جادوی چشمانت (۲ و پایانی)

1400/03/22

...قسمت قبل

از اون روز دیگه هیج کدوم میلی برای رفتن به آزمایشگاه نداشتیم. بخاطر تهدیدش حتی جرات نمیکردم کنارش بشینم وجام و با سامان عوض کرده بودم.
قدمامو تند کردم تا سریعتر به مدرسه برسم، بخاطر سال آخری بودنمون فقط دوبار در هفته سر صف وایمیسادیم که از شانس من امروز همون روز صف بود.
تا رسیدم به مدرسه و تا خواستم وایسم تو صف با اشاره ی مدیر رفتم سمتش و سلامی کردم . با سر جوابمو داد و گفت: فردا روز مسابقس…از دبیرتون اجازه گرفتم ساعت اول و تو آزمایشگاه تمرین کنین
+اما نیازی نیست آقا… تمریناتمون تموم شده کاری نداریم دیگه
بدون توجه به اعتراضم به سمت داخل هدایتم کرد و گفت: نیما هم تو آزمایشگاست…
پوفی کشیدم و رفتم بالا. حالم تناقض عجیبی داشت. در حین علاقه ی تو قلبم یه سد محکمی بینمون بود که حتی ندیدنش و به دلتنگش بودن ترجیح میدادم.
بعد یکم مکث پشت در آزمایشگاه و یکم به موهام دست کشیدن رفتم داخل.
با صدای در سرشو بالا گرفت و بی حرف زل زد بهم.
چی توی چشماش بود که هیپنوتیزمم میکرد؟ بی اختیار تو دریای چشماش غرق بودم که نگاهشو دوخت به برگه جلوش و گفت: علیک سلام
کیفمو انداختم رو میز و گفتم: سلام… کاری مونده مگه؟
از جاش بلند شد و گفت: حوصله کلاس و نداشتم خواستم اینطوری بپیجونم
متعجب نگاهش میکردم که کت جین آبی رنگش و درآورد و دراز کشید رو میز.
+شوخیه دیگه؟ محض اطلاعت ژنتیک داریم…من چرا پاسوز تو بشم؟
همینطور که کتش و گلوله می‌کرد که بزاره زیر سرش گفت: تو خوابت نمیاد؟
عصبی از اینکه حرفم ب تخمشم نبود رفتم از رو میز کیفمو بردارم که مچ دستم تو دستای قدرتمندش اسیر شد .
نمیخواستم نگاهم تو چشماش بیفته و دوباره اختیار از کف بدم. بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: ول کن میخام برم سر کلاس
_آراد؟
قلبم تو سینه ام لرزید…شنیدن اسمم از زبونش چقدر لذت بخش بود.
بی حرف نگاهش کردم که گفت: نترس نمیخوام دخلتو اینجا بیارم
+خایه شو نداری
آروم خندید و گفت: ندارم؟ تحریکم نکن اسید سولفوریک و خالی کنم رو صورت خوشگلت
قصدش چی بود؟ این حرفا اونم از زبون نیما برام خیلی عجیب بود و البته به شدت خواستنی…
لبامو خیس کردم و گفتم: منم میریزمش رو دیکت
خندید و دستمو ول کرد … خنده هاش ترسناک تر از اخماش بود، حس بدی بهم دست داده بود . خواستم کیفمو بردارم برم که نشست رو میز و گفت: از من بدت میاد آره؟
پوزخندی رو لبم شکل گرفت. اینطور بود که چیزی کم نداشتم
انگشتاش و فرو کرد لای موهای فِرَم و گفت: آره حق داری کسی دلش برا اخم و تخم کسی نمیره
پوزخندم عمیق تر شد … پس من ته اون کسخلا بودم که دلم برا این اخماش رفته بود؟
_چی و مسخره میکنی؟
+اینکه چرا برات مهمه من ازت خوشم بیاد یانه؟ مگه از یه کوتوله ی فضایی بیشترم؟
خندید و گفت: پس بگو… بهش برخورده، شتر نباش پسر، تو زدی تو صورتم…من باید بگای سگ میدادمت و ندادم… این ب اون در
+این یعنی عذر خواهی؟
بدون اینکه جوابی بده دوباره دراز کشید رو میز و گفت: تو اگه بری مدیر میفهمه و میاد بالا…بمون خودم فردا برات توضیح میدم درسو
نیما میگفت و من میگفتم نه؟؟ حالا که قلبم کنارش آروم شده بود چس اومدن چرا؟ طولی نکشید که خوابش برد و منم دلتنگ ی جفت چشمای جادویی
… فعلا برنده ها رو اعلام نکرده بودن و ساعتی میشد که علاف نشسته بودیم، نیما همینطور که با پاش زمین و ضرب گرفته بود و سنگ ریزه ها رو شوت میکرد، نگاهی به من که داشتم نفسمو میدادم بیرون و به بخارش نگاه میکردم انداخت و با خنده گفت: اداهاشو ببین
+البته به پای ها کردن تو پنکه نمیرسه اما همینم سرگرمیه
قبل اینکه جوابمو بده معلم شیمیمون که همراهمون اومده بود ، اومد سمتمون و گفت: آفرین بچه ها… از بین ۱۰ تا گروه شرکت کننده شما و یه گروه دیگه اول شدین
با خوشحالی از جام بلند شدم و گفتم: چه خوب… از کمکای شما هم ممنون آقا زحمت کشیدین
با نگاه چپکی نیما حرفمو ادامه ندادم . میدونستم الان داره بهم میگه کسلیس
نیما رو به معلم کرد و گفت: آقا ما خونه هامون نزدیکه خودمون میتونیم بریم. شما کلاس دارین بخاطر ما از کارتون نزنین
معلم رو هوا قبول کرد و رفت.
+بعد به من میگه کسلیس. صدامو کلفت کردم و به تقلید از نیما با خنده گفتم: ​بخاطر ما از کارتون نزنین
_چی میگفتم؟ میگفتم گوتویا سیکیم اگه ما رو ببری خونه؟
حتی فکرشم نمیکردم یه روز با اون نیمای اخمو صدای خنده هامون بلند بشه، با خوشحالی ناشی از تنها بودن باهاش و اخلاق جدیدا خوبش گفتم: کجا بریم حالا؟
_بریم خونه ی ما… میخوام بهت درس یاد بدم
با کمی مکث قبول کردم و گفتم:مزاحم نباشم؟
خندید و گفت: گوه جویده شده نخور… زود بیا دیر نشه
سرمو تکون دادم و قدمامو تند کردم… یه سر و گردن از من بلندتر بود و تا گردنش بودم. نگاهی به دستامون انداختم… دستای کشیده نیما و دستای سفید و کوچیک من. موهای لخت اون و موهای فر من. تو هر چیزی باهم متضاد بودیم،
انقدر تو فاز مقایسه کردنمون بودم که حتی راه خونشون رو هم نفهمیدم.
حیاط کوچیکی داشت و ساده بود. مثل اکثر خونه های ایرانی حین ساده بودن مرتب بود و چیدمان قشنگی داشت
+کسی خونتون نیست؟
_نه مامانم سر کاره و خواهرمم مدرسه
آهانی گفتم و مردد سرپا وایسادم. کتشو درآورد و گفت: برو تو اتاق تا یه چیزی بیارم بخوریم
دوتا اتاق بیشتر نبود که در هر دو باز بود. تشخیص اتاق نیما با دیوار پر از پوستر فوتبال و زمین پر از لباس کار سختی نبود
لباساشو از رو تخت انداختم رو زمین و نشستم گوشه ی تخت
انقدر معذب و استرسی شده بودم که انگار وارد قتلگاهم شدم
بعد چند دقیقه نیما با دوتا استکان چایی اومد تو اتاق و گفت: جا پیدا کردی برا نشستن؟
+خیلی شلوغه… کجا میخوابی پس؟
_در طول روز لباسا رو تخته و در طول شب رو صندلی
آروم خندیدم و استکان چایی رو گرفتم تو دستای سردم.
نیما با فاصله کمی نشست کنارم و گفت: دیروز پیچ دادی حرفو الان میخام بشنوم ازت
+چی رو؟
_گفتم چقدر از من متنفری؟
استکان و تو دستام فشار دادم و گفتم: متنفر نیستم…ازت بدم نمیاد
نفسشو فوت کرد بیرون و چیزی نگفت
یه قلوپ از چایی رو خوردم که لب تاب و برداشت و گذاشت رو پاش
رمز و سریع وارد کرد و منتظر لود شدن ویندوز شد
با دیدن بک گراند صفحه چشمام گرد شد و چایی پرید تو گلوم
پرچم رنگین کمون و نوشته love is love؟؟ از قصد بود یا چی؟
نیما چند تا ضربه به پشتم زد که دستمو به نشونه بسه آوردم بالا و نفسی تازه کردم
همینطور که داشت تو درایو ها دنبال چیزی می‌گشت گفت: حتی اگه هموفوبیکی به روم نیار که خودم همینجا دخلتو نیارم
به زور چیزی شبیه نه نیستم زمزمه کردم که نگاهشو دوخت بهم
چشماش کار و خودش و کرده بود، میخاستم همینجا بهش اعتراف کنم… از عشق تو قلبم براش بگم، بگم دلم برا همین اخم و تخمش رفته
با نشستن دستش رو صورتم خودم و کشیدم جلو و لبامو گذاشتم رو لباش
چشمام بسته بود اما نگاه متعجب و خیره ی نیما رو حس میکردم
تا زبونمو کشیدم رو لبش پرتم کرد رو تخت و روم خیمه زد
چشمای آبیش ستاره بارون بود یا اشتباه میدیدم؟ با دوستت دارم همزمانی که رو لب هامون نقش بست اینبار نیما سر پایین آورد و مشغول بوسیدنم شد
جوری با حرص و ولع هم و میبوسیدیم که انتظار داشتم از لبام خون بچکه
وقتی از لبام سیر شد لباشو به گردنم فشرد و مشغول میک زدن گردنم شد.
دستم لابه لای موهاش بود و از شدت لذت کمرم و قوس میدادم
جفتمون انقدر حشری شده بودیم که نیما سریع لباسمو درآورد و پرت کرد گوشه ای از اتاق. نزاشت خیلی بیکار بمونم و دوباره انداختم رو تخت
زبونشو به دور سینه ام میچرخوند و با لباش میمکید
ناخودآگاه ناله ای کردم که جووون کشداری گفت و همینطور که بدنمو میبوسید رفت پایین تر …
تا دستش به دکمه ی شلوارم رفت نشستم تو جام و گفتم: برم دستشویی اول
لبخندی زد و روی لبامو محکم بوسید
تا عقب رفت بلند شدم و رفتم دستشویی… کیرم نیمه شق بود و از هیجان نمیدونستم چیکار کنم. بعد اینکه حسابی سوراخمو شستم و از دستشویی رفتم بیرون ، با دیدن نیما که لخت نشسته بود رو تخت سوتی کشیدم که خندید و گفت: دوسش داری؟
+کوتوله ی فضایی کیر فندقی دیگه؟
بلند تر خندید و از جاش بلند شد
نگاهم رو کیر کلفت و خوشتراشش بود که گفت: ببین بلند شده… تو رو میخاد
دستمو دور کیرش حلقه کردم و زانو زدم جلوی پاش… اولین بارم بود و بی تجربه… اما تمام سعیمو میکردم که خراب نکنم
بعد یکم بالا پایین کردن کیرش بین دستم سرشو بوسیدم و فرو کردمش تو دهنم
آه کشدار نیما وادارم کرد تف بیشتری روش بریزم و بیشتر ببرمش داخل دهنم
دستشو بین موهام فرو کرده بود و خودشم سرمو عقب جلو میکرد
نه بوی بدی میداد و نه مویی داشت که بدم بیاد. با علاقه ی لذت بخشی تند تند مشغول خوردن کیرش شدم و تو دهنم میچرخوندمش … دیگه نفسم داشت تنگ میشد که کیرشو ول کردم و مشغول خوردن تخماش شدم.
کیرشو بین دستام بالا پایین میکردم و تخماشو لیس میزدم که سرمو کشید عقب و گفت: بسه… بریم روی تخت
لذت حس کردن کیرش تو کونم در حین استرسش برام لذت بخش هم بود
داگی استایل که شدم لپ های کونمو از هم باز کرد و مشغول لیسیدن سوراخم شد. از همون اول آه و ناله ام بلند شده بود
یه انگشتی کرده بود تو سوراخم و عقب جلو میکرد . وقتی یه انگشتش شد دو انگشت درد تو تنتم پیچید و ناله ی از دردی کردم
_جوووون… چقدر تنگ و سفیدی تو آراد، کی میخاد بگادت؟
+تو عزیزم… اوووم کیرتو میخام
از حرفام حشری تر شد و انگشتشو درآورد بیرون. از صدای خش خش فهمیدم داره کاندوم میزاره. بعد چند لحظه ژل سردی رو به سوراخم مالید و بعد یکم عقب جلو کردن کیرش و گذاشت لای باسنم
سوراخم حسابی لیز شده بود و همه ی وجودم کیرشو میخواست
با فشاری که داد و فرو رفتن نصف کیرش تو سوراخم درد وحشتناکی تو تنم پیچید و فریادم و با بالش خفه کردم… نیما نگه داشته بود که کیرش تو کونم جا باز کنه اما من چنان دردی داشتم که به التماس افتادم تا درش بیاره
_عزيزم… آرادم، درش بیارم بدتر درد میگیره. تحمل کن درست میشه
چاره ای جز تحمل نداشتم. کیرمو بین دستاش گرفت و مشغول بالا پایین کردنش شد … با حس لذت ناشی از دستای داغش آه و ناله ام بلند شد که نیما باقی کیرش و توم جا کرد و مشغول تلمبه زدن شد
لذتی نداشت و همش درد بود… اما نیما با حرفاش که گشاد میشی و کم کم دردت میفته مخمو زد و تند تر مشغول کمر زدن شد
جوری سر و صدای تلمبه هاش و برخورد تخماش با کونم اتاق و گرفته بود ک میترسیدم کسی سر برسه و نشنویم
با تند شدن ضربه هاش منم تند تر کیرمو تو دستم بالا پایین کردم و حالا ناله های منم بلند شده بود.
بعد چند لحظه با آه غلیظی که کشید فهمیدم ارضا شده… آروم کیرشو از باسنم کشید بیرون و مشغول ماساژ دادن سوراخم شد
من که هنوز شق بودم و تو فکر جق زدن بودم نشستم تو جام و گفتم: خوب بود؟
با لبخند لبامو بوسید و گفت: کوتوله ی فضایی سکسی من
با خنده نگاهش کردم که خوابوندم رو تخت و پاهامو از هم باز کرد
حتی تصور گرمی دهنش هم دیوونم میکرد .
با فرو رفتن کیرم تو دهنش آه غلیظی کشیدم که تند تر مشغول ساک زدن شد
خیلی طول نکشید که کیرم سفت تر شد و نیما هم که فهمید میخوام ارضا بشم کیرمو از دهنش درآورد و بعد دوبار بالا پایین کردنش آبم با فشار ریخت رو سینه اش
با خنده چشمکی زد که دلم براش ضعف رفت و لبامو قفل لباش کردم
بعد چند دقیقه که همو بوسیدیم سرشو کشید عقب و گفت: چیشد که از من خوشت اومد؟
دستمو بین موهاش فرو کردم و گفتم: جادوی چشمات :)

نوشته: ایکس


👍 14
👎 0
5601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

814941
2021-06-13 00:34:40 +0430 +0430

با اینکه چند تا ضعف کوچیک داشت اما خیلی خوب بود.
لذت بردم.
خسته نباشی.

0 ❤️

814943
2021-06-13 00:36:33 +0430 +0430

چاخان نمیخونم

0 ❤️

814945
2021-06-13 00:37:59 +0430 +0430

راستی یادم رفت بگم . جالب اینجا بود که من قسمت اول رو ندیده بودم و با خوندن تیتر قسمت دوم داستان، از روی لینک رفتم قسمت اول رو خوندم .
اینکه به کاندوم و استفاده از اون هم صریحا" اشاره شده بود قابل تقدیره.
باز هم بنویس.

2 ❤️

814959
2021-06-13 01:12:15 +0430 +0430

خیییلی قشنگ بود هر دو قسمتش بازم برامون بنویس و اگه اکانت داری بهم پیام بده خوشحال میشم دوست باشیم

1 ❤️

815048
2021-06-13 15:23:21 +0430 +0430

زیبا

0 ❤️

815143
2021-06-14 07:27:00 +0430 +0430

قشنگ ترین داستانی بود که تو این سایت دیدم و خوندم
عالی بود پسر🌌

1 ❤️

815217
2021-06-14 18:14:47 +0430 +0430

مختصر و مفید
آفرین ❤️

0 ❤️

816406
2021-06-22 02:03:08 +0430 +0430

در کل خیلی خوب بود، لذت بردم دمت گرم، اگه خصوصی بدی دوست بشیم خیلی خوشحال میشم

0 ❤️

818452
2021-07-03 23:16:48 +0430 +0430

بهترین داستانی بود که با تم گی خوندم
دمت خیلی گرم

0 ❤️

834781
2021-09-29 01:26:26 +0330 +0330

زیبا نوشته بودی مستر ایکس جان 🤍
هر دو شخصیت پارادوکس قشنگی داشتن
ممنون

0 ❤️