حسین و زن دایی

1393/10/26

سلام بچه ها. آقا اولش بگم که داستان واقعیه. اینجور چیزا قسم خوردن نداره ولی به جون خودم داستان واقعیه. من اسمم حسینه و 20 سالمه و بچه تهرانم. جونم براتون بگه که من یه زندایی دارم فک کنم 35 سالشه و محجبه س و دو تا بچه داره یکی 9 ساله و یکی 2 ماهه و اسم مستعارشو میگم(فرشته)

عید نوروز سال 91 بود که رفته بودیم مسافرت و روز سوم عید بود که خاله بزرگم قلبش مشکل پیدا کرد و راهی بیمارستان شد. مجبور شدیم برگردیم تهران بخاطرش و دو روز بیمارستان بستری بود و روز پنجم عید عمرشو داد به شما. ما هم تا 2_3 روز درگیر مراسم ختم و خاکسپاری بودیم. همه ی فامیل( خاله ها و داییا) جمع بودیم خونه ی خاله ی مرحومم و همه ام خسته از این همه کاری که تو این چند روز انجام داده بودن. خونه ی خالم 2 طبقه بود و به علاوه ی یه زیر زمین 40 متری که مسکونی کرده بودن و دست خودشون بود. من خوابم میومد و رفتم زیر زمین دراز بکشم دیدم زنداییم دراز کشیده. منم رفتم دراز بکشم که دیدم بالشت نیس و زنداییم گفت باید از بالا میاوردی. منم گفتم ولش کن خستم، همین رو زمین دراز میکشم. گفت پس بیا سرتو بذار رو بالشت من. منم گفتم باشه مرسی و خودش بلند شد تقریبا 20 سانت رفت اونورتر و من سرمو گذاشتم رو بالشت. یادم رفت بگم که زنداییم بدنی داره که یکم چاقه و قدش 160 و صورت سفید و قیافشم خوبه. منم که قد 170 دارم و نه لاغرم نه چاق.
خلاصه که من دراز کشیده بودم و زندایی به پشتی تکیه داده بود و صورتم دقیقن رو به رون پاش بود. یه لحظه حشرم زد بالا و پیش خودم گفتم حاجی چشاتو ببند الکی دستتو دراز کن و بزن به رونش و خودتو بزن به اون راه که از قصد نبود. همین کارو کردم و یه دست زدم به رون پاش و داشت کیرم میترکید. گفتم الانه که زندایی اخم کنه. دستمو که آوردم نزدیک خودم دیدم دستشو گذاشت رو دستم( خداشاهده اصن فکرشو نمیکردم) گفت بخواب. بعد 1 دقیقه دستشو برداشت منم پیش خودم گفتم این حتما منظوری نداشته از این کار. چون از یه آدم محجبه این کار بعید بود. خلاصه که آقا فردای اون روز دیگه همه رفتن خونه هاشون و رفت تا چهلم خالم. مراسم چهلم برگزار شد و بعدش رفتیم سر خاک و دوباره کل فامیل برگشتن خونه خاله مرحومم. غروب اون روز طبق رسمی که بیشتر ما ایرانیا داریم داشتن همه ریشاشونو میزدن و منم تو راه پله وایساده بودم داشتم به دوس دخترم اس میدادم. راه پله تقریبا 1/5 متر عرض داشت، یه چنتا کیسه که توش میوه بود رو گذاشته بودن تو راه پله و تقریبا جایی واسه رد شدن نبود و فقط من وایساده بودم. دیدم زنداییم از پله داره میاد بالا و میخواد رد شه. منم خواستم به شوخی جلوی راهشو بگیرم نتونه رد شه. در کمال ناباوری دیدم اومد رد شد ولی موقع رد شد پشتشو کرده بود به من قشنگ کونش به کیرم مالیده شد. دقیقا 3_4 ثانیه کیرم رو کونش داشت لمس میشد. اونجا بود که پیش خودم گفتم بچسب بکنش. ولی اونجا جاش نبود. بعد 4_5 روز بهش جوک فرستادم و دیدم اس داد چطوری و فلان. داشتیم احوال پرسی میکردیم که گفتم زندایی یه روز میخوام بیام خونتون دلم تنگ شده دوباره. گفت پس فردا داییت روزکار میشه میره سرکار و بچه ها هم که حمید میره با مدرسه باغ وحش. اینو که گفت کونم عروسی شد. یه ذره ام شک کردم که میخواد داستان داشته باشیم با هم، چون دلیلی نداشت که بگه آره تنهام، ولی بچه کوچیکش هست که اون چیزی نمیفهمه. آقا خلاصه ساعت 11_12 ظهر بود که رفتم و 20 دقیقه ای رسیدم و رفتم داخل خونه. نشستم و چایی آورد و حرف زدیم درباره موضوعات مختلف. هی پیش خودم میگفتم خدایا چطوری نزدیک شم بهش. که یهو گفت عکسایی که 4_5 ماه پیش رفتیم مشهدو داری تو گوشیت؟؟ گفتم آره چطور؟ گفت بیار ببینیم تجدید خاطره بشه. گفتم باشه بیا. آقا اومد رو مبل نشست بغل من و داشتیم عکس میدیدیم گفتم دستم خسته شد بیا گوشیو بگیر خودت رد کن عکسارو. گفت باشه و گوشیو گرفت دستش و دستش رو رون پاش بود، گفتم ای جان حالا وقتشه. هی به بهونه الکی دست میزدم به گوشی و دستم میخورد به رونش. چن بار این کارو کردم و عکسا تموم شد و گوشیو داد. گفت محمد چنتا اس بده ندارم. منم گفتم بی ادبی دارما!!! گفت بی تربیت بفرس بینم. هنوز پیشم بود که گفتم بیا هر کدومو خواستی بفرس. آقا اینم اس ام اسارو داشت با صدای آروم میخوند و رسید به یه اس بی ادبی که توش کیر داشت. تا گفت کیر من خندم گرفت گفت چیه خوشت اومده؟ گفتم مث اینکه تو بیشتر حال کردیا شیطون و زدم رو پاش. گفت نکن تحریک میشم. اینو که گفت خشکم زد. گفتم میزنم به تو چه اصن. گفت نکن محمد میزنه بالا. گفتم آرومت میکنم. یه لحظه باورم نمیشد که ما داریم این حرفارو میزنیم؟!! گفت نکن زشته بیخیال. گفتم خودتو بده دسته من. دستمو گذاشتم رو رونش و مالیدم نفسش تند شد، دستشو گذاشت رو دستم گفت آخ دوس دارم. جرات بیشتری پیدا کردم صورتمو بردم سمت لبش و لب گرفتم و دستمو گرفت گذاشت رو کسش ولی از رو دامن. گفتم زود باش فرشته بیا اتاق کارمونو کنیم الان بقیه میان. همینجوری که داشتیم میرفتیم اتاق دستمو گذاشتم رو کونش گفتم لخت شو زود. کمکش کردم لباساشو درآورد و منم لخت شدم. مث وحشیا کیرمو گرفت گفت سنگ تموم بذار. گفتم چشم و دادم ساک زد. از شانسمونم بچه کوچیکش خواب بود تو اون چند ساعتی که بودم. یکم با سینه هاش ور رفتم گفت بسه دیگه محمد زود بکن تموم شه. گفتم باشه از کجا بکنم عزیزم؟؟ گفت کون. به حالت سگی خوابید و آقا من گذاشتم تو کونش و رفتم تو آسمونا. کون تپل و نرم. 10 دقیقه فقط کردم توی کون و 10 دقیقه کس کردم و آبم داشت میومد گفت بده میخورم. خلاصه آبم خالی کردم و جفتمون ارضا شدیم افتادیم رو تخت. کیرمو داشت هنوز میمالید. گفتم پاشو لباس بپوش تا ضایع نشدیم. بهش گفتم فرشته تو خوابم فکر نمیکردم سکس کنیم. گفت محمد بخدا من فقط با داییت خوابیدم و تو. اونم بخاطر اینکه حس عجیبی بهت دارم باهات سکس کردم. گفتم بازم تکرار میشه؟ گفت نه احتمالش کمه چون نمیخوام آبروم بره. گفت فقط به کسی چیزی نگو. خلاصه من اون روز حسابی فرشته رو کردم و بعد اون روز موقعی که تنها میشیم دستمالیش میکنم ولی سکس نمیذاره بکنیم. چاکر تک تکتون.

نوشته:‌ حسین


👍 1
👎 5
201164 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

450719
2015-01-16 14:15:10 +0330 +0330
NA

ریدی با این داستان تخمیت دیوث ننویس

0 ❤️

450721
2015-01-16 17:59:38 +0330 +0330

بیلاخ

0 ❤️

450722
2015-01-17 03:16:00 +0330 +0330

ادمین ،کس میزنیا نه؟نمیتونی واگذار کن.اون کس خل عقده ایی نظر نداده رو بگو …سیکدیر،سیک چی؟ fool

0 ❤️

450723
2015-01-17 03:41:54 +0330 +0330

عجـــب!!!
lol

[quote=kiratory]
اون کس خل عقده ایی نظر نداده رو بگو …سیکدیر،سیک چی؟ fool .
[/quote]
دوست عزيز
ادمين بنده خدا چيکار کنه؟!
اين اوسکول عقده‌اي، از آزادي‌اي که داره، اينجوري سوء استفاده کرده.
البته ادمين اگه ببينتش حتماً حذفش ميکنه…
خاک بر سرش کنن با اين نظر دادنش nea .

0 ❤️

450724
2015-01-17 05:11:31 +0330 +0330
NA

خداروشکر زنداییت محجبه ست!
کس نگو خواهشا!

0 ❤️

450725
2015-01-17 07:14:29 +0330 +0330
NA

یعنی تابلو هستش ک کس مخیااااااااااااا dash1

0 ❤️

450726
2015-01-17 08:04:35 +0330 +0330

کوس نگو حسین محمد قاطی کردی تو احمق کون نشور

0 ❤️

450727
2015-01-17 08:55:22 +0330 +0330
NA

منم می خوام بکنم زن دایمو خوش بحالم

0 ❤️

450729
2015-01-17 18:20:50 +0330 +0330
NA

بدبخت دایی اون عرق میریزه تو هم میکنی

میره کس کش

0 ❤️

450731
2015-01-18 05:23:38 +0330 +0330
NA

دمت گرم دادا قشنگ بود

0 ❤️

450732
2015-01-18 05:26:07 +0330 +0330
NA

بعضیا اینجان ک فقط فهش بدن این اقا دروغم بنویسه چکار بش دارید دوس ندارید نخونید ما کی میخوایم یذره فرهنگ یاد بگیریم

0 ❤️

450733
2015-01-18 11:35:24 +0330 +0330
NA

کسکش دروغگو بچه دو ماهه داره بعد دو سال قبلش هم همون بچه دو ماهه رو داشته نه؟

ای بچه راه کون ، کیرم تا خایه تو کس خواهرو مامانت

0 ❤️

450734
2015-01-18 11:41:22 +0330 +0330
NA

جالب بود ممنون از داستانت
مورد مشابه این داستان تو فامیل من بوده که فقط من و یه نفر دیکه باخبر شدیم ولی صداشو در نیاوردیم
این داستان خیلی راحت میتونه تو هر فامیلی اتفاق بیوفته!!!

0 ❤️

450735
2015-01-18 12:24:06 +0330 +0330
NA

إ ، حسین تویی؟
باز خالی بستی کسکش؟!

0 ❤️

450736
2015-01-19 05:53:36 +0330 +0330

ریدی dash1

0 ❤️

450737
2015-03-03 08:54:34 +0330 +0330

ghashang bood bokon noshe joonet

1 ❤️

840579
2021-11-03 16:52:49 +0330 +0330

کیفیت داستان:افتضاح
اجرا؛افتضاح
فانتزی:تخمی
خیال پردازی :…
داداش ما زن دایمان اگر در یک اتاق دراز میکشید ما جرات نمیکردیم دمش بریم تو رفتی سرت را روی یک متکا گذاشتی.و لینقدر زندایی طفلک تشنه بود که تو گفتی کجا بزارم گفتش توی کون اخه رفیق یکم فانتزی های تخمیت را درست کن ملت را مهمان تخیلات کیری نکن 👎 👎 👎 👎

0 ❤️