حسرت بی جواب

1400/10/17

چهار سال گذشته بود و مطمئن بودم که فراموش کردم. مخصوصا از وقتی که برای درس خوندن به یکی از شهرهای هلند رفتم اونقدر سرم شلوغ بود و درگیر کنار اومدن با محیط جدید بودم که اصلا غم و غصه و یاد دوست‌پسر چند سال پیشم یادم نبود. حتی شب‌ها هم از خستگی سریع خوابم می‌برد و ذهنم مجال میدا نمی‌کرد یادش بیفته.
فاطمه یکی از قدیمی‌ترین دوستام بود که از دبستان بغل‌دستی بودیم. طی این همه سال ارتباطمون خیلی کمرنگ شده بود اما نه اونقدر که برای عروسیش دعوتم نکنه. وقتی فهمیدم که همسر فاطمه یکی از دوست‌های علیرضاست، تو پذیرفتن دعوتش تعلل نکردم. هر جوری بود بلیت گرفتم تا روز قبل از عروسی تهران باشم. می‌دونید؟ می‌خواستم فکر کنم که به خاطر دوستم این همه راه رو برگشتم تهران. می‌خواستم فکر کنم دلم برای شهر خودم تنگ شده بود. اما حقیقت رو نمی‌شد کتمان کرد. فراموش نکرده بودم. امید داشتم که توی این عروسی یه بار دیگه بعد از چهار علیرضا رو ببینم.
قبل از این که از ایران برم همیشه تو خیال‌پردازی‌های شبونه‌م پیداش می‌شد. هر وقت دستم شیطنت می‌کرد و زیر پتو، تو شلوارم می‌رفت بی‌اختیار شکل علیرضا رو تصور می‌کردم. بدن لاغر و پوست سبزه‌ و موهای تیره‌ی لختش رو. حتی وقتی سعی می‌کردم بدون فکر کردن به کسی و فقط با دیدن پورن خودمو به اوج برسونم هم با دیدن فیلم‌هایی که یه مرد سبزه با یه زن سفید سکس می‌کنه دیوانه می‌شدم و احساس می‌کردم دیگه دستِ خالی کفاف کسم رو نمیده. بیشتر می‌خواستم و از میل، از دیوانه‌وار خواستن، دیوانه می‌شدم.
عروسی فاطمه دهم دی ماه بود و تولد من روز بعدش. گفتم چقدر خوب که هم برای عروسی می‌تونم تهران باشم و هم تولدم رو کنار خونواده و دوستام بگیرم. اما می‌دونستموکه همه‌ش بهونه‌ست. من فقط می‌خواستم علیرضا رو تو مجلس، با کت و شلوار مشکی و پیرهن سیاه پیدا کنم. همین. فقط همین رو می‌خواستم.
بالاخره روز عروسی رسید. می‌خواستم خیلی زیبا باشم. پیراهن مشکی پوشیدم و قرمزترین رژ دنیا رو به لبم زدم. چشم‌های عسلیم رو هم با یه خط ظریف تزئین کردم. می‌دونستم احمقانه‌ست و هیچ منطقی پشتش نیست اما من می‌خواستم تمام و کمال زیبا باشم، حتی اگر کسی این زیبایی نبینه. حتی تمام موهای تمام بدنم رو اصلاح کردم و از این کار خجالت کشیدم. اوه خدا، تو بیست و هفت سالته. بس کن.
توی سالن عروسی نمی‌دونستم از استرس دیدنش فقط به بشقاب میوه و شیرینی زل زنم یا چشم بگردونم. می‌ترسیدم استرسی که داشتم زیبایی‌ای که می‌خواستم داشته باشم و خراب کنه. می‌ترسیدم هول شم و دست و پام رو گم کنم. اما اینطور نشد. موقع عکس گرفتن با عروس و داماد دیدمش. با دو تا از دوست‌های دیگه‌شون اومد روی سن تا با داماد عکس بگیره که دیدمش. عادی برخورد کردم. یه لبخند و سر تکون دادن به عنوان سلام، و بعد ظاهرا عادی و با آرامش رفتم روی سن تا با فاطمه که عروس بود عکس بگیرم. ضربان قلبم روی دویست بود و دستام می‌لرزید. وای پسر، مگه تو چی‌داری که تمام ذهن و بدن منو تو همین چند ثانیه به هم زدی؟ مرتیکه‌ی دیلاق، مگه تو چی داری؟ ها؟ چرا هیچ کس تو هلند به چشمم نمیومد و جلوی تو دست و پام رو گم می‌کنم؟
