جک و لوبیاهای سحرآمیزش

1397/05/23

((این داستان طنز است))
یکی بود یکی نبود یکی هم بود که فکر میکرد خیلی گنده بود.اسم اون یکی جک بود.جک کوچولو همیشه با دوستش تو کوچه مینشست و بازی میکرد.این دوتا خیلی صمیمی بودن،انقدر صمیمی که فکر میکردن اونان که با بقیه بازی نمیکنن ولی در واقع بقیه بودن که با اونا بازی نمیکردن!بچه های دیگه محل،دختر و پسر همه باهم دوس بودن و گاهی یواشکی کس و کون همدیگه رم صفا میدادن.جک کوچولو و دوستش همیشه یواشکی میرفتن یه جای دنج و دکتر بازی بچه های دیگه رو میدیدن.بالاخره عالم بچگی بود و بازی کردن تو کوچه!مث الان نبود که یه تبلت بدن دست بچه بگن بزن رو دکمه هاش تا سرگرم بشی.اون موقع ها بچه ها میزدن رو دکمه های ممه های هنوز سر نزده دوس دختراشون،هم دختره حالت چش و چالش عوض میشد و خوشش میومد هم پسره میفهمید کجا رو بماله دختره بیشتر دوس داره!بعدا همین بچه ها که بزرگ میشدن تبدیل میشدن به تعمیرکاران کامپیوتر و کولر و دخترا هم میشدن بانوان شربت به دست و یواشکی چادر کنار زن!

القصه!یه روز که جک کوچیکه و دوستش مشغول بازی با اسباب بازی محبوبشون که یه قایق کاغذی بود شده بودند،
یه پیرمرد عجیب سر میرسه.رفیق تپل جک بنا به رسم قلدری میپره جلوی پیرمرد بیچاره و میگه:" اینجا محله ماس!اینجا کلا واس ماس،هرکی بخواد از اینجا رد بشه باید اول به ما کون بده!ما کون خیلی دوس داریم!"
پیرمرد غریب با نگاهی عجیب عباشو کنار میزنه و میگه:" آخه این کون چروک،کردن داره؟!بعدشم چجوری میخواید بکنید؟به نظر نمیاد بلد باشید!"
اشک تو چشای تپلی و جک حلقه میزنه.پیرمرد دست نوازش به سرشون میکشه و میگه:“اول باید به تخم های یه پسر دس بزنید.نگید که شما دوتا تا حالا کونکونک بازی نکردین؟!”
جک من من کنان میگه:" م م ما د دختر دوس داریم!"
پیرمرد خنده بلندی سر میده در حدی که چروک تخماش از هم وا میشه و جواب میده:“کوچولو تو که دستت به دختر نمیرسه اول باید پسر بکنی از همین دوستتم شروع کن،کون باید خوشگل باشه،سفید و کمی چاق ،سفید و کمی چاق!”

تپلی که حسابی ترسیده بود دستشو میذاره رو کونش و دِ برو که رفتی.آخه قبلش شنیده بود اونایی که کون میدن تو محل بد نگاه میکنن.
جک موند و پیرمرد.یکمم ترسیده بود که نکنه الان پیرمرد عباشو بزنه کنار و بخواد کونش بذاره!از طرفی هم دلش میخواست راه و رسم دختربازی رو یاد بگیره.دیگه کم کم شاشش داشت کف میکرد و وقتش رسیده بود.

پیرمرد دستشو رو شونه جک گذاشت و گفت:“نترس گوگولی کاریت ندارم فقط میخوام لوبیاهاتو ببینم.”
جک گفت:“لوبیا؟لوبیا چیه؟”
پیرمرد باز از اون خنده های چروکِ تخم واکنش کرد و گفت:“تخماتو بچه!اگه تخمات سایزش مناسب باشه میتونی بکاریشون تو زمین.اونوقت میتونی بری شهر غولها اونجا چون اندازه شون گنده اس بهتر میتونی کس و کون کردنو یاد بگیری.فقط باید مراقب باشی نبیننت.غولها عاشق بچه آدمیزادن!فقط تصور کن کیر یه غول تو کون یه بچه آدمیزاد چه بلایی میتونه سرت بیاره…”
جک که محو خواب و خیالِ دیدن سکس از نزدیک شده بود آب از لب و لوچه اش سرازیر شد و ریخت رو قایقش.
پیرمرد گفت:“اینم ببر،سکس غولها خیلی شهوانیه،حتما آبت میاد،اونوقت با همین کاغذه پاکش کن.امشب که ماه کامل شد.لوبیاهاتو ببر و در زاویه 180 شمال از شمال غربی کنار نزدیک ترین توالت عمومی خاکش کن!”
جک گفت :“مگه آلفرد هیچکاکه؟شمال از شمال غربی؟!چجوری ببُرمشون؟”
پیرمرد گفت:“لازم نیس ببُریشون.این معجونو بخور خودشون نزدیک صفر عاشقی کنده میشن میفتن تو شورتت.شورت که میپوشی؟”
جک به نشونه تایید شورت گل گلیشو به پیرمرد نشون داد.پیرمرد گفت:“مث شلوار خانجون خدابیامرزمه،من عاشق سکس محارم بودم.شورتتو میدی باهاش جق بزنم؟”
جک شورتشو به نشانه تشکر به پیرمرد داد و کیون لخت تو محل چرخید تا رسید به خونشون.فکر ممه های خوشفرم و پوست سفید غولها عنان از کف و کف از عنانش بریده بود…
نزدیک زمان موعود که شد لوبیاهاشو همونجا که پیرمرد عجیب گفته بود کاشت.از قدرت خدا یا هرکی دیگه که تو داستان نیومده،لوبیاها قد کشیدن،جک و همین طور هیچ کس تو محلشون هرگز فکر نمیکرد لوبیاهای جک بتونن واسه خودشون چنین قدی بکشن…حالا موقع بالا رفتن از لوبیای سحرآمیز و رفتن به شهر غول ها بود.تپلی رو میخواست چیکار!کافی بود فقط بتونه مخ یه غولچه مونث یا حتی مخنث رو بزنه!تو فکرش فقط کس و کون گنده بود که جولان میداد.
جک از ساقه لوبیا بالا رفت و رسید به دروازه شهر غولها…اینجا که اصلا ترسناک نبود؟پس چرا جک همیشه فکر میکرد غول ها ترسناکن؟شاید چون خیلی خیلی از جک بزرگتر بودن!یهویی یه فکر وحشتناک به سرش زد.با این کیر کوچولو چجوری میخواست بره تو کس و کون یه غول؟!حتی اگه با کله هم میرفت توش غوله امکان نداشت متوجه حضور جک بشه!
با بغضی سرشار قایق کاغذیشو وا کرد و روش نوشت:“برای دیدن بهترین کیر شهوانی به محل ما رجوع کنید.من نمیتونم اینجا بمونم.اینجا همه گنده ان میترسم له بشم!کسی نمیخواد با یه کیرکلفت سکس داغ تجربه کنه؟مکان هم دارم.همه جوره هم ساپورتت میکنم.فقط بیا!به تایپ من سر بزنید شاید خوشتون اومد!”
و به سرعت از لوبیاها پایین رفت.الان فقط باید پیرمرد عجیبو پیدا میکرد و ازش دستور بزرگ کردن کیر بدون نیاز به دارو رو میگرفت.باید فکری هم به حال تخم نداشته اش میکرد!آخه کی یه آدم کیردار بدون خایه میخواد؟

نوشته: دیوی جونز


👍 44
👎 9
14074 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

710534
2018-08-14 20:37:50 +0430 +0430

چه باحال بود 🙄

3 ❤️

710558
2018-08-14 21:03:20 +0430 +0430

loool خیلی خوب بود :d

0 ❤️

710562
2018-08-14 21:08:34 +0430 +0430

خیلی جالب بود
دمت گرم

0 ❤️

710570
2018-08-14 21:24:40 +0430 +0430
NA

عجب :|
چرا من حس میکنم این داستان مشکوک هسo_O

5 ❤️

710576
2018-08-14 21:32:56 +0430 +0430

حیف وقتم که برا این کسشعر رفت

1 ❤️

710578
2018-08-14 21:36:03 +0430 +0430

بدک نبود ولی نمیدونم چرا لایک کردم

0 ❤️

710581
2018-08-14 21:40:45 +0430 +0430

آخرین فتوای شیخ
داستان مشکوکه
تنفس اعلام میکنیم
شما با دیبی نسبت داری؟؟؟؟

1 ❤️

710585
2018-08-14 21:43:38 +0430 +0430

:D باحال بود

1 ❤️

710595
2018-08-14 21:59:55 +0430 +0430
NA

یه بوی خاصی از داستان میاد انگار مخاطب خاصی مد نظرش هس

3 ❤️

710609
2018-08-14 22:14:20 +0430 +0430

قسمت شورت گلگیشو دوس داشتم :))

0 ❤️

710623
2018-08-14 22:56:29 +0430 +0430
NA

قشنگ بود دیوی جونز عزیز البته بیشتر اسم آیدیتو دوست داشتم با داستانت خندیدم موفق باشی

0 ❤️

710677
2018-08-15 06:28:58 +0430 +0430

عالی بود ایول به شوخی های ظریف و هوشمندانه مخصوصا آخرش

1 ❤️

710678
2018-08-15 06:37:01 +0430 +0430

جالب بود،
لایکیدمت.

0 ❤️

710739
2018-08-15 11:59:39 +0430 +0430

آخرش عالی بووووود (((((((((:

0 ❤️

710769
2018-08-15 16:27:53 +0430 +0430

باحال بود، دفعه دیگه داستان هری پاتر کیری رو بنویس.

0 ❤️

710900
2018-08-16 05:38:43 +0430 +0430
NA

آن که شد هم بی خبر هم بی اثر از میان جمله او دارد خبر
آن کس که خبر دار شد دگر خبری از او نیامد
سامی جان من که دانم منتها ندانم

1 ❤️

710923
2018-08-16 08:28:06 +0430 +0430

دمت گرم خیلی باحال بود.

0 ❤️

710934
2018-08-16 09:18:45 +0430 +0430

خوب نبود ولی بد هم نبود…

لایک با کمی ارفاق تقدیمت

0 ❤️

711639
2018-08-18 22:00:00 +0430 +0430

جالب بیود ?

0 ❤️

712373
2018-08-22 05:24:04 +0430 +0430

نمیدونم این داستان چطور رفته تو لیست داستانای برگزیده ماه به نظر من که خیلی بی نمک بود دیسلایک

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها