خاطرات ساده مایِ پیچیده (۲)

1400/10/08

...قسمت قبل

دقیق نمی دونم می خوام از کجا براتون شروع کنم، آخه خب واسه منو بهنام برنامه عادی بود، مخصوصاً تابستون ها، اینجوری‌بودیم که من سوار مترو میشدم، ۱۰ تا ایستگاه بعد پیاده میشدم، اونم رسیده بود دم ایستگاه، دور و اطراف مون قهوه خونه فراوون بود و ما هم بیکار و تِنگِل … می رفتیم می‌نشستیم تو قهوه خونه هایی که اکثر اراذل یا پیرمرد های محلی نشسته بودن و همونجوری نگاه‌ها رومون سنگینی‌می کرد، مام از اونجایی‌که کله خر تر از این حرفا بودیم یهو ۲‌نفری ۲ تا قلیون سفارش میدادیم، گاهاً یکی میوه ایه طعم سنگین، یکی مثلاً برگ! یا خوانسار و این کثافت کاریا… اونم باعث میشد ما بیشتر جلب توجه کنیم … کاری ندارم، دارم روالُ میگم…
میرفتیم خونه، من همیشه از همه ی اینا حشری تر بودم! نمیدونم شاید چون بدن هاشون همه از من هوس انگیز تر بود!!
[  ] ولی معمولا حتی اگه خونه خالی هم بود، برنامه ی سکس ما به شب موکول می شد. می شستیم پای فوتبال یا کال آف یا 25to life یا NBA یا NFS و من معطل زمان…شب می شد،‌اتاق بچه ها اینجوری بود که نه ۲ زار امنیت توش داشتیم و نه حتی جای تکون خوردن (به ویژه وقت هایی که با حضور متین، تعدادمون ۴ نفر میشد)…
در واقع منزلی که خاله اینا توش سکونت داشتن، پارکینگ+ انباری سابق خونه پدری شوهرخالم بود که اون بنده خدا به طرزی ماهرانه تبدیل به یک خونه حدوداً ۱۰۰ متری ۲ خوابه زیبا کرده بودش. این خونه چنتا حسن داشت و چنتا ایراد اساسی، از حسن هاش اینکه رو به حیاط نابی بود که ما از بچه گی با بهنود اونجا کلی خاطره داشتیم (مثلا یه چیزی شبیه صندوقچه یه بار زیر خاک باغچه بزرگ اونجا چال کرده بودیم قرار بود عکس های لباس زیرای هرکی حتی مامانا مون “واقعا خاک بر سرمون با اون دُز از جهل که توش گیر بودیم” و… رو گیر میاریم یا حتی واقعی شو بیاریم بذاریم اون تو) از معایبش این بود که هم سقفش کوتاه بود، و مهمه تر اینکه هم مثلاً اتاقایی که کنار هم واسه خاله اینا و پسر ها تعبیه شده بود، بین شون دیوار نبود و با تخت + کتاب خونه و پارتی‌شن و دری وری از هم جدا شدن بود…البته ورودی های مجزا داشت…اینه که میگم امنیت نداشتیم 😅😇
یادمه اولین شبی که قرار بود منو بهنام متینُ باهم بچِشیم شب عجیبی شد…
خب میدونین دیگه، بهنود ی نمور فاز های عجیب داشت مثلا رو پسر عمه ی کوچولوش (متین خودمون) یه نمور تعصب داشت (مثل حسش به بهنام که براتون گفتم) و همین خودش یه مانع بزرگ بود واسه ما…
درسته که خوابش سنگین بود و به واسطه دماغ شکسته اش خُرناس سمی میکشید و طوری خوابش می برد که گویی اصن دیسکانکته داداشمون (یه بار بهنام با اون گوشیای سوپر تخمی اون زمون صداشو نصفه شب ضبط کرده بود)، تخت شون هم البته دو طبقه بود که با اینکه نمیدونم الان مزیت محسوب میشه یا پوئن منفی، ولی میدونم باید ذکر کنم چون بعدا باهاش کار داریم…
با بهنام قرار مدارا رو گذاشته بودیم، اون به متین قبلاً تو خونه همونا گفته بود بیا با نیما ۳ نفره تجربه کنیم، من و نیما n ساله با هم داستان داریم و اینا که اونم اول شدیداً مخالفت و فاز ترس و اینا، ولی بعد به زور و سردی اوکی داده بود، گفته بود خودم میگم کِی مثلاً!! (مام ک کسخل تر از این حرفا ک بخوایم صبر کنیم) اون شب یه دودوتاچهارتا کردیم، دیدیدم تنها راهی که میشه یه حرکتی بزنیم اینکه این بچه ها یه جا شروع کنن برن تو هم، من بهشون از یجای دیگه ی خونه اضاف شم…
از شانس ما اون شب خالم شیفت بود (نگفته بودم، خاله ی من سوپروایزره بسیار باسابقه ایه و در چندین بیمارستان خوب تهران هم سابقه کار طولانی داره، واسه همینم خیلی وقت ها خونه شون راحت مکان جور بود که اینو دیگه گفته بودم😉) و آقا رضام (شوهر خالم) جدا از اینکه مغازش جلوی در خونه، بَرِ خیابون بود (استاد کلاً رو اموال پدر تِلِپ بود و هست😅😅) که حتی گاهی می دیدی شب تو مغازه میموند (یه عمل ریزی رو عرق و منقلی جات داشت آخه)، خیلی شبایی که خالم نبود یا میرفت پیش مادرش طبقه بالا، یا جلوی تلوزیون خوابش می برد و خلاصه اون شب هم طبق همین منوال (به نظرم جلوی تی وی) خوابید. (بله! هم بهنود هم باباش که سر خر بودن، تو همون خونه خواب بودن)
کلی نشستیم بازی ۴ تایی نوبتی جلو pc حواسم بود بهنام وقت گیر میاره داره متینو انگشت میکنه
موقع خواب که شد دیدیم یه تشک کمه (من چون مهمون تقریبا ثابت اون خونه بودم اونجا همیشه تشک بالشت پتو ملحفه داشتم، ولی خب متین نداشت، حداقل دم دست نبود)، گفتیم چ کنیم چ نکنیم که بهنام گفت منو متین میریم رو تخت مامان اینا، شما همینجا راحت بخوابین…به طرز مسخره ای با کلی چک چونه همین برنامه شد. گرفتیم مثلاً خوابیدیم، مثل خر منتظر بودم زمانش برسه بهنام بیاد بگه برو بریم روکار که نوبتِته! ی کم گذشت بهنود خوابش برد، ب بهنام sms دادم که این خوابش برد، ی کم گذشت گفت خودمون فهمیدیم خره، متینو ب شک انداختی…
آقا ۵ مین گذشته نگذشته، دیدم صدای تف و ساک زدن میاد…منم ک حشری و منتظر… سه سوت دیدم کیرم راست شده وفقط میخوام از‌این بچه ناب بهم برسه! صدای سکس شون را میشنیدم و الان بعد چند ده سال دارم بازگو میکنم و یادم افتاده دوباره…شور و هیجان خاصی بود…دستم به آلتم بود…پیش آبم لیزش کرده و داشتم جق میزدم که دیدم بهنام پیام داده آقا این راضی نمیشه…میگه خجالت میکشم فلان…من که یه بار آبم اومد کف دستی! ولی واسه اونم نوشتم یا اوکیش کن یا میام بالاسرتون تا ۵ -۱۰ مین دیگه…
اصن تو کَتَم نمیرفت نکنم امشب…اونم گفت میام خودم پیشت باهم حال کنیم فوقش، گفتم کس نگو! تو همین عوالم بودم یهو پیداش شد، اومد این اتاق…الاغ لخته لخت بود…آلتش که معلوم بود یه بار ارضا شده (مثل مال من) ولو بود 😆🪱
بی سر و صدا از تخت پاشدم رفتم اون اتاق…تخت ۲ طبقه هه صدا میداد … رفتم پیش متین رو تخت خالم اینا با یه ملافه خوابیده بود، نا خود آگاه خیلی آماتور و از بالا ب پایین و بد عمل کردم و بی هیچ حرفی در اومدم ک وااای بدنو… شدوع کردم بالا تنشو دست کشیدن و … حالا اونم که بچه سوسول خوشگل اصن ناراحت شد و پشت کرد به ما!
منم بدتر این بار ملافه رو از روش کشیدم چشمم به کل تنش خورد که یه شورت زردی تنش بود…فقط کیرم دستور میداد…اومدم ی گُه دیگه بزنم بهنام پرید وسط یه کم تلطیف کرد ی کسشعرایی گفت یادم نمیاد ولی حال متین بهتر شد…درست گذاشت بخوابم کنارش… انقدر این پسر زیبا و ظریف بود داشتم دیوونه میشدم…اومدم ازش لب بگیرم…باز سفت شد و خوشش نیومد…همه قدم هام غلط بود…ولی نمیفهمیدم این الان صرفاً اوکیه ب من بده! بچه بودم دیگه… گفتم باشه لبم نه، خب بیا یه کم بخور برام… گفت نِ می خاااااااام … 🤣
منه گاو تازه اونجا فهمیدم چجوریه ماجرا
گفتم خب بهنام تو بیا ی کم بخور، اون کون گشادم که عشق و حالشو کرده بود ولی به زور و کم رغبت اومد یه ساک ریز واسه ما زد…داشت میخورد منم رفتم سراغ آلت متین… ختی دودول هم نمیشد گفت… بیشتر سایز یه چوچول درشت بود 🤣🤣 بدون حتی یک مو زائد دور و اطرافش (نه که اصلاح کرده باشه ها…نه، در نیومده بود) داشتم لیس میزدم براش…اونم کم کم اومد تو بازی… بهنامو زد کنار، خواست با من  مثل سیسکتی ناین شه (ک البته اصن وجود این استایلارو ک نمیدونستیم ما) و حالا بخوره یا جق بزنه…کیر منو گرفت تو دستش
یهو گفت ععععععععععه این چقدر گندست، نیما امکان نداره اینو تو کونم بکنی، نمیتونم…
آقا مارو میگی 😭😭🤬🤬🤤🤤 (ی نفره جای همه این ایموجیا بودم در ثانیه)…حالا هی قسم آیه که بابا این گنده نیست که (واقعا اگه اون بچه کیر بهنود ک تو اتاق کنار خواب بود رو میدید پس میوفتاد)… باز بهنام گفت کاری نداره که، منم به نیما دادم، زود جا باز میکنی، الان که تُ سوراختم بازه و هی چک و چونه…
خلاصه طفلک گفت باشه امتحان کنیم…
آقا برگردوندمش…بالش زیر شکم واسه ارتفاع گرفتن بدن نابش…عین بلور بود…دست میذاشتی رو کونش جاش سرخ میشد…‌.سوراخش بی رنگ بود…رنگ بدن متمایل به صورتیِ کِدِر…یه خورده با پماد ویتامین آ+د چربش کردم، یک بار انگشتش کردم که معلوم بود بازه کاملا.‌… کیرمو گذاشتم دم سوراخش…خودش هم فکر کنم مشغول خوردن کیر بهنام بود که به وضوح بین مون فرق میذاشت…داشت اونو به زیبایی (ولی ن با ولع) میخورد…با دستای نرم و کوچولوش کمک کرد، لپ های کونش رو از هم باز کرد و با یه فشار کوچیک رفتم داخلش…
واااااااااااااااااااااااای به اون ثانیه…کاشکی همونجا زندگیم تموم میشد… آخه مگه میشه؟ اون سوراخ فوقش ۲۰ مین قبلش تپونده شده بود و احتمالا آب هم توش ریخته بود بهنام…(با تجربه ی ۱۰ برابریه الانم هم هنوز تنگ و ناب و عجیب و فوق العاده حشری کنندس برام)… کیرمو انگار چُک کرده بودن از گردن یا یقه…خِفتِ بیخ داغ آتیشی…
ولی حیف و ۱۰۰۰ حیف که بچه کونی آخرشم با این تاب نیوورد و خواهش تمنا و زَجِه که جر خوردم پاره شدم در بیار… در آوردیم دیگه… ناخودآگاه و بدون تجربه و آگاهی قبلی، چون دیدم ی اشکی از چشمش اومد و دلم سوخت) و واسه اینکه از دلش در بیارم و عدر خواهی کرده باشم، شروع کردم از ستون فقرات کمرش با زبون لیسیدم و اومدم پایین… رسیدم به چاک باسنش، اول یه گاز از لپ نُقلی و زیبای کونش گرفتم… لپ چپ بود، تصویر یادمه… بعد با زبون شروع کردم خوردن و لیسیدن سوراخ و بین دو لپ کون متین… در لحظه درداش فراموشِش شد و طوری تبدیل به یک عااااااااااااااااااه عمیق از لذت شد که بهنام که چشماش ۴تا شده بود و زیر لب میگفت دیوث منم بخور یبار اینجوری برام… بهش گفتم خفه شوووو مادر جنده الان بیدار میشن !!! 😂😂😂 خندیدیم… ولی عاشقش شدم در اون لحظه… یا دقیق تر بگم عاشق لیسیدن اون کون به شدت تمیز و زیباش شدم… سال ۸۷ بود و من ۱۵ سالم بود، اون ۱۲ بود فوقش … خودتون حساب کنین از چی حرف میزنم … مسخ زبون زدم سوراخش شده بودم و اون که از لذت به خودش میپیچید و منقبض و منبسط میشد این دو لپ کونش… دُز لحظه خیلی بالا بوود…متین زیرم عین یه بره رام شده بود و من از سوراخش‌ لذت میبردم که باز بهنام پرید وسط: بس نمیکنی آقا؟
۶ ۷ دقیقه ای بود ی نفس‌میلیسیدم…دنیای دیگه ای بودم…گفتم چکار کنیم متین؟ نکنم؟ گفت بخدا نمیتونم تحمل‌کنم کیرتو… بیا لاپایی بکن…تجربشو نداشتم ولی رفتغم پشتش، خوابید، تف که از بس خورده بودمش برام نمومده بود…بهنام اومد تفی انداخت لای باسنش و از خودشم چند بار حین گاییدنش گرفتم (اگه کمی چندش شد عذر میخوام 🤧)
یه کم لاپایی زدم دیدم باحاله ها…کیرمو حالا یا بیشتر لای باسنشو گاهی لای رون های خوردنیش بازی‌میدادم… اونقدر این کار رو کردم که ایم که ناگهان باعث شد همه وزنمو بندازم رو کمرش و به شدت (انگار نه انگار ارضای دوم در طی نیم ساعت سه ربعه) پاااااااشیدم لاش… چون لای دو لم باسنش بودم و اونم به فشار کمر من خوابیده ی کامل شد کله ی کیرم راه پاشش مستقیم داشت و تا نزدیک پایین موهاش (بالا بالای کمرش) آبم پرت شده بود…ارگاسم خشنی و عمیقی شدم… اونم که تیتیش مامانی… گفت برام تمیزش کن… تمرشو با یه شُرتی چیزی دم دستم تمیز کردم…پاشد رفت دسشوییی…
لذت کردن متین تو اون شرایط و اون تجربه ی جدید و شدید برام بیش از حد بود…مثل یه آرام بخش قوی عمل کرد چون ۱ دقیقه بعدش رفتم تو اون اتاق و خواب بودم…

نوشته: Neem-A


👍 2
👎 1
6701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

850471
2021-12-30 00:00:20 +0330 +0330

من یکی سریال دارکا نفهمیدم هیچی ازش یکی داستان تو

0 ❤️

850693
2021-12-31 00:56:58 +0330 +0330

خب اسکل خودتم با این نوشتنت به پیچیدگی کمگ میکنی

0 ❤️

902085
2022-11-08 20:57:15 +0330 +0330

خیلی خوب ساده بود، حاشیه( منظورم فضا سازیه) زیاد داشت، ولی با اینحال از خوندش خسته نشدم، بخش اول داستان که مربوط به شما و دوتا پسرخاله هاتون بود ازونجا که هیچ ظرافتی نداشت رابطه های سکسیتون(شایدم بخاطر نوع ادبیات ضمختی بود که شما بکار گرفتین) جاذبه سکسی نداشت تا جایی که به متین رسید که با خودش لطافت و شهوت رو به داستان آورد که دیر شروع شدو زود تموم شد، یجورایی مهمترین و جذاب‌ترین بخش داستانو با کمترین پرورش و حساسیتی در کمترین زمان شروع و تمامش کردین، کاری که توی قسمتای دیگه و روی چیزای بی اهمیت باید میکردین ولی برعکس عمل کردین، موفق باشین.

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها