تولد یک کونی (۱)

1398/02/10

داستان حاوی محتوای سکس با هم جنس می باشد

قسمت اول

سلام. اسم من شایانه. 25 سالمه و اهل تهران. داستان واقعیه و ممکنه با وجود قسمت قسمت بودن بازم یکم بلند باشه و زیاد هم سکسی نیست, اگه حوصلتون سر رفت ببخشید. یادمه از بچگی (حدود 7-8 سالگی) دستمالی و بازی های نصفه و نیمه جنسی من شروع شد. پسر یکی از فامیل های مادرم اینا که ما هم زیاد اونجا رفت و آمد داشتیم و حدود 5 سالی ازم بزرگتر بود, بهم می گفت بیا بریم کشتی بگیریم. توی کشتی دائم سعی می کرد دست به دودول من بزنه و از پشت کمر منو بگیره و خودشو بهم بمالونه. من اون موقع کوچیکتر از این بودم که متوجه بشم منظوری از این کارا داره, و فکر می کردم فقط بازیه. بعد از حدود دو سال که من حدود 10 سالم بود, دیگه مستقیما به من گفت که شایان دوست داری یه کاری بکنیم که خیلی حال میده؟ من ازش پرسیدم که یعنی چیکار؟ گفت هیچی یه جور ماساژه که خیلی حال میده. منم گفتم باشه. گفتش که برای ماساژ باید شلوارتو بکشی پایین, منم از همه جا بی خبر قبول کردم. منو روی تختش خم کرد و خودشم از پشت شلوارشو کشید پایین و کیر نورس و نیمه سیخش رو گذاشت لای کپل هام. اونم هنوز سکسو بلد نبود و فکر می کرد توی فیلم هایی که اون موقع تازه روی سی.دی دراومده بود و میفروختن, کیراشون رو میمالن به کون طرف مقابل و این یعنی سکس. برای یه مدتی حدود 5-6 دقیقه کیرش رو لای کونم نگه داشت و آروم آروم تکون میداد و بعدش گفت تموم شد. منم گفتم همین؟ گفت آره دیگه, خوشت نیومد؟ گفتم فقط حس گرما لای پاهام داشتم و همین. اونم گفتم حالشم به همونه دیگه.
یه یک سالی به این صورت گذشت و اونم هر دفعه منو میدید این کارو می کرد و دفعات آخر هم دیگه وارد شده بود و از آشپزخونه یکم روغن میاورد میمالید به لاپا و لای کپل های من و کیرشو میذاشت لاشون و تکون میداد. راستش برخورد هر از گاه کیرش به دودول و تخمام و مالیده شدنش به سوراخم به منم لذت میداد. تا اینکه یبار مامانش بیهوا اومد توی اتاق و مارو دید و کلی دعواش کرد که این کارای زشت چیه می کنین, و از اون به بعد دیگه اون ماساژها هم قطع شد.
دو سالی بدون اتفاق خاصی گذشت تا من رفتم کلاس دوم راهنمایی. یه پسر شر به نام اسماعیل (بهش می گفتیم اسی) که هیکلش به نسبت سنش بزرگ هم بود, تازه اومده بود توی مدرسه ما, و از شانس منم دقیق افتاده بود نیمکت آخر کلاس پشت سر من. اسی بعضی وقتا به من میگفت شایان چه تپل و سفیدی و ازم تعریف می کرد. دو ماهی حدودا از سال تحصیلی گذشته بود که یه روز سر کلاس علوم وقتی معلم داشت روی تخته چیزی می نوشت حس کردم یه دست از پشت رفت توی شلوارم. ناخودآگاه خودمو کشیدم جلو و برگشتم عقب رو نگاه کردم دیدم اسی بوده که دستشو کرده بود توی شلوارم. بهش گفتم اسی نکن و برگشتم رو به کلاس. یه 5 دقیقه ای گذشت و بازم همونکار رو تکرار کرد و بازم بهش گفتم که نکنه, ولی گوشش بدهکار نبود. این داستان حدود یک ماهی ادامه پیدا کرد تا جایی که من سر کلاس ها فقط حواسم به این بود که اسی دستشو نکنه تو شلوار من, و اصلا دیگه به درس توجهی نداشتم. معلما هم فهمیده بودن من به درس زیاد توجه