حنا

1395/06/12

چیزایی که راحت بدست میان رو دوست ندارم،یعنی هیچوقت عادت نکردم به ساده بدست اوردن،شاید چون بابام معتقد بود که اگه چیزی رو میخوای،باید برای داشتنش زحمت بکشی،براش بجنگی تا همیشه دوسش داشته باشی.قدیما از دستش عصبانی میشدم برای این اخلاقش ولی الان میفهمم که حق داشت.آدما چیزایی که راحت بدست میارن به همون راحتی از دست میدن.
Don’t give in without a fight!
حنا که پشت فرمون ماشین شاسی بلندش که از حق الوکاله ی آخرین موکل دم کلفت و پولدارش بهش رسیده بود نشسته بود، به این تیکه ی آهنگ که رسید با صدای بلند با گیلمور همراهی میکرد و یه جورایی کاملا داشت با دمش گردو میشکست .طعم بردن دادگاه اخری بدجوری بهش مزه کرده بود و بیشتر ازون از خر کردن حاجی تسبیح به دست لذت برده بود.یه بار دیگه پیروزی و این روند همینجوری ادامه داشت.چرا نباید خوشحال میبود؟دنیا به کام حنا بود.به دفترش که رسید ریموت پارکینگ رو زد و سر جای همیشگی پارک کرد.افتابگیر ماشین رو پایین اورد و یه نگاه به خودش تو ایینه کرد.مقنعه ش رو در اورد و شال سرمه اییش رو از صندلی عقب برداشت و سرش کرد .از تو کیفش ماتیک قرمز رنگش رو در اورد و رژ لبش رو تجدید کرد.کارش که تموم شد ،تو ایینه به خودش یه چشمک زد و مثل همیشه ازین کارش کیف کرد.کیفش رو برداشت، پیاده شد و به سمت اسانسور رفت .دکمه ی طبقه ی هفتم،دفتر وکالت حنا سعادت رو فشار داد و تو ایینه بازم سر و وضعش رو بررسی کرد.مثل همیشه بی نقص!از اسانسور که پیاده شد زنگ دفتر رو زد و منشیش در رو براش باز کرد . خانم افشار یه پیر دختر تقریبا زشت بود و البته برای حنا منشی مناسبی بود . حنا دوست نداشت کسی از خودش بهتر توجه کسی رو جلب کنه ، اینجا قلمرو اون بود پس باید ایینه جادویی همیشه میگفت که زیباترینه . به خانم افشار یه لبخند زد و وارد شد . طبق عادت بدون توجه به چیزی به سمت اتاقش رفت که خانم افشار صداش کرد و اروم در گوشش گفت : اون آقا دو ساعتی هست که منتظر شماست،به منم نگفت که چیکار داره،فکر کنم کارش مهم باشه که انقدر منتظر مونده! و به سمت مردی که تو گوشه ی دنج و تقریبا تاریکی نشسته بود اشاره کرد . اگه یه روز عادی بود نمیپذیرفتش ولی اشاره کرد که بفرستش داخل و خودش وارد اتاقش شد و کیفش رو به جا لباسی اویزون کرد و پشت میزش نشست که چند ضربه به در خورد و مرد وارد شد و اروم در رو پشت سرش بست و نزدیکتر اومد و گفت : من ساعی هستم خانوم سعادت،سروش ساعی…و دنیا برای حنا ایستاد.

مرز شادی و غم به اندازه ی مرز بین عشق و نفرت خیلی باریکه!در عرض یه ثانیه دوباره شدم همون دختر گوشه گیر و عینکی 12 سال پیش…محتاج ترحم و عشق دیگران که همیشه هم ازش دریغ میشه.سروش رو میشناختم،بیشتر از شناختن البته،یه روزایی تمام دنیای من بود بدون اینکه خودش بدونه.یه سال از من بزرگتر بود و یه جورایی سال بالایی حساب میشد برای من،البته اون روزایی که سال اول رشته ی پزشکی بودم.روزایی که اسمم عاطفه کریمی بود…یه اسم معمولی،یه آدم معمولی،یه قیافه ی معمولی با یه خانواده ی معمولی،آخ که چقد بدم میاد ازین معمولی بودن!سروش ولی برعکس من همه چی تموم بود…خوشتیپ،قد بلند،خوش پوش و البته از یه خانواده ی سرشناس و متمول!تمام دلخوشی من روزای کلاسای مشترک با سروش بود…نگاه کردن به راه رفتنش،دلبریش برای استادا با حاضرجوابیش،حسادت به تمام دخترایی که باهاشون گرم میگرفت،خیره شدن به چشمایی که هیچوقت منو نمیدید،من نامرئی بودم.ترم دوم که تموم شده تمام تابستون من شده بود روز شماری برای برگشتن به دانشگاه و دیدن دوباره ی سروش و عشق بازی تو خیالاتم با خاطره ش!مهر که برگشتم دانشگاه ولی نبود،هفته ی اول…هفته ی دوم…سوم…چهارم…تا اینکه اتفاقی از یکی از دوستاش شنیدم که پدرش فوت شده و سروش شده وارث تمام دم و دستگاه باباش و دیگه قرار نیست برگرده دانشگاه…احساس کردم از درون خالی شدم،بدون هیچ انگیزه و امیدی!دیگه برنگشتم دانشگاه و یه هفته ی تمام خودمو حبس کردم تو اتاقم،اینکه تو اون یه هفته چی گذشت بهم رو خودمم نمیدونم ولی بعدش یواش یواش،شدم حنا سعادت…

حنا بعد از چند لحظه که تونست خودش رو جمع و جور کنه به سروش گفت:خواهش میکنم بفرمایید آقای ساعی…سروش نشست روی مبل راحتی بغل میز حنا و گفت:راستش،من برای کار خیلی غیر عادی مزاحمتون شدم.بعد چندتا نفس عمیق کشید و گفت:ببخشید،اجازه هست یه سیگار روشن کنم؟ حنا چند لحظه مکث کرد و زیر سیگاری خودش رو از روی میزش برداشت و از جاش بلند شد و نشست روی مبل روبه روی سروش و زیر سیگاری رو گذاشت روی میزی که بینشون قرار گرفته بود و گفت:خواهش میکنم،راحت باشید.سروش سیگارش رو روشن کرد و شروع کرد به حرف زدن:راستش،من خیلی زود پدرمو از دست دادم و مجبور شدم برای ادامه ی تجارت پدرم ،درسمو نیمه کاره ول کنم و برم دنبال کسب و کار.شریک پدرم برای ادامه ی شراکتش با ما یه شرط گذاشت و منم برای جلوگیری از ورشکستگی مجبور شدم قبول کنم.شریک پدرم شرط کرد که من با دخترش ازدواج کنم و بشم مدیر شرکت و البته حق طلاق رو هم از خودم سلب کنم.این شد که من مجبور به این ازدواج شدم و این ازدواج و شراکت بعد از 10 سال هنوز ادامه داره.تو این سالها خیلی رنج و سختی کشیدم با زنی که دوستش نداشتم و کاری که ازش متنفر بودم.اما الان میخوام که این وضع رو تموم کنم…راستش ما بچه دار نمیشیم،مشکل از منه و به تمام این تلخی ها سرکوفت های خانواده ی زنم و خودش هم اضافه شده اما پدر زنم راضی به جدا شدن ما نمیشه و تهدید کرده اگه کاری بکنم همه چیمو ازم میگیره…حالا من واسه کمک پیش شما اومدم!
حنا که داشت با دقت به حرفای سروش گوش میداد گفت: آقای ساعی،من دوست دارم بهتون کمک کنم ولی از من چه کاری بر میاد؟من که وکیل خانواده نیستم…سروش سیگار دوم رو روشن کرد و پک محکمی بهش زد و تکیه داد به مبل و گفت:من تعریف شمارو خیلی شنیدم خانوم،میدونم که میتونین هر کاری که بخواین انجام بدین و البته متوجه هم شدم که شما وکیل پدر زن من هم هستین…حنا شوکه شده بود،رنگش پرید و بریده بریده گفت: دقیقن چی از من میخواین؟ سروش ادامه داد:چیزی که من میخوام کارعادی و نرمالی نیست،میدونم قبولش باید خیلی براتون سخت باشه شاید،ولی میخوام پدر زنمو راضی کنین به این جدایی!حنا گفت:راضی کنم؟یا مجبور؟سروش با یه نیشخند ظریف گفت:من میدونم شما سبک خودتون رو دارین،روشش برای من مهم نیست،هر طور که راحت ترید…سروش از توی جیبش دست چکش رو دراورد و گذاشت رو میز:خب،چقدر بنویسم؟

برام هم سنگین بود هم توهین امیز هم سخت…همه ی حس های مزخرف دنیا رو با هم داشتم،جوابشو ندادم،از جام بلند شدم و رفتم سراغ کمدم و یه بسته مارلبورو بلک برداشتم و برگشتم سر جام نشستم،یه دونه برداشتم و روشن کردم،خیلی وقت بود که نکشیده بودم،شاید یه ماه،فکر نمیکردم مجبور شم از ترک در بیام.سیگارمو کشیدم و نگاش میکردم،هیچ عوض نشده بود،همون آدم مغرور سابق،که فکر میکرد میتونه همه رو بخره،حالا فرقی نمیکرد با چی،یکی رو با زیبایی،یکی رو با زبونش،یکی دیگه رو هم با پولش!اینکه بهم نیاز داشت رو دوست داشتم،میتونستم تمام چیزایی که از دست رفته بود رو دوباره برگردونم،عاطفه دوباره رفته بود و حنا اینجاست!

