جنگل بهشتی

1395/01/16

دوربینشو آماده کرد،منم داشتم ماشین رو تمیز میکردم و خلاصه که برای عکاسی حرفه ای صبح زود زدیم به سمت جنگل های بکر و بی نظیر شمال کشور، سوادکوه…
.
حدود 2 ساعت بعد رسیدیم به ورودی شهرک آزادمهر(یه شهرک جنگلی)…ورودی رو رفتیم بالا و رسیدیم به روستایی فوق العاده و خیلی خیلی کم جمعیت(اسم روستا رو نمیتونم ببرم)…بعد از خرید ماست محلی و شیر تازه از ورودی روستا با ماشین گلی و کثیفمون تخت گاز کردیم سمت داخل روستا،تا یه جایی به بعد دیگه با ماشین نمیشد رفت و خلاصه که وسایل مورد نیاز مثل دوربین و لب تاپ و حصیر و چادر مسافرتی و فلاسک چای و تنقلات رو تو کیف ریختیم و پیاده رفتیم،حدود یک ساعتی داخل جنگل رفتیم و رسیدیم جایی که شاید از پیدایش حیات تا الان،10 نفر هم توش پا نذاشته بودن،یه رودخونه خوش صدا،حدود اردیبهش
ت بود و تموم دور اطراف پر از درخت های سبز،بکر ترین و زیباترین جای ممکن،آفتاب از لا به لای برگها توی چشممون میزد،من و دختر عمه ام وحشتناک به وجد اومده بودیم،چونکه مثل یه آتلیه بهشتی بود…
.
من : ( آیلین بگیر حصیر رو پهن کن تا من چادر رو اوکی کنم)
.
آیلین : (باشه)
.
چند وقتی بود که عاشقش بودم ولی خودش نمیدونست،مطلقه بود و عشق عکاسی…نمیدونم از نظر بقیه زشت بود یا زیبا،ولی از نظر من فوق العاده دل نشین بود…
.
روی حصیر نشستیم و آیلین چای زعفرونی ناب رو ریخت…چای رو خوردیم و با دوربین رفتیم سراغ جنگلی پر از سوژه های عکاسی…دلم میخواست امروز هر جوری شده بهش بفهمونم عاشقشم…خیلی با حوصله سوژه پیدا میکردیم و عکس میگرفتیم.
.
ساعت حدود 10.45 صبح
.
بعد یکی دو ساعت عکاسی یکم خسته شدیم و روی یه تخت سنگی پر از خزه سبز رنگ نشستیم…
.
سیگارش رو درآورد و با یه فندک شروع به روشن کردنش کرد…
.
من : (عه! آخه آدم تو جای به این قشنگی سیگار میکشه؟!..نکش بابا نکش)
.
آیلین : (شاهین اذیت نکن دیگه)
.
سیگار رو ازش گرفتم و ناراحت شد،روشو برگردوند، صداش کردم : (آیلین،آیلیییییین،منو نگاه کن)…دستمو گذاشتم روی شونه اش…گفتم : ( آخه من برای خودت میگم،خب ضرر داره)…هنوزم ناراحت بود،بهش نزدیک تر شدم و گفتم : (باشه اصن نگاه نکن من برای خودت گفتم)…خودشو شل کرد و حالتی گرفت که انگار میخواست بهم لم بده،آروم آروم خودشو بهم چسبوند و منم با دست راستم دست راستشو گرفتم
.
من : (از من ناراحت نباش دیگه)
.
آیلین اول لبخند،سکوت و بعد گفت : (نه عزیزم ناراحت نیستم)
.
من هم لپ سمت راستش رو یه بوس کوچیک کردم و با یه صدا و لحن خاص گفتم : (خوشحالم عشقم)
.
بالاخره حرفی رو که میخواستم زدم و آیلین با شنیدن کلمه ((عشقم)) یه جوری شد،بدنش گرم تر شد.
.
از این اینجا به بعد انگار یه مدار عشق و حشر بینمون برقرار شد،یه حس خاصی بود!
.
انگار جفتمون میخواستیم که عاشق هم دیگه باشیم! انگار میدونستیم که الان وقت اثبات عشق هست،به شدت گرم شده بودیم…
.
دستم رو گذاشتم جلوی گردنش و با نوک انگشتام گردنش رو ناز کردم،آیلین چشماشو بست،انگار میدونست که دارم حس عشق و حشر رو به تموم وجودش تزریق میکنم،حین ناز کردن گردن سفیدش،دست چپم رو گذاشتم روی ران سمت چپش و سرمو توی موهای مشکیش کردم و مست عطر موهاش شدم،بدنش به شدت داغ شده بود،دست چپش رو روی دست چپم گذاشت و سعی داشت که دستم رو از روی رانش ورداره…یه جور حس مقاومت داشت…ولی من دستم رو برنداشتم و با کف دستم همچنان روی رانش نوازش میکردم…شروع کردم به بوسه های ریز روی گردنش،کم کم به سمت لاله گوشش متمایل شدم و شروع کردم به زبون زدن،دیگه نم نم صدای ((نفس هاش)) میومد…