نمی کنم و از مدرسه به مامانم خبر داده بودن, ولی نمی دونستن اوضاع از چه قراره و چرا من حواسم نیست. تنها کسی که فهمیده بود بغل دستیم بود, ولی از ترس اسی نگفته بود به بقیه بچه ها که اسی دست می کنه تو شلوار من. به هر حال مامانم کلی منو دعوا کرد که درس نمی خونم و گفت باید توجه کنی سر کلاس و اگه نکنی تنبیهت می کنیم و نمی تونی تلویزیون ببینی و کامپیوتر بازی کنی. فرداش باز سر زنگ اول اسی چند باری دستشو کرد توی شلوار من و همون داستان همیشگی. زنگ تفریح رفتم سراغش و گفتم اسی دیگه بسه, خسته شدم. اونم با حاضر جوابی گفت پس باید بیرون از کلاس بزاری کارمو بکنم. منم گفتم کارت چیه دیگه, اونم گفت میفهمی حالا.
اسی دیگه اون روز کاری بهم نداشت تا سر زنگ ناهار که به من گفت بیا کارت دارم. با هم رفتیم یه گوشه حیاط و بهم گفت اگه می خوای دیگه اذیتت نکنم سر کلاس باید بعد از مدرسه بیای خونمون واسه نیم ساعت. منم که از این کاراش خسته شده بودم و از اونطرف نمی خواستم از بازی با کامپیوتر و تلویزیون هم محروم بشم بهش گفتم باشه. زنگ آخر خورد و تعطیل شدیم, منم مثل همیشه پیاده راه افتادم که برم سمت خونمون که اسی سر کوچه اول بهم رسید و گفت بیا باهام. دنبال اسی راه افتادم و رفتیم خونشون که سه تا خیابون اونطرف تر از مدرسه بود. کلید داشت درو باز کرد و رفتیم توی خونشون که هیچکسی هم نبود. گفت مامانش تا ساعت 5 نمیاد و باباشم زودتر از 7 نمیرسه خونه, داداشم مثل اینکه سرباز بود.
اسی خیلی راحت و بدون تعارف اتاقشو بهم نشون داد و گفت برو تو اتاقم تا من بیام. من رفتم تو اتاقش تا دیدم با یه ظرف کوچیک که معلوم شد روغن بچست اومد تو اتاق و بهم با حالت امری گفت شلوارتو دربیار. منم حرفشو گوش کردم و شلوارمو درآوردم. گفت شورتتم بکش پایین. شورتمو هم درآوردم یه جون با صدای بلند گفت و بهم گفت عجب کونی هستی تو شایان. دست کشید روی کونم و گفت نرم و بی مو, عین زنا. منو چرخوند و با دیدن دولم خندش گرفت و گفت این چیه لاپات. منم گفتم کیرمه دیگه. اونم گفت این دوله, کیر اینه, و شلوار و شورتشو درآورد. من که تا اون موقع کیر به جز مال خودم از نزدیک ندیده بودم, ولی کیر اسی راحت دو برابر مال من بود. آروم یدونه زد به کونم و گفت لباساتو کامل دربیار بریم حموم, نمی خوام اتاقم روغنی بشه. منم تنها لباسی که تنم مونده بود یعنی پیرهنمو درآوردم و اسی هم تی شرتشو درآورد و دنبال من از عقب همونطوری که دستش روی کونم بود اومد و هدایتم کرد به سمت حمومشون. تو حموم منو به شکم روی کف حموم خوابوند و از اون ظرف روغن حسابی به لای پام و کونم مالید و کیرشو که حالا سیخ شده بود گذاشت لای پام و خودشم روم خوابید. بهم گفت که پاهامو به هم بچسبونم و شروع کرد به جلو عقب کردن کیرش لای پام و همونطوری که داشت حال می کرد بهم میگفت دیدی بالاخره خوابوندمت؟ یه ماهه هی داری ناز می کنی واسم بالاخره رامم شدی, از همون اول میومدی تو خط خودتم راحتتر بودی. تلمبه می زد و این حرفارو بهم می گفت. بعد از 4-5 دقیقه دیدم به نفس نفس افتاده و سر کیرشو گذاشت لای کپل های کونم رو به روی سوراخم و من فقط یه لحظه برخورد چیزی به لای کونمو فهمیدم و بعدش حس خیسی لای کونم و هن هن زدن اسی رومو حس می کردم. بعد از یه 30 ثانیه ای اسی از روم بلند شد و بهم گفت تمومه پاشو. پاشدم دستمو مالیدم لای کپل هام و یه چیز لزجی به جز روغن رو دیدم. بهش گفتم این چیه اسی گفت این ویتامین اسیه واسه تو. کمکم کرد خودش و کیرش و لای کپل و رونای منو هم شست و برای اولین بار هم توی همون حموم اسی انگشتش رو حین آبکشی پشت پاهام با فشار کرد توی کونم و با ناله من کشید بیرون و یه وووووووووووییییییی از ته دل گفت و گفت پسر تو چقدر تنگی لامصب. کارمون تموم شد و با یه حوله خودمونو خشک کردیم و اومدیم بیرون. سریع لباسامو پوشیدم و زدم بیرون و وقتی رسیدم خونه حدود یک ساعتی نسبت به معمول دیر کرده بودم. مامانم ازم پرسید کجا بودی و چرا دیر کردی که گفتم تو کوچه با بچه ها یکم گل کوچیک زدیم.
بعد از اون دیگه اسی زیاد توی مدرسه کاری به من نداشت و فقط هفته ای یکی دوبار منو بعد از مدرسه میبرد خونشون و لاپا بهم میزد و بعضی وقتا انگشتم میکرد, بهم گفت آبکیر چیه و جق زدنو هم اسی یادم داد, بعد از یه مدت هم دیگه قشنگ کیرشو ساک میزدم براش, اونم عاشق این بود که کیرشو براش بخورم. تا آخر سال تحصیلی من یجورایی جنده اسی بودم که هر وقت حشرش میزد بالا باید بهش سرویس می دادم تا آبش بیاد, ولی به جز یبار که سعی کرد سر کیرشو بکنه تو کونم و هر کاری کرد نشد, دیگه دنبال اینکه کیرشو بکنه تو سوراخم نبود. آخر اون سال تحصیلی و بعد از امتحان ها دیگه اسی رو ندیدم و سال سوم هم که شروع شد از بچه ها شنیدم که مثل اینکه خونشونو عوض کردن و اسی هم رفته یه مدرسه دیگه.
دیگه اون سال و سال بعدش هم که اول دبیرستان بودم کسی بهم کاری نداشت و اصلا صحبت کون و ساک و لاپا و … هم با کسی پیش نیومد, ولی من راستش هنوزم مزه جلو عقب شدن کیر اسی لای پام و گرماش و لذت مالونده شدن سوراخم زیر دندونم بود و دوس داشتم با یکی دیگه هم این کارهارو بکنم, ولی همش می ترسیدم از اینکه اسمم تو مدرسه پخش بشه که شایان کونیه و دیگه هیچ مدلی نمیشد درستش کرد, بخاطر همین هم به کسی بروز ندادم.
سال دوم دبیرستان بودم که توی ماه اسفند برامون یه اردوی اصفهان گذاشتن که یه هفته ای بود و منم مامانمو راضی کردم قبول کنه که منم برم. رفتیم دم مدرسه که از قبل اتوبوس گرفته بودن و رفتیم میدون راه آهن و سوار قطار شدیم. حالا بماند که تو قطار چه کارای خرکی ای می کردیم و مردم آزاری های مسخره و …
اصفهان رسیدیم و رفتیم به سمت اردوگاه آموزش پرورش توی اصفهان که قرار بود اونجا بمونیم. رفتیم توی قسمت خوابگاهش که به این صورت بود که 8 تا تخت دو طبقه توی هر اتاق بود و 16 نفر می تونستن توی یه اتاق بمونن. توی اون قسمت خوابگاه هم یه راهروی مرکزی نسبتا پهن داشت و آخر راهرو هم دستشویی و حموم به صورت جدا توی دو تا اتاق ساخته بودن. حمومشم تقریبا مثل حموم های استخر بود با این فرق که بین هر دوش دیوار بود و دوش ها اتاقک اتاقک بودن, و اتاقک های دوش هم به جای در, پرده داشتن که میشد موقع دوش گرفتن پرده اتاقک رو کشید.
