حسین و سکس با دختر عمه

1396/11/12

سلام من حسین هستم الان ۲۷سالمه .داستان بر میگرده به ۱۰سال پیش .دختر عمم که اسمش رویا هست و ۷سال ازم بزرگ بود هی اون زمون میومد خونه ما .و پدرو برادرش معتاد بودن و تو خونه فقط ناراحتی داشتن و برای دلخوش بودن میومد .و با پسر عمه خودش که اسمش علی بود دوست بود و علی سرکار میزاشت و تلفنی حرف میزدن.و پیش من راحت بود و لباس عوض میکرد و یک روز که لباس عوض میکرد خواهر کوچکش که هم سن من بود دیدش و کلی عصبانی شد ودادو بیداد کرد که این نامحرمه و فلان …یک روز شوهر خالم خونه ما بود و تو اتاق نشسته بودم. با کامپیوتر ما کار میکرد واومد اتاق من که پسورد بگیره همون که داخل اتاق شد رمز رو بگیره من از پشت بغلش کردم و کیرمو مالیدم بهش که از ترس نتونست داد بزنه .و منم ولش کردم که قهر کرد و بعد رفتن مهمونا اونم حاظر شد که بره تو اتاق لباس میپوشید گفتم ببخش من عاشقتم و فلان نرو .میخام بگیرمت و چیزی نگفت تا دم در حیات رفتم که نموند و از اون موقع کم اومد تا اینکه از محله ما خواستگار رفت و بهش و زن اون شد …بعد عروسیش هی میومد خونه ما تا اینکه یک روز اول عید من با ماشینم با شوهرش بردمشون خونه عمم اینا واسه دید وبازدید…شوهرش که بهم اعتماد داشت .دختر عمم هی زنگ میزد من میبردمش خونه عمم اینا …گذشت تا روزی صبح که اومد خونه ما برا نشستن …مادرم گفت بشین من برم سبزی بگیرم بیام و منم میدونستم که با پسر عمش ارتباط داشت دلو زدم به دریا …رفتم حیات و کوچه رو نگاه کردم و در بستم اومدم خونه و پیش من راحت بود همون که از حال داخل شدم زود پریدم روش و اون گفت کثافت گمشو به مامانت میگم و فلان و من گفتم به رضا (شوهرش)میگم که با علی بودی و فلان .طفلک ساکت شد و منم زود شلوارشو با زور در آوردم و کیرمو بدون معطلی کردم تو کسش که فقط گریه میکرد زود زود تلنبه زدم و زود رو دستم خالی شدم و رفتم بیرون و تا یک ماه خونمون نیومد .تا اینکه یک روز زنگ زدبا گریه گفت رضا تو باغ کار میکنه و بخاطر دعوای پدر و برادرش حال مامانش خراب شده وبردن بیمارستان و بیا منو ببر …گفتم باشه زود اومدم و رفتیم خدا رو شکر فشارش بالا بود تا خوب شد از اورژانس بردیم خونشون و کمی نشستیم و برگشتیم تو راه که حدودا بیست دقیقه ای راه میشه بهش گفتم چرا نمیای خونه ما و فلان…گفت تو هم آدمی .بیشرف هستی …من چشم برادری داشتم بهت…زود زدم ضبط صدا گفتم زر نزن تو چرا به علی دادی .قسم خورد که فقط لب داده و فراموش کنم و اونم قضیه منو فراموش کرده که من کردمش و من داد زدم اوکی و صدا رو زدم پخش شد و اخم کرد و گفت اینو میخای چکار .گفتم الان میریم جای خلوت ساک نزنی میزنم سی دی و میندازم حیاتتون و فلان .گریه میکرد و فلان …گفت فقط یک بار ها …گفتم باشه …رفتیم و ساک زد و ریختم دهنش و بالا آورد رو شلوار و ماشین …یک روز مامانم رفته بود برای نوبت دکتر فوق تخصص تو طبقه دوم بیمارستان …زنگ زد و گفت منم .واومد سلام داد گفت زنداییم کو …گفتم الان میاد خواست بره که گفتم مامانم حموم هست اومد نشست و زود رفتم حیات و کوچه رو نگاه کردم و در رو بستم اومدم تو .لخت شدم دیدم داره خفه میشه .گفت بازم چته کسی میاد و فلان …گفتم زر نزن …قشنگ لبشو خوردم و لختش کردم و ساک زد و گزاشتم لای سینه هاش و با دستم یکم مالوندمش و یهو کردم تو کوسش ۵دقیقه کردم و برش گردوندمش و گزاشتم کونش نگو که آقا علی افتتاح کرده بود…هی بکن بکن و اونم گریه میکرد و به پدر و برادرش فحش میداد و مواد فروشا رو فحش میداد‌.که خای شدم تو کونش و رفت و دیگه نمیومد تا اینکه مطمئن میشد خونمون کسیه …و یک روز به روح پدرم قسم داد که صدا رو حذف کنم و دیگه مزاحمش نشم …و منم گفتم یک شرط داره با خواهرت دوستم کن …اونم اوکی داد و بیخیالش شدم …

نوشته: حسین


👍 1
👎 15
15339 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

671785
2018-02-01 21:15:40 +0330 +0330

حیات=زندگی
حیاط=محوطه جلویی یا پشت خانه

1 ❤️

671787
2018-02-01 21:22:18 +0330 +0330

جدیدا داستانا چه کیری شده -_-

0 ❤️

671792
2018-02-01 21:32:57 +0330 +0330

کسایی که جوک چی فکر میکردیم چی شدو شنیدن یقین داشته باشن طرف همین مجلوق بوده!!!

1 ❤️

671799
2018-02-01 21:49:26 +0330 +0330

سارینا جونم ای لاو یو ?

1 ❤️

671814
2018-02-01 22:12:47 +0330 +0330

چقدر خندیدم کسمغز ناموسا دیگه ننویس.فرق ان و گوشت کوبیده رو نمیدونی.شاید واقعی باشه شایدم نه ولی خیلی مزخرف و کسشعر بود ???

0 ❤️

671819
2018-02-01 22:21:48 +0330 +0330

دوست عزیز من چیزی نمیگم دوستان دیگه از خجالتت در میان داستانت واقعا افتضاح بود

0 ❤️

671826
2018-02-01 22:39:57 +0330 +0330

مثه این میمونه که جمال فلسفه کونت گذاشته و هم زمان مغز ملجوقت رو هم شستشو داده که تو خیلی زرنگی

0 ❤️

671838
2018-02-01 23:49:45 +0330 +0330

جلوی تو لباساشو عوض میکرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
افتادی روش گفتی به شوهرت میگم با علی بودی اونم گفت بیا منو بکن ولی نگو!!!
بعد از اینهمه عوضی بازی از طرف تو اونم دوباره زنگ میزد بیا منو ببر اینجا و اونجا؟؟؟؟؟؟؟؟
قحطی آژانس و تاکسی بوده لابد
خب یه چیزی بگو که بگنجه لامصب
خدایی خوت بخون داستانت رو ببین به خودت فحش نمیدی با این داستانت

0 ❤️

671848
2018-02-02 01:17:58 +0330 +0330

هیچ داستانی کامنت نذاشتم ولی اینو دلم نیومد نزارم.یعنی سگ تو روحت با این خیال بافی هات

0 ❤️

671866
2018-02-02 07:25:28 +0330 +0330
NA

قصد ناسزا گفتن داشتم دیدم حیف هست کلمات هر چند بد و بیراه نثارت بشه.حتی اگه این مطلب داستان تخیلی باشه.

0 ❤️

671872
2018-02-02 08:55:27 +0330 +0330

با این کسشرات
مشکل برات پیش‌آمده
بی ادبی نمیکنم

0 ❤️

671882
2018-02-02 12:54:43 +0330 +0330
NA

یعنی همش ریدم پس کل پدر کص کشت با این بچه درست کردنش. عمو جان انشا نوشتی یا داستان کونی .

0 ❤️

671901
2018-02-02 16:20:16 +0330 +0330

#بیشرف

0 ❤️

671914
2018-02-02 21:42:17 +0330 +0330
NA

مشکل برات پیش آمده کسگم؟
از ترسه کونِتَه
کسکشه جقی

0 ❤️

671948
2018-02-02 23:45:14 +0330 +0330

کسکش کمتر بزن

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها