حسین و زن عمو

1401/06/16

می‌خوام چیزی که اتفاق افتاد رو بگم.متاسفانه میشه از همه داستانا فهمید خیلیاشون دروغه البته همین دروغم هم قشنگه چون افکار مارو می‌ریزه بیرون و ما اون چیزی رو که دوس داریم میخونیم.اسمم حسینه الان 22 سالمه و قدم 187 هست هیکلمم عادیه لاغر نیستم و چاقم نیستم یه چیزی که تقریبا رو فرمه ولی من به خودم نمیرسم خب داستان از اینجا شروع میشه که ما پسرا توی یه سنی ینی کلا توی کل عمرمون به هیچی رحم نمیکنیم و کلا حشریم دیگه روی کل زنای فامیل زنعمو زندایی خاله عمه و بقیه… چشم داریم و دوست داریم بکنیمشون و این یه چیز عادیه خب پس منم همه رو دوست داشتم بکنم و با فکرشون جق میزدم ولی خب وقتی داستانارو میخونی فکر میکنی به این راحتیه ولی توی دنیای واقعی اصلا اینطور نیست ینی اینطوریه تو دلتو میزنی به دریا مثلا به زنعموت امار میدی ولی کافیه یک ثانیه ازش بگذره میفهمی چه گوهی خوردی پشیمون میشی فکرت داغون میشع هی با خودت میگی نره به بقیه بگه خب تا انجام ندی نمی‌فهمی قضیه چیه ولی مشکل اینجاعه وقتی حشرت بزنه بالا دیگع هیچی نمیفهمی پیش خودن فکر میکنی الان بهش میگم اون میاد و لب و لب بازی و فلان… ولی وقتی طرف مقابل ی ذره واکنش بد نشون بده دنیا رو سرت خراب میشع
خب من از وقتی کلاس سوم اینا بودم افتادم توی جق و حشر اینا از همون موقع خیلی مفهمیدم روی یکی از زنعموهام خیلی کراش داشتم اینا هر موقع با فکر اون جق میزدم ابم یجوری پرت میشد که کل وجودم باهاش بیرون میومد اقا رسیدیم به سن 17 18 سالگی اوج حشری بودنم ینی انقد جق میزدم مه بگا میرفتم یه چیزیم بگم یک سال اومدم جقایی که میزدم رو مینوشتم سال که تموم شد نزدیک 160 باز جق زده بودم شایدم بیشتر
خانواده ما با هم راحتیم ینی اصلا مذهبی نیستیم ولی اونقد فیلم هندی نیستیم خیلی اوپن و راحت باشیم جو خانواده ما عادیع و چون همه فامیل بودن ازدواج کردن الانم راحتیم ینی یجوریع که عموهام تو مهونی جلوی جمع میگوزن و مارو شاد میکنن
بیخیال گفتم مقدمه رو بدونید
این زنعموم زن عموی وسطیمه و عموم نطامی ارتشه و پسرعموم که بچه همیناس یک سال ازم بزرگتره و باهم خیلی رفیقیم خب چون تویه شهر بودیم زیاد همو میدیدیم باهم سالن میرفتیم گیم نت و فلان یا من اونجا بودم یا اون خونه ما این زنعموم از اینایی بود که معلوم خیلی حشریه و اینا ولی اینطوری نبود امار بده به کسی یا بخاد حرکتی کنه چون رابطش باعموم خوب بود معلوم بود خوب بهش میده زنعمومم بخام بگم از این لاغرا نیست چاقم نیست اینا هست که روفرمن بخام بهش اشاره کنم حالت بدنش مثه بدن شبنم مقدمی.بدنش سفیده ممه هاشم شک ندارم 85 چون از سوتینش فهمیدم اقا یه بار من خونه اینا بودم زنعموم حموم بود من اون موقع کلاس هفتم بودم پسر عموم میخاست بره بیرون تخم مرغ بگیره شام سوسیس تخم مرغ درست کنیم اون گفت بیا من حال نداشتم برم که زنعموم یدفه گفت امیر بیا (پسرعموم) منم که تو اتاق داشتم با کامپیوتر امیر ور میرفتم داد زدم زنعمو رفت تخم مرغ بیاره اونم گفت حسین زنعمو حوله رو رخت اویزه برام بیارش رفتم اوردمش صداش کردم ک بگیرتش فکر کردم الان ی دست از گوشه در میاد و حوله رو میگیره ولی یهو درو باز کرد کامل رو به روم وایساد لخته لختتت من چون خجالت کشیدم تا دیدم سرمو انداختم پایین کلا دو سه ثانیع دیدم ممه ها بزرگ رونای خوشگل ولی کسش‌ رو واضح ندیدم چون زیاد معلوم نبود ولی نوک ممه هاش قلمبه شده بود و رگ ممه هاش از سفیدی معلوم بود حوله رو ک گرفت اومدم تو اتاق باز اصلا سرم داغ شدع بود ولی سعی میکردم بهش فکر نکن چون نمیخاستم از این راحتی زنعموم باهام خودم استفادع بد کنم و اینا البته تو فاز بودم و اخر شبش تو دستشوییشون جق زدم اقا دیگع 18 سالم که شد و اینا پست کردم برای خدمت یک ابان ماه اعزام شدم دیگ خدمت و گذرونیم تقریبا 21 سالم شده بود از خدمت اومده بودم کلا به در و دیوار رحم نمیکردم همش جق جق راستش من زیاد اهل دختر بازی اینا نبودم یه چندتاییم رل داشتم که ته تهش لب گرفتم ولی خب من عاشق دختر عمم بودم ینی میمردم براش ولی دقیقا اون همین امیر رو دوست داشت
نمیدونم چرا وقتی از سربازی اومده بودم همین زنعموم خیلی باهام اوکی تر شده بود و اینا هی میگفت تو و امیر دیگ باید زن بگیرید وقتشه میخاست از زیر زبونمون بکشع که کیو میخایم مثلا منم میگفتم من قصد زن گرفتن ندارم و اینا. نمیدونم چرا از همین که برگشته بودم خونمون فکر زنعموم اومد تو سرم اصلا حشرم رفته بود روی هزار سریع رفتم توی کانال داستانکده و چندتا داستان زنعمو خوندم خیلی خوب بودن ی فیلم از میامالکوا دیدم و جق زدم خوابیدم رسید بع روزایی که کم کم دیونه زنعموم شده بودم همش سکس با اونو تصور میکردم و اینا واقعا کسایی که براشون پیش اومده فقط میفهمن من چی میگم .گذشت تا اینکه پسر عموم قبول شد ارتش اونجا باید 4 سال مثلع سرباز باشی بعدش پلیس میشی منم کنکور دادم ولی رتبم زیاد خوب نشد دانشگاه آزاد شهرمون خودمون رشته حسابداری رو برداشتم و نیم شیفت توی یه مکانیکی رفتم که باطری سازی رو یاد بگیرم اقا قضیه اصلی اینطور شروع شد که زنعموم اینا خواستن اسباب کشی کنن برن یه خونه دیگه پسرعمومم مرخصی اومده بود دیگ رفتم کمکشون و اینا شنبه صب امیر باز رفت دانشکده(نظامی).عموم 8 صب تا 2 توی پادگان بود و دیگه منو زنعموم وسایلارو کامل جمع کرده بودیم و منتظر بودیم تا عموم و ماشینی که قراره وسایلارو ببره بیان اومدن و عمومم دوتا از سربازاشو اوردع بود برای کمک وسایلارو باز زدیم و رفتیم خالیشون کردیم توی حیاط و عموم گفت شیر پسر دمت گرم اینارو کمک زنعموت ببر داخل منم گفتم باشع هستم و رفتن ی چندتا پلاستیک و آبمیوه گیر و یه ساک مونده بود توی خونه قبلی همینطور که وسایلارو میووردیم تو یه لحظه زنعموم اومد بشینع من سر پا بودم و تکیه داده بودم به کمد وقتی خاست بشینه قشنگ اون کون گندش کشیده شد به کیرم قشنگ برق از سرم پرید رفتم توی حیاط هی با خودم داستان میچیدم که چیکار کنم یع حرکتی بزنم یه کاری کنم تا اینکه تصمیم گرفت برم بهش بگم زنعمو میشه یه چیزی رو بگم ولی قول بده به کسی نگو یه همچین داستانیی رو چیدم رفتم داخل گفت بیا شربت درست کردم نشستم رو کف زمین خسته ام بودم که گفت چخبر دیگه ی چیزی بگو حوصلم سر رفت اقا من همین بحثو انداختم چشمتون روز بد نبینه انگار خودم نبودم بهش گفتم زنعمو یه چیزی بگم فکر بد نمیکنی یا ناراحت نمیشی گفت راحت باش ابروشم داد بالا گفت بگو ببینم چی میخای بگی من ریدم تو خودم نگفتم گفتم هیچی گفت بگو خجالت نکش کسی رو میخای گفتم نه بابا اصلا داستان این نیست گفت پس چی. من گفتم ببین زنعمو من نمیدونم چرا بعضی وقتا دوست دارم مثه مامانم تورو بغل کنم یا لپتو بوس کنم یا دستتو بوس کنم صدام میلرزید اون دقیق متوجه نشده بود و فکرشو نمی‌کرد من همچین حرفی بزنم گفت وااا ینی چی منم گفتم همین منظور بدی ندارم فقط بین بقیع زنعموها تورو جدا دوست دارم اونم گفت توعم برای من و عموت خیلی فرق داری کلمع من و عمو رو ک گفت فهمیدم میخاد بهم بفهمونه حدمو نگه دارم واس همین مثلع سگ مثلع قورباغع مثلع هر چیزی که فکر کنید پشیمون شدم از حرفی که زدم ریدم تو خودم گفتم عموم میاد و بهش میگه کلا سرم داغ شدع بودم از ناراحتی دیگه زیاد صحبت نکردیم تا اینکه گفت میری وسایل جامونده رو بیاری منم از خدام بود یجوری بزنم بیرون از اونجا گفتم آره پراید بابام باهام بود رفتم تو خونه قبلی کلی با خودم کلنجار رفتم و اینا دیگه وسایلو ک دیدم اون ساکی که بود گفتم شاید لباسی چیزی باشی خدا خدا میکردم اینطور باشع اون لحظه من اون حرفا این ساک حشرم درشو باز کردم اصلا انگار اون هدیع بود واسع من لباساش بود ولی تخم نمی‌کردم دست بزنم گفتم شاید بفهمه سر اون حرفاهم ترسم دوبرابر میشد دلو زدم ب دریا گشتم تا اینکه یه شرت زرد که خیلیییییییی قشنگ و نرم بود اصلا هیچکس نمیتونه اون لحظه رو درک کنه گذاشتم رو صورتم و بو میکشیدمم کم کم دست به کیر شدم و کیرمو میمالیدم شرتشو لیس میزدم و تند تند داشتم میزدم کیرم داغ شدع بود اپن قسمتی که میره پشت کونش رو گذاشتم رو کیرم خیلی نرم بود نزدیک بود همون لحظع ابم بیاد ولی سر کیرمو فشار دادم و باز همون طوری که شرت رو کیرم بود شروع کردم زدن ابم داشت میومد خواستم بریزم رو شرت ترسیدم یجوری ارضا شدم که تو عمرم نشده بودم یکمی لباساشو بو کردم و لیس زدم بعد دیگ داشت دیر میشد سعی کردم همونطوری بزارمش سرجاش ولی دقیق نمیشد دیگ گذاشتم و برگشتم وسایلو دادم بهش و رفتم سرکار عموم زنگ زد گفت کجایی گفتم والا بیرونم گفت شام که نخوردی گفتم نه هنوز نرفتم خونه گفت بیا شام دورهم باشیم گفتم نه نمیام زحمت نکش و گفت کص نگو پاشو بیا گفتم باشع اقا دو سه کام از قلیون گرفتم پاشدم رفتم حالا چی از شانس تخمی من بابام زنگ زد ماشینو بیار منم هر چی گفتم گفت لازمش داریم میخایم بریم خونه داییت شب نشینی ماشین گذاشتم در خونه و باسرعت یه ماشین گرفتم و رفتم شام کباب بود دیگه با عموم نشستیم پای منقل و اینا زنعمومم یه تیشرت ساده زیاد باز نبود با یه شلوار از این گل گلیا پاش بود جا انداخت توی حیاط نگم براتون خیلی حال داد نشستیم کلی تعریف و خنده و تخمه خوردیم عموم از خاطره هاش گفت و اینا همون وسطا من از اینکه اینا انقد باهام راحتن و من میخاستم همچین کاری کنم از خودم بدم میومد دیگ ساعت 12/45 دیقع بود که من گفتم فردا کلاس دارم و اینا هنوز کلی وسیله موندع بود که باید چیده میشد عموم گفت حسین فردا میتونی بیای کمک زنعموت منم هم خسته بودم هم دوست داشتم بیام گفتم آره بابا بعد کلاس هستم که از شانس تخمی من زنعموم گقت نه نمیخاد بیچاره رو بندازی زحمت بیچاره خسته اس منم تو دلم گرفت کیرم توی این شانس ک گفتم نه خسته نیستم میام گفت دستت درد نکنه. که دیگ رفتم خونه همش برای فردا لحظه شماری میکردم گرفتم خوابیدم چون میدونستم زیاد وقت ندارم کلاس نرفتم و پیچوندم رفتم سمت خونه عموم اینا حالا خوبه کی درو باز کرد برام؟ مامانم گفت اینجایی گفت آره تو چرا اینجایی مگه کلاس نداری گفتم یه کلاس داشتم استاد بعدیمم نیومده نموندم خلاصع پیچوندمش دیگ حالم از این دنیای تخمی خراب بود روزی که من کلی براش برنامه چیده بودم بگا رفتع بود رفتم یکمی کمک کردم یخچالو جابجا کردم و اینا دیگه چون مامانم بود دیگ من رفتم دراز کشیدم رو تخت که دیدم مامانم داره میره گفتم کجا زنداییم زنگ زده بود به مامانم که مشتری اومده برای تتو(تتوی ابرو مامانم با زنداییم ارایشگاه دارن باهم کار میکنن) دیگه اون رفت منم که مثه چی تو کونم عروسی بود مامانمو رسوندم مامانم گفت دیگ نمیری منم کلاس گذاشتم گفتم دیگه حال ندارم بخدا اونم گفت زشته برو کمکشون منم که چسی اومدم بعدش رفتم باز اونجا دیگ تختو گذاشتیم کارتونارو که داشتم جابجا میکردم یدفع زنعموم گفت حالا اون حرفات رو واسه چی گفتی گفتم کدوم حرفا؟ گفت همون روز اینجا منم فهمیدم چی میگه گفتم بخدا منظور بدی نداشتم گفت میدونم منطور بدی نداری ولی‌ چرا دوست داشتی منو بوس کنی از اونجایی که خودش بحثو شروع کرده بود منم دلمو زدم به دریا گفتم زنعمو ببین من نمی‌دونم پیش خودت چی فک میکنی ولی‌ من نمیدونم چرا همش دوست دارم پیشت باشم خیلی دوست دارم همین دو جمله تخم نداشتم بیشتر حرف بزنم که اونم هیچی نگفت بعد چند دیقع اومد گفت خب اگه بزارم بوسم کنی بعدش چی بین خودمون میمونه گفت میدونم تو قصد بدی نداری ولی اگه کسی بفهمه فکرای بدی میکنه منم گفتم بخدا من ادمی نیستم که چیزی پیش کسی بگم خودتم میدونی تو و عمو برای من فرق دارید گفت می‌دونم عزیزم ولی اتفاقی نیفتاد ولی من خیلی خوشحال بودم خیلییی که خودش اومده اینارو گفته اقا دیگه من احتیاط میکردم که هیچی خراب نشده گفتم تا عموم نیومدع دیگه برم داشتم میرفتم زنعموم تا حیاط باهام اومد داشتم میرفتم زنعموم گفت کجا؟ گفتم دارم میرم دیگه گفت میدونم داری میری مگه نمیخاستی بوسم کنی؟ من ها!!! اقا من نمیدونستم قضیه چیه اصن بدنم یجوری شده بود گفت میدونم خجالت می‌کشی بیا رفت داخل خونه منم رفتم گفت بوس کن درسته فکر میکردم میتونم کاری بکنم ولی هم جرئت نداشتم هم واقعا می‌ترسیدم اصن نمیشه توصیفش کرد. شونشو گرفتم لپشو بوس‌ کردم حالا از شانس من بوسه صدا داد گفت وای چرا اینطوری بوس میکنی منم گفتم هرچی باد بادا باد همون لحظه تو چشماش نگاه کردم گفتم خیلی دوست دارم دیگه گذشت و گذشت یه مدتی ندیدمش ینی اصلا روم نمیشد باهاش چشم تو چشم شم دیگ اخرای ترم بود کلاسا تموم شدن و تابستون بود همه عموها عمه ها شام میخاستیم بریم خونه بابابزرگم اینا کل خانواده دور هم جمع بودیم دیگ من هی با اون کسی که داشتم عاشقش میشدم و ارزوم بود تو بغلش بخوابم چشم تو چشم میشدم و هی از خجالت سریع رومو برمیگردوندم دیگ شامو زدیم یکم با دختر عمه ها لاس زدیم و گذشت تا اینکه: شب ول بودم تو تلگرام و اینستا توی واتساپ پیام اومد زنعموم بود پیام دادم بود: سلام حسین چطوری عزیزم چرا امشب خجالت میکشدی از من ناراحتی ازم؟
منم گفتم نه بابا چرا باید ناراحت باشم من فکر میکنم شما از من ناراحت شدی بابت اون روز و فکر بد میکنی٫
گقت: نه عزیزم این چه حرفیه من اصلا ناراحت نشدم تو مثلع پسر خودمی و این حرفا
گقتم: نوکرتم
باز فرداش پیام داد چطوری گوسالع
منم ک واقعا اندازه یه گاو خوشحال بودم گقتم خوبم مرسی
خودت چطوری عمو خوبه.گفت ماهم خوبیم
گفت میخام ی چیزی بهت بگم و چون بهت اعتماد دارم میدونم بین خودمون میمونه و این حرفا منم سعی‌ میکردم طوری حرف بزنم که راحت باشه .
گفت ببین خوب خودت و من میدونیم تو چرا میخاستی منو بوس منی من نزاشتم حرفشو بزنه گفتم نه بخدا من فقط دوست داشتم بوس کنم و اینا منطور بدی نداشتم گفت ساکت شو گفتم چشم
ادامه داد گفت میدونم چرا میخاستی بوس کنی درکت میکنم این یه چیز عادیع که پیش میاد منم دوست دارم تورو بغلت کنم تو بغلت بخوابم دوست دارم موهامو ناز کنی ارومم کنی ولی خب نمیشع من شوهر دارم عموتم واقعا دوست دارم نمیخام خیانت کنم بهش یا اگه بفهمه میدونی چی میشه
منم یا ی قلب شکسته جواب پیامشو دادم
و گفت توعم باید زن بگیری دیگه نباید سنت بیشتر بشع منم گفتم من کسی رو دوست ندارم و میخام تا آخر عمرم به عشقم وفادار بمونم
گقت: ای کلک عشقت کیه منم که کلی رو این داستان برنامه ریخته بودم گقتم:تو😔
گفت:اخه چرا من زنعموتم تو نباید این حسو داشته باشی این یه طرفه اس من متاهلم و زنعموتم و اصلا نمیشه همچین چیزی
منم گفتم اگ بخایم میشه اون دیگ چیزی نگفت
تا اینکه حالا من میخاستم پیام بدم ولی چون شب بود میدونستم عموم خونه اس گذاشتم فردا فرداش پیام دادن ولی‌ جواب نداد تا نیم ساعت بعدش گفت ممنون خوبم تو خوبی منم گفتم نه گفت چرا گفتم خودت میدونی گفت نمیدونم والا چی بگم گفتم تورو خدا بزار بغلت کنم گفت نمیشه اگه کسی بفهمه یا … چی. گفتم بخدا قول میدم کسی نفهمه و اینا تا اینکه فقط کارمون شدع بود چت کردن ی بار ازم پرسید تا حالا با کسی رابطه داشتی منم گقته نه گقت دروغ نگو الان بچه 13 سالع رابطه دارع گفتم بخدا اصلا تا حالا با کسی نبودم اونم گفت عجب . روز ها گذاشت که دیگه قشنگ یه وابستگی‌ عمیق شکل گرفته بود قرار شد چهارشنبه که عموم اون روز رو تا 10 شب شیفتع برم خونشون اخ من استرس داشتم اخ استرس داشتم فکر اینکه قرار چی پیش بیاد مثل چی‌ دیوونم میکرد ایفون رو زدم منو ک دید درو باز کرد
دیگ باهم راحت بودیم تقریبا ولی‌ خب رو در رو یکمی سخت بود از اینورم نقشه چیدع بودیم اگه عموم یدفع اومد بگه من براش رنگ مو ک مامانن دادع بود رو آوردم واسه همین رنگ اکسیدان و اینا گرفته بودم و با پلاستیک بردم واقعا زنعموم خیلی ناز بود خیلیی جدا از حشر و سکس من خیلی دوسش داشتم بدن سفید ممه های ناز کون خوش فرم اون لباس سکسیش اصلا نگم براتون اصلا قرار نبود اتفاق خاصی بیوفته فقط میخاستیم یک بار همو بغل کنیم و اصلا رو در رو زیاد رومون باز نشده بود تا اینکه کیرم رفت توی این زندگی زنعموم اومد جلوم گفت عموت زنگ زده داره میاد خونه سریع برو من کونو جمع کردم الفرار گذشت دیگ ن پیامی ن حرفی شده بود اون زنعموی قبل میدیدمش هیچ چیزی نبود هیچی ینی همه چی بی دلیل رفت رو هوا ولی خب در کل چیز خاصیم نبود یکی دو ماه گذشته بود و من کلی حسرت تا اینکه مامانم اومد از خواب بیدارم کرد گفت زنعموت زنگ زده گفته عموت سرکارع امروز .ساعت 9 باید بری ببریش کارای وامشون رو انجام بدم پیامای گوشیموک چک کردم عموم بهم پیام داده بود منم ک دیگه اصلی چیزی نبود اصلا دوس نداشتم برم دیگ صبونه خوردم آماده شدم و رفتم در خونشون ک رسیدم زنگ زدم گفته زنعمو من در خونه ام بیا بریم گفت لباسشویی روشنه بیا داخل کارش تموم شد میریم گفتم من میشینم تو ماشین تو بیا گفت بیا داخل درو زد منم رفتم تو وارد پاگرد که شدم رفتع تو این صحنه ای بود که دیدم زنعوم باید ی تیشرت سفید تقریبا چسبون که نازکم بود و یه ساپورت سیاه خم شده بود و داشت از توی کابینت پایین ظرفشویی یه چیزی در میوورد رفتم جلوتر برگشت وقتی برگشت برق از چشام و کیرم و همه جام پرید حشرم چسبید رو هزار اون تیشترتی که پوسیدع قشنگ ممه هاشو میشد دید نوک ممه هاش زده بود بیرون و میدرخشید چاک سینه های سفیدشم معلوم بود روناش خودنمایی می‌کرد لحظه ای مکث کردم گفتم سلام گفت سلام حسین جان بشین کارامو بکنم میریم گفتم باشع راحت باش چای اورد برام خم که شد بزارع جلوم قشنگ ممه هاش آویزون شد سوتین نداشت ولی فقط قسمت کوچکی رو دیدم چایی نخوردم اصلا گوش و سرم و بدونم داغ بودن و کیرم شق بود بالش گرفتم گذاشتم رو پام و دستامو گذاشتم روش ک معلوم نباشع من م اصلا نمیدوستم چرا اینطوری شده یدفع از هیچی خبر نداشتم و فک میکردم مثلع همیشه هس خب راحت بوده بام و الانم همونطوره پیش خودم گفتم فکر بد نکنم مبل فرشو جمع کرده بود اومد پشتشو کرد به من خم شد و داشت فرشو درست میکرد ینیییی انقد کونش گنده جلوه میداد میخاستم بپرم بهش ولی جلوی خودمو گرفتم شرتش رو دیدم زیر شلوارش گفت من برم یه دوش بگیرم بیام گفتم دیر نشه گفت نه سریع در میام من که داشتم کم کم شک میکردم ک چرا باید این رفتارارو بکنه و اصن واقعا میخاد برع بانک؟؟ تا اینکه من اصلا متوجه نشده بودم از حموم درومده یدفع اومد ی تیشرت زرد پوشیدع بود که خیلی تنگ بود ینی ممه های گندش زدع بودن بیرون حوصلع هم پیچیده بود دور سرش و ی دامن پوشیدع بود نه خیلی بلند بود ن کوتاه ولی انقد کونش سکسی بود که از زیر دامن میتونست جرر بده ده تا کیرو من خیلی داغ و حشری شده بودم فهمیدم که اصن بانکی در کار نیست جلوی ظرفشویی بود پاشدم رفتم از پشت خودمو چسبوندم بهش و کیرمو مالیدم بع کونش و یجوری جلوه داده که فکر کنه اتفاقی بودع الکی ی لیوان برداشتم و رفتم از یخچال ی لیوان اب برداشتم هیچوقت تپ چی عمرم انقد حشری نشدع بودم میخاستم ی حرکتی بزنم ک دیدم گفت برم اماده شم بریم بانک من ضد حال خوردم فکر کردم بانک الکی بوده رفتیم بانک کلی کپی و اینا و خلاصه کاراشو انجام داد بعد رفتیم سبزی خرید با چندتا مرغ و اینا برگشتیم در خونشون گفت بیا داخل گفتم نه باید برم گفت نه اصلا ناهار باید اینجا باشی هنوز کلی تا ظهر موندع بود رفتیم داخل تلوزیون رو روشن کردم ای فیلم داشت تکرار پایتخت میداد نشستم نگاه کردن ولی توی فکرم اتفاقایی بود که صبح افتاد میخاستم برم جق بزنم ولی بیخیالش شدم که یدفع زنعموم گفت آیییییی گفتم چیشد گفتم هیچی دستم خورد به سماور گفتم چیزیت نشد گفت نه ولی این آیییی بیشتر شبیه این بود که ی کیر کلفت برع تو کون نازش هی میگقت هوا چقدر گرم شده و فلانو…
گفت حسین زنعمو اگه خوابت میاد برو توی اتاق واسه خودت رو تخت بخواب من اصلا خوابم نمیومد ولی رفتم توی اتاقشون همونجایی ک زنعموم هرشب میخابه زیر کیر عموم دراز کشیدم بودم رو تخت و چشمامو بسته بودم ک یدفع زنعموم اومد داخل روی تخت کنارم نشست یدفع ی‌ چیزی گذاشت رو دهنم اومدم ب خودم دیدم شرتشه هیچوقت اون لحظع رو یادم نمیره اون بوی عرق مستت کنندش ک رو شرتش بود لامصب انگار عطر زده بود رو شرتش ب زور میکردش توی دهنم میگفت: بخورش مگه همینو نمیخای خوب بخورش منم دیگع مست مست شدع بودم بلند شدم گرفتم تو بغلم لبامو گذاشتم رو لبای سکسیش و مثه چی لیس میزدم و از هم لب می‌گرفتیم ممه هاشو میمالیدم براش معلوم بود خیلی خوشش میاد از رو لباسش که نازک بود سینه هاشو لیس میزدم لباسش خیس که شد ممه هاش معلوم شده بود لباسشو میخاستم درارم ک دستمو گرفت گفت نه منم ول کردم جفتمون بدنمون میلرزید من کیرم خیلی شق شده بودم چسبیدع بود به شلوارم و داشت اذیتم میکرد شرتشو برداشتم و لیس میزدم میگفتم میخام کصتو لیس بزنم اونم با لبخند می‌گفت چ غلطااا
دامنشو خودش دراورد و گفت برام بمالش کسکش منم با این حرفش دیوونه شدم دستمو از روی شلوار گذاشتم رو کصش نرممم بود خیلی بهم حال میداد براش میمالوندم هی می‌گفت تند تند تند تند ک دیگه تحمل نداشت دستمو گرفت برد زیر شلوارش و از روی شرت میکفت بمال دستم به شرتش ک خورد خیس شد خیلی دوس دارم اون ابی که از کس میاد رو دستمو دراوردم کردم توی دهنم و توی دهن خودشم کردم با صدای ته گلو به گفت بمال دیگههه دستمو بردم رو شرتش و مالیدم براش می‌گفت ای جونم ای جونم بدو تند تند بمال دیگ کم کم داشت ناله میکرد دستمو دراوردم رو تخت یکم سخت بود خیلی تختش نرم بود هی بالا پایین میشدیم لباساشو میخاستم درارم نمیذاشت منم دیگه هیچی جلودارم نبود گفتم خفه شو جنده مگه نمیخای پسرت تورو جر بده ها میخام بکنمت اول تیشرتشو دراوردم لعنتی هیچوقت یادم نمیرع سوتین نداشت وقتی لباساشو درآوردم ممه هاش مثله هلو پرید جلوم اصلا صبر نکردم و گرفتمشون توی دستم و میخوردمشون نوکشونو لیس میزدم و گاهیم با دندون فشارش میدادم دیگه حشرش خیلی بالا بود می‌گفت بخور ممه های مامانیتو بخور منم این حرفاش روانیم میکرد زبونمو که کشیدم لای سینه هاش اون طعم عرقشش یچیزی بین شیرین و ترش بود خیلی حال داد
من واقعاً دیگه تحمل نداشتم شلوارشو دراوردم شورتش بنفش بود دستمو بردم زیر شورتش و دنیام تیره و تار شد کصش نرمم بود و کلی خیسه خیسس ینی کلا دستم رو کسش لیز میخورد یکم براش مالیدم با دستم اروم ضربع میزدم روش از این حرکت خیلی خوشش میاد
با صدای اروم و لرزونش بهم گفت بکن دیگه بکن دیگه دارم میمیرم پاشدم لباسمو درارم دستشو گذاشت رو کیرم و میمالید خیلیی حس خوب و نابی بود فکر کنید ی زن با دستای نرم و سفیدش کیرت که دارع از حشر جر میخوره رو بمالع داشت ابم میومد دستشو گرفت لباسمو دراوردم لخت لخت بودم شرتشو از پاش دراوردم: این لحظه فقط این لحظه کسش سفید بود و نرمم و گوشی ینی کلوچه ای بود از این کسا ک مصه خطه کلوچه اییع بعد لاشو باز میکنی مثله گل میشه دقیقا اینطور چیزی یه دونه موهم نداشت من تا حالا اصلا همچین تجربه ای نداشتم و همیشه دوس داشتم کص لیس بزنم داشتم ب ارزوم میرسیدم سرمو گذاشتم روش اولش یکم طعمش برام یجوری بود ولی بعدش که ادامه دادم اصلا عاشق خوردنش شدم زبمونمو اروم میکشیدم رو کصش و اون هی پاهاشو میمالید بهم سرمو گرفت محکم فشار داد رو کصش معلوم بود دوست داره دیگه بس بود براش. انقد داغ و حشری بودم دوس داشتم سریع ارضا شم کیرمو از جلو گذاشتم لای پاهاش یجوری ک دقیقا کیرم زیر کصش یود خیلی لیز بود و این باعث شد و با سه تلمبع فقط سه تلمبه ادم بپاشع وسط پاش ولی انقد حشری بودم کیرم اصلا نخوابید و ی ذره هم حسم کم نشد یکم کونشو لیس زدم خوشم نیومد زیاد ولی زنا از این چیزا خیلی خوششون میاد گفت بده میخام برات بخورم وایسادم سر پا کیرمو که دید انگار خیلی خوشش اومد دور چشاش از حشر زیاد شدع بود کردع بودنش توی دهنش و هی ساک میزد من دوست داشتم بکنمش واسع همین زیاد فرصت ندادم گفتم دراز شو میخام بگامت گفت دوس‌ داری زنعموتو بکنی هاااا گفتم اره
-دوس داری منو بکنی
+اره
-میخای مامانیتو جر بدی
+ارع جنده ارع
وقتی بهش میگفتم جنده خیلی خوشش میومد
دراز شد زیرم منم افتادم روش دور گردنمو گرفته بود اولین بار بود میخاستم کیرمو توی کص‌ بکنم نمیدوستم چیکار باید منم کیرم گذاشتم روش نرفت داخل با دستم گرفتمش بالا پایین کردم سوراخش پیدا شد انقد تنگ بود که با یکم فشار کردمش توش فکر نمیکردم کص انقد داغ و گرم باشه خیلیم خیس بود داشتم تلمبه میزدم سخت بود این پوزیشن عادت نداشتم کمرم داشت درد می‌گرفت گقتم داگی شو گفت چی خودم گرفتمش داگی نگهش داشتم کونش نرم بود و میلرزید چنان محکم چک زدم رو کونش گقت آخخخخ چیکار میکنی گفتم میخام بکنمت مامانی
وقتی بهش میگفتم مامانی یا اون بهم میگفت پسرم خیلی شهوتم زیاد میشد همیشه فانتزیشو داشتم کمرشو که کلی عرق کردع بود با دستام گرفتم سرمو گذاشتم لای باسنش و بو میکشیدم لای کونشو لیس میزدم خیلی بهش حال میداد یکم تلخ بود ولی چون حشری بودم حال میکردم زبونمو از روی کونش کشیدم رو کسش یدفه برگشت صورتمو با یه دستش گرفت و تف کرد رو لبام پشمام ریخته بود از این حرکت مثه وحشی ها افتاد رو لبام و میک میزد با دستای نرمش که لاک زدع بود کیرمو میمالید دیگ روانی بودم ی چک زدم رو سینه هاش و اههه میکشید برعکسش کردم داگی وایساد کیرمو میخاستم بکنم توی کونش نمیتونست تحمل کنه ینی سرشم نمیرفت دادش درمیومد خیلی تنگ بود منم محکم کمرشو گرفتم دستمو بردم جلوی دهنش و بش گفتم تف کن اب دهنشو ریخت کف دستم منم مالیدمش رو کیرم لیز بود کیرمو گذاشتم دم کصش با ی فشار رفت تو با اون صدای ناز و نازکش گفت وایی حسیینن منم شروع کردم تلمبه زدن تند تند کیرمو میکوبیدم توش اصلا ساکت نبود همش حرفای سکسی میزد می‌گفت: محکم بکن اره جرم بده مگه همینو نمیخاستی مکه نمیخاستی زنعموتو بگایی ها؟
منم ته تهش تا آخر توانم داشتم تلمبع میزدم کم کم داشت ارضا میشد با اون صداش کم کم داشت اه اه میکرد هی اه و نالش زیادتر میشد و می‌گفت مامانیت داره ارضا میشه آب مامانتو بیار ارضاش کن
منم دیگه داشتم ارضا میشدم با اخرین توانم داشتم تلمبه میزدم که یدفه سرعتم داشت کمتر میشد فهمید دارم ارضا میشم کفت درارش بریزش رو کمرم ی لحظع نتونستم خودمو کنترل کنم میخاستم بریزم داخل چون اصل سر شده بودم نمیتونستم از اون کص گرم درش بیارم میخاستم آبمو توی زنعموی حشریم خالی کنم ولی دراوردش کل جونم از سر کیرم ریخت رو کمرش گقت:مامانی ابت اومد منم که اصن حال نداشتم گقتم اره نفسم
گفت ولی من هنوز میخام هنوز میخام زیر باشم صدامو بچگونه کردم گفتم مامانی میخای ارضات کنم اونم صداشو ناز کرد و گفت آره پسر خوشگلم منم خوابوندمش رفتم لایه پاهاش با تموم وجود کصشو میلیسیدم سرمو فشار میداد لای پاهاش و میگفت بخورش و منم میخوردم و کونشو میمالیدم جنده خیلی حشرییی بود یدفه بدنش مثه چی لرزید و لرزید اختیار خودشو از دست دادم یکمی جیش کرد رو صورتم من خیلی خسته بودم اونم لبخند رو لبش بود من سریع پاشدم جمع کردم من لباسامو پوشیده بودم اون همینطور لخت بود گفت ابتم مالیدع شد به همه جا حا گفتم ببخشید من خیلی خجالت میکشیدم اون لحظع اومد رو ب روم وایساد گفت بوسم کن ببینم چرا انقد مظلوم شدی یدفع تا چند دیقع پیش داشتی با کیرت میکشتی منو اینو که گفت باز کیرم شق شد ی بوس ریز ازش کردم و رفتم
بعد ها در حد بوس و پیام باهم بودیم ولی نشد که بکنمش ولی همیشه با لبخند نگام میکنه

نوشته: حصین


👍 10
👎 9
49501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

894017
2022-09-07 01:21:08 +0430 +0430

سیهدیییییر

2 ❤️

894019
2022-09-07 01:25:53 +0430 +0430

ریدی با داستان نوشتنت
دستت را از توی شلوار در بیار
جلقی بی خاصیت

3 ❤️

894091
2022-09-07 08:10:44 +0430 +0430

کسی که میره تو ارتش بعدش پلیس نمیشه 😁😁😁

5 ❤️

894141
2022-09-07 14:54:45 +0430 +0430

درجه های عموت تو کونت
موقعی هم کسشعر مینویسی دستتو از تو شلوارت در بیاد که خوبتر تایپ کنی

2 ❤️

894150
2022-09-07 16:08:54 +0430 +0430

به شاخ بز همسایه
به کیر کرگدن سوگتد
اگر دنبال حالی تو
بیا بنشین رو کیر من
نوشتی با قلم یا نی
تو این کسشعر جنجالی
در آخر گو بدانم من
سوار کیر من گردی و یا یک گرز چوپانی
ولک ننویس بیهوده
که آخر میرود در تو
یکی کیر مسلمانی

0 ❤️

894154
2022-09-07 17:04:40 +0430 +0430

خوب نوشتی

0 ❤️

894172
2022-09-07 19:54:58 +0430 +0430

جالبه آب همه که میاد بعدش خجالت میکشن!!!

0 ❤️

894185
2022-09-07 23:28:34 +0430 +0430

الان 22 سالته ؟ پارسال چند سالت بود ؟

0 ❤️

894238
2022-09-08 02:59:26 +0430 +0430

تو هم مثل عموهات برو تو جمع خانوادگیتون بگوز نه تو سایت شهوانی!!

0 ❤️

894346
2022-09-09 01:34:38 +0430 +0430

این مدرسه ها کی باز میشه؟ 😂

0 ❤️

894425
2022-09-09 12:51:29 +0430 +0430

ریدم توی مغزت و اینا

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها