حرارت سوزان

1398/02/26

طبق عادت هر روز،از سمت کتابخونه شهر ک توی پارک بزرگ شهرمون قرار داشت ب سمت خونه میرفتم،هوای پر التهاب تابستان بودو گرما جان فرسا.
افراد کمی در خیابان تردد میکردن و همه در حال خودشون و دغدغه های روزانشون بودن،
ی دختر سبزه ،با اندامی ب نسبت خوب ک خیلی جلب توجه نمیکرد،
پس از طی مسافتی یه ماشین ک سرنشینش ی پسر جوون بود نظرشو جلب کرد و همینطور نظر پسر هم ب سمت دخترِ،
سرم رو بالا اوردم و برای دقیقه ای کوتاه نگاهمون ب هم طلاقی کرد و نگاه تیزی ب سمت پسرک کردم،
در نگاه اول نیمی از بالاتنه پسر ک بلوزی مشکی ب تن داشت و بازوهای بزرگشو نشون میداد رو دیدم،صورت دلنشینی داشت،
همین توجه کم ب هم باعث شد ک پسرک ی بار دیگه دور بزنه ،نمیدونم توی فکرش چی بود اما برگشت
از سرعت ماشین کم کرد و تا جایی ک میتونست هم قدمم شد،
کاراش رو هر چند دوست داشتم اما برام کلافه کننده شده بود چون نزدیک ب خونه میشدم دلهره اینو داشتم ک اشنایی ببینه،
کمی مکث کردم و برگشتم ب سمتش
گفتم:چیه چرا دنبالم راه افتادی؟؟؟
پسرک ساکت مونده بود و از حرکت ناگهانیم شوکه شده بود و من ک دیدم چیزی نمیگه باز ادامه دادم ک ی ماشین زیر پاته فک کردی چ خبرِ ک دنبال من راه افتادی؟؟؟
واقعا نمیدونم چرا این جملاتو ب زبون میاوردم اما میگفتم …
پسرک منو بازم در سکوت همراهی میکرد،
راهی ک داشتم میرفتمو تغییر دادم ،ازش خوشم اومده بود،از سکوتش از نگاهش،
دوباره برگشتم و توی دلم دعا میکردم ک بازم بیاد،
پا تند کردم و دوباره ب سمت کتابخونه رفتم همونطور هم مرااقب بودم ک اون پسر همراهیم میکنه یا نه،
در سکوتش میومد،
ب کوچه ای رسیدم ک خیلی شلوغ نبود و در مسیرم بود رفتم داخل پسرک اومد و بهم گفت:میشه سوار شی؟؟
از این صراحتش جا خوردم،
گفتم :نه ،
دست بردار نبود،از چشاش خواهش میبارید گفت میشه حداقل شمارمو بگیری؟؟
کمی تعلل کردم صدایی ازم در نیومد باز تکرار کرد،
من ک هم میخواستم دست از سرم برداره،هم ازش خوشم اومده بود شمارشو گرفتم،
این شد اشنایی من با پدرام،

بعد از مدتها ک با هم اشنا شدیم ی روز دعوتم کرد به خونشون،من واقعا شیفتش شده بودن و توی اون سن فک میکردم بهترینو پیدا کردم،سوتینی ک خودم خیلی دوسش داشتم رو پوشیدم و از خونه خارج شدم،
کمی نگذشت ک پدرام اومد دنبالم،بعد از ی گشت کوتاه توی شهر رفتیم خونشون،
با پدرو مادرش زندگی میکرد اونروز کسی خونشون نبود،بعد از ورودمون منو ب اتاقش راهنمایی کرد،
در نگاه اول تخت مرتبش ب چشمم خوردرفتم جلوتر و روش نشستم،خودمم بی میل نبودم ،شالم رو از سر در اوردم موهای بلندو سیاهم رو دم اسبی بسته بودم و فقط ی رژ ملایمی ب لبهام زده بودم،
پدرام وارد اتاق شد و بعد از یه گفتگوی کوتاه هر دو سکوت کردیم و ب هم خیره شدیم،سکوت زیبایی مارو در بر گرفت کمی ب هم نزدیک شدیم .وقتی بدنهامون ب هم میخورد در خلسه فرو رفتیم،کارهامون دیگه دست خودمون نبود هر دو ب سمت هم کشش داشتیم،عشق بازی میکردیم لذت خاصی رو زیر پوستم حس میکردم،تا اون موقع این حسو تجربه نکرده بودم دلنشین ترین حس دنیا بود ،
لباسهامونو حین عشق بازی کم میکردیم تا جایی ک فقط ی سوتین و شرت ب تن من موند و ی شرت هم پای پدرام،بغل تو بغل دراز کشیده بودیم و مشغول لب گرفتن،
دستهای هر دومون روی بدنهامون میلغزید،هر لحظه دست های پدرام روی سینه های من و کسم میرفت و بر میگشت سرش رو کمی پایین برد و مشغول خوردن سینه هام و لیسیدن نوک اونها شده بود،از حرارت کارهامون اتیش در وجودم شعله میکشید،
بعد از کمی پدرام دراز کشید و من بین پاهاش قرار گرفتم کیرشو در اوردم و نزدیک لبهام کردم،اینقد داغ شده بودم ک واقعا از خوردن کیرش بدم نمیومد ،
اون رو توی دهنم بردم ،وقتی گرمای دهنم رو روی کیرش حس کرد اه بلندی کشید انگار نفسش بند اومد توی ی لحظه و من لذت بیشتری بردم،کیرش رو توی دهنم بالا و پایین میکردم و ب چشماش خیره شده بود ،اون در سکوت لذت میبرد،موقع خوردن کیرش ی وقتایی با دستش سرم رو ب پایین هدایت میکرد ،نفسم بند میومد دهنم پر از اب میشد
بعد از کمی خوردن کیرش جاهامونو عوض کردیم من دمر دراز کشیدم و ی بالش زیر شکمم گذاشت روم دراز کشید و کیرشو بین پاهام قرار داد،از عشق بازی زیاد کسم خیس شده بود اروم اروم کیرشو ب سمت سوراخ کونم هدایت کرد ،کمی سعی کرد اما کیرش داخل نمیرفت از روم بلند شد و گفت ک باسنامو با دستام نگه دارم,حین همین گفتگوها بدنمو میبوسید ،
دوباره سعی کرد وقتی کلاهک کیرش داخل میرفت درد خیلی زیادی توی بدنم پیچید کیرشو نگه داشت تا اروم شم و اروم اروم شروع ب تلمبه زدن کرد،بعد از گذشت تایمی منم غرق لذت شده بودم از تلمبه هاش،روم خیمه زده بود و با شدت توم تلمبه میزد هی کیرش رو داخل میکرد و بیرون میکشید و باز تلمبه هاش ادامه دار میشد
پدرام خسته شده بود سرعتشو کم کرد و دراز کشید کیر شق شدش جلوی چشام بود رفتم روی پاهاش نشستم سوراخ کونم رو روی کیرش تنظیم کردم و روش نشستم،کیرش داخل رفت،شروع کردم ب بالا و پایین شدن صدای نفسها و اه کشیدنامون فضا رو پر کرده بود،سینه هام تو دستاش بود،نوکشونو گاز ریز میگرف و تلمبه میزد،روی پدرام دولا شدم و لبامو ب لباش نزدیک کردم بوسه عمیقی از لبهام گرفت و ابشو ریخت توم،روش ولو شدم ،هر دو خسته شده بودیم ،کمی در همون حال موندیم بعد بلند شدم ی بوسه روی گونش کاشتم و ب سمت روشویی رفتم ،وقتی برگشتم توی اتاق پدرام لباساشو پوشیده بود و نشسته بود،رفتم توی بغلش و روی پاش نشستم و بوسیدمش،بوسه های داغ و کشدار،لباسامو پوشیدم کم کم اماده رفتن شدم و وقتی برگشتم خونه ساعتها ب سکس داغمون فک میکردم.

نوشته: Farideh


👍 18
👎 6
29319 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

767854
2019-05-16 21:13:38 +0430 +0430

ببین فریده جان یا نوشته هات رو کاملا ادبی بنویس یا کاملا به زبان امیانه.چیزی بینه این دو بنظرم خیلی نمیتونه تصور ذهنیه خوبی به وجود بیاره و در نهایت شهوت ادم بیدار نمیشه.
بازم ممنون بابت نوشته ات

1 ❤️

767875
2019-05-16 22:08:53 +0430 +0430

دیس لایک
شاه ایکس داستان بزار جان من گاییده شدم از بس نخندیدم

0 ❤️

767878
2019-05-16 22:12:40 +0430 +0430
NA

بابا ریدین تو ادبیات فارسی
!!!خوب تو که سواد نداری و نمیدونی که نگاه بهم تلاقی میکنه نه طلاقی،یابو جان ننویس ب ی یعنی چی بابا لطفا گهی که نمیتونی بخوری کم کم بخور

0 ❤️

767881
2019-05-16 22:24:13 +0430 +0430

والله من موندم کسی نیست به این کیر ما هم یه سواری بده .به جان عمرالبشیر قسم دیگه داره زنگ میزنه

1 ❤️

767885
2019-05-16 22:40:09 +0430 +0430

فریده ریدی دخترم

1 ❤️

767901
2019-05-17 00:34:22 +0430 +0430

لااقل وقتی شوهر کردی جان مادرت به شوهرتم کون بده و ادای تنگارو در نیار و نگو که پلمپ کونت

2 ❤️

767914
2019-05-17 02:55:29 +0430 +0430

عجب…

0 ❤️

767939
2019-05-17 09:25:12 +0430 +0430

شمارشو گرفتی و همون قراره اول رفتی خونه و بهش دادی؟؟؟ تازه قبل از اون تجربه نکرده بودی ؟؟ مگه میشه مگه داریم!!! عزیزجان ی چیزی بنویس ک قابلِ باور باشه ن اینکه ادم خندش بگیره از داستان.?

0 ❤️

767943
2019-05-17 09:53:22 +0430 +0430
NA

برو گمشو کارت جندگیه پول میگیری میدی کسشعر دیگعه چرا میگی فکر کردی همه مثله خودت خنگن

0 ❤️

767981
2019-05-17 16:47:18 +0430 +0430

مطمعن باش اون تو آسمونا بوده!!!

0 ❤️

768158
2019-05-18 13:38:19 +0430 +0430

لایک دوازدهم مال منه

0 ❤️

768193
2019-05-18 18:50:27 +0430 +0430

این بار خواستی داستان بنویسی به اسم یکی از اعضای باند باز چاپ کن تا واکنش و لایک هارو ببینی و هم اعتمادبنفست لطمه نخوره و بدونی مشکل این جامعه کجاهاست

0 ❤️

768194
2019-05-18 18:55:10 +0430 +0430

این جامعه براش مهم نیست چیه اول میبینه کیه

0 ❤️

768368
2019-05-19 13:32:06 +0430 +0430

عجب!!! اگه بازواش بزرگ بوده و ماشین داشته دیگه کجاش پسرکه؟! یاد دخترک کبریت فروش افتادم/:

0 ❤️