طبق عادت هر روز،از سمت کتابخونه شهر ک توی پارک بزرگ شهرمون قرار داشت ب سمت خونه میرفتم،هوای پر التهاب تابستان بودو گرما جان فرسا.
افراد کمی در خیابان تردد میکردن و همه در حال خودشون و دغدغه های روزانشون بودن،
ی دختر سبزه ،با اندامی ب نسبت خوب ک خیلی جلب توجه نمیکرد،
پس از طی مسافتی یه ماشین ک سرنشینش ی پسر جوون بود نظرشو جلب کرد و همینطور نظر پسر هم ب سمت دخترِ،
سرم رو بالا اوردم و برای دقیقه ای کوتاه نگاهمون ب هم طلاقی کرد و نگاه تیزی ب سمت پسرک کردم،
در نگاه اول نیمی از بالاتنه پسر ک بلوزی مشکی ب تن داشت و بازوهای بزرگشو نشون میداد رو دیدم،صورت دلنشینی داشت،
همین توجه کم ب هم باعث شد ک پسرک ی بار دیگه دور بزنه ،نمیدونم توی فکرش چی بود اما برگشت
از سرعت ماشین کم کرد و تا جایی ک میتونست هم قدمم شد،
کاراش رو هر چند دوست داشتم اما برام کلافه کننده شده بود چون نزدیک ب خونه میشدم دلهره اینو داشتم ک اشنایی ببینه،
کمی مکث کردم و برگشتم ب سمتش
گفتم:چیه چرا دنبالم راه افتادی؟؟؟
پسرک ساکت مونده بود و از حرکت ناگهانیم شوکه شده بود و من ک دیدم چیزی نمیگه باز ادامه دادم ک ی ماشین زیر پاته فک کردی چ خبرِ ک دنبال من راه افتادی؟؟؟
واقعا نمیدونم چرا این جملاتو ب زبون میاوردم اما میگفتم …
پسرک منو بازم در سکوت همراهی میکرد،
راهی ک داشتم میرفتمو تغییر دادم ،ازش خوشم اومده بود،از سکوتش از نگاهش،
دوباره برگشتم و توی دلم دعا میکردم ک بازم بیاد،
پا تند کردم و دوباره ب سمت کتابخونه رفتم همونطور هم مرااقب بودم ک اون پسر همراهیم میکنه یا نه،
در سکوتش میومد،
ب کوچه ای رسیدم ک خیلی شلوغ نبود و در مسیرم بود رفتم داخل پسرک اومد و بهم گفت:میشه سوار شی؟؟
از این صراحتش جا خوردم،
گفتم :نه ،
دست بردار نبود،از چشاش خواهش میبارید گفت میشه حداقل شمارمو بگیری؟؟
کمی تعلل کردم صدایی ازم در نیومد باز تکرار کرد،
من ک هم میخواستم دست از سرم برداره،هم ازش خوشم اومده بود شمارشو گرفتم،
این شد اشنایی من با پدرام،
بعد از مدتها ک با هم اشنا شدیم ی روز دعوتم کرد به خونشون،من واقعا شیفتش شده بودن و توی اون سن فک میکردم بهترینو پیدا کردم،سوتینی ک خودم خیلی دوسش داشتم رو پوشیدم و از خونه خارج شدم،
کمی نگذشت ک پدرام اومد دنبالم،بعد از ی گشت کوتاه توی شهر رفتیم خونشون،
با پدرو مادرش زندگی میکرد اونروز کسی خونشون نبود،بعد از ورودمون منو ب اتاقش راهنمایی کرد،
در نگاه اول تخت مرتبش ب چشمم خوردرفتم جلوتر و روش نشستم،خودمم بی میل نبودم ،شالم رو از سر در اوردم موهای بلندو سیاهم رو دم اسبی بسته بودم و فقط ی رژ ملایمی ب لبهام زده بودم،
پدرام وارد اتاق شد و بعد از یه گفتگوی کوتاه هر دو سکوت کردیم و ب هم خیره شدیم،سکوت زیبایی مارو در بر گرفت کمی ب هم نزدیک شدیم .وقتی بدنهامون ب هم میخورد در خلسه فرو رفتیم،کارهامون دیگه دست خودمون نبود هر دو ب سمت هم کشش داشتیم،عشق بازی میکردیم لذت خاصی رو زیر پوستم حس میکردم،تا اون موقع این حسو تجربه نکرده بودم دلنشین ترین حس دنیا بود ،
لباسهامونو حین عشق بازی کم میکردیم تا جایی ک فقط ی سوتین و شرت ب تن من موند و ی شرت هم پای پدرام،بغل تو بغل دراز کشیده بودیم و مشغول لب گرفتن،
دستهای هر دومون روی بدنهامون میلغزید،هر لحظه دست های پدرام روی سینه های من و کسم میرفت و بر میگشت سرش رو کمی پایین برد و مشغول خوردن سینه هام و لیسیدن نوک اونها شده بود،از حرارت کارهامون اتیش در وجودم شعله میکشید،
بعد از کمی پدرام دراز کشید و من بین پاهاش قرار گرفتم کیرشو در اوردم و نزدیک لبهام کردم،اینقد داغ شده بودم ک واقعا از خوردن کیرش بدم نمیومد ،
اون رو توی دهنم بردم ،وقتی گرمای دهنم رو روی کیرش حس کرد اه بلندی کشید انگار نفسش بند اومد توی ی لحظه و من لذت بیشتری بردم،کیرش رو توی دهنم بالا و پایین میکردم و ب چشماش خیره شده بود ،اون در سکوت لذت میبرد،موقع خوردن کیرش ی وقتایی با دستش سرم رو ب پایین هدایت میکرد ،نفسم بند میومد دهنم پر از اب میشد
بعد از کمی خوردن کیرش جاهامونو عوض کردیم من دمر دراز کشیدم و ی بالش زیر شکمم گذاشت روم دراز کشید و کیرشو بین پاهام قرار داد،از عشق بازی زیاد کسم خیس شده بود اروم اروم کیرشو ب سمت سوراخ کونم هدایت کرد ،کمی سعی کرد اما کیرش داخل نمیرفت از روم بلند شد و گفت ک باسنامو با دستام نگه دارم,حین همین گفتگوها بدنمو میبوسید ،
دوباره سعی کرد وقتی کلاهک کیرش داخل میرفت درد خیلی زیادی توی بدنم پیچید کیرشو نگه داشت تا اروم شم و اروم اروم شروع ب تلمبه زدن کرد،بعد از گذشت تایمی منم غرق لذت شده بودم از تلمبه هاش،روم خیمه زده بود و با شدت توم تلمبه میزد هی کیرش رو داخل میکرد و بیرون میکشید و باز تلمبه هاش ادامه دار میشد
پدرام خسته شده بود سرعتشو کم کرد و دراز کشید کیر شق شدش جلوی چشام بود رفتم روی پاهاش نشستم سوراخ کونم رو روی کیرش تنظیم کردم و روش نشستم،کیرش داخل رفت،شروع کردم ب بالا و پایین شدن صدای نفسها و اه کشیدنامون فضا رو پر کرده بود،سینه هام تو دستاش بود،نوکشونو گاز ریز میگرف و تلمبه میزد،روی پدرام دولا شدم و لبامو ب لباش نزدیک کردم بوسه عمیقی از لبهام گرفت و ابشو ریخت توم،روش ولو شدم ،هر دو خسته شده بودیم ،کمی در همون حال موندیم بعد بلند شدم ی بوسه روی گونش کاشتم و ب سمت روشویی رفتم ،وقتی برگشتم توی اتاق پدرام لباساشو پوشیده بود و نشسته بود،رفتم توی بغلش و روی پاش نشستم و بوسیدمش،بوسه های داغ و کشدار،لباسامو پوشیدم کم کم اماده رفتن شدم و وقتی برگشتم خونه ساعتها ب سکس داغمون فک میکردم.
نوشته: Farideh
دیس لایک
شاه ایکس داستان بزار جان من گاییده شدم از بس نخندیدم
بابا ریدین تو ادبیات فارسی
!!!خوب تو که سواد نداری و نمیدونی که نگاه بهم تلاقی میکنه نه طلاقی،یابو جان ننویس ب ی یعنی چی بابا لطفا گهی که نمیتونی بخوری کم کم بخور
والله من موندم کسی نیست به این کیر ما هم یه سواری بده .به جان عمرالبشیر قسم دیگه داره زنگ میزنه
لااقل وقتی شوهر کردی جان مادرت به شوهرتم کون بده و ادای تنگارو در نیار و نگو که پلمپ کونت
شمارشو گرفتی و همون قراره اول رفتی خونه و بهش دادی؟؟؟ تازه قبل از اون تجربه نکرده بودی ؟؟ مگه میشه مگه داریم!!! عزیزجان ی چیزی بنویس ک قابلِ باور باشه ن اینکه ادم خندش بگیره از داستان.?
برو گمشو کارت جندگیه پول میگیری میدی کسشعر دیگعه چرا میگی فکر کردی همه مثله خودت خنگن
این بار خواستی داستان بنویسی به اسم یکی از اعضای باند باز چاپ کن تا واکنش و لایک هارو ببینی و هم اعتمادبنفست لطمه نخوره و بدونی مشکل این جامعه کجاهاست
عجب!!! اگه بازواش بزرگ بوده و ماشین داشته دیگه کجاش پسرکه؟! یاد دخترک کبریت فروش افتادم/:
ببین فریده جان یا نوشته هات رو کاملا ادبی بنویس یا کاملا به زبان امیانه.چیزی بینه این دو بنظرم خیلی نمیتونه تصور ذهنیه خوبی به وجود بیاره و در نهایت شهوت ادم بیدار نمیشه.
بازم ممنون بابت نوشته ات