جزیره فمدام (۱)

1400/04/07

این داستان فانتزی و تخیلیه. به نظر من که فرقی نمی کنه داستان واقعی یا ساختگی باشه مهم اون حسی هست که منتقل می کنه. قبل از شروع لازمه این نکته رو هم اضافه کنم که این داستان زن سروری یا فمدامه. ولی صحنه های خشن فمدام های متعارف رو نداره.

اسم من دانیاله. همیشه دوست داشتم ملوان بشم و دریانوردی کنم. زمانی که 19 سالم شد یه قایق تفریحی کوچک اجاره کردم و زدم به دل آب. مسیر و نقشه هارو از قبل آماده کرده بودم. بعد از سه روز دریانوردی به یه جزیره رسیدم که تو نقشه نبود. جزیره کوچک و قشنگی بود و دورش رو مه غلیظ گرفته بود.
وقتی به ساحل رسیدم لنگر رو انداختم و پیاده شدم. در کمال ناباوری دیدم چند صد متر اون طرف تر چند نفر نزدیک ساحل نشستن. فکر کردم یعنی چند نفر دیگه هم قبل من اینجا اومدن؟! نزدیک تر که رفتم دیدم سه تا دختر اند. دستمو تکون دادم و نزدیک تر رفتم تا در مورد جزیره سوال کنم. یهو تا منو دیدن به طرفم دویدن انگار که آدم ندیده بودن. هر سه تاشون شورت و تاپ سیاه و عجیبی پوشیده بودن به نظر چرم می اومد.
بعد از اینکه فاصله به چند ده متر رسید یهو یه نیزه طرفم پرت کردن که اگه جا خالی نداده بودم بهم می خورد. پشمام ریخت و رنگم پرید. فکر کردم اینا میخوان منو بکشن و بعدش قایقمو رو بردارن برن. گفتم بهتره فرار کنم چون هر سه تاشون مسلح بودن.
به سمت داخل جزیره دویدم چون پر از درخت بود. اون سه نفر هم دنبالم دویدم. پیش خودم گفتم عجب آدم های ول نکنی! بعدش حس کردم یه چیز تیز داخل گردنم فرو رفت. دستمو کشیدم دیدم یه وسیله سوزن ماننده. بعدش در عرض چند ثانیه چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم.
به هوش که اومدم دیدم لختم و فقط شورت پاهام بود. دست و پاهام و دهتمو بسته بودن و منو میبردن. از ترس رنگم سفید شده بود. یکیشون گفت: “وایسید بیدار شد.” یهو شورتمو کشید پایین و کیرمو گرفت دستشو و شروع کرد به بررسی کردن. چون خیلی ترسیده بودن و مغزم جایی برای شهوت نداشت و کیرم سیخ نشد. یکی گفت: “طفلکی خیلی ترسیده. الهام سینه هاتو نشونش بده.” بعدش دختری که اسمش الهام بود گفت “چشم فرمانده صبا” بعد.
تاپشو درآورد و سوتینشو داد کنار. لعنتی ممه هاش خیلی بزرگ بود. حیف که دستام بسته بوده. به خودم اومدم دیدم شهوت ناشی از سینه های الهام به ترسم غلبه کرده و کیرم مثل سنگ سفت شد. فرمانده که حالا فهمیده بودم اسمش ناهیده گفت: “آفرین پسر خوب. حالا همینجور نگهش دار” فرمانده صبا کیرمو گرفت دستش و باهاش بازی می کرد. بعدش دهنش رو آورد جلو اولش یه بوس کرد و بعد شروع کرد به ساک زدن. تا اون موقع کسی کیرمو تو دهنش نکرده بود. من سریع بعد چند ثانیه ارضا شدم ولی آبی بیرون نریخت چون همش رو فرمانده صبا خورد. الهام که ظاهرا خیلی حشری شده بود گفت: “ژوون. میشه ببریم یه مدت خودمون ازش استفاده کنیم؟”
ناهید گفت: “نه. آبش خیلی خوشمزه بود ولی باکره است. اول باید بریم پیش ملکه تا افتتاح بشه” دختر سومی که اسمش ستاره بود گفت: “کیرش که هنوز راسته لطفا حداقل بزارید ماهم طعم آبمیوه اش رو بچشیم” فرمانده صبا گفت: “باشه فقط سریع باشید”
اول ستاره اومد جلو و شروع کرد به ساک زدن ایندفعه بیشتر طول کشید ولی اینم تا ته آبم رو خورد. بعد از تموم شدن کارش گفت: “لعنتی این خود دودول طلاست” دفعه آخرم که نوبت الهام بود ولی کیر من شل شده بود. الهام گفت: “من همیشه دوست داشتم مزه شیر یه باکره رو بچشم. به نفعته که برای منم نگه داشته باشی” کیرمو گرفت و مالید به سینه هاش یهو انگار که جادو کرده باشی کیرم مثل فنر سیخ شد. بعدش شروع کرد به ساک زدن و پروسه قبلی تکرار شد.
من که دیگه جونی واسم نمونده بود فکر کردم عجب وضعیت کسشعری گیر افتادم و بعدش خوابم برد.
وقتی بیدار شدم دیدم تو یه جایی مثل شهر هستم دارن منو به سمت یه ساختمون سفید می برن. باور نکردنی بود ولی انگار یه تمدن تو این جزیره وجود داشت. عجیب تر از اینا همه جای شهر پر بود از پسرهای نیمه لختی که به عنوان برده داشتن خرید و فروش می شدن و یا مثل حیوان خونگی چهار دست و پا دنبال صحابشون می رفتن.
سرانجام منو پیش ملکه بردن. با دیدن ملکه اون مقدار ناچیز پشمی که برام مونده بود هم ریخت. ملکه زنی بود با قد حدود 2 متر که لباس تماما قرمز پوشیده بود. جلوی لباسش یه چاک بزرگ داشت که تا کمر ادامه داشت. معلوم بود شورت نپوشیده ولی پارچه قرمز لای پاهاش رو پوشونده بود. سینه هاش انگار 90 بود و هیکل شهوانیش هر نه تنها آدمها بلکه هر موجود مذکری رو تحت تاثیر میذاشت. خدمتگزارن ملکه که پسر های 16 و 17ساله بودن برای ملکه لیوان هایی عجیبی که انگار داخلش اسپرم بود می آوردن و اون با ولع سر می کشید.
فرمانده صبا اومد جلو و تو گوش من گفت: “طناب هاتو باز میکنم ولی در حضور ملکه هیچ حرفی نمی زنی وگرنه بلایی سرت میارم که از مرد بودنت پشیمون بشی” من به نشانه تایید سرمو تکون دادم. بعد از باز کردن طناب ها ناهید سرمو به سمت کف سالن فشار داد و گفت: “منتظر باش ملکه اومد پاهاش رو ببوس”. من فکر کردم شاید بهتره همین الان فلنگو ببندم ولی وقتی سعی کردم فرار کنم با ضربه محکم فرمانده صبا که به تخمام خورد مواجه شدم.
ملکه نزدیک تر اومد و پاش رو سرم گذاشت بعدش کف پاش رو بوسیدم. ملکه گفت: “خب پس اینجا یه باکره دیگه داریم. امیدوارم دخترهای من خیلی ازت کار نکشیده باشن. خخخ …” بعد ادامه داد: “ببین پسرک جقی زود انزال. خیلی سریع توضیح میدم. جزیره ما یه جزیره مخفیه که هر سال فقط 10 تا مرد اتفاقی پیداش می کنن. تو تا چهار سال آینده به عنوان تعمین کننده اسپرم این جزیره اینجا زندگی می کنی بعدش آزاد میشی. البته حافظه ات بعدش پاک میشه” وی افزود: “تو فردا به بازار برده فروشی میری ولی من قبلش ازت تست میگیرم تا قدرت اسپرم سازیت مشخص بشه. هر زنی که خریدت صاحبت میشه و به نفعته که هرچی گفت اطلاعت کنی به دخترهای دیگه این جزیره هم میگی میسترس”
ملکه به دخترها دستور داد منو آماده کنند.
دست ها و پاهای منو به تخت بستن جوری که هرگونه اختیار عملی ازم صلب شد. بعدش ملکه اومد نزدیک یه چاقو تو دستش بود. من از ترس نزدیک بود بیهوش بشم. گفتم:“خواهش می کنم …”
چاقو رو برد سمت شورتم و با یه حرکت شرتمو پاره کرد. بعدش گفت: “نترس پسر کوصخل. دیگه بهش احتیاج نداشتی. به جزیره زن سروی خوش اومدی.” بعدش دامنشو دادبالا و کص کلوچه ایش معلوم شد کاملا خیس شده بود. اون صحنه هر کسی رو دیوانه میکرد. کیر من در سیخ ترین حالت بود. انگار داشت برای اون کس لعنتی له له میزد. یهو بدون هیچ مقدمه ای نشست روم و کیرم تا انتها وارد کسش شد. من درهمون ثانیه اول ارضا شدم و کسش پر از آب شد. صدای خنده هم بلند شد. ملکه گفت: “تو هول ترین پسری هستی که تا الان دیدم”.
کیرم هنوز شق بود. انگار نه انگار که همین چند ثانیه پیش آبم اومده. روی تابلویی که روی تخت وصل بود نوشته شد راند 2. ملکه شروع کرد تو پوزیشن cowgirl به ادامه دادن. تا راند سوم ادامه دادم و کیرم دیگه مثل شلنگ شل شده بود. ملکه گفت: “تا اینجا عالی بود مثل اینکه به حد نهایی مرحله اول رسیدیم میریم سراغ مرحله دوم” گفتم: “خواهش می کنم تمومش کنید. واقعا نمی تونم”
یهو کل لباساشو درآورد و سینه هاش افتاد بیرون. دیدن اون سینه های برجسته باعث شد دوباره شق کنم. ملکه موهامو گرفت و گفت گفت: “چه پسر خوبی. مثل اینکه خیلی ممه دوست داری.” یک راند دیگه هم با سینه های لخت خانم ملکه تموم شد و من دوباره ارضا شدم. ولی دیگه جون نداشتم. دیگه واقعا کیرم راست نمی شد. گفتم: “لطفا التماس می کنم. ادامه ندید. دارم میمیرم”
ملکه ممه های لختش رو داخل دهنم گذاشت. ملکه گفت: “ولی شومبولت چیز دیگه ای میگه.”
لعنتی انگار مسخ شدم. دوباره کیرم سیخ شده بود. روحم ارضا شده بود ولی بدنم همراهی نمی کرد و با خوردن سینه هاش دوباره اغوا شد. راند پنجم هم تموم شد دوباره آبم تو کس ملکه خالی کردم و بعدش از هوش رفتم. فکر کنم 300 سی سی اسپرم از دست دادم. تختی که روش بودم کاملا خیس شده بود.
وقتی بیدار شدم دیدم میسترس ستاره بالای سرمه. میسترس ستاره گفت: "پسر تو کارخونه اسپرم هستی. رکوردها رو جا به جا کردی قراره به دختر یکی از خاندان های اشرافی با قیمت بالا بفروشمت. میشی یه حیوون خونگی "

پایان قسمت اول

ادامه...

نوشته: اتواستاپ زن


👍 21
👎 4
26101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

817485
2021-06-28 01:49:33 +0430 +0430

ولله نظری ندارم
ولی خیلی روتین اولش انگار دارم فیلم جزیره ادم خوارا رو میبینم
پ.ن:تیرو و بیهوش شدنت مثل اوردن شربت قبل سکس روتین بود 😂

0 ❤️

817538
2021-06-28 08:29:10 +0430 +0430

کی بود که گفت قاتینگا ؟
کی صدا زد پاتینگا ؟

این چه سم پر غلطی‌ بود من خوندم سر صبحی؟ داداشم کسی با فانتزی بازی مشکلی نداره، اما فانتزی داریم تا فانتزی! 😂
غلط املایی هم داست متاسفانه

5 ❤️

817611
2021-06-28 17:52:18 +0430 +0430

عجب وضع کصشری
عجب داستان کصشری
عجب زندگی کصشری…

0 ❤️

817791
2021-06-29 17:06:05 +0430 +0430

تکراری، تخمی تخیلی
چرا دوباره آپ شده ادمین؟

0 ❤️