سیگار حنا که تموم شد،با ظرافت خاصی توی جاسیگاری خاموشش کرد و گفت:آقای ساعی،نمیدونم چی راجع به من شنیدین،و یا از کی شنیدین،ولی فکر کنم یه چیزی رو خوب نفهمیدید!من ابدا پول برام اهمیتی نداره،باید ببینم چی بدست میارم و چی از دست میدم!در مورد شما فکر میکنم به اعتبارم باید خیلی لطمه بزنم و خودتون هم میدونین که اعتبار چیز برگشت پذیری نیست! سروش گفت:یعنی جوابتون منفیه؟حنا گفت:من همچین چیزی نگفتم…حنا بلند شد و نشست پشت میزش و گفت:انجامش میدم ولی در ازاش پول نمیخوام،چیز دیگه ای میخوام!سروش چشماشو ریز کرد و پرسید:چی میخواین؟ حنا با ارامش گفت:بعدا بهتون میگم!الان هم بفرمایید و شماره تماستون رو بدید به خانوم افشار،من خودم با شما تماس میگیرم.

البته که کاری نداشت،حنا همیشه چیزی که بخواد به دست میاره…با اون فیلمی که از حاجی معتمد بازار گرفته شده بود،رضایت طلاق که سهل بود،حاجی کل اموالشم به اسم من میکرد اگه که میخواستم!ولی نمیخوام،من دنبال چیزیم که یه زمانی حق خودم میدونستم،باید حق عاطفه رو میگرفتم…وقتی به سروش زنگ زدم و گفتم مشکلش حل شده و میتونه امروز بره و واسه طلاق توافقی اقدام کنه داشت بال درمیاورد،و البته مثل یه جنتلمن واقعی هم پرسید که چطوری میتونه از خجالت کاری که براش کردم در بیاد؟و البته جوابشم ساده بود:میتونی امشب به یه شام خوب دعوتم کنی!

حنا رفت خونه و بهترین لباساشو حاضر کرد،بعد رفت حمام،خودش رو خوب شست،نیازی به شیو کردن نبود،قبلاهمه موهای زائد بدنش رو لیزر کرده بود و راحت شده بود برای همیشه!از حمام که بیرون اومد موهاشو خشک کرد و سشوار کشید،یه ارایش تمیز کرد و عطر زد،لباساشو پوشید و اثر هنرمندانه ش رو با رژ لب قرمزش تکمیل کرد و طبق عادت موقع ورانداز کردن سر تا پاش تو آینه قدی اتاقش، یه چشمک به خودش زد…همه چی بی نقص بود،مثل همیشه!

نوشته: کالیپسو


👍 20
👎 8
35394 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

554696
2016-09-02 20:51:21 +0430 +0430

خخخخخخ اسم داستان یجور توجهمو جلب کرد (یکی از دوستان) اسم نویسنده‌ش باز یجور دیگه (باز یکی دیگه از دوستان)!
و اما نکته اخلاقی داستان: لیزر کنید تا برای همیشه از شر موهای زائد راحت شوید!

1 ❤️

554701
2016-09-02 21:11:55 +0430 +0430

داستان خيلي طولاني بود حال نكردم

0 ❤️

554703
2016-09-02 21:17:49 +0430 +0430

نظر من در عین اینکه میتونه سازنده باشه نویسنده رو عصبانی مکنه.
فلذا، عینا گفته جناب اسکلت رو تکرار میکنم:
خخخخخخ اسم داستان یجور توجهمو جلب کرد (یکی از دوستان) اسم نویسنده‌ش باز یجور دیگه (باز یکی دیگه از دوستان)!
و اما نکته اخلاقی داستان: لیزر کنید تا برای همیشه از شر موهای زائد راحت شوید!

1 ❤️

554712
2016-09-02 22:01:36 +0430 +0430

فکر کنم قرصاتو بر عکس خوردی

0 ❤️

554748
2016-09-03 06:28:18 +0430 +0430

خیلی پرهیجان و قشنگ شروع کردی،میتونست با اتفاقات و احتمالا درخواست ازدواج یا بودن با هم ادامه داشته باشه و خصوصالا به لاش قسمت های سکسی رو داشته باشه…

0 ❤️

554756
2016-09-03 07:36:29 +0430 +0430

مرسي از نظرات همه!چشم،قول ميدم ديگه ننويسم

1 ❤️

554772
2016-09-03 10:46:06 +0430 +0430
NA

پس چرا نکرد؟! مدیران شهوانی هم دیگه مسخره کردن اینا چیه میزارن

0 ❤️

554785
2016-09-03 12:06:13 +0430 +0430
NA

Perfect , Bravoo

0 ❤️

554791
2016-09-03 12:30:35 +0430 +0430

Not good not bad just…

0 ❤️

554796
2016-09-03 13:34:55 +0430 +0430

وقتي سروش رو ميشناخته اصولا بايد قبل اينكه سروش خودشو معرفي ميكرده ميفهميده كه طرف سروشه، اينجاش اشتباه بود.

0 ❤️

554801
2016-09-03 14:29:21 +0430 +0430

من برخلاف کس شعرایی که دوستان کله کیری گفتن عاشق داستانت شدم عاااااالی بود دوستان اینجا شهوانیه درست برای جق پرتف مجلسی میاین درست ولی حتماً نباید داستان واقعی بنظر بیاد اماداستات ایشون واقعاً عاااااالی بود حالا هم هرکی حال نکرده کیربدست بره توسایت لوتی بلکم اونجا بتونه پرتف،شیکو مجلسی بزنه

2 ❤️

554809
2016-09-03 17:02:58 +0430 +0430

لایک به نظر بالایی

هر کسی کو نتوانست نویسد کس شعر
بدهد فحش به هر بی پدری کو بنوشت !!!

شعرو جدی نگیرید

0 ❤️

554898
2016-09-04 08:34:24 +0430 +0430

وااا
خو که چی
این چی بود الان :(

0 ❤️

554953
2016-09-04 19:46:35 +0430 +0430

قشنگ بود
فهمیدم اون شب چی شد بالخره ? ادامه ش بده

ولی برام تعجب اوره که اسمتو کامل نوشتی (hypnotized)

0 ❤️

554960
2016-09-04 20:48:21 +0430 +0430

rose)

داستانت خوب بود ، کشش خوبی داشت که تا آخر داستان خوانندرو وادار به جلو رفتن میکرد و مثل همیشه هم روون بود ؛ اما اون کار قوی که ازت انتظار میرفت نبود چون یسری ابهام رو تو سر خواننده بدون پاسخ ایجاد میکرد

آخرشو که خوندم جا خوردم ! خیلی یهویی و به کلیشه ای ترین شکل ممکن ! انتظار اتفاق مهمتری رو داشتم …
خیلی سوالا تو ذهن ایجاد میشد که واسشون جوابی نبود !

مثلا تبدیل عاطفه به حنای نوعی ؛ اونم با دوتا اسم مختلف!؟

داستان حاجی و جریان آشنایی و ماجرای اون فیلم…

و البته طلاق غیر منتظره سروش و هم آغوشی با همکلاسی قدیمی بدون هیچ مقدمه ای…

کلا این داستان خیلی جای کار داشت ؛ اما بازم ? داشتی دختر

3 ❤️

555099
2016-09-05 20:43:52 +0430 +0430

Edame chi?

0 ❤️

555119
2016-09-05 21:37:40 +0430 +0430

درود
من هر داستانی رو نمیخونم
اما این یکی جذاب بود هرچند جای کار داشت اما خوب بود
و ازت میخوام که ادامه بدی .
دوستانی هم که اعتراض داشتن میتونن راحت این تب رو ببندن و یا برن سراغ داستان های آبکی سایت که کم هم نیست تعدادشون. نیاز به در فشانی نیست .
منتظر ادامه داستان هستم
برقرار باشید و سبز

1 ❤️

555579
2016-09-09 04:40:51 +0430 +0430

بلاخره یکی پیدا شد اون حرفایی روکه اینجا نزدم بنویسه.
Master_Fucker >>> Big Like

0 ❤️

557813
2016-09-25 08:42:23 +0330 +0330

قشنگ بود من خوشم اومد فانتزی سکست هم با ما
موفق باشی

0 ❤️

558032
2016-09-26 23:27:23 +0330 +0330

قشنگ و حرفه ای بود . کمی چاشنی سکسی بهش اضافه کنی محشر میشه . از استعدادت بیشتر بهره ببر . میتونی , مطمئنم.

0 ❤️

558235
2016-09-28 11:46:06 +0330 +0330

کالپیسو خیلی شبیه کلپسه هستش کلپسه هم که همون مارمولکه نتیجه اخلاقی هم نداره اما …!

0 ❤️

558415
2016-09-29 22:42:26 +0330 +0330

حنا دختری در مزرعه.

کس مغز کی تو ملاقات کاری فرت فرت سیگار میکشه. اونم زنی که تو توصیف کردی با سیگار بند و اب نمیده نمیگه شام دعوتم کن … .
با زدن موی بدن و یه سیگار و شاسی جذابیت جقی پسند ایجاد کردی.
این اولین فحش من تو شهوانیه بعد این همه سال توهین به شعور مخاطب نکن

0 ❤️