بهش گفتم : (تو میدونی من عاشقتم؟ تو میدونی؟)
.
آیلین : (سکوت)
.
صورتم رو به گردنش چسبوندم و با ته ریشم به پشت گردنش میمالیدم،یه جوری شد،یه لرزش دو سه ثانیه ای توی بدنش به وجود اومد و این بار صدای نفس هاش تند تر و بلند تر شد،
.
باز پرسیدم : (آیلین! تو میدونی من چقدر میخوامت؟ میدونی؟،اینجا بهشته و تو حوری منی عشقم)
.
آیلین چندتا لبخند و اخم پشت سر هم کرد و دست راستش رو بلند کرد و موهای منو ناز کرد…
.
دست چپم رو کم کم بردم سمت کُس نرم و مرطوبش…باز هم اون مقاومتش رو شروع کرد و با دست چپش میخواست دست منو ورداره،منم به سرعت لاله ی گوشش رو گاز گرفتم و به همراه مقاومتش دستم رو از بالای ساپورت مشکیش کردم توی ساپورت…از روی شرتش بالای کُسش رو مالیدم و بعد سه ثانیه با یه لرزش قشنگ و با صدای (آه) نرم و کوچیکی شرتش و دستم و ساپورتش رو خیس کرد،سرعت مالیدن رو بیشتر و کردم و دستم رو کردم توی شرتش و با دو انگشت از چوچول تا سوراخ دخول رو مالیدم،لحظه به لحظه با سرعت بیشتر…
.
آیلین با صدای لرزون: (شاهین تو عاشقمی؟)
.
من : (آره نفسم، تو چی؟)
.
آیلین: (هیچی نگو فقط بماااال)
.
به شدت داشتیم دیوونه میشدیم…
.
دستم رو از تو شرتش درآوردم و بلندش کردم و روی پاهام نشوندمش…دگمه های پیراهنش رو تند تند باز کردم و از روی سوتین سفیدش دو سه بار سینه هاش رو فشار دادم.
.
صدای آیلین بلند شد و آه و آخ گفتنش فوق العاده شد،بغلش کردم و بردمش روی حصیر،برگردوندمش و روی شکم خوابوندمش و آوردمش بالا تا حالت سگی بگیره،…ساپورتشو کشیدم پایین و شورتش رو هم همینطور و روی قسمت دخول کُسش بوسه زدم،زبونم رو مالیدم به کُسش و از سوراخ کون تا سوراخ کُس متوالی بالا پایین با وسط زبونم لیس میزدم…
.
آیلین : (وای خدا،شاهین بخورش فقط تا خود آخر دنیا بخورش فقط،قطع نکن عشقم،بخورش،بیشتر)
.
وقتی دیدم صداش خیلی داره بلند تر میشه با دستم جلوی دهنش رو محکم گرفتم و آیلین دستم رو لیس و میزد و گاهی هم گاز میگرفت…در حین خوردن سوراخ کون و کُسش آیلین به سرعت برگشت و چسبید به من رفت سراغ شلوارم،کیرم خیلی سفت شده بود و مثل سنگ شده بود،از روی شلوارم کیرم رو گاز کوچیک گرفت و من هم موهاش رو نوازش میکردم و آیلین شلوارم رو تا چند سانت پایین آرود و شورتم رو همینطور با وقتی کیرم رو دید سرش رو بالا آورد و به چشمام نگاه کرد و منم دو ثانیه نگاهش کردم و رفتم پیشونیشو بوسیدم و با دستم صورتش رو به کیرم مالیدم…
.
از سرش شروع کرد،اول یه تف بعد شروع کرد زبون زدن،زبونش به شدت داغ بود و کیرمو تا نیمه برد توی دهنش…دهنش مثل کوره بود،به شدت گرم،کیرم داشت میسوخت،دو دستی موهاشو گرفتم و سرشو بالا پایین کردم و اونم با اشتها فوق العاده و با صدای آه خفه ساک میزد و بالا پایین میرفت،ایستاد و با نوک زبونش سوراخ کیرم رو زبون میزد و دوباره شروع به ساک زدن و بالا و پایین رفتن متوالی کرد،یکم بدنم رو بالاتر آوردم و با دست راستم کونش رو میگرفتم و هی فشار میدادم.
.
دهنشو از کیرم برداشت و شروع به لب گرفتن کردیم و من حین لب گرفتن سوتینشو باز کردم و شروع به مالیدن نوک سینه ها و دور سینه هاش کردم و اونم با دست راستش کیرم رو که حسابی خیس کرده بود میمالید…لباشو گاز میگرفتم و زبونم رو دور زبونش میگردوندم و هولش دادم و از کمر خوابید.
.
کیرم رو یکم با دستم مالیدم و رفتم سر کُسش،کُسش یه بوی فوق العاده روانی کننده داشت،چوچولش رو بوسیدم و وقتی خواستم سرمو از روی کُسش بردارم با دستش سرمو نگه داشت و گفت : (نه نه نه بازم بخورش،هی بخورش،سرتو بلند نکن شاهینم،بخورش عشقم،داری منو میکشی پس بخورش)…این حرفاش حسابی داشت گیجم میکرد و منم با شدت بیشتر شروع کردم به خوردنش،بعد با زبونم شیش هفت بار به چوچولش ضربه زدم و بازم لیسیدمش و سرمو بلند کردم
.
کیرمو با دستم مالیدم و سر کیرمو به صورت بالا پایین مالیدم به کُسش،آیلین داشت روانی میشد،مالیدم به خط کُسش و بعد 10_15 ثانیه آروم و آروم و نرم نرم کردم تو کُسش…آیلین یه جیغ ریزی زد و بدنشو هی تکون میداد و بعد یکی دوتا تلمبه نصفه نیمه و آروم از شدت حشر و درد یکم اشک میریخت،بدنش رو نزدیک تر کردم به خودم و تلمبه رو آروم آروم تند تر میکردم و با تو دوتا دستم دو ور لگنش رو گرفتم بودم و قلبم داشت تند و تند میزد،آیلین چشماشو می بست و با دستاش حصیر و چمن های بغلمونو فشار میداد و میگفت : (وای نفسم محکم تر،سریع تر،منو بکش،منو دیوونه کن) و بعد سه چهار دقیقه کاملا خواب
یدم روی بدنش با لب گرفتن تلمبه میزدم،از شدت حشر لبشو یه گاز محکم گرفتم که یه مقدار خیلی کم خون اومد.
.
کیرمو از توش درآوردم و روی سرش رفتم و مقداری گردنشو بلند کرد و شروع به لیسیدن پایین کیرم و تخمام کرد.
.
بعد برگردوندمش و روی شکم خوابوندمش و با کل بدنم خوابیدم روش و کیرمو آروم کردم توی کُسش و با یکی دو دقیقه تلمبه آیلین با یه آه طولانی و با صدای لرزون ارضا شد و آب نسبتا زیادی(مایع واژینال) رو ریخت و منم تلمبه زدن رو سریع تر کردم،آیلین سرش رو به صورت کج روی حصیر گذاشته بود و منم ازش لب میگرفتم و با سرعت تلمبه میزدم و منم آبم تقریبا داشت میومد…آیلین جسمش دیگه شل و بی جون شده بود و کیرمو درآوردم و و برگردوندمش و آبمو ریختم روی سینه های کوچیک خوش فرم و گردنش.
.
از شدت بی حالی افتادم کنارشو و کنار گوشش این حرف هارو زمزمه میکردم : (دیدی چقدر عاشقتم،دیدی چقدر میخوامت؟…میخوام تا ته دنیا باهم باشیم،میخوام فقط مال من باشی،…باشه عشقم؟…تو زیباترین فرشته دنیایی) و دستمو انداختم روی شکمش و شروع به مالیدن شکم و زیر شکمش کردم و آیلین برگشت و بغلم کرد و گفت : (قول میدی همیشه باهم باشیم؟)…گفتم : (من بدون تو میمیرم و باید همیشه باهات باشم)…لب های همدیگه رو بوسیدیم و بعد چهار پنج دقیقه با یه دستمال تنشو پاک کردم و لباساشو آوردم و تنش کردم و بعد لباس های خودمو پوشیدم…بغلش کردم و بلندش کردم و بردمش توی چادر و حدود 1.5 ساع
ت توی چادر خوابیدیم و بعدش رفتیم سراغ ناهار و این چیزا…
.
من الان حدود 23 سالمه و اونم حدود 26 سالشه…
از الان که حدود دوسال از اون خاطره میگذره هنوز با همیم…ولی کسی نمیدونه…خیلی خوشبختیم…و یکی از بهترین اتفاقای سال 94 هم این بود که دانشگاهشو به تهران(محل زندگیم) انتقال داد و تقریبا هر روز همدیگه رو میبینم و عاشقونه هامون هم هر هفته تکرار میشه…
.
سال جدید همتون هم مبارک و امیدوارم تو این سال فقط خوش باشید و فارق از هر غم و غصه ای فقط خوش بگذرونید!
.
چاکرم
نوشته: شاهین


👍 12
👎 3
39687 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

536070
2016-04-04 20:17:33 +0430 +0430

حـسِ خـوب ِ عاشقـی …

3 ❤️

536088
2016-04-04 20:58:55 +0430 +0430

اون آیلین صاب مرده کسی رونداشت که تو برداشتی زرتی سوار ماشینش کردی وبردی شمالو …

0 ❤️

536103
2016-04-04 23:28:37 +0430 +0430

خخخ بش گفتی عاشقتم بعد کردیش.خخخ کمربند عشق و حشرم درس کردین.جل الخالق از همه چی کص در میاد امروزه

0 ❤️

536111
2016-04-05 01:48:24 +0430 +0430

اقای دانشگاهی فارق نیست فارغ درسته

1 ❤️

536131
2016-04-05 04:32:15 +0430 +0430

alllllllllllllllli boood :)

0 ❤️

536132
2016-04-05 04:42:46 +0430 +0430

اونوقت ایلین داغ شو بعدش داغتر شد احیانا به دمای ذوب نرسید؟

1 ❤️

536133
2016-04-05 04:44:03 +0430 +0430

داستانت دو نکته مثبت داشت
.
یکی اینکه جزییات رو دقیق و تاثیر گذار تعریف کردی و دوم اینکه اسم قشنگی براش انتخاب کردی که خواننده قبل خوندن داستان کنجکاو میشه که یعنی موضوع داستان چی میتونه باشه و یه چیزی که داستان سکسی رو دلچسب میکنه حس عشق هست،اینکه حس عشق هم چاشنی داستانت هست واقعا قشنگه…
.
در کل قشنگ نوشتی و به نظرم بازم بنویس

0 ❤️

536153
2016-04-05 09:47:13 +0430 +0430
NA

بهترین داستانی ک تا حالا خونده بودم همین بود . ولی من به یه نتیجه ای رسیدم . این کهکشان هر داستانی میخونه زیرش یه بهانه ای برا فوش دادن میاره. بد بخت بیچاره کم داری ب ملت فوش میدی؟ یه داستان بنویس تخیلی هم باشه عیب نداره ببینیم خودت چه گوه هستی . .البته بچه های شهوانی هم میدونن نوع حرف زدنت معلومه سنت هنوز قانونی نشده . ولی بازم میای تو وب

0 ❤️

536161
2016-04-05 10:53:36 +0430 +0430

تا حالا کسی بهتون گفته بود که چقدر فوق العاده مینویسید؟؟!!! :)
.
فقط میتونم بگم غرق داستانتون شدم…
.
عالی و بی نظیر بود…
.
فقط ازتون خواهش میکنم بازم بنویسید،چون واقعا از داستان های دروغین و چرند و داستانهای شرم آور محارم خسته شدیم…
.
بازم هر چی از داستانتون بگم کم گفتم…
موفق باشید 3>

1 ❤️

536215
2016-04-05 20:06:12 +0430 +0430

خوشم اومد
نميدونم راست بود يا دروغ
هرچي كه بود احساساتي و قابل وصف بود.
ممنون

0 ❤️

536270
2016-04-06 10:04:56 +0430 +0430
NA

از المانهای مشخصه داستان نویسی استفاده کرده بودی که میشد گفت داستانه نه مثل خاطره
نویسی که اگر هم راست باشه رنگ و بوی خالی بندی میده … بیشتر بنویس تا بچه ها با این نوع نگارش اشنا بشن و داستان نویسی کنن داستان قرار نیس حقیقت باشه خلاقیت ذهنه چیزی که مهمه نحوه ابراز و چینش کلماته

0 ❤️

536385
2016-04-07 03:10:33 +0430 +0430
NA

این سبک از داستانها رو دوست دارم
قشنگ بود
ادامه بده

0 ❤️

536386
2016-04-07 03:33:11 +0430 +0430
NA

داداش بازم بنویس :) خیلی چسبید

0 ❤️

536404
2016-04-07 06:36:24 +0430 +0430
NA

دیوونه این سبک داستانام 🤤
ای کاش تو زندگیم اتفاق بیفته

0 ❤️

536420
2016-04-07 08:32:15 +0430 +0430

عشق امروزی فرتی تبدیل به سکس میشه و عجیبه که تمام دخترهای نجیب در ساک استادن!!

0 ❤️

536428
2016-04-07 10:07:01 +0430 +0430

داستانت گرچه واقعی نبود ولی خوب در عالم تخیل از خیلی داستانهای تخمی دیگه تو این سایت بهتر بود…

0 ❤️

536439
2016-04-07 12:47:54 +0430 +0430
NA

همین اول بگم که از داستانت به شدت لذت بردم و بازم از این سبک داستانها بنویس…
و اینکه من نمیفهمم چرا ملت زیر هر داستانی چه خوب و چه بد دوس دارن توهین کنن؟
خب برادر من تو خودت میتونی دو خط بنویسی؟
اینجا درسته سایت سکسی هست ولی دیگه سر کوچتون نیست که با ادبیاتی که خانوادت بهت یاد دادن حرف بزنی…
. ? ?

0 ❤️

536456
2016-04-07 15:17:59 +0430 +0430

.خوب و جذاب بود. ایول

0 ❤️

539164
2016-04-30 14:50:28 +0430 +0430

خیلی خوب بود عالی منم داستان زیاد دارم یکیشم نوشتم نمیدونم چرا نمیزارن اما غلط املایی زیاد دارماااااااااا ?

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها