👎 2
13901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

862087
2022-03-04 03:08:58 +0330 +0330

در جواب zede.haaaaal
آخه کس مغز، بیشتر از نصف داستان های شهوانی در مورد سکس با مادر و خواهر و اینا شده! اون شیوابانوو که همه کاربرا 24 ساعته مشغول کس لیسیش هستن 10000 کلمه داستان نوشت از اول تا اخر همه داشتن خواهر و برادر و مادرشونو میکردن، بعد حالا اومدی زیر این داستان میگی “شوخی بردار” نیس!! کس مغر! برو با دودولت بازی کن هروقت جیشت کف کرد بیا تو این سایت

3 ❤️

862252
2022-03-05 02:49:20 +0330 +0330

کاری با قاچاق زنان و دخترامون، جنده شرعی و صیغه، گاییدن زن متاهل جلوی چشم شوهرشون و… سایر بارزه های تخمی این داستان ندارم
اجازه ندیم حشریت بیشتر از این برینه به بشریت
بنابراین؛ یک نه محکم به پدوفیلی! 👎🏻

0 ❤️

865591
2022-03-26 17:10:19 +0430 +0430

راست میگه تمام اعضا ۲۴ ساعت کس لیسی شیوا رو میکنن
اینجا همه به همه فحش میدن ولی برای اونو فقط میلیسن

1 ❤️