ثواب عیادت از بیمار

1400/05/13

عصر جمعه همراه نادر رفتیم ملاقات حمید که جراحی کرده بود. به بیمارستان که رسیدیم هنوز وقت ملاقات نشده بود و توی اورژانس منتظر نشسته بودیم . همینجوری که سرگرم صحبت بودیم . دوتا خانم ایستادند بالای سرمون و سلام کردند. نگاه بالا کردیم، دوتا خانم که بهشون میومد خواهر باشند . یکی شون که کمی تپل تر بود، سلام احوالپرسی گرمی کرد وگفت شرمنده ، میخوایم داداش رو مرخص کنیم، ظاهرا کارتم سوخته و نمیتونم کارت بکشم. متاسفانه یک مقدار پول کم داریم ، مقدور هست براتون یک لطفی کنید، تا فردا تقدیم تون کنم ؟ با اون احوالپرسی گرم و این که میگه فردا بر می گردونه ، تصورم این بود که خانواده حمید هستند و شناخته اند. بدون تعلل عابر بانکم رو درآوردم وگرفتم سمتشون ، رمزم رو هم گفتم . چند دقیقه ای رفتند جلوی صندوق وکارت رو برگردوند و بعد از کلی دعا و تشکرگفتند در سریعترین زمان ممکن بر میگردونن!
اونا که رفتند نادر پرسید کی بودند ؟ گفتم لابد خواهر حمیدِ! با تردید گفت: بعید میدونم! پس چرا حمید نگفت امروز مرخص میشه؟ ابرویی انداختم بالا و بلند شدیم رفتیم توی بخش . راست میگفت وضعیت حمید نشون از ترخیص نمیداد. نادر موضوع رو بهش گفت و اونم با اشاره به خانمش گفت نه، فقط خانمم اینجاست و منم به گفته دکتر فکر کنم چند روز دیگه اینجا باشم!
پس اونا کی بودند؟ سریع نگاهی به اس ام اس ها کردم : چهارصد هشتاد ودو هزار کشیده بودند . اگرکلاهبردار بودند، پس چرا حداقل رُندش نکردن که بشه پانصد تومان!! نادر شروع کرد دست انداختن و شوخی کردن .برای اینکه ضایع نشم گفتم حالا عیب نداره، واسه کار خیر بوده ! یک ساعتی پیشش موندیم و برگشتیم . توی پذیرش و مسیر رو نگاه کردیم ولی دیگه ازشون خبری نبود. خوب دیگه مطمئن شدم پول پریده و برگشتی هم در کار نیست.
دو روز بعد که برگشتم خونه صدای زنگ اومد. گوشی رو که برداشتم نیم رخ یک خانم پشت در بود.
بله بفرمایید
سلام شبتون بخیر
سلام خانم ، بفرمایید
میشه یک لحظه تشریف بیارید جلوی در!
ببخشید شما؟
همسایه هستم، توی بیمارستان مزاحمتون شدیم !
همسایه؟!! لباس پوشیدم و رفتم جلوی در . درسته خودش بود همون که تپل تر بود . با تعجب سلام کردم. بازم احوالپرسی گرمی کرد و گفت شرمنده دیروز هم اومدم خدمتتون ولی متاسفانه تشریف نداشتید ! یک پاکت که توی دستش بود رو گرفت به سمتم و دوباره کلی دعا و تشکر بابت پول .گفتم خواهش میکنم شرمنده من دیروز نشناختم ! فکر میکردم از اقوام دوستم هستید !
سریع گفت: واقعا ؟من معذرت میخوام که معرفی نکردم خیال میکردم میشناسید ! با اشاره به آپارتمان کنار خونمون ، همسایه هستیم، طبقه چهارم می شینیم!
جویای احوال داداشش شدم . انگار خیلی حرف داشت و منتظر یک گوش بود. چند دقیقه ای از بیماری و مشکلات داداشش گفت. برای اینکه بیخیال بشه بصورت تعارف گفتم بفرمایید تو اینطوری زشته سر پا ایستادید!
بدون مکث : ببخشید من هنوز اسمتون رو نمیدونم ، مزاحم نیستم ؟
گفتم نه خواهش میکنم ، اسمم سعیدِ . از جلوی در رفتم کنار، راست راستی اومد تو! ! خوشبختانه خونه مرتب بود . در حالی که رفتم زیر کتری رو روشن کنم ، نشست: آقا سعید راستش خیلی دلم میخواست یک روز بیام حیاط تون رو از نزدیک ببینم ، خیلی باصفاست!
نگاهی بهش انداختم ، نه مثل این که خیلی وقت زیر نظرم داره . خونه ما تنها خونه ویلایی کوچه است که هنوز سر پا مونده . از همون قدیم حیاطمون تبدیل شده بود به گلخونه مامان .الان هم که چند سالیه مامان فوت کرده یک جورایی شده سر گرمی من و مراقبشون هستم.
معمولا آقایون اهل گل و گیاه نیستند خوبه که شما اینقدر علاقه دارید!
لبخندی زدم :راستش منم بر حسب عادته و این حیاط وگُلاش یادگاری مامان هستند.یک جورایی شدن همدمم!
اجازه هست از نزدیک ببینم؟
با اشاره به در گفتم خواهش میکنم. نیم ساعتی توی حیاط چرخید و با گلا خودش رو سرگرم کرد و حرف زد و بعد از خوردن چایی خدا حافظی کرد و رفت.
اینقدر راحت وبی ریا بودنش برام جالب بود . چند هفته ای گذشت، روز جمعه ناهار خواهرم اومدن و رفتند . عصری از سر بی حوصلگی رفتم توی حیاط و خودم رو سرگرم کردم .
سلام آقا سعید حالتون چطوره ؟
نگاهم داشت دنبال صدا میچرخید .دستش رو از توی بالکن طبقه چهارم تکون داد .دیدم همون خانمه خم شده روی نرده های بالکن و یک کتاب توی دستشه .سلام و احوالپرسی کردم . باز شروع به صحبت کرد .دیدم اینجوری هی باید بلند بلند حرف بزنم .گفتم اگر وقتش رو دارید تشریف بیارید یک چایی در خدمتتون باشیم
انگار به هیچ دعوتی نه نمیخواد بگه ! باشه یک ربع دیگه میام !
چایی گذاشتم و وسایل پذیرایی رو بردم روی میز پلاستیکی توی حیاط و منتظرش نشستم تا اومد . بعد از سلام واحوالپرسی مجدد یک بشقاب شیرینی که همراهش آورده بود رو گذاشت رو میز: دخترام اومده بودند پیشم ، هفته دیگه هم نیستند خیلی حالم گرفته!
ببخشید اشکالی نداره اسمتون رو بدونم ؟
با خنده :ای بابا ! ببخشید من خودم رو معرفی نکردم ،رویا خلیقی هستم!
رویا خانم به سن و سالتون نمیخوره بچه داشته باشید؟
یکم خندید، آقا سعید متلک تون قرض بمونه!
جدی عرض کردم ، متلک نبود!
با همون خنده : شما لطف دارید!دوتا دختر دارم باران پانزده سالشه ،سحر سیزده سال ! با باباشون زندگی میکنن!!
با تعجب گفتم شوخی میکنید؟ دیگه اصلا بهتون نمیاد دخترتون پانزده ساله باشه ،(درست هم میگفتم حداقل قیافه اش این رو نشون نمیداد)! البته با عرض معذرت، شما متارکه کرده اید؟
نفسی کشید: آره، پنج سالی میشه !
انگار منتظر یک تلنگر بود برای باز کردن سفره دلش!!
ازدواجمون از اول هم اشتباه بود.هیچ سنخیت و همخوانی با هم نداشتیم . دنیا هامون خیلی با هم فرق داشت .آدم بدی نبود ولی با هم نمی ساختیم . خیلی هم سعی کردیم ، ولی بالاخره پنج سال پیش به این نتیجه رسیدیم که از هم جدا شیم !
این بار نزدیک به سه ساعت نشست و حرف زدیم . بیشتر معارفه بود، چهل سالش بود و کارش مترجمی وبصورت تخصصی کتاب و رمان بود و به گفته خودش از این راه امرار و معاش میکرد . تعارفش کردم شام بمونه، ولی گفت کار داره و رفت.
ازش خوشم اومده بود ، یک خانم ساده و بی آلایش به نظر میرسید . نکته مثبتش با توجه به مطالعاتی که داشت و اهل کتاب بود، سخنور خوبی بود و برای پر کردن تنهایی و بی حوصلگی عالی بود . تعارفش کردم هرموقع وقت و حوصله اش رو داشت بهم سر بزنه .
کم کم رابطه مون گسترده تر و رفت وآمدش هم بیشتر شد وگاهی شبا هم تلفنی چند دقیقه ای صحبت میکردیم . چند باری هم شام رفتیم رستوران و یا توی پارک پیاده روی . هرچند شوخی و خند ه دیگه عادی شده بود، ولی هیچ اتفاق غیر عادی در میان نبود .
چند ماهی از این دوستی گذشته بود . یک روز جمعه که اومده بود خونه، در مورد رمان و داستانهای غربی بویژه اونایی که ترجمه کرده بود، صحبت میکردیم . ازش پرسیدم راستی توی رمانها هم چیزی هست که بخواد سانسور کنه؟گفت آره بستگی به نویسنده و نوع رمان داره و گاهی نیاز به سانسور شدید داره ! از روی کنجکاوی پرسیدم تا الان همچین موردی داشتی ؟ با خنده گفت آره چند تا ، ولی یکبار یک دوست، کتابی برام آورد بیشتر از سیصد صفحه بود وقتی کارم تموم شد نزدیک صد صفحه کم شد. منم دیدم کلیت موضوع داستان عوض میشه برای چاپ ندادم!
با تعجب گفتم صد صفحه سانسور؟مگه موضوعش چی بود ؟
گفت آره، موضوعش زندگی ومشکلات دو نفر بعد از پایان یک جنگ و مهاجرت بود. منتهی لعنتی بیشتر داستان سکسی نوشته بود . هر دو به خاطر از دست دادن عزیزان شون عصبی و پرخاشگر شده بودند ، صبح تا شب با هم می جنگیدن وکتک کاری میکردن ولی تا سکس نمیکردن نمیرفتن خونه هاشون!
ناخواسته گفتم : فکر کنم فانتزی جالبی باشه، بعد از یک دعوای اساسی ، سکس کردن!
خنده اش گرفت و چند ثانیه ای با صدای بلند خندید : بهت نمیاد دعوایی باشی !
تازه فهمیدم چی گفتم و سعی کردم با عوض کردن موضوع بحث، سوتیم رو بپوشونم .

مدتی گذشت جمعه ظهر با بچه ها قرار داشتیم . رویا تماس گرفت. پرسید خونه ای؟ گفتم نه بیرونم. یکم صحبت کردیم احساس کردم صداش گرفته است .گفتم چیزی شده ؟گفت اعصابم بهم ریخته، اگر خونه ای یکسر بیام پیشت! گفتم ناهار بخورم برمیگردم . تا ساعت دو پیش بچه ها بودم و برگشتم . حسابی به هم ریخته بود و با حرص حرف میزد. با مهران (همسر سابقش) دعواش شده ! علتش رو پرسیدم .
بی شعور اصلا منو درک نمیکنه! با زور و تهدید بچه ها رو نگه داشته پیش خودش. تمام مدت پیششن ولی یک روز جمعه که میخوان بیان پیش من، هزار جور فیلم و بامبول درمیاره! مقداری بهش بد و بیراه گفت و زد زیر گریه . رفتم یک لیوان آب و دستمال براش آوردم و نشستم کنارش ومشغول صحبت ودلداری دادن بهش شدم . نمیدونم چی بینشون گذشته بود، ولی دلش خیلی پر بود . روی دو زانو نشستم جلوش و دستاش روگرفتم و بی هدف پیشونیش رو بوسیدم : رویا جان اشکال نداره ، همه چیز درست میشه ! اوضاع که همینجوری نمی مونه ! انشالله بچه ها به زودی بزرگ میشن و خودشون تصمیم میگیرن کجا برن وکجا باشند ! شاید اونروز آقا مهران، حال و روز امروز تون رو درک کنه و به اشتباهش پی ببره ! در حالیکه پیشونیش رو تکیه داد به شونه من ، دستام رو بردم پشت شونه هاش و کامل بغلش کردم . لحظاتی گریه کرد تا کمی آروم شد. ولی انگار نوبت به نا آرامی من رسید!! بازو ها و بدن گوشت آلود ، پستونای درشتی که بین مون گیر افتاده بود و تماس پوست صورت و گردن هامون با هم انگار احساس خفته منو بیدار وحالم رو دگرگون کرد . با وجودی که رویا گریه اش بند اومده بود ولی من کوتاه نمیومدم! هنوز توی بغلم بود و داشتم شونه ها و بازوهاش رو نوازش میکردم و باهاش حرف میزدم . نمیدونم اون لحظه رویا چه حسی داشت، ولی اونم ازم جدا نمیشد و یا عکس العملی نداشت . نمی خواستم از اون وضعیت سو استفاده کنم و بعد از چند ثانیه ازش فاصله گرفتم در حین حرف اشکاش رو با دست پاک کردم و صورتش رو بوسیدم! کمی خیره شده بهم . گفتم: پاشو یک آب بزن سر و صورتت تا حالت جا بیاد !

رویا جان شام چی میخوری به فکر باشیم !
میرم خونه، مرسی !
کجا میخوای بری؟ همین جا با هم یک چیزی میخوریم توی این شرایط تنها نباشی بهتره!
سری تکون داد، بالاخره که باید برم !!
به شوخی گفتم حالا امشب رو اینجا بمون ! منم آدم بی آزاریم، قول میدم شیطونی نکنم!
لبخند محوی زد و صورتش رو برگردوند .
سعی کردم با شوخی و جک و خنده، حال و هواش رو عوض کنم و موفق هم شدم . نیشگونی از رونش گرفتم وگفتم من برم وسایل جوجه رو آماده کنم امشب یک جوجه بزنیم ! نظرت چیه؟
آخه زحمتت میشه؟
زحمت چیه یکشب که هزار شب نمیشه !
رفتم یک تکه سینه و یک بسته کتف و بال گذاشتم بیرون ومشغول آماده سازی شدم .
اومد توی آشپز خونه: کمک نمیخوای ؟
نه مرسی فعلا کاری ندارم .
نمیدونم با منظور یا بی منظور گفت من فقط کتف میخورم سینه دوست ندارم!
ولی من با منظور گفتم :جدی میگی؟ سینه که جون میده واسه خوردن ! اصلان تو سینه هات رو بده من میخورم!! نتونست جلوی خنده اش رو بگیره و در حال خندیدن رفت توی پذیرایی.

شاممون رو خوردیم و جمع کردیم و بازهم یکساعتی سرگرم صحبت شدیم . شالش رو انداخت روی دسته مبل و رفت که ظرفا رو بشوره . به بهانه نذاشتن ،از پشت کامل بهش چسبیدم و بغلش کردم . با چند ثانیه مکث سرم رو بردم در گوشش و جوری که تقریبا لبام به گوشش چسبید ، گفتم رویا جان، بذار بعداً خودم میشورم . چرخوندم و به همون شکل بردم توی پذیرایی و روبروی آینه نشستم و رویا رو هم نشوندم روی پاهام که بتونم حرکاتش رو ببینم . موقعی که روی پاهام قرار گرفت چشماش رو بست .کیرم داشت سفت میشد ومطمئن بودم که سفت شدنش رو داره حس میکنه ! برای دقایقی بدون اینکه حرفی بینمون رد و بدل بشه توی حس بودیم .دستای من دور شکم رویا حلقه شده بودم بینی ولبام نزدیک گردنش بود. نفسام به گردنش میخورد و انگار داشت کار خودش رو میکرد و رویا هم تحریک میشد! آروم دستاش رو گذاشت رو دستام وسرش رو کمی متمایل به راست چرخوند . بوسه ریزی به پشت گوشش زدم، بی اختیارگردنش رو بیشتر به لبام چسبوند صدای وای ی ش پیچید توی خونه! دستام رو کمی کشیدم رو به بالا تا چسبید زیر پستونای گنده اش و دوباره گردنش رو بوسیدم . دیگه نیازی به کار یا حرفی نبود و هر دو میدونستیم که چی میخوایم .کمی با ساعد پستوناش رو بالا و پایین کردم و دستام رو از هم باز کردم وآروم بردم زیر تیشرتش وگذاشتم رو شکمش. شروع کردم بوسیدن کامل گردنش و گاهی نوک زبونم رو میکشیدم .دستش رو آورد بالا و گذاشت روی طرف مقابل صورتم وصورت خودش رو چسبوند به طرف دیگه. نفساش بیشتر از بینی و نا منظم بودند و بدنش خیلی نرم وول میخورد .دستام رو کشیدم بالا و بعد از چند ثانیه بازی از روی سوتین ،سوتینش رو کشیدم تا بالای پستوناش. واسه کامل توی دست گرفتن پستوناش دستام حداقل باید دو سه برابر بزرگتر باشند! رویا صورتم رو محکم چسبونده بود به صورت خودش وخیلی آروم صورتش رو بالا و پایین میکرد .انگار زبری ته ریشم صورتش رو ماساژمیداد و خوشش میومد. یک دستم روی پستوناش میچرخید و یکی دیگه روی شکمش که دمای بالاش، حال روزش رو خوب نشون میداد . با شستش میکشید روی لبام و هر لحظه پیچ و تابای بدنش بیشتر میشد و باعث میشد کیرم به سرعت سفت بشه و مدام فشار بیاره به باسنش. همینجوری که دستم روی شکمش میچرخید، آروم رفت زیر شلوارش و از روی شورت کشیده شد روی کوسش. صدای آهش کاملا ول شد توی فضا ! چند ثانیه از روی شورت انگشتام رو، روی کوسش بالا و پایین کردم وانگشت اشارم رو از کنار شورت کردم تو و به آرومی فشار دادم توی کوسش . همراه با صدای آخخخخ، سرش رو کامل چرخوند و لبش رو چسبوند به لبم وبوسید.
کوسش کاملا آب افتاده بود و انگشتم توی آب شناور شد.نمیدونم اصلا بعد از شوهرش سکسی داشته یا نه و یا اصلا آخرین بار کی بوده ولی احساس میکردم که شدیدا نیاز داشته! چند ثانیه ای که کوسش رو انگشت میکردم و پستوناش رو مالیدم، یهو انگار یک کیسه آب توی کوسش ترکید و اندازه یک استکان آب ازش سرازیر شد . نشون نمیداد که ارضاء شده باشه و هنوز بدنش رقص وموجش رو داشت . دستم رو از توی شورت وشلوارش کشیدم بیرون و تیشرت وسوتینش رو از سرش بیرون آوردم. بدنش عین پنبه سفید وشفاف بود و پستوناش با وجود بزرگی ، آویزون نبودند . مجددا مشغول مالش و نوازش پستوناش شدم و چند دقیقه ای همراه با بوسیدن سر شونه ها وگردنش ادامه داد م وآروم در گوشش گفتم میشه بلند شی سر پا ؟
روی دو زانو ایستادم جلوش و با بوسیدن شکمش، شلوار و شورتش رو هم کشیدم پایین و درآوردم . یک جور تپلی جذابی داشت نه اونقدر تپل که بدنش رو از فرم خارج کنه ! ولی تمام اعضای بدنش گوشت آلود بود . همینجوری که سر پا بود لبم رو گذاشتم رو برامدگی بالای کوسش و دوتا انگشتم رو کردم توش .کمی پاهاش رو باز کرد و دستاش رو گذاشت روی سرم . با انگشتام تند تند تلنبه میزدم و کوس واطرافش رو میبوسیدم وگاهی زبون میکشیدم روی چوچولش. آروم و نفس زنان گفت : سعید اینجوری سختمه میشه بشینم .بدون اینکه جوابش رو بدم چند ثانیه دیگه به کارم ادامه دادم و از جام بلند شدم ودستش رو گرفتم وبردم سمت اتاق و بصورت طاقباز هلش داد روی تخت . پاهاش از زانو آویزون بودن رفتم روی تخت وبصورت 69 رفتم روش ودوبار مشغول انگشت کرد و بوسیدن شدم . بعد از چند ثانیه کش شلوارکم رو گرفت و کشید تا روی زانو هام . دیگه دیدی بهش نداشتم وکار خودم رو میکردم .کمی گرفت توی دستاش بازی کرد و نوکش رو کشید روی لبش باسنم بی اختیار رفت رو به پایین و رویا کلاهک کیرم رو توی دهنش جا داد . دوسه دقیقه ای توی این پوزیشن برای هم خوردیم و بازی کردیم . از دهنش کشید بیرون :سعید میشه بکنی توش؟!
سریع لخت شدم و چرخیدم .کلاهک کیرم رو گذاشتم لای چاک کوسش وسرم رو بردم سمت پستوناش . همینجوری که پستوناش رو میخوردم و میک میزدم کلاهک کیرم رو هم لای چاکش حرکت میدادم . خودش کیرم رو گرفت توی دستش وآروم کمی فشار داد تو ، خودم نرم فشار دادم تا کامل رفت توش .کوسش تنگ نبود و بیشتر گوشتی بود و ترشحات زیادش باعث میشد تلنبه زدن لذتبخش باشه . بعد از مکث کوچیکی به آرومی شروع به حرکت کردم و نرم تلنبه میزدم .دستاش رو انداخت زیر چونه ام و سرم رو کشید رو به بالا و با بوسیدن لبام ،مشغول لب گرفتن شد.آروم آروم سرعتم رو زیاد کردم و با ولع بیشتر لباش رو میخوردم . یک دو دقیقه در حالت دراز کش بودیم و از روش بلند شدم وپاهاش رو گرفتم و کشیدم تا باسنش لبه تخت قرار گرفت پاهاش رو دادم بالا مجددا کردم توش بعد از یک دقیقه چون لبه تخت کوتاه بود خیلی راحت نبودم .چرخوندمش وبه حالت داگی از پشت کردم توش .ضرباتی که از پشت به باسنش میخورد موج های ریزی توی باسنش درست میکرد و یک جذابیت خاصی داشت که تشویقم میکرد ضربات محکمتر و سریعتری داشته باشم. یکی دو دقیقه گذشته بود دستام رو گذاشتم روی پهلوش وفشار کوچیکی دادم ،همزمان شد با ارضاء وبی حال شدنش .کامل ولو شد روی پستوناش و باسنش با مقاومت من در حالت قنبل موند . عضلات داخلی کوسش دور کیرم باز و بسته میشد و کیف بیشتری میداد .سرعتم رو تندتر کردم تا آبم اومد، سریع کشیدم بیرون و ریختمش روی باسن و پشتش. متکا رو کشید زیر سرش و بی حال ، دمر ولو شد روی تخت . دستمال برداشتم وآبهای روی کمرش وکیرم رو پاک کردم و کیرم رو گذاشتم لای پاش و دراز کشیدم روش .دستم رو از بالاشونه کردم زیرش و پستونش رو گرفتم ومشغول بوسیدن صورتش شدم و ازش تشکر کردم . چند دقیقه ای روش خوابیدم .آروم گفت:سعید اشکال نداره یک دوش بگیرم ؟ از روش بلند شدم: نه عزیزم تا تو دوش بگیری، منم چایی رو آماده میکنم
پایان

نوشته: سعید


👍 131
👎 6
191901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

823930
2021-08-04 00:45:31 +0430 +0430

💙

3 ❤️

823931
2021-08-04 00:45:47 +0430 +0430

پس این همه کمک نکردم چه ضرری زدم به خودم😅😅😅

3 ❤️

823936
2021-08-04 00:54:10 +0430 +0430

مرسی اقا سعید
فضا سازی ها خوب بود
در کل ممنون

4 ❤️

823980
2021-08-04 02:24:43 +0430 +0430

خیلی قشنگ بود

3 ❤️

824026
2021-08-04 08:26:17 +0430 +0430

خوب بود ممنون

2 ❤️

824030
2021-08-04 08:44:53 +0430 +0430

سعید اقا سلام
داستانتون زیباست.
خودمونی
و
بی تکلف جونم.
💅💅💅💅💅💅💅

1 ❤️

824060
2021-08-04 11:11:54 +0430 +0430

داستانت قشنگ بو و حس اروتیک هم عالی بود،، 😁😁😁😁😁

2 ❤️

824074
2021-08-04 13:35:15 +0430 +0430

نام داستان رو دیدم یاد دوستم افتادم که به یه نفر میگفت اگر بکنمت ثواب داره چون باعث میشی یک درد و نگرانی از یک جوون کم بشه😂 اینارو جدی میگفت ها😂

4 ❤️

824084
2021-08-04 14:09:53 +0430 +0430

يكي از بهترين داستهانهاي شهواني بود

2 ❤️

824085
2021-08-04 14:12:03 +0430 +0430

فقط میتونم بگم عالی بود 👌

2 ❤️

824098
2021-08-04 14:53:07 +0430 +0430

میشه «کص» رو «کوس» ننویسین چاقالا؟

0 ❤️

824104
2021-08-04 15:23:20 +0430 +0430

خوب بود بازم بنویس

1 ❤️

824121
2021-08-04 16:47:42 +0430 +0430

به نظرم همه نکات و درست بیان کردی و خوب نوشتی. ممنونم

2 ❤️

824124
2021-08-04 16:58:52 +0430 +0430

مرسیه عزیز

1 ❤️

824298
2021-08-05 09:06:20 +0430 +0430

خدا قسمت همه آرزومندها بکنه

1 ❤️

824301
2021-08-05 09:59:16 +0430 +0430

چرا واقعا همه راستی راستی میان تو خونت؟ چراا واقعا😂

1 ❤️

824375
2021-08-05 16:38:25 +0430 +0430

اولش از یبس بودنت شاکی شدم،خیلی دیر دست به کار شدی،وقتی دلم میخواد و طرف دست بکار نشه فکر میکنم طرف کونیه و دنبال اینه که یکی بیاد کونش بزاره

2 ❤️

824380
2021-08-05 17:06:11 +0430 +0430

لایک

1 ❤️

824391
2021-08-05 17:53:36 +0430 +0430

👍 👍 👍 😘

1 ❤️

824654
2021-08-06 21:55:38 +0430 +0430

سلی منتطر قسمت جدید هستیم❤

1 ❤️

824859
2021-08-07 21:23:48 +0430 +0430

خوب نوشته بودی ولی مقدماتش زیاد بود. یه زن مطلقه‌ی همسایه که میاد تو خونه‌ی یه جوون مجرد مستقل بار اول نشد بار دوم باید بکنش یا حداقل سعیشو بکنه

لازم نیست چند ماه طول بکشه و پارک و سینما و خودشونو لو بده

2 ❤️

824862
2021-08-07 22:21:16 +0430 +0430

عالی بود مرسی عزیز حال کردم با این داستان

1 ❤️

824956
2021-08-08 02:06:34 +0430 +0430

لایکت کردم دیــــــوث خوب بود 👍

1 ❤️

824968
2021-08-08 02:25:24 +0430 +0430

عالی بود .

1 ❤️

825135
2021-08-09 01:56:50 +0430 +0430

منم یکی از همسایه ها رو کردم البته شوهر داشت میگفت شوهرم دوست دختر داره بهم نمیرسه

1 ❤️

825140
2021-08-09 02:28:40 +0430 +0430

سعید خان ممنون خوب نوشتی
بازم بنویس
داستان یعنی این

1 ❤️

825196
2021-08-09 14:10:54 +0430 +0430

دوسش داشتم 👌
لایک

1 ❤️

825368
2021-08-10 13:55:57 +0430 +0430

یه کم‌مقدمه طولانی شد ولی خوب بود

1 ❤️

825497
2021-08-11 03:40:42 +0430 +0430

همه فردا جمع شیم دمه بیمارستان خدا شانس بده 😂
ولی دمت گرم داستانه قشنگی بود

2 ❤️

825616
2021-08-11 21:54:05 +0430 +0430

اقا سعید مثل همیشه عالی. 🙏😙

1 ❤️

825634
2021-08-12 00:11:00 +0430 +0430

اونجا که نوشتی بی اختیار پیشونیش رو بوسیدم به بعد رو دیگه نخوندم 👎

1 ❤️

825824
2021-08-12 22:03:31 +0430 +0430

دَم شما گرم

1 ❤️

825842
2021-08-13 00:13:37 +0430 +0430

ثواب که نکردی هیچ گناهی بزرگی هم انجام دادی

1 ❤️

825938
2021-08-13 12:17:43 +0430 +0430

🌹

1 ❤️

826057
2021-08-14 04:58:32 +0430 +0430

قلم خوبی داری موفق باشید

1 ❤️

826113
2021-08-14 13:32:13 +0430 +0430

نمیدونم چرا فکر میکنم داستانه واقعیه

1 ❤️

826256
2021-08-15 13:08:02 +0430 +0430

هالی بود خسته نباشین آقا سعید

1 ❤️

826455
2021-08-16 17:54:31 +0430 +0430

تامین احساسی و مالی = ازدواج

0 ❤️

854033
2022-01-18 05:10:40 +0330 +0330

بهترین داستانی بود که خوندم

0 ❤️

914732
2023-02-11 16:22:46 +0330 +0330

خوب بود 🌹 😎

0 ❤️