جاودانگی (۴)

1400/10/11

...قسمت قبل

توجه : این داستان در حیطه گرایاشات ارباب و بردگی و گی هستش(طولانی)
توضیحات : این قسمت رو فقط برای کاربری خاص میفرستم @ وگرنه دیگه انگیزه ای برای ارسال نداشتم قسمت بعدی هم نداره توی این سایت . برید داستان سکس سنگین با پسر دایی و بیهوشی بعد از اون رو بخونید :)))))) همون براتون خوبه. خندم میگیره که مگه میشه اینقدر بعضی ها اصرار دارن به سادگی نشون بدن که چقدر احمق و عقب افتاده هستن . پیام دادی سادیسم رو برام تعریف کردی ؟ ینی واقعا نمیفهمی اون درباره توالی داستان هست ؟ دو نفر برات سوت زدن فکر کردی الان خیلی باهوشی ؟ لطفا خودتون و شخصیتتون رو خراب نکنید و به سادگی خنگ بودن خودتون رو به معرض دید بقیه نذارید . مثلا پیشنهاد دادی ضمایر احترامی نزارم ؟ چشم ببخشید سلطان :))) چرا آخه ؟ چرا فکر میکنی نظر مزخرفت به کیرمم هست ؟ چرا نمیتونی مثل آدم از چیزی لذت ببری ؟ نظر اگه فنی بود قبول میکردم مثل ایراد های نگارشی قسمت های پیش ولی نظرات کیری و کس شعر واقعا آزار دهنس . دوستان کس مغز و روشن فکر سایت هم که جای خودشون ، خوش باشید در تنها محیطی که میتونید کمی البته کمی خودتون رو نشون بدید .
بگذریم ، خلاصه نوشتن داستان برای استعداد های ناب شهوانیون اشتباهی محض بود .
اگه روزی سیستم داستان نویسی و نظرات داستان ها اصلاح شد بقیه داستان رو میزارم .


در باز شد و ارباب گفتن : بدو که امشب خیلی کار داری بدو حرومزاده .
داشتم میرفتم تو پارکینگ که محکم زدن پس سرم و گفتن : کی گفته بری تو پارکینگ ؟ چرا آخه اینقدر تو احمقی ؟ نمیزاری کارا ساده پیش بره ، میخوام ببرمت خونمون.
کمی تعجب کردم و البته خیلی زیاد نگران .
ادامه دادن : به بهونه نصب بازی به خانوادم گفتم دوستم میاد خونمون . رفتیم بالا سلام میکنی دنبالم میای تو اتاقم .
سوار آسانسور شدیم و تو مسیر تا برسیم دم در صدایی نه از من دراومد نه ارباب چیزی گفتن .
رسیدیم دم در و در بسته بود ارباب خیلی آروم گفتن : دمپاییم رو از پام در بیار
قلبم داشت تند تند میزد ، حتی درآوردن دمپایی از پاهای فوق العاده ارباب برام مثل تنفس بود . با احتیاط کامل و آروم دمپایی ها رو درآوردم و ارباب با کلید در و باز کرد و رفتیم تو .
تا وارد شدم دیدم خانومی بدون حجاب ( به خاطر محلمون که معمولا حداقل اعتقادات مذهبی رو دارن انتظار داشتم مادر یا خواهر ارباب وقتی دارم میرم تو حداقل شالی رو سرشون انداخته باشن ) تو آشپزخونه به گرمی به من سلام کرد و گفت : خوش اومدید بفرمایید
و دستش رو دراز کرد تا بهم دست بده
واقعیت وحشیانه ترسیدم و بدون فکر دست دادم و مطمعن بودم ارباب به خاطر این دست دادن حتما تنبیه سختی منو خواهد کرد .
و ارباب گفت : بیا ، اینجا اتاقمه ، مامان میخوایم راحت باشیم تو اتاق نیاید دوستم معذب میشه .
سریع رفتم سمت اتاق ارباب و وارد اتاق شدم . ارباب سریع در رو کامل بست و نشست روی صندلی کامپیوترش .
اتاق تقریبا بزرگی بود ، تخت و کامپیوتر و میزش همراه با صندلی و …
ارباب گفتن : در اومدن صدات برابره با نابود شدنت پس مردی هم صدات در نمیاد
گفتن : سجده کن بهم
منم سجده کردم به سمت ارباب و با آرامش تمام لذت میبردم از موقعیتم .
از صداهایی که میومد فهمیدم ارباب گوشی دستشون هست که ناگهان صدای عکس گرفتن اومد . چیزی نگفتم ، فکر کنم به مرحله ای رسیده بودم که هیچ چیزی از سمت ارباب دیگه جنبه اعتراض از سمت من رو نداشت .
بعد از چند تا عکس گرفتن با پاشون زدن به سرم و گفتن :
سره خالیت رو بلند کن
سرم رو بلند کردم دیدم ارباب دمپایی تو اتاقی پوشیدن و گوشی به دست و در حال لش لش روی صندلی کامپیوتر نشستن و با نگاهی تحقیر آمیز به من نگاه میکنن .
گفتن : دهن تو برای همیشه فقط دوتا کاربرد داره : یا ساک زدن کیرم یا تمیز کردن نقاط مختلف .
به قدری روحم حساس بود رویه حرف های ارباب که همین جمله کافی بود تا کاملا شق بکنم .
ادامه دادن : بخوام باهات صادق باشم هیچوقت فکر نمیکردم که موجودی در جهان زندگی بکنه که حتی کوچکترین توهین های من به اون اینقدر تحریکش بکنه . فکر کنم باید روزی خداروشکر کنی که لیاقت پیدا کردی غلام من بشی . خب بگذریم کیفم رو از گوشه اتاق بیار
کیف کوله ای ارباب که اتفاقا مدرسه هم از اون استفاده میکردن رو آوردم و با همون حالت چهار دست و پا به ارباب دادم .
ارباب در کیف رو باز کردن و یه جفت جوراب و کتونی رو بیرون آوردن و گفتن :
سریع از کیفت بازی رو دربیار اینا رو بزار توش بدو بدو احمق
سریع بازی رو درآوردم و دادم به ارباب و جوراب و کفشی که از چند متری هم بوی عرق و به زعم دیگران بوی بدش میومد رو گذاشتم تو کیفم و زیپش رو هم بستم
در حالی که ارباب پاشون رو روی پاشون انداخته بودن و دمپایی تو اتاقیشون رو مدام تکون میدادن گفتن : قانون بعدی ، اگه خونمون بودی و میخواستم حرف بزنم باید باید زیر پاهام باشی ، اگه بیرون بودیم کسی نبود مثل پارکینگ و … خواستم حرف بزنم باید زیر کفشم باشی ، ولی اگه جایی بودیم که کسی بود و از رابطه ما خبر نداشت نیازی نیست زیر پاهام یا کفشم باشی فهمیدی ؟ یا باید مثل دیروز بهت دردناک یاد بدم روش زندگیت رو ؟
درحالی که داشتم به این موضوع فکر میکردم که مگه قراره شخص دیگه ای هم از رابطه ما خبر داشته باشه گفتم : بله ارباب فهمیدم ، باعث افتخاره زیر پاهای شما باشم .
خواستم کمی خودشیرینی کرده باشم و البته کمی تخلیه روحی گفتم : البته ارباب دیروز هر لحظش شیرین بود برام .
تا گفتم پشیمون شدم که چرا زیادی حرف زدی و منتظر جریمه بودم
ارباب خندیدن گفتن : خب تو ساخته شدی برای این زندگی طبیعیه ، حتی اگه سالیان سال توالتم باشی و تغذیت از معده من باشه هم شاداب زندگی میکنی .
فکر میکنم تا مرز بیهوشی رفتم ، چشمام سیاهی رفت و آب دهنم جاری شده بود
اگه از جریمه نمیترسیدم بی حال رو زمین میوفتادم ولی تحمل کردم . مگه میشه جمله تا این حد تو روحم رسوخ کنه .
ارباب کاملا از حالم مطلع بودن و متحیر که ادامه دادن : مثل اینکه این زندگی رو خیلی دوسداری نه ؟
در حالی که سرگیجه داشتم و چشمام سیاهی میرفت و آب دهنم کمی داشت میریخت گفتم : خدایه من بهترین حالت زندگیم رو گفتید .
از این صفت که استفاده کردم براشون خیلی خوششون اومد و با خنده گفتن : آفرین آفرین خیلی راضی بودم ازت یه جایزه داری . که البته با جریمه دست دادن با مامانم میپره .
بعدش خندیدن و پاشون رو از رو پاشون برداشتن و یکیش رو گذاشتن رو کتفم و اون یکی رو دادن دستم و بدون مقدمه و کاملا جدی گفتن : یالا کف دمپایی هام رو برق بنداز .
باحالت مستانه ای که داشتم با ولع و در حالی که آب دهنم جاری بود مثل لیس زدن یه بستنی شروع کردم لیس زدن کف دمپایی ارباب . فکر کنم اگه بد مزه ترین ماده جهان رو هم میچسبوندن به کف اون دمپایی قطعا برای من مزش به شیرینی و خوشمزگی عسل بود .
با سرعت مشغول تمیز کردن بودم که ارباب خوشحال با نگاهی شیطانی به من شروع کن با دستشون با کیرشون بازی کردن ، فهمیدم که کیرشون شق شده .
بعد از گذشت 2 دقیقه کاملا کف دمپاییشون برق افتاده بود مثل روز اول البته خیلی کثیف نبود ، دمپایی اتاق بود ، کمی مو و … چسبیده بود بهش . میخواستم بگم تمیز شدن ولی میدونستم فقط باید لیس بزنم تا خودشون بگن .
چند ثانیه بعد خودشون کف دمپایشون رو نگاه کردن گفتن : خب خوبه حالا این یکی ، بدو که غذات داره از دهن میوفته .
شروع کردم لیس زدن این یکی دمپایی که ارباب گفتن :
به نظرت لیاقت داری با تفم بهت کمک کنم ؟ چجوری میتونی اثبات کنی بهم لیاقت داری ؟
من بی محابا انگار که بلیط سفر به نیویورک برام داشت جور میشد با استرس گفتم :
سرورم هر کاری بگید انجام میدم ، جونمو میدم ، خواهش میکنم ، هر کاری بگید میکنم خواهش میکنم منو لایق بدونید ؟
ارباب چند ثانیه ای فکر کردن و گفتن :
اگه صورتت بتونه 1 دقیقه زیر پاهام دووم بیاره شاید اجازه دادم ، خب یالا بخواب
حتی ازم نپرسید موافقی یا نه ، منم خوابیدم و آماده یه درد شدید بودم .
ارباب خیلی آروم یکی از پاهاشون رو گذاشتن رو سینم و با کمی تعلل کامل اومدن رو سینه من . نفس کشیدن سخت بود برام ، همش به این فکر میکردم چجوری صورتم میتونه یک دقیقه زیر پای ارباب تحمل کنه . ارباب هم چون از جایی نگرفته بودن هی تعادلشون رو از دست میدادن و دوباره میومدن رو سینم . کیر ارباب کاملا شق بود و میدیدم برآمدگیش رو .
در حالی که ارباب رو سینه من به سختی تعادلشون رو حفظ کرده بودن گفتن : دهنت رو باز کن ببینم هدف گیریم چطوره ؟
آروم تفی انداختن که افتاد رو چشمم
اون چشمم کامل بسته شد
ارباب گفتن : خاک بر سرت نتونستی تفم رو بخوری ؟
اومدن پایین و گوشیشون رو برداشتن و دوباره اومدن رو سینه من و دوباره تف بزرگتر و غلیظ تری رو انداختن این دفعه بخشیش وارد دهنم شد و بخشیش دور لبم بود که خندیدن و گفتن :
چقدر خوشگل شدی بزار یه عکس ازت بگیرم خاطره بمونه حیفه .
عکس ازم گرفتن و گوشی رو پرت کردن رو تخت و باز میخواستن تف کنن تو دهن من . بعد از چند تا تف که تقریبا بخش کمیش فقط وارد دهنم شد صورتم کاملا غرق تف شده بود و یک چشمی داشتم به بالا نگاه میکردم که ارباب بدون هیچ مقدمه اول یک پاشون(با دمپایی که پاشون بود ) رو گذاشتن رو صورتم و بعد اون یکی رو .
تقریبا سرم داشت میترکید ، از طرفی صدام در میومد بدبخت بودم از طرفی تحمل نمیکردم جریمه بعد از چند ثانیه ارباب پریدن پایین درحالی که کیرشون داد میزد که داره لذت میبره ، گفتن :
خب الان برم رو صورتت میشمریم ، اگه تونستی تحمل کنی بهت تو تمیز کردن دمپاییم کمک میکنم اگه نتونستی تحمل کنی به غیر از تمیز کردن دمپاییم بدون کمک یه جریمه هم میشی . آماده ای ؟
گفتم :بله سرورم
ارباب اومدن رو صورتم و با ساعت دیواری اتاق شروع کردن شمردن
در حالی که ایشون 5 ثانیه یه بار اعلام میکردن من هم به سختی از بین دمپایی های ارباب از طریق دهنم نفس میکشیدم و تحمل میکردم که وقتی به 40 رسیدن منتظر بودم که بگن 45 که گفتن 20 . داشتم میمردم واقعا ناامید شده بودم .
حس میکردم مغزم داره منفجر میشه ، صورتم پخ شده بود و لبام سر .
وقتی به 40 رسیدن ناگهان تعادلشون بهم خورد و پریدن زمین و گفتن :
مادرجنده ، تو به چه درد میخوری ؟ نتونستی تحمل کنی ؟ خب ننه جندت وقتی تو رو پس انداخت اسمت رو میزاشت توالت خیال همه رو راحت میکرد دیگه چون به غیر توالت بودن فکر کنم استعداد دیگه نداری .
در حالی که داشتم با دستم صورتم رو ماساژ میدادم حرف ارباب تقریبا تموم درد هامو خنثی کرد و تلنگری تو ذهنم خورد که ارباب برای بار دومه که بحث توالت بودنت رو میگه پس مطمعنا برنامه ای داره .
ارباب رو صندلی نشستن و گفتن : من اشتباه مادر خرابتو نمیکنم بهت الکی امید نمیدم تو برای تمیز کردن و توالت بودن به دنیا اومدی ، بیا ببینم دمپاییم کثیف مونده ، این دفعه که لیاقت کمک من رو نداشتی ، یالا شروع کن .
با ولع دوباره شروع کردم لیس زدن ، کمی دهنم سر بود و انگار لبام دوبرابر شده بودن ولی طعم دمپایی ارباب باورنکردنی بود برام . ارباب در حین لیس زدن دمپاییشون ازم عکس میگرفتن و کمی با زاویه دادن پاشون تو لیس زدن بهم کمک میکردن . بعد از چند دقیقه ارباب نگاه کردن دمپاییشون رو گفتن :
ادامه دادن :دیدی گفتم ، دهن تو ساخته شده برای این کار ، ببین چقدر خوب تمیز کردی . اما جریمت . باید یاد بگیری که بتونی حتی ساعت ها هم شده روی صورتت نگهم داری .
ادامه دادن :میخوام اینقدر رو صورتت وایسم که رد دمپاییم هام یا انگشتای پام رو صورتت بمونه . میخوام نشونه و شناسنامت بشه .
ادامه دادن : جریمت در ظاهر خوبه ولی سخته یا امشب انجامش میدی یا میبرمت انباری امشب رو تو انباری ما میخوابی فهمیدی ؟
ارباب بدون مقدمه زیپ شلوارکشون رو باز کردن و با کمی اینور اونور کردن کیر بزرگشون رو در آوردن و فکم رو گرفتن گفتن : بخور کیرمو
دهنم رو باز کردم کیرشون رو بکنم دهنم ارباب گفتن : زبونت رو ببینم
زبونم رو آوردم بیرون
گفتن : تا آخر زبونت رو بده بیرون زبون نفهم
تا جایی که میتونستم مثل یه سگ زبونم رو دادم بیرون
ارباب زبونم رو با انگشتاشون گرفتن و با کشیدن زبونم سرم رفت به سمت کیرشون .
زبونم رو رها کردن و درحالی که زبونم تا انتهای بیرون بود و تفم جاری شده بود سر کیرشون رو گذاشتن وسط زبونم و یه تف هم کردن روش .
گرمی کیرشون و عطر فوق العادش رو حس میکردم

ادامه …

نوشته: اسیر ذهن


👍 12
👎 1
13101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

850896
2022-01-01 01:59:56 +0330 +0330

داستانت قشنگه و قشنگ هم می‌نویسی ولی گوه خوری اضافه زیاد داشتی اول داستان که ریده مال کردی، از اینکه تو مازوخیسم داری و اون ارباب کونی ات سادیسم شک نداری خودت هم پس زر زیادی نزن، میخوای بنویس میخوای به کیر بچه های زیر ۱۸ سال سایت شهوانی که نمی نویسی، دیس دادم که گوه خوری اضافه نکنی، شاشووو

2 ❤️

850903
2022-01-01 02:20:44 +0330 +0330

وای نا امید شده بودم از اینکه قسمت جدید رو بذاری
من بهت حق میدم نخوای این داستان رو که وقت میذاری راجبش فکر میکنی و مینویسی رو واسه چارتا احمق و قضاوت کننده بذاری
اما امیدوارم که بتونی بی تفاوت باشی نسبت به احمق ها و ادامه اش رو هم بذاری و بدون اینو که طرفدار های خودتو داری :)

2 ❤️

850968
2022-01-01 09:05:27 +0330 +0330

لحن ابتدای داستانت یکمی برای یه برده تند بود
حواست باشه اربابت نبینه

1 ❤️

850981
2022-01-01 10:43:57 +0330 +0330

بنویس و به نظرات اهمیت نده
یه مشت آدم مریض اینجوری خودشونو تخلیه میکنن
تو کارت نباشه ث به تخم اربابت بگیر

1 ❤️

851004
2022-01-01 13:01:36 +0330 +0330

داستانت خوب و دس به قلمت عالی

1 ❤️

851030
2022-01-01 16:59:51 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

851112
2022-01-02 03:56:50 +0330 +0330

فوق العاده ترین داستان سایت تا الان همینه بعدیش کی میاد لطفاً جواب بده

3 ❤️

851152
2022-01-02 10:35:16 +0330 +0330

😂

0 ❤️

852193
2022-01-08 01:42:33 +0330 +0330

داستانت خیلی قشنگه ادامه بده حتما

1 ❤️

853024
2022-01-12 11:34:40 +0330 +0330

خوب می‌نویسی و حس بردگیت رو خوب توصیف می‌کنی
ادامه بده

1 ❤️

854076
2022-01-18 15:42:53 +0330 +0330

داستانت واقعا قشنگه و خیلیا هستن که از سبک داستانت خوششون میاد امیدوارم بخاطر اونا داستانت رو ادامه بدی و به حرف بقیه اهمیت ندی

2 ❤️

855212
2022-01-24 21:30:32 +0330 +0330

من داستان شمارو از طریق تلگرام خوندمش و خیلی علاقه مند شدم بهش 👌
و خیلی دلم میخواست بفهمم از کجا میشه پیداتون کرد و نظرم رو بهتون بگم. و بگم چقدر حس خوب و بامزه ای خوندن ماجرای شگفت انگیز و خارق العاده زندگیت
واقعا جذب ماجرای (نمیشه گفت زندگی، بنظر من یک رویای تحقق یافته یا یه معجزه ای که بهش رسیدی) یه سرنوشت فوق العاده داری تو
برات خیلی خوشحالم و من مرتب چک میکنم که لطفا و خب از طرف یک طرفدار حتما ماجرای قشنگت رو برامون تعریف کن.
(گور بابای بقیه و چرت و پرتاشون 😕)
از طرف یکی از طرفدارات با عشق ❤️ ❤️

1 ❤️

911293
2023-01-19 00:12:01 +0330 +0330

سلام . اگه مایلی بیا دایرکت . اگه بازم داستان اینطوری بنویسی ، فیلم بردگی خارجی برات می فرستم 😊

1 ❤️

932517
2023-06-11 03:59:23 +0330 +0330

لطفا ادامه بده، بهترین نویسنده این سایت شما هستی، ماه هاست که منتظر پارت بعدی داستانت هستم

0 ❤️