حرفی که تاوان سنگینی داشت (۱)

1400/12/10

ماجرا از یک جمله شروع شد
آوا جان عزیزم هیکلت بد شده بخودت برس تورو خدا
سلام این ماجرا مربوط میشه به خیانت خانومم چرا و چگونگیشو در ادامه میگم
برخلاف اکثر داستای تخیلی کاربرا تو این سایت. خانوم من نه باسن جنیفر لوپزی داره نه سینه های 85-95 عین سنگ و خوش فرم در کل اندامش پورن استاری نیست بدن زیبایی داره یا بهتره بگم قبل حاملگی قدش هم بسکتبالیستی نیست در کل یک زن زیبا(دوست داشتنی) با قد قامت نرمال
اسم ها هم کمی دچار تغییر شده…
سال 92 ازدواج کردم 26 سالم بود آوا هم 22 سالش یه دختر فعال و پرجنب جوش تا چهار سال بیخیال بچه بودیم راحت سفرمون رو میرفتیم تفریحمون رو داشتیم شغلمون هم پیش هم بود مغازه آرایشی دارم خلاصه اینکه زندگی زندگی خوبی داشتیم البته تو ایران نمیشه گفت زندگی خوب چون هرچقدرم درامد داشته باشی بازیم محدودیت های زیادی داری…بگذریم
یه سال بعد ازدواج دوربریا سیخونک میزدن بچه بچه بچه بچه بچه الان بهترین موقعه واسه بابا مامان شدنتونه سنتون بره بالاتر فلان میشه بهمان میشه…جواب فکو فامیل رو میدادم شرایط اقتصادی و فرهنگی رو بهونه میکردم واقعیتش هم حقیقتو میگفتم درسته درامد نسبتا خوبی داشتم ولی خب پول یه گوشه از این موضوعه
چدر مادرم و پدر مادر آوا زیر بار نمیرفتن هی نیش کنایه مشکل باروری مشکل مردونگی و از این حرفها تا اینکه سال نود شیش تصمیم به بچه گرفتیم تو زمان بازداری اوا فاصلم از زنم بیشتر میشد فاصله جنسی چند سال اوا رو با اون اندام زیبا(بازم میگم پورن استاری نیست) به آغوش میگرفتم واسم خیلی عذاب اور بود اما خب چاره ای نبود راستیتش خودم اصلا دوست نداشتم بچه دار شیم اما اوا تصمیم گرفته بود مادر شه,زنم متوجه دور شدن من شده بود میگفت وایسا بچت بدنیا بیاد عشقی که اون بچه بهت میده بهم خوردن هیکلم از یادت میره اخرای دی بود دخترم بدنیا اومد آی قربون دخترم بشم… تا یک سال سرگرم دخترم مینا بودم هیکل بهم خورده اوا هم زیاد اذیتم نمیکرد فکر میکردم دوباره درست میشه ولی اشتباه بود آوا تنبل شده بود ورزش نمیکرد و اینکه ()بعد زایمان گشاد شده بود معمولا بعضی از خانوما بعد زایمان میرن دکتر واسه تنگ کردن واژنشون اوا اینکارو نکرد تاااااا اینکه اون شب رسید و صبر منم تموم شده بود…
میخواستیم معاشقه کنیم همه چی عالی بود تا اینکه دخول صورت گرفت آلت من سایز نسبتا نسبتا نسبتا بزرگی داره نه زیاد اما با اینحال …
آوا گفت شبمون رو کوفت کردی من چورن استار نیستم که منم گفتم پورن استار بخوره تو سرم لامصب () گشاد شده تا دو ساعت حرکت بزنم فایده ای نداره تو ارضا میشی سرآخر من باید برم خودارضایی کنم,آوا جان عزیزم هیکلت بد شده بخودت برس تورو خدا واژنتم که دیگه نگم (اینقدر موئدبانه نگفتمااا) کمی جرو بحث کردیم خلاصه قهر کردیم تا دو هفته صحبت نمیکردیم شبا میومدم خونه (از وقتی مینا متولد شد اوا دیگه مغازه نیومد تو خونه بچه داری میکرد) میشستم پا ماهواره یه شب که اومدم خونه سریال قدیمی بی واچ رو داشت نشون میداد مربوط به چنتا قریق نجات تو ساحل چنتا زن و مرد
برگشت بلند گفتم اوووف لامصب عجب بدنی داره آوا تو آشپزخونه بود سریع اومد نشست رو مبل کنار من بدون اینکه باهم حرفی بزنیم منم هی زیرلب میگفتم جون چه بدنیایی آوا داشت حرص میخورد سریاله یجاش دختره داشت میدوید صحنه آهسته شد اونایی سریالو دیدن میدونن چی میگم سریع رفتم جلو تلوزیون با حالت ندید بدیدا ذوقی مدل میخندیدم جون جون میکردم واااای وااای بغض آوا ترکید کنترل کوبوند تو کمرم رفت تو اتاق منم بی اعتنایی کردم,صدای هق هقش میومد کلا بی تفاوت بودم بلند شدم رفتم آشپزخونه دیدم شام درست کرده شاممو خوردمو رفتم یه ربعی پیاده روی اومدم رو کاناپه گرفتم خوابیدم,صبح ساعت 8 بیدار شدم آب دست صورتم زدم رفتم آشپزخونه صبحونه بخورم دیدم آوا نیست اصلا حواسم نبود هر روز منو بیدار میکرد پاشو صبحونه بخور حتی اون روزایی که قهر بودیم هم بیدارم میکرد بدون ردبدل شدن کلمه ای میگفت صبحونه یه تخته وایتبورد کوچیک داشتیم صبحا روش مینوشت بیا صبحونه بخور و ناهار شام هم همینطور, رفتم اتاق خواب دیدم نه آوا هست پیش خودم گفتم قهر کرده رفته خونه مادرش چشمم خورد به تلوزیون یه مقوا بزرگ چسبونده به تلوزیون روشم نوشته بود رفتم عین اون دختره که تو تلوزیون بود بشم فعلا بیا برای همین کاغذ ذوق کن,منم بدم میومد که مشکلات زناشویی رو با دیگران درمیون بزارم یا برم جلو ننه بابام بگم به مشکل خوردیم همین انتظارم از اوا داشتم
اولش فکر کردم رفته خونه بابا مامانش جریانو گفته خب خوشبختانه اینکارو نکرده بود بدبختانه اونروز رفته بود خونه دوستش حمیده ایکاش نمیرفت حمیده از ااین فمینستای تیر دوبار طلاق گرفته بود همه مردارو دشمن خودش میدونست. این اتفاقات فروردین 98 پیش اومد
حمیده مدیر یه مجتمع ورزشی تو فلان نقطه تهرانه خانومم تصمیم گرفت بره باشگاهیی که حمیده اونجاس بعد دو ماه آوا رفت دکتر واسه عمل واژینوپلاستی رفتاراش هم با من رفته رفته سرد میشد اصلا فکر اینکه بخواد بهم خیانت کنه تو ذهنم خطور نمیکرد بی تفاوتیاش بقدری زیاد شده بود که منیکه خیلی مغرورم خودمو کوچیک کنم پیشش اما جواب نمیداد رابزه جنسی داشتیم اما بقدری سرد بود که هیچی حس نمیکردم هی میگفت زود کارتو تموم کن داشت تلافی میکرد موفق هم بود هیکلش هم مثله قبل بارداری شده بود بدجور خوردم میکرد با بی تفاوتی انگار تو خونه مزاحمم فقط با مینا صحبت میکرد قربون صدقش میرفت رفتاراش ججوری نبود که فکر کنم دوست پسر داره نه با گوشی زیاد ور میرفت نه موقعی که از خونه بیرون میرفت زیاد بخودش میرسید همون آوا قبل بود, یک روز بهم زنگ زد گفت شب مهمون داریم میوه و گوشت مرغ بکیر گفتم کی؟گفت چنتا از دوستام و شوهراشون گفتم میشناسم؟گفت نیاز نیست بشناسیشون بخاطر من میان منم گفتم زحمت بکش خودت برو میوه بگیر خدافظ.گوشیو قطع کردم پنج دیقه بعد زنگ زد گفت شبو کوفتمون نکن وسایل بخر بیا دستت درد نکنه گفتم خودت میری میخری منکه نمیشناسمشون نیازی هم نیست بشناسم و نیازی نیست بیام خونه, گفت خواهش میکنم اذیت نکن میخوام معرفیت کنم بهشون آشنا شین باهمدیگه گفتم اولش نیاز نبود بشناسمشون الان میگی میخوام معرفیت کنم!؟خلاصه اینکه کمی نرمتر صحبت کردو منم خام شدم نمیدونستم چه نقشه ای واسم کشیده به همراه اون زنیکه حمیده.
مغازه رو زود بستمو وسایلو خریدم رفتم خونه اوا داشت بخودش میرسید بهم گفت برو میوه هارو بشور االاناس برسن گفتم مگه قرار نبود واسه شام بیان الان تازه ساعت 5 گفت چه ربطی داره الان نمیخوان که شام بخورن میشینیم دورهم صحبت میکنیم سرگرم میشیم تا موقعی که وقت شام برسه رفتم میوه هارو شستم یه چای واسه خودم دم کردم اومدم نشیتم جلو تلوزیون در حال نوشیدن چای و تماشای ماهواره ساعت شیش بود که مهموناش رسیدن چخبرههههه ایل و طایفه ای بودن انگار پونرده نفر اولش شوکهفکر میکردم 4 نفر باشن نه اینکه 15 نفر شیشتا زن 9 تا نره خر همشونم هیکیلی (گنده الکی)
اومدن داخل و آوا خوشامد گفت منو معرفی کرد بهشون با یه حالت زننده منو کوچیک کرد اینو که الان یادم میاد اعصابم خورد میشه, اینم م… شوهرم هه هه شوهر که چه عرض کنم بار اضافی اونام خندیدن از همون اول توپ پر مثل اینکه از قبل هماهنگ شده بود با حمیده,چنتا کسشر هم حمیده گفت منم فقط به خودم میگفتم کنترل کن خودتو کنترل کن, یکی از لون گنده الکیا اسمش شهاب بود اومد زد رو شونم مثلا فکر کرد منم از این سوسولام برگشتم با حالت سرد بهش نگاه کردم دستشو برداشتو کابل رو گرفت,(حرفای زیادی ردو بدل شد اما چون چیز مهمی نبودن و هم از حوصله من و شما خارجه بازگو نمیکنم) یک ساعت به همین منوال گذشت آوا و حمیده گه گداری میومدن مثلا منو خراب کنن بغیه هم میخندیدن صورت سرد منو میدیدن کمی مراعات میکردن مثلا و باهاشون همکاری نمیکردن,مشغول صحبت باهمدیگه بودن حمیده با صدای جدی گفت محسن بدو برو چنتا چای بریز ببینم زودباش,اینجا دیگه من قاطی کردم گفتم خیلی داری تند میریاا چندبار کسشر بهم گفتی نشنیده گرفتم یکاری نکن همینجا خرابت کنم تا چند وقت اعتماد بنفست ریده شه توش پس ببند دهنتو, جمع یدفعه ساکت شد و یکی از اون گنده الکیه اسمشم یادم نمیاد گفت آقا محسن چرا اینقدر جدی میگیری بابا شوخی میکنه حمیده با ما هم همینه بهش گفتم منو چندبار دیده؟دوبار یا سه بار کلا ده تا کلمه بین منو این خانوم ردوبدل نشده چه شوخیی؟ نگو همه این مردا از تحقیر شدن لذت میبرن برای همین بهشون میگم گنده الکی.
مرده گفت .اللا چی بگم هرکی اخلاقش یجوریه دیگه شما مشخصه خیلی دیر یخت بازی میشه گفتم من کلا آدم شوخی نیستم تنها با چهار نفر تو زندگیم شوخی دارم حتی خیلی از دوستامم شوخیاشون در دوتا کسشره همین. حمیده لال شده بود آوا هم چشماشو با اخم بهم دوخته بود از پذیرایی زدم بیرون رفتم تو بالکن سیگار روشن کردم غرق در فکر شدم اعصابم بقدری خورد بود سه نخ سیگار پشت سر هم کشیدم زنگ زدم به حسن رفیق نزدیکم گفتم بیاد خونمون تا فوتبال دستی بزنیم بدون هیچ حرفی از خونه زدم بیرون رفتم حیاط کمی با فوتبال دستی تنهایی بازی کردم تا حسن اومد باهم بازی کردیم حواسم جای دیگه بود کلا پرت پرت بودم حسن چندبار گفت چت شده میگفتم هیچی چندبار دیگه پرسید گفتم دوستای خانومم اومدن باهاشون حال نمیکنم زدم بیرون از خونه زنم ناراحت شده. یه ساعتی بازی کردیم گوشی حسن زنگ خورد گفت باید برم کار واجبی پیش اومده و رفت تنها شدم اصلا دوست نداشتم برم تو جمعشون عین جهنم بود واسم کمی با گوشیم ور رفتم یه صداهایی از بالا میومد منم دقت نمیکردم خواستم سیگار روشن کنم که نگو تو خونه جا مونده رفتم بالا هرچی به خونه نزدیکتر میشدم صداها عجیبتر میشد واسم ولی بازم توجه نکردم درو زدم کلا صداها قطع شد درو باز نکرد کلیدمم تو مونده بود بازم در زدم دیدم نه شک کردم هم ترسیدم اینبار درو محکمتر کوبیدم لیلا درو باز کرد لیلا یکی از اون خانوما بود گفتم چرا درو باز نمیکنی نگران شدم گفت داشتیم مافیا بازی میکردیم نشنیدیم رفتم داخل فضا عجیب بود بوی عرق بدن یه بوی خاص میومد بدون توجه به آوا و مهموناش رفتم اتاق کلیدو سیگارموبرداشتم تو فکرم زد گوشیموبزارم ضبط صدا ببینم چی میگن بخودم گفتم نه حاجی زشته میفهمن ضایس حالا کجا میخوایی بزاری رفتم آشپزخونه آب بخورم چشمم افتاد به هالوژن خواستم بزارم اون قسمت خالیه بهش میگن جا مخفیه نمیدوونم چه کوفت زهرماریه اسمش پشیمون شدم گوشیو گذاشتم رو همون اوپن چنتا کتابم اونجا بونجا بینشون گذاشتم برگشتم اتاق آوا رو صدا زدم گفتم کی میخوان برن گفت بعد شام عجله داری زودتر برن؟ گفتم حال نمیکنم باهاشون حالا واسه توام دارم با اون پتیاره جفت میکنی منو خراب کنی وسط دوستات باشه هرچی بود بین منوتو تموم شد با این کارت من رفتارم زشت بود یبار گفتم بدنت بد فرم شده فقط بین خودمون دوتا گفتم اما تو عوضش چندسری تلافی کردی بازم سیر نشدی ایندفعه خواستی منو جلو دیگران خراب کنی, من میرم خونه مامانت مینارو بیارم,آوا گفت م…بس کن ادامه نده چرا اینطوری شدی تو چرا داری منو جلو دوستام خراب میکنی؟جالبه دست پیشو میگیری پس نیوفتی حرفای خودمو به خودم میزنی بخدا اگه مینا نبود بخاطر حرکت امشبت همه چیزو تموم میکرد.از اتاق زدم بیرون آوا هرچی صدا زد جواب ندادم دوستاشم صدا زدن جواب ندادم از خونه زدم بیرون
این وسط یه چیزی بود اصلا حواسم نبود موقعی که مهموناش اومدن اوا سوتین داشت اما وقتی داشتم تو اتاق باهاش حرف میزدم برامدگی نوک سینه از تیشرتش کاملا مشخص بود.
از خونه زدم بیرون بدون اینکه فکر کنم زنم بهم خیانت میکنه,از حرفایی که بهش زدم ناراحت بود البته خودش باعثش بود که عصبی شم تو مسیر هی فکر میکردم به اتفاقات تا رسیدم خونه پدرزن رفتم بالا ماردزن حال احوال پرسید و مثل همیشه گلایه که کم میایی خونمون میوه چایی آورد واسم خواهر زنم کوچیکتر از آوا اومد پیشم خیلی دوسش دارم (دوست داشتن بدون نظر داشتن) باسمش ترانه اس باهم کمی شوخی کردیم گفتیمو خندیدیم بیست دقیقه صحبت با ترانه تمام اون حال بدی چند ساعت قبلو شست,واسه اولین بار بود تو نگاهاش ی چیزی دیگه ای میدیدم کمی شوخیاش دستی تر شده بود دیدم فضا داره معنوی میشه سریع بلند شدم گفتم باید برم خونه آوا نگران میشه ترانه جان مینارو میاری دستت درد نکنه.کجا حالا نشستی دیگه. گفتم ایشالا یه وقت دیگه دیروقته از ترانه و ماردزم اصرار از من انکار خواستم زنگ بزنم خونمون یادم اومد که گوشیو گذاشتتم رو اپن واسه ضبطاز خونه مادرزن زنگ زدم خونه دفعه دو دفعه جواب نداد شکه کمی قویتر شد پیش خودم گفتم نه بابا چهارتا زن دیگه اما اونجاس به هیچکدوم نمیخوره اینکاره باشن بغیر حمیده اون سه تا دیگه شوهرشونم اونجاس.دفعه سوم که زنگ زدم حمیده گوشیوبرداشت بله بفرمایید گفتم محسنم گوشیو بده آوا صدا خنده و اوخ اوخ نکن دیگه کبود میشه میومد خیلی واضح نبود اوا اومد پشت تلفن گفتم شام خوردین گفت تازه داریم میزو میچینیم یه ساعت دیگه بیا گفتم از کی تا حالا بهم میگی کی بیا کی نیا؟گفت مگه خودت نگفتی؟ گفتم چیو گفت همونکه تو اتاق گفتیو گفتم نمیفهمم چی میگی گفت واست اس ام اس میکنم گفتم اس چرا بگو چیو خودم گفتم؟گفت خودت گفتی که از دوستات خوشم نمیاد منم میگم یه ساعت دیگه بیا تا نبینیشون گفتم آهان باشه منم اینجا با ترانه دارم صحبت میکنم.
انگار که برق گرفته باشدش با تعجب گفت ترانه؟مگه اونجاس چرا خونه خودش نیست؟گفتم منچه میدونم لابد میخوایی بهش بگم چرا اینجایی برو خونه خودت!!!؟ گفت نههه منظورم اینه که مگه خودش خونه نداره چرا 24 ساعته خونه مامان بابامه منم گفتم خب خونه مامان بابایه ترانه ام هستااا, کمی صحبت گوشیمو قطع کرددم (ترانه داشت طلاق میگرفت شوهرش بهش خیانت کرده بود حدس یزنین با کی؟ بله آوا) ترانه رو صدا زدم بهش گفتم مثل اینکه یه ساعت دیگه موندنی شدم خیلی خوشال شد یه لحظه چشاش تو چشام قفل شد سریع نگاهمو عوض کرد,خدایا امشب چرا اینطوری شده این ترانه چرا رفتارش عجیب شده… مارد زنمو صدا زدن عروسش بود پسرش و عروسش تو همون ساختمون طبقه بالاییشون زندگی میکردن ماردزنم رفت بالا منو ترانه تنها شدیم مینا هم داشت واسه خودش بازی میکرد, ترانه گفت مهموناتون کی میرن؟گفتم تو از کجا میدونی گفت داشتی با تلفن صحبت میکردی صداتو شنیدم.گفتم آهان نه هنوز دازن شام میخورن گفت تو چرا پیششون نیستی که گفتم خوشم نمیاد ازشون از این صحبتا.مشغول صحبت و شوخی بودیم گه گداری ترانه یه شوخی نا متعارف انجام میداد هر دفعه نسبت به دفعه قبل شدیدتر بین صحبتا گفت روزگار عجیبی شده یه عده وفاداران واسه اونیکه دوسش دارن اما طرف مقابلشون جواب این وفاداری رو با خیانت میدن. اولش فکر کردم خودشو شوهرشو میگه…
.
.
.
.
.
.
.


مینارو بغل کردم و اومدم خونه خودم مهموناش رفته بودن اومد مینارو گرفت از دستم قربون صدقش رفت,من انگار داشتم به یک عفریته نگاه میکردم تمام او.ن زیباییش انگار محو شده بود فقط با نفرت بهش نگاه میکردمو بغضمو … رفتم اتاق خواب یه بالشت و ملحفه ورداشتم برگشتم پذیرایی رو مبل دراز کشیدم داشتم به حرفای تراانه و فیلمی که بهم نشون داد فکر میکردم یعنی مگه میشه خواهر با خواهرش همچین کاری کنه من جهنم نهایتش طلاقه اما خواهرته از خون خودته…یادم اومد گوشیو وردارم دیدم نه دست نخورده متوجهش نشدن به بهونه سیگار رفتم حیاط هنزفیری گذاشتم گوش دادن صدای ضبط شده البته نیازی هم نبود من فیلم دادن زنمو دیدم بودم حالا صداشم بشنوم چه تفاوتی ایجاد میکنه اوایلش بود فقط چرت پرت میگفتن صدا کیفیتش خوب بود قشنگ متوجه میشدم چی میگن صدا بسته شدن در اومد همونجایی که من از خونه زدم بیرون کمی رفت جلوتر شروع کردن
مرتیکه چاقالو میخواستم بکنمشااا خیلی جلو خودمو گرفتم.تو اگه اینکاره بودی اونجا که واسه حمیده قاطی کرد چیزی بهش میگفتی خاک تو سرتون 9 تا مرد هیکلی جلو یهنفر لال شدین.حمیده جون دنبال شر نیستیم که فقط میخواستیم جلو آوا بکنیمش خودت خراب کردی از همون اول شروع کردی کسشر گفتن تو اگه زبون به کوصت میگرفتی الان داشتیم هم م…میکردیم هم اوارو.صدای خنده آواا نه اینکه تا حالا منو نکردیین تا همین ده دقیقه پیش رو کیرتو دست بدست میشدم هاهاها. اوا برنامه این بود که شوهرتم جلوت بکنیم تورو هم جلو شوهرت آره دیگه حمیده اولش خیلی تند رفتی .حالا همه چیو بندازین گردن من خودت. یادت رفته همینطوری تحقیرت کردم بچه ها جلو ملیکا کردنت خندیدن جمع… اوا گفت من سیر نشدم اون م خوارکسده اومد نزاشت حال کنم حمیده گفت توله سگ نیم ساعته یه تک کیرارو جابجا میکنی تو کوص و کونت ح… داشتن بهم فحش میدادن اعصابم شدییید ریخت زدم جلو صدا جیغ و ناله میومد صدا آوا عین آوار رو سرم خراب میشد…9 تا مرد دارن زنتو میگان زنتم داره لذت میبره وای خدا مگه همچین چیزی وجود داره من فیلمو دیدم شوهر ترانه و اوا بودن فقط دیگه نمیدونستم …
صدارو قطع کردم اومدم بالا چهره اوا انگار شبیه زامبی شده بود واسم اینقدر کریح خدا چیکار کنم دراز کشیدم رو مبل اوا گفت همینجا میخوابی؟شب جمعس هااا گفتم شب جمعتو داشتی دیگه با 9 تا مرد دیگه ببخشید که من بهتون ملحق نشدم تا منو جلوت بکنن…
غلط املایی زیاد دارم بخاطر کیبوردمه حروف فارسی نداره

ادامه...

نوشته: م…


👍 22
👎 5
43501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

861533
2022-03-01 01:01:38 +0330 +0330

نگارشت خوبه .ترکیب بندی خوبی داشت … کاری به راست و دروغ داستان ندارم ولی تم داستانتو دوس نداشتم بخاطر این که شخصیت مرد داستانت با شخصیت مرد ایرانی و واکنشش به اتفاقات داستان کاملا در تضاد بود 😎

3 ❤️

861552
2022-03-01 01:40:55 +0330 +0330

خب همین… وجدانن این همه غیرت از خودت نشون نده، یه ذره هم بزار واسه روزای دیگه

0 ❤️

861553
2022-03-01 01:59:17 +0330 +0330

خب؟

0 ❤️

861554
2022-03-01 02:01:15 +0330 +0330

کاش اداما داشته باشه

1 ❤️

861562
2022-03-01 02:59:29 +0330 +0330

تا اونجایی که داشتی راجب بیواچ میگفتی میخواستم جوری فحشت بدم برگردی تو کص ننت الان که ادامه داستان رو خوندم جفتتنون رو میکنم تو کص ننتون، کیر راک بره تو قبر زنده و مردتون چاقالای آب کون ممه های اون چشم آبیه تو بیواچ که اسمش یادم نیس بره تو کون باباتون ننه جنده ها بازو های نداشته هالک ایران بره تو کص ننتون

0 ❤️

861574
2022-03-01 04:27:01 +0330 +0330

ای کاش ادامه میدادی تازه جالب شده بود

1 ❤️

861581
2022-03-01 06:12:36 +0330 +0330

hoseleye tahesho engar nadashti zood tmoomesh krdi

0 ❤️

861589
2022-03-01 07:10:54 +0330 +0330

من خیلی این سبک رو دوست دارم کسی اگه داستان مشابه داره برام بفرسته

0 ❤️

861607
2022-03-01 12:25:29 +0330 +0330

ادامش چی

0 ❤️

861616
2022-03-01 14:33:55 +0330 +0330

داداش داستانتو میتونی ادامه بدی قوی بود
ولی پایانش بعد بود میتونی ۲ شو بسازی

0 ❤️

861624
2022-03-01 16:40:43 +0330 +0330

کلا طبق نظر دوستان داستانت کاملا ناقصه و بنظرکه حتما باید ادامه داشته باشه و تو اون ادامه عکس العمل تو رو نسبت به این داستان بگی اگه واقعا فکری براش نداری و داستانت تموم شده نمی حواهی ادامه بدی اگه اجازه بدی من میتونم ادامه داستانتو جوری در بیارم که بهترین داستان هفته بشه و برات بنویسم اجازه میدی ؟

0 ❤️

861642
2022-03-01 19:09:05 +0330 +0330

کلا چند خط می خواستی بنویسی همش درهم بر هم بود معلوم نی چی کصشر میگی… کیرم تو نوشتنت

0 ❤️

861645
2022-03-01 19:17:09 +0330 +0330

ادامه شو هم بزار

0 ❤️

861718
2022-03-02 03:20:54 +0330 +0330

دمت گرم ادامشو بنویس

0 ❤️

861786
2022-03-02 15:13:22 +0330 +0330

تازه داشت جالب میشد
ادامش بده

0 ❤️

861988
2022-03-03 17:32:16 +0330 +0330

ادامه بده ماجرا رو کامل کن

0 ❤️