از سن که پایین اومدم با هم سلام و احوال‌پرسی کردیم. تظاهر کردم غافلگیر شدم و انتظار دیدنش رو توی عروسی دوستم نداشتم. ولی اون واقعا انتظار نداشت که من رو اینجا ببینه. اون شب بعد از عروسی با دیگران به خونه‌ی عروس و دوماد نرفتیم و با هم محوطه‌ی اطراف سالن رو ده بار، بیست بار قدم زدیم و صحبت کردیم. از همه چیز صحبت کردیم. وای خدا. با بند بند وجودم دلم می‌خواست بغلش کنم و مثل گذشته‌ها لبم رو به لب‌هاش قفل کنم. ولی خب، خجالتی‌تر و معذب‌تر از این بودم که خودم حرکت بزنم.
اون شب هیچ کدوم خونه نرفتیم. زنگ زدم به خانواده و گفتم پیش فاطمه قراره بمونم اما تا ساعت چهار صبح با علیرضا دربند بودم و تو سرمای دی‌ماه، خجالتم یخ زده بود و روی تخت‌های رستورانای کوهستانی خودم رو بغلش، توی کاپشنش جا کرده بودم. فکر کنم بی‌اختیار چشمام رو بسته بودم و سرم رو به سینه‌ش فشار می‌دادم که به خودش جرئت داد بی‌اجازه صورتم رو نوازش کنه. دیگه طاقت نیوردم. دستمو انداختم دور گردنش، صورتش رو بوسیدم و گفتم آخیش، چقدر دلم می‌خواست ببینمت.
دلم می‌خواست تا خود صبح کنارش باشم ولی جایی نداشتیم که بمونیم. ساعت سه زنگ زد به داماد و قرار شد کلید خونه‌ مجردی داماد رو ازش بگیره و ما تا صبح اونجا بمونیم. و البته به داماد نگفت که قراره با من اونجا بمونه : )))
خلاصه که رفتیم. می‌دونستم قراره چی بشه و نمی‌دونستم درسته یا غلط. می‌دونستم غلطه ولی دلم نمی‌خواست مقاومت کنم. می‌دونستم این که دارم با یه پسر که قبلا تمام بدنم رو لیسیده و وقتی کسم تو دهنش بوده ارضا شدم یعنی دوباره قراره این اتفاق بیفته. لعنتی من همون تو ماشین هم احساس می‌کردم شرتم لیز و مرطوب شده.
رسیدیم به خونه، کلید انداخت و وارد شدیم. روی کاناپه نشستیم و خستگی در کردیم. بینمون سکوت بود. یهو فهمیدم که دیگه حرفی بینمون نیست. دیگه هیچی نداشتم که بهش بگم و یهو استرس گرفتم. از این که دیگه با شخصی که قبلا این همه بهش فکر کرده بودم صحبتی ندارم ترسیدم. نمی‌خواستم که لین سکوت ادامه دار شه. نزدیک‌تر بهش نشستم و گفتم عجیبه، ما دیگه غریبه‌ایم اما من هنوز انگار نسبت بهت احساس دارم. گفت آره، واسه منم عجیبه. صورتش رو با دو تا دست گرفتم. لمس پوست صورت تازه اصلاح شده‌ی یه مرد. چیزی که سال‌ها احساسش نکرده بودم. و بعد لب‌هاش سراغ لبم اومدند و روی هم وول خوردند. من اول خجالت کشیدم و سرم رو تو گودی گردنش فرو بردم. اما بعد با حرص و شور خیلی زیاد به بوسیدنش ادامه دادم. تا یک سانتی متر صورتم ازش دور می‌شد با زبونش به لبم می‌زد که یعنی بیا اینجا باید ادامه بدیم. اون دختر معصوم و کیوت و بی‌گناه مثل همیشه تبدیل به کوه آتشفشان بود و انگار نه انگار که همین چند دقیقه پیش از خجالت خودمو قایم کرده بودم، لبش رو می‌بوسیدم، می‌لیسیدم، با انگشت نوازش می‌کردم یا همه‌ی این کارها همزمان. فکر کنم پشماش ریخته بود ولی تعجب نداشت. اون قبلا هم دیده بود چقدر طمع تن و بوسیدنش رو دارم. باید می‌دونست که دلم می‌خواد روش بشینم و کسم رو به سر تا پاش بمالم و باز هم شهوتم تموم نشه.
نمی‌دونستیم چه کار کنیم. هم من می‌خواستم سر تا پاشو غرق بوسه و لیس کنم هم اون می‌خواست. اصلا واسه همین انقد واسه سکس می‌خواستنش که علایق سکسیمون شبیه بود. ازم پرسید می‌تونم لختت کنم؟ من جواب ندادم. جای جواب دکمه‌های پیرهنشو باز کردم. من عاشق باز کردن دکمه‌ی پیراهن مردونه‌م. اونم جواش رو گرفت و لباس منو از تنم درآورد. حسی که سینه‌ها یهو لخت میشن و بدون مانع و مقاومت تو دهن یه مرد میرن خیلی تحریک‌کننده‌ست‌. واسه همین وقتی سینه‌هام رو یکی یکی به دهن گرفت کسم یهو آب زیادی راه انداخت. حس کردم چشمه تو شورتمه. شونه‌هاش رو گرفتم و هل دادم تا از سینه‌هام جدا شه. دیدم زبری پوست صورتش پوست سفید و نازک سینه‌م رو قرمز کرده‌. همون‌طور که با چشم‌های خیره و پر از نیاز نگاهم می‌کرد جلو رفتم و لبش رو بوسیدم. مگه ول می‌کردیم بوسیدن رو؟ اما من تمامش رو می‌خواستم و لبش کافی نبود. تمام صورتش، چشم‌هاش، موهاش رو بوسیدم و بعد گردنش، بعد پایین‌تر به کتف و سینه رسیدم. موهای سینه‌ش رو نوازش کردم و نوک زبونم رو با شیطنت روی نیپل‌هاش حرکت دادم. قلقلکش اومد و با هم خندیدیم. راستش هنوز برای درآوردن شلوار به اندازه‌ی کافی رو نداشتم اما آرزوی کیرش نباید به دلم می‌موند. پر از حرارت بودم، حرارت خیلی زیاد. شلوار و شرتش رو پایین کشیدم و حتی طاقت نیوردم که کامل از پاش دربیاره. کیر راست شده‌ش رو گرفتم و به صورتم مالیدم. بعد با حرص لیس زدم. زبونم رو به همه جای کیرش می‌کشیدم و بعد با دست سرش رو به لبم می‌مالیدم. بلند شدم و بغلش کردم. همدیگه رو بغل کردیم و آروم تو بغل هم نفس کشیدیم. گفت دلم واسه این که کست تو دهنم بلرزه و تکون بخوره و بفهمم ارضا شدی تنگ شده. دستش رو از روی شرت گذاشت روی کسم. شرتم کاملا خیس بود. لبش رو گذاشت روی گردنم و می‌خواست شورتم رو دربیاره که نذاشتم. گفتم این دفعه من باید ارضا شدنت رو با دهنم احساس کنم. هرچند کسم اون لحظه جون می‌داد واسه جا دادن اون کیر تو خودش، اما تصمیم گرفتم ناکام بذارمش. نشست روی کاناپه. پاهاش رو باز کردم و وسطشون نشستم. کیرش رو می‌لیسیدم و با دست شکمش رو چنگ می‌زدم. زبونم رو از کیرش تا روی شکمش می‌کشیدم و باز برمی‌گشتم تا اون کیر رو توی دهنم بازی بدم. وقتی که لبم رو شل دور سر کیرش گرفته بودم و آروم حرکت می‌دادم ارضا شد. می‌خواستم صدای آه کشیدنش رو بشنوم. می‌خواستم صدایی که اون موقع ممفجر شدنم تو دهنش از من شنیده بود رو حالا از اون بشنوم. ناله‌ی بلندی که کرد و آبش که روی لبم پاشید باعث شد بیشتر شهوتی بشم و کسم تمنا و التماس کیر کنه. ولی باز به علیرضا اجازه ندادم دست به کسم بزنه. می‌خواستم یادم بمونه که این مرد، هر چقدر هم که تمنای داشتنش رو داشته باشم، برای من نیست. می‌خواستم کسم حسرتی که از نداشتنش احساس می‌کردم رو حس کنه.
بعد از اون شب تا یه هفته تمنای کیر داشتم و مجبور بودم با تصور این که علیرضا توم تلمبه می‌زنه خودمو بمالم. حتی تو هواپیما، تو راه برگشت به هلند هم این حسرت باهام بود.

نوشته: Hearthole


👍 6
👎 2
4401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

852156
2022-01-07 22:57:43 +0330 +0330

یا خدا
خیلی عالی بود🤘
مدتها بود همچین چیزی رو نخونده بودم

1 ❤️

852165
2022-01-08 00:19:18 +0330 +0330

معلوم نیست اینکه زنان ودختران راچادری کردندکه هیچ کس اینهارانبیندواقعا"به نفع انهااست؟.یابه ضرر انها است ؟اینکه هم دختراوهم پسراهمه اش درویای کردن همدیگه اندولی هیچ کدام جرات اینکارراندارند.ایاعوارض ناهنجاری رابیشترنمی کند؟

0 ❤️

861153
2022-02-26 23:09:24 +0330 +0330

خوب نبود

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها