حقارت در کویر

1400/12/10

بچه ها از هم دور نشید با اکیپ باشید
اینجا شوخی نداره بزارید اوقات خوشی رو داشته باشیم و با نهایت لذت از این منظره ها برگردیم خونه
تور کویر بود اولین بار بود میومدم
حس عجیبی داشت افتاب داغ و سوزان
با ماشین داشتیم از روی تپه های شنی میرفتیم و آفرود …
یه جایی وایسادیم من مشغول عکسبرداری شدم
تقریبا سر تپه شنی بودم یه عقرب دیدم فاصلش ازم زیاد بود دوربینو زوم کردم جلوتر برم عکس بگیرم ازش اما کافی نبود یکم جلوتر رفتم عکسو گرفتم
ولی یه دفعه پام لیز خورد از تپه شنی پرت شدم پایین غلت میخوردم ضربه هایی که موقع غلط خوردنم زده بودم به تپه شنا روم ریخت یه جورایی رومو پوشوند
بچه های تور متوجه نبودن ک من گم شده بودم
حس کردم یه چیزی سنگینی میکنه روی صورتم لعنتی همون عقربه بود گفتم تکون بخورم نیشم میزنه
بالاخره متوجه نبودم شدن
بچه هام هی داد میزن منو صدا میکردن
جرعت نداشتم حرف بزنم و اعلام حضور کنم
یهو صدای عجیب اومد طوفان شن داشت میومد سمت ما
بچه ها برخلاف میلشون مجبور بودن محل رو ترک کنن سوار شدن رفتن
قشنگ نا امید شده بودم
طوفان داشت میومد سمتم
یا زهر عقرب
یا طوفان
در هر صورت مرده بودم همه جا تیره شد تقریبا دفن شده بودم که هیچی دیگ یادم نمیاد

چشامو نیمه باز کردم یه پاترول که دوتا دختر داخلش بودن اومدن
صورتشون انگار با پارچه پوشونده بودن
عین نینجاها برای شن بود احتمالا
دوباره از حال رفتم
چشامو باز کردم دیدم تو ماشینم
دارن حرف میزنن باهم
دستو پام بسته بود

گفتم شما کسی هستید؟
که زدن تو سرم از هوش رفتم
بیدار شدم دیدم کنار یه چادرم
کجای بیابونم معلوم نبود
گوشیم وسایلم هیچی نبود!!!
فقط منو تا گردن کرده بودن تو شن !!!

نمیتونستم تکون بخورم فقط سرم معلوم بود
شن خیلی داغ بود و سوزان
لبام ترک برداشته بود و خشک
مرگو داشتم جلو خودم میدیدم
اونا از چادر اومدن بیرون
ماندانا و مونا
شبیه بودن انگار خواهر بودن
کیفم دستش بود
انگار که کارت ملیمو داشت میخوند
با صدای نصفه جون گفتم از جون من چی میخایید عوضیا؟؟

ماندانا:با اونایی که نجاتت دادن
اینجوری صحبت میکنی ؟

مونا: حتما تشنه ای

قمقمه آبشو آورد یکم خورد
همونو تف کرد رو شنا
گفت بخور :)

جفتشون خندیدن
من واقعا داشتم تحقیر میشدم
ماندانا گفت دهنمو باز کنم که وقتی باز کردم
تف کرد توی دهنم
یکم آب خورد تو دهنش چرخوند ریخت توی دهنم
مجبور بودم بخورم
وگرنه از بی آبی میمردم

پاهاشونو از کفش در آوردن
ماندانا :مونا این بدبخت قراره چ بویی رو تحمل کنه
مونا : اره این چند وقت ک کویر بودیم نمیتونستیم آبو حیف کنیم برا شستن جورابا

نمیدونستم چی دارن میگن
که کفشاشونو درآوردن
پاهاشونو گرفتن جلوی صورتم
انگار بو از خود جهنم میومدددد
سرمو داعم چپو راس میکردم که در حد یکثانیه نفس بکشم
مونا:اینطوری نمیشه
ماندانا اون کیسه رو بده بهم
کیسه رو کشیدن رو سرم جوراباشونو دراوردن
پاهاشونو کردن تو کیسه

هوایی نبود
اکسیژنم بوی گند پاهاشون بود
داشتم میمردم که همش دادو التماس
فاییده ای نداشت
توجهی نمیکردن بهم !!! باهم عادی داشتن صحبت میکردن انگار ن انگار یکی داره خفه میشه از بوی پاهاشون
چشام داشت سیاهی میرفت
اخرین لحضات کیسه رو برداشتن
که یه امپول زد بهم
همه چی تار شد و از هوش رفتم

ادامه دارد

نویسنده مروارید سیاه


👍 9
👎 18
61801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

861542
2022-03-01 01:16:05 +0330 +0330

کسشعره

2 ❤️

861544
2022-03-01 01:19:35 +0330 +0330

ناموسا جدای از فحش و شوخی جنست رو خریدارم ، فقط بگو از کجا میخری ، ساقیت خیلی پدر مادر دار و حلال خور ، لطف کن به هم معرفیش کن

1 ❤️

861598
2022-03-01 10:15:24 +0330 +0330

خب کیری تا گردن تو شن بودی امپول رو کجات زدن؟

4 ❤️

861621
2022-03-01 16:17:59 +0330 +0330

خیلی سوپر شد دیگه. مگه عنه

0 ❤️

861646
2022-03-01 19:40:48 +0330 +0330

عزیز داستان شما بیشتر ژانر ترسناک هست تا سکسی… شما بازمانده فیلم تپه ها چشم دارن هستین؟؟

0 ❤️

861647
2022-03-01 20:20:01 +0330 +0330

عزیزم حداقل خودت بخون چی مینویسی که تواننده بیچاره هی بالای سرش علامت سوال سبز نشه آخه اول میگی عقربه فاصله‌اش زیاد بود بعد میگی چند قدم رفتم جلو و خب یهو سقوط بعد عقربه از روی صورتت سر دراورد و شما که زیر شن مدفون بودی صدات زدن اما جرات نداشتی جواب بدی داداش من خب اونطوری که بدتر بود عقرب میخواست نیش بزنه کاری به صدای تو نداشت بعد صورتت پهنایاستادیوم آزادیرا داشت که عقربه ازش پایین نیومد اونوقت اون دوتا دخترپس چطوری دیدن شما را اها فهمیدم احتمالا دنبال یه سوراخ یا حفره برای دستشویی کردن میگشتن یهو دیدن یه سوراخ وسط ماسه‌ها باز شده دیگه اونا فکر نکردن شاید اون سوراخ سوراخ فوری تو کارتن مورچه خوار نباشه و دهن یه بنده خداست سریع اونا به عنوان سوراخ فوری و دستشویی صحرایی جلب کردن وباتودشون بردن

0 ❤️

861730
2022-03-02 04:51:17 +0330 +0330

عالیییی ادامه بده حتماااا

0 ❤️

891357
2022-08-21 00:22:52 +0430 +0430

لطفا ادامش بنویس به نظرم داستان‌ جالبی میاد

0 ❤️