خلاصه توی اون ساختمون که فکر کنم حدود 12 تا اتاق داشت علاوه بر ما دو تا مدرسه دیگه هم بودن که یکیشون قبل از ما رسیده بودن و یه مدرسه دیگه قرار بود شب برسه. بچه های مدرسه ما هم 4 تا اتاقو برداشتیم واسه خودمون و وسایلمون رو گذاشتیم و رفتیم بیرون دنبال بازی فوتبال و زمین بازی و … آخر شب شامو خوردیم و بعدم تا دو و سه شب با بچه ها توی اتاق توی سر و کله هم زدیم تا اینکه مسئول راهنمامون با چشمای خواب آلو اومد و داد زد که بسه بخوابین و ما هم مجبور شدیم بگیریم بخوابیم.
فرداش با بچه ها داشتیم از خوابگاه می رفتیم بیرون واسه صبحونه که یه صدای آشنا اسممو صدا زد : شایان!
برگشتم دیدم خود اسیه. نگو اسی هم توی همون مدرسه ای که قرار بود شب برسن به اردوگاه درس می خونه. بزرگترم شده بود و بر خلاف من صورتشم مو درآورده بود. اومد سمتم و سلام کردیم و یکم حرف زدیم, بهم گفت شب ساعت 9 توی راهرو همون خوابگاه ببینمش و بعدشم برگشت و رفت. وقتی داشت دور میشد شنیدم که دوستش ازش می پرسید اون کی بود و اسی هم بهش گفت بعدا بهت میگم.
اون روز هم گذشت و من که مردد بودم برم پیش اسی یا نه بالاخره دلو به دریا زدم و رفتم تو راهرو دیدم نزدیک در ورودی منتظرمه. رفتم سراغش و گفت بیا بریم بیرون روی نیمکت بیرون بشینیم خلوت تره و کسی هم نیست. وقتی مطمئن شدیم کسی از مراقب ها سرک نمی کشه و حواسش نیست, رفتیم بیرون و روی نیمکت نشستیم. اسی بی مقدمه دستشو گذاشت روی کونم و گفت همون گوشتی که بودی هستی شایان. هنوزم مو نداری. بهش گفتم اسی زشته میبینن, گفت خب بزار ببینن. گفتم اسی لطفا که دستشو برداشت. گفت حالا که اینطوریه پس یه حالی باید بهم بدی. گفتم چه حالی؟ مگه میشه با اینهمه آدم؟ گفت کاریت نباشه پاشو بیا. منو برد سمت یکی از دستشویی های خارج از ساختمون خوابگاه که حدود 600 متری با خود خوابگاهمون فاصله داشت و رفتیم تو. کسی هم نبود توش چون اون موقع دیگه از وقت آزاد بودن بچه ها گذشته بود و از خود کارکنان هم که کسی اون موقع شب اونجا دستشویی نمی اومد. رفتیم توی یدونه از استال ها و اسی سریع زیپشو باز کرد و کیر نیمه سیخشو کشید بیرون و گفت شایان بخورش. گفتم اسی آخه اینجا کثیفه نمی تونم بشینم که با تحکم بهم گفت چاقال مگه نمی گم بخورش؟ زر نزن بکنش تو دهنت.
روی پاهام نشستم که شلوارم به کف دستشویی نماله, و کیر اسی رو کردم تو دهنم که با فرو رفتن کیرش تو دهنم یه جوووون گفت و بهم گفت یادم رفته بود دهنت چه حالی میده کون تپل. آروم با یه دستش سرمو گرفته بود و یکمی فشار بهم وارد می کرد که کیرشو تو دهنم جلو عقب کنه. بعد از چند دقیقه آخ و اوخ اسی رفته بود هوا که دستشو گذاشت رو سرم و هلم داد عقب و گفت تخمام. بجنب تخمامو بخور شایان.
من هم کیرشو با دستم بالا گرفتم و شروع کردن زبون زدن و مکیدن کیر اسی. اسی دیگه کلا اونجا نبود و فقط داشت حال میکرد. یکم که تخماشو خوردم بدون هیچ حرفی سرمو گرفت کشید عقب و دوباره کیرشو فرو کرد تو دهنم. دوباره شروع کردم برای اسی ساک زدن و اینباراسی یکم خشن تر و محکم تر سرمو گرفته بود و فشار میداد تا اینکه که یه ناله ای کرد و گفت کونی داره میاد. بدون اینکه حرفی بهم بزنه آب کیرشو ریخت تو دهنم و من با پریدن آبکیرش که خورد به ته گلوم حالت تهوغ بهم دست داد, ولی اسی بدون توجه به من سرمو گرفته بود و تا وقتی هم که کیرش کاملا آروم نگرفته بود ولم نکرد. وقتی سرمو ول کرد سریع هر چی تو دهنم بود رو تف کردم تو دستشویی و داشتم عق میزدم و سعی می کردم جلو بالا آوردنمو بگیرم. اسی بدون توجه به من کیرشو برگردوند تو شلوارش و زیپشو کشید بالا و گفت جمع کن بریم. من هنوزم داشتم تف می کردم و بعد از یه چند ثانیه ای خودمو جمع و جور کردم و رفتیم بیرون از دستشویی. من از شیر یکم آب تو دهنم گردوندم و یه آبی به صورتم زدم و تو همه این مدت هم اسی با دست از پشت کونمو مشت می کرد و میچلوند. شیر آبو بستم و رفتیم بیرون, داشتیم برمیگشتیم سمت خوابگاه که من گفتم اسی آخه این چه کاری بود؟ بهم می گفتی. با یه لحن بی تفاوت گفت حال کردم بهت نگم. گفتم من داشتم خفه میشدم که اسی حرفمو قطع کرد و گفت با کونی باید همینطوری رفتار کرد, تازه باید ازم تشکر کنی که کف همونجا نخوابوندمت مثل سگ کونتو جر بدم. من که دیدم اینجوریه دیگه حرفی بهش نزدم تا رسیدیم به خوابگاه, از لای در اسی یه نگاهی انداخت و وقتی مطمئن شد راهرو امنه درو باز کردیم و رفتیم تو. رفیق اسی که صبح ازش پرسیده بود این کیه داشت توی راهرو انتظار اسی رو می کشید و بچه هم تو سر و کله هم میزدن و جیغ و داد می کردن. رفیق اسی که مارو دید اومد سمتمون و از اسی پرسید کجا بودی؟ اسی هم جواب داد رفته بودم اوکی کنم. رفیقش با یه پوزخندی به من نگاه کرد و با حالت نیشدار گفت اوکی شد؟ اسی هم گفت حله. بدون اینکه حرف دیگه ای به من بزنه با رفیقش رفتن تو اتاق بچه های خودشون و منم برگشتم رفتم سمت اتاقمون که مسئول راهنمامونو دیدم که اومد جلو و به من گفت شایان کجا بودی من اومدم سر بزنم تو اتاق نبودی. گفتم رفته بودم دستشویی قبل از خواب که مسواک بزنم و دست و صورتمو بشورم که اونم دید هنوز صورتم تره بخاطر آبی که زده بودم دیگه شک نکرد و پاپیچ نشد گفت برو تو اتاقتون.
فردا صبحش حدود ساعت 9.5 با بچه ها داشتیم میرفتیم واسه صبحونه که دیدم همون رفیق اسی دم در منتظر من وایساده و بهم اشاره کرد. بچه هارو پیچوندم و رفتم سمتش. بهم گفت کجا داری میری؟ گفتم داریم میریم واسه صبحونه. با یه پوزخندی گفت چرا, من صبحونتو همینجا بهت میدم. من بهش گفتم برو گمشو بابا و برگشتم برم که پشت سرم بهم گفت دوست داری بچه هاتون بفهمن؟
من برگشتم سمتش و گفتم چیو بفهمن؟
خنده ای زد و گفت واقعا باید بپرسی؟ من بهش گفتم تو که چیزی نداری بگی, اونم در جواب گفت اسی که داره بگه. گفتم چی بگه مثلا؟ گفت همینکه تا اینجا تو گلوت بوده دیشب, و به وسط گلوش اشاره کرد. من خفه خون گرفته بودم که در ادامه گفت شنیدم که آبشو هم دوست داری, بیا دیگه ناز نکن.
من باور هم نمیشد که اسی بهش گفته باشه, چون تو اون یه سالی که تو راهنمایی با من حال می کرد به هیچکس چیزی نگفته بود. دودل مونده بودم و داشتم فکر می کردم که بهم گفت زیاد ناراحت نباش, درست حال بدی کسی نمی فهمه. صبر کن بچه ها برن بیرون.
مراقب اونا اومد و داشت اتاقاشونو چک میکرد که مارو دید تو راهرو دید و گفت چرا اینجا وایسادین؟ برین بیرون دیگه. ما هم رفتیم بیرون, ولی به جای اینکه بریم سمت غداخوری رفتیم یکم دورتر و پشت درخت و شمشاد ها قایم شدیم. وقتی مراقبشون اومد بیرون و یکم سر و گوش آب داد اون پسره که فهمیدم اسمش علیرضاست و مطمئن شدیم که کسی نمونده تو خوابگاه, علیرضا منو برد توی دستشویی خود خوابگاه و شلوارشو کشید پایین و گفت شروع کن شایان جون! منم که چاره ای برام نمونده بود کیر علیرضا رو گذاشتم تو دهنم و شروع کردم به ساک زدن. یه 7-8 دقیقه ای براش ساک زدم تا ناله هاش رفت هوا و بهم گفت داره میاد. بر خلاف اسی که کیرشو تو دهنم نگه داشت, علیرضا کیرشو کشید بیرون و فقط نوکشو گذاشت رو لب پایینم و گفت بخور صبحونتو. آبش برخلاف اسی پرش زیادی نداشت و مقدارشم زیاد نبود, و آروم از نوک کیرش اومد تو دهنم. منم با اینکه تا حالا آب کیر نخورده بودم ولی چون چاره ای نداشتم آبشو قورت دادم. لبخندی بهم زد و گفت همینقدر حرف گوش کن باشی خیلی با هم حال می کنیم شایان. کمکم کرد بلند شم و دست و صورتمو شستم و رفتیم از دستشویی بیرون. دیگه برای صبحونه نرفتیم غذاخوری, چون اگه وسط اونهمه مراقب از در وارد میشدیم میفهمیدن یه خبری بوده که ما دوتا دیر اومدیم.
بچه ها بعد از نیم ساعت برگشتن و منم یه مزخرفی سر هم کردم و تحویلشون دادم که چرا نیومدم غذاخوری و بعدش اتوبوس اومد دنبالمون که بریم اصفهان رو بگردیم. من دائم داشتم فکر می کردم که چه غلطی کردم به اسی رو دادم دوباره و کیرشو ساک زدم, حالا دیگه راه پس ندارم. کل اون روز به این منوال گذشت و شب برگشتیم به اردوگاه. واقعا دیگه نمی خواستم با بچه های اون یکی مدرسه که اسی و علیرضا هم جزوشون بودن رو به رو بشم, ولی هنوز 5 روز دیگه از اردو مونده بود و کاریش نمیشد کرد. ساعت 8 بود که وارد اردوگاه شدیم و باز با وارد شدن به راهرو دیدم اسی هم تو راهروئه. دیگه معطل نموندم بهم اشاره کنه, خودم رفتم سمتش. بدون هیچ حرفی بهم گفت امشب خودتو تمیز کن, ساعت 4 صبح میای تو حموم, و رفت.
من بدبخت که تا اون موقع کون نداده بودم اصلا نمی دونستم خودتو تمیز کن یعنی چی. خودشم که رفته بود بدون اینکه حرفی بزنه, ولی می دونستم این اسی با اون اخلاقی که من ازش شب قبلش دیده بودم شوخی نداره و اگه نرم همه جا جار می زنه که شایان کیرمو ساک زده. شب شد و مثل همیشه بچه ها تا ساعت دو و سه بیدار بودن و چرت و پرت می گفتن و بازی می کردن. یه چند دقیقه ای به 3.5 مونده بود که حکم بازی و ور رفتن با لب تاپ و … تموم شده بود و همه رفتن تو تختخوابشون. من گذاشتم یه نیم ساعت چهل دقیقه ای بگذره که مطمئن شم همه خوابیدن دیگه, و آروم بلند شدم و رفتم به سمت در. آماده بودم که اگه کسی تو راهرو کشیک میداد و منو دید بگم دارم میرم دستشویی, ولی مسئول راهنماها و بقیه بزرگترا هم همه خواب بودن مثل اینکه. به کم صدا ترین حالت ممکن رفتم به سمت حموم ته راهرو که در فلزیش نیمه باز بود و از لای در رفتم تو. رفتم به سمت ته حموم که یه صدای خفه مثل همون صدایی که وقتی اسی لاپا منو می کرد به گوش میرسید. به آخرین اتاقک دوش ردیف سمت چپ که رسیدم دیدم اسی تکیه داده به دیوار و منتظر منه. اتاقک دوش رو به رویی پردش کشیده شده بود و معلوم بود توش یه کارایی دارن می کنن. اسی منو که دید اومد سمتم و زیر لب گفت کس کش کونی اگه نمی ترسیدم صدا بره بیرون جرت میدادم اینجا. چرا دیر کردی؟
منو کشید توی اتاقک و بدون معطلی شلوارشو کشید پایین و کیرشو درآورد و آروم گفت کارتو بلدی دیگه. کیرشو گرفتم با دست و گذاشتم تو دهنم. حسابی براش ساک زدم و نوک کیرشو لیسیدم و صورتشو که نگاه کردم دیدم چشماشو بسته و لباشو آروم گاز میگیره اسی, معلوم بود حسابی داره حال میکنه. بعد از چند دقیقه کیرشو از دهنم درآورد و بلندم کرد. آروم گفت دستتو بزار رو دیوار. برگشتم و دستمو گذاشتم به دیوار. شلوار و شورتمو خودش کشید پایین و آروم در گوشم گفت کونتو با دوتا دست باز کن. تو دلم گفتم حتما می خواد یه چیزی بریزه لاش و بزنه مثل قدیما, و منم با دوتا دست کونم از هم باز کردم. صدای تف اسی رو شنیدم و افتادن تفش لای کونمو حس کردم. نوک کیرشو که با آب دهن خودم خیس شده بود حس کردم که داره تفشو می ماله به سوراخم. اون لحظه فهمیدم که اسی می خواد کیرشو بفرسته توی کونم و من خر خوشخیال هم دو دستی خودم کونمو براش باز کردم. توی همین فکر بودم و قبل از اینکه فرصت داشته باشم چیزی بگم و حرفی بزنم و عکس العملی نشون بدم, درد فیل کش و سوزش وحشتناکی که تا اون موقع مثلش رو حس نکرده بودم رو دقیقا از سمت سوراخ کونم حس کردم. اومدم به معنای واقعی داد بزنم که اسی دستش رو محکم گذاشت رو دهنم و گفت خفه شو کونی, دهنتو ببند, اگه داد بزنی هممون رو به گا میدی آشغال. اسی کیرشو با زور و فشار وارد کونم کرده بود و سوراخمو جر داده بود. از بالا دستشو محکم روی دهنم فشار میداد و از پایین کیرشو تو کونم. جون جون گفتن اسی بود و تعریف از اینکه صفر کونمو خودش باز کرده و نمیدونسته من هنوز کیر تو کونم نرفته. با هر تکونی که به کمرش میداد اسی, درد منم بیشتر میشد و هیچکاری از دستم برنمی اومد جز اینکه با صدای خفه زجه بزنم. توی حموم یه اردوگاه دانش آموزی ساعت 4 صبح به فجیع ترین وضع ممکن کونم باز شده بود و سهم منم از این کون دادن فقط دردی بود که از شدتش به هیچ چیز دیگه نمی تونستم فکر کنم و جیغی که دست اسی اجازه نمی داد صداش بلند بشه. فکر کنم از درد نیمه بیهوش شده بودم, ولی فقط صدای گنگ قربون صدقه و تعریف و چه کون تنگی داری اسی رو انگار از کیلومترها دورتر میشنیدم با اینکه لباش دم گوشم بود.
نمیدونم بعد از چند دقیقه بود که اسی چند تا آه آروم کشید و خودشو توی من خالی کرد. من واقعا خالی خالی بودم از هر چیزی به جز حس دردی که بعد از این مدت به زق زق زجرآوری تبدیل شده بود که تحملش برام سخت بود, و حتی نفهمیدم کی آب اسی تو کون من ریخت. بعد از یه مدت کوتاه اسی کیرشو از کونم بیرون کشید و بعد با لحن بدی با صدای آروم گفت کثافت کیرمو کثیف کردی آشغال. مگه نگفتم بهت تمیز کن خودتو؟ من هیچ چیزی به جز یه ناله خفیف از دهنم بیرون نیومد و اسی چنتا فحش بهم داد. به زحمت سرمو چرخوندم و اسی رو دیدم که شلوارشو بالا می کشید و علیرضا بهش می گفت بریم توی دستشویی تمیز کن کیرتو. توی اتاقک دوش رو به رویی که حالا پردش کنار رفته بود یه پسر دیگه وایساده بود و داشت خودشو مرتب می کرد و با حالت ترحم به من نگاه می کرد که هنوز شلوارم پایین بود و سوراخ جر خوردمم حتما در معرض دید. توی همون حالت توی ذهنم اومد که حتما این اونیه که وقتی اومدم تو علیرضا داشت توی اون اتاقک می کردش. علیرضا و اسی از حموم رفتن بیرون و من هنوز دستم به دیوار بود و با کون جر خورده تکون نمی خوردم. اون پسره که بعدا فهمیدم اسمش مهبده اومد سمتم و گفت حالت خوبه؟ چرا برای بار اول به اسی دادی آخه, اون وحشیه. کمکم کرد شلوارمو کشیدم بالا چون خودم نمی تونستم خم بشم. آروم کمکم کرد از حموم رفتیم بیرون و رفتیم توی دستشویی که بغلش بود. من مطمئن بودم کسی صدامونو شنیده, ولی از حموم که بیرون اومدیم هیچکس نبود و مثل اینکه توی همون زمانی که کون من داشت جر می خورد تا کیر اسی بره توم, همه توی خواب ناز بودن. مهبد کمکم کرد تا توی یکی از دستشویی ها و دستمو گرفت تا بتونم سر دستشویی بشینم. بهم گفت سعی کنم آب ولرم رو بگیرم روی سوراخم برای یه مدتی تا یکم بهتر بشم, و خودش رفت دستشو شست و رفت.
آبو به زحمت باز کردم و تنظیمش کردم و گرفتم به سوراخم. لحظه اولی که آب به سوراخم خورد چنان سوزشی ایجاد کرد که ناخودآگاه با صدای یکم بلندتر از چیزی که باید آآآآآآآآآآآآآِیییییییییییی گفتم. سوزش اولیه کم کم جاشو به یه حس ملایمتر داد و احساس کردم زق زق سوراخم کم شده. آب ولرم مثل مرهم بود برام. آبو بستم, و حالا تازه چکیدن آب کیر اسی از سوراخم به بیرون رو داشتم حس می کردم. برای یه مدت صبر کردم تا حس کردم آبش ازم کامل اومده بیرون, و بعد دوباره شیرو باز کردم و آب ولرم رو اینبار با سوزشی ملایمتر گرفتم به سوراخم برای چند دقیقه. به هر زحمتی بود از سر دستشویی بلند شدم, دستامو شستم و آروم برگشتم به اتاق. بچه ها همه هنوز تو خواب ناز بودن. منم به هر جون کندنی بود تونستم خودمو روی تخت بخوابونم, و توی حالت دمر بخوابم, چون هر حالت دیگه ای می گرفتم زق زق سوراخم غیر قابل تحمل می شد. با همین وضع تا حدود ساعت 8 – 8.5 که بچه ها کم کم از خواب بیدار شدن, بیدار بودم و بعد آروم آروم از تخت اومدم پایین. در همون لحظه اول یه آخخخ بلند گفتم که بچه ها گفتن چی شده, گفتم موقع بلند شدن از تخت قوزک پام پیچ خورد. حداقلش این بود که یه بهونه برای لنگیدم تو طی بقیه روز پیدا کردم…

ادامه…

نوشته: شایان


👍 19
👎 5
22818 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

764817
2019-04-30 21:48:45 +0430 +0430
NA

ادامشم بگو بیبی

0 ❤️

764903
2019-05-01 09:59:30 +0430 +0430

تولدت مبارک کون تپل من

1 ❤️

764915
2019-05-01 11:28:08 +0430 +0430

دادی دیگه این که نظر نمیخاد دیگه

0 ❤️

764954
2019-05-01 18:49:06 +0430 +0430

ای با با حالم بد شد

0 ❤️

765239
2019-05-03 06:49:27 +0430 +0430

چرا طولانی شده انقدر داستانا.
بابا کامپیوتر رو درست کنید شربت رو بخورید سکس کنید تموم شه دیگه

1 ❤️

767774
2019-05-16 11:12:21 +0430 +0430

لعنت به این اسی روانیه وحشی.پدر و‌مادرها واقعا چه نقشی دارن تو تربیت این بچه های عقده ایه روانیشون که مثل گرگ میفتن به جون بچه های طفل معصوم دیگه

0 ❤️