برای شروع داستان باید چند نکته را گوش زد کنم " من و دختر عموم از بچگی این کار را میکردیم حتی وقتی که اصلا نمی دانستیم سکس چه بود با هم این کار را میکردیم نمی دانم اما یک نیروی قوی ما را به این کار وادار میکرد تازه باید بگویم او عاشق و دیوانه ی من بود و هست"بهتر است بحث را به ناحیه ای ببریم که براب من خیلی بد است:روزی از روز ها که دختر عمویم داشت در حیات با کیرم بازی میکرد مادرش آمد و ما را دید و شانس آوردم که ظرف یک هفته فراموشش شد.راستش یادم شد خودم را معرفی کنم من آرش و نام دختر عمویم یاسمین است.
حالا بر میگردیم سر داستان "خوانواده ی یاسمین خیلی مذهبی هستند و من در عجب ماندم که چرا این دختر آنقدر مذهبی نیست به هر حال الان میخواهم بهترین سکسم با او را برایتان تعریف کنم:روزی از روز ها زمانی که من 12 سالم بود و او 10 سالش {تازه صاحب دو تا سینه ی تپل میشد}یک شب من رفتم خانه ی مادر بزرگم و خوشبختانه او هم آنجا بود "شب شد و ما آماده ی خواب همه خواب بودن بجزء ما " بعد از مدتی شروع کردیم به حرف زد تا آن که پیشنهاده سکس پیش کشیده شداو خیلی برای سکس با من ناز میکرد و هی میگفت نه الان بیدار میشوند "نه آنجا خوب نیست و…هر بار هم که میگفتم ولش کن او با اصرار میکرد تا آنکه آن چیزی که باید اتفاق می افتاد اتفاق افتاد. بعد از مدتی رفتیم که بخوابیم اما هیچی نشده او خوابش برد{خودش را به خواب زد که شاید من وسوسه شوم}من رفتم پیشش و برای بار دیگر کیرم را در آوردم و بیگاری جالا کردم.
صبح روز بعد وقتی خواستیم بریم کولر را آب کنیم از آنجا که از دیشب خیلی بهش خوش گذشته بود در آسانسور سینه هایش را در آورد تا من را وسوسه کند و از آنجا که تازه از خواب بیدار شده بودم و حوصله نداشتم گفتم سینه هایت را بده تو اما گفت :سینه هایم را در آوردم تا هوا بخورد واین احمقانه ترین حرفی بود که شنیدم"او تا وقتی که رفتیم بالا و آمدیم پایین سینه هایش را در معرض هوا قرار دا اما آخرش که دید وسوسه نمی شوم بی خیال شد و الان که دارم ای داستان را مینویسم حسرت میخورم و میگویم اگه آن روز خوابم نمی آمد شاید باز آن اتفاق می افتاد.
دو داستانه سکسی و کوتاه دیگر هنوز مانده که الان یکیش را برایتان میگویم:دختر یکی از فامیل ها به خانه ی ما آمده بود او چند سال بیشتر نداشت اما با این حال زود خر میشد روزی از روز ها من به او گفتم اگر کیرم را بخوری میبرمت شهر بازی او هم که هنوز خیلی بچه یود قبول کرد بعد از ان که کیرم را خورد شلوارش را پایین کشیدم و کردمش بعد از آن هم گفتم اسم این بازی گرگم با هوا بود که اگر به مادرش گفت مادرش شک نکند.
حالا میرویم سره داستانه دوم:دوست خالم خیلی جنده وسکسیه "روزی از روز ها زمانی که خالم و دوستش آمده بودند خانه ی ما آمدند تو اتاق من و خالم یک گوشه نشست و من و دوستش با هم سره صحبتو باز کردیم او 16 سالش بود و من 12 سالم بود شایدم 11 دقیق یادم نیست"خلاصه ما با هم حرف زدیم که نمیدانم چه شد که او خودش را در اختیار من قرار داد من هم که فرصت را غنیمت دانستم برق ها را خاموش کردم و شروع کردم به مالوندنه سینه و کس و کون او کم مانده بود بود کیرم را در آورم که یکدفعه یادم افتاد تو خونمونیم ومادر و خالمم آنجا هستند{ خالم تو اتاق مادرم در آشپزخانه} از آن روز به بعد هر وقت میبینمش در حد یک انگول و یا بیشتر پیش میرویم{خیلی بیشتر}.
پایان.تمام موضوعات این داستان واقعی است.
نوشته: آرش
baba inja chera injuri shode albate tabestune nane babaha be bachahashun azadi dadan in kuniam nesfe shab mian inja minevisano jagh mizanan admin ridia ah ah ah
اه اه اه… این دیگه چی بود؟؟؟
انشا نوشتی؟؟؟
دیگه ننویس
سواد که نداری داستانت کسعره بچه امیدی داستان نوشتی؟ ریدی بااین داستانت. بیشتره شبیه انشاء بود تا داستان
طنز بود ولی سبکش نمی دونم چیه احتمالا نویسنده یا افغانیه یا بنگال . خاک بر سر میمونت با توصیف سکست.
ریدی جوون 2 تا گونی کیر خوابیده حوالت فکر کردی اینجا … حالا هر چی میخام فحش ندم مگه میزارن اخه چاقال دفعه ی دیگه ببینم نوشتی مادرت …
پیروز باشی و سر بلند
دوست کسخل عزیز تو اینو به چه زبونی نوشتی؟؟؟
گوانتانامو؟؟ موزامبی؟؟ آنگولایی؟؟
با این ادبیاتت ذ هنم گاییده شد!!!
کسمیخ تو باید بری اکابر
یادت شد؟
یاد داری؟
این که لهجه مشهدیه
قصد توهین ندارم اما مغزتو گاییدم!!
سلام بر دوستان اسم بنده ی حقیر و سراپا تقصیر ارش می باشد که یادم شد اسم دختر عمویم را برایتان بگویم…روزی از روزها اینجانب کیرم را در معرض دید حضار قرار داده بودم که وانگهی همان دختر عمویم که یادم می شود اسمش را بگویم کیر مرا دید و یک دل نه صد دل عاشق کیر بنده شد…در ان زمان بنده 10 سال داشتم و کیر بنده کمی بزرگتر از سنم مینمود در حد 15 سال…من تا 12 سالگی 23 بار امیزش داشته که از بین انها 14 تا پر خطر و باقی کنترل شده بوده است…روزی درون اسانسور با همان دختر عموی از یاد شده بودیم که او گفت پستان های من بزرگ تر است یا شما و وانگهی کشید پایین…سایز سینه 32 بود…من هم دیدم که خوابم می اید بدو گفتم اگر 34 بود الان سکس میکردیم اما الان نه…اما چون در سالهای بعد هر که به تور ما خورد سایز سینه اش >31بود(علامت کوچکتر است در ریاضی)حسرت ان روز را می خورم که چرا طمع کردم و به 32 راضی نشدم
تمام هدایای دوستان یه جا پیشکشت با این خاطراتت!!
آخه اسکول خان تو کدومش رو کردی که اسمشو میذاری سکس؟!!! اون انگولیه یا جلق شبانه یا اون طفلک رو؟!
بازم تمام حرفای دوستان پیشکشت!
اینو نوشتم که یادت باشه مردم وقتشون رو از راه پیدا نکردن که تلف این کس شعرای امثال تو بکنن!
=)) =)) با عرض سلام جناب اول خودت رو معرفی کن ببینیم از کدوم کشور هستی. با این انشای افتضاحت
دوما : میگم این مادری که این همه مذهبی بود خوب نبود که بزنه زیر گوشت که گوه تو کونت آلاسکا بشه؟ این خانواده لاشی بودن که به تو در اون سن کم هیچی نگفتنه.انشایی که نوشتی پر از غلط املایی بود تو میانگین سنت به 12 هم نمیرسه جوجو . من اگر معلم املات بودم پش گردنت هم نمیزدم. برو عزیزم غصه نخور الان کیرت قد هسته خرماست فردا بزرگ میشه اونوقت بیا داستان بنویس
الآن به خودم میگم بکیرت… نمیخواد فحش بدی…
ولی خداییش تو که الآن داری این نظرات رو میخونی حال میکنی که این همه ملت لطف میکنن به امواتت فاتحه میدن؛ نه؟! آخه خودت فدای پشم زیرتخمم، فکر خار ننه بدبختت باش، به اونا رحم کن…
ریدی به داستان… ریدم بهت…
~X( دینگ…
ممنون از اصلاحیتون جنابparadisestar
حتما بی کس و کاری اره والا اون جاکشاشم که زن و خار و مادرشونو میفروشن نمیان همچین کسو شعری بنویسن که فهش بخرن
ریقو 13 ساله فکر میکنم زیر فشار کیر نوشتی
ادمییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین سایتو گاییدی با این انتخاب داسنت
Kooni man faghat sabtenam kardam toro gHahvei konam. dige nanevis bisavad.
بسیار خاطره بی معنی بود در حقیقت مثل چوسی بودکه روهوا ولکردی
nini kuchuluye naznazi bia gorgam be hava bazi konim
karbarane mohtaram b bache fohsh midin oqdei mishe
ey qorbunet beram amu bia baqalam oof che kune narmi bia gorgam be hava bazi konim
اخر داستان بودا کاش بعنوان داستان برتر سال و انشای برتر سال انتخابش میکردیم راستی من تازه یادم شد خودم را معرفی کنم من سپیده هستم روزی از روزها من و پسر خالم رفتیم توی اسانسور که برویم پشت بام ماهواره تنظیم کنیم من 10 سالم بود و پسر خاله ام 12 ساله اما کیرش 20 سال بزرگتر بود و 32 سالش بود من پستانهایم را در اوردم که او ببیند اما او خوابش می امد و ایستاده خوابید چون بیچاره شیره میکشید با کشیده بیدارش کردم و بردمش توی خانه ناگهان شب شد و همه خوابیدن گفت بیا تورا بکنم و من گفتم نه انجا خوب نیست بیدار میشوند اما ناگهان چیزی که باید اتفاق بیفتد افتاد اما در تاریکی شب ما هر چه گشتیم نتوانستیم پیدایش کنیم ناگهان چراغها روشن شد و مادرم دید من کیر پسر خاله ام را گرفته ام گفت چکار می کنید گفتم گرگم به هوا گفت اشکال ندارم اما توی کونت نکن چون ما مذهبی هستیم
خداییش خاطره های های سپیده وparadisestarخیلی قشنگ تر بود
ولی بچه ساده با صداقت حرف زد از دروغ خبری نبود هر چند بقول دوستان ریده تو قابلمه درشت
کیر تو کون بابات
حیوون صفت
قرار بود داستان بگی نه انشاء
کاش یه ذره هم سواد داشتی افغانی مادر به خطا
هیچچچچی نفهمیدم
پسر تو فارسی بلد نیستی؟