خاطرات عید با زن پسرخاله

1400/12/25

تازه دو روز بود که سال تحویل شده بود و چون مسافرت نرفتیم بی حوصله و کلافه بودم
از خونه زدم بیرون رفتم باغ یکی از بچها
آفتاب زده بود و حسابی هوا ملس…
بعد احوال پرسی نشستیم بساط مشروبو آورد شروع کردیم خوردن
تازه 5_6 تا پیک زده بودم ک گوشیم زنگ خورد یه شماره بود ک سیو نداشتم تو گوشیم
سایلنت کردم و جواب ندادم چون حوصله ی کسیو نداشتم گرم صحبت شده بودیم ک دوباره زنگ زد
جواب دادم:
الو سلام مشتی چرا جواب نمیدی
+الو شما؟؟
منم سهراب حالا پسر خالتو نمیشناسی دیگه؟
(سهراب یکی از 5تا پسرخالم بود و نزدیک 2ساله ازدواج کرده و رفته شمال با خانواده زنش زندگی میکنه منم تقریبا سه سال بود ک ندیده بودمش و حتی بخاطر شرایط کاریم عروسیش نرفته بودم… اما از طریق اینستا باهاشون در ارتباط بودم و خانومشم فالو داشتم)
+به به آقا سهراب ماشالله هرروز یه خط عوض میکنی نداشتم این خطتو حالت چطوره روبراهی؟
داداش وقت واسه احوال پرسی زیاده با برادر خانومم و زنش اومدیم سر زده بریم خونه مامانم(ینی خالم) اما رفتن کیش و ماهم تصميم گرفتیم بیایم خونه شما تا وقتی برمیگردن البته اگه برنامه ای ندارین و خونه هستین
+واقعا خوشحالم کردی چون منم جایی نرفتم و حسابی حالم گرفته بود… کلی خوش میگذرونیم داداش عالیه کجایین بیام دنبالتون؟
خلاصه ک آدرسو گرفتم و بعد 20 دقیقه پیداشون کردم نزدیک بودن
بعد بغل و ماچ و احوالپرسی با پسر خالم و برادر خانومش پسر خالم خانومشو معرفی کرد اسمش نیلوفر بود و یه سال از من کوچیکتر(راستی خودمو معرفی نکردم اسمم بردیا و 27 سالمه ساکن شرق تهران) و برادر خانومش اسمش پیام بود و خانومش نازنین
سوییچو داد گفت خودت بشین و انقدر مشغول حرف زدن شدیم ک متوجه نشدم کی رسیدیم خونه حتی یادمم رفت ک به مادرم زنگ بزنم بگم مهمون داریم
خونمون ویلاییه اما یخورده قدیمیه و کلا دوتا اتاق خواب داره یکیش واسه مامان بابامه و اون یکی هم من
اینم بگم من همیشه بساط قلیونم به راهه اما بخاطر حساسیت مامانم تو خرپشت خونه یه موکت انداختم و همونجا میکشم
خلاصه بعد شام رفتیم بالا پنج نفری و شروع کردیم پاستور بازی کردن و قلیون کشیدن
همون یکی دو ساعت اول حسابی باهاشون گرم شدم مخصوصا نیلوفر همسر سهراب پسرخالم
نیلوفر یه دختر معمولی بود ینی اندام خیلی عالیی نداشت اما یه جف چشم داشت ک از نگاه کردن بهش سیر نمی‌شدم
چشمای درشت مشکی با موهای مشکی و یه عطر زنونه ی ملایم که واقعا حضورش و نگاه کردن بهش یه آرامش خاصی داشت واسم
نزدیک ساعت 10 بود ک زنگ خونه رو زدن رفتم درو وا کردم عموم و زن عموم با دوتا توله سگشون اومده بودن
خوش و بش کردیم و اومدن تو ماهم دیگه قلیونو جمع کردیم و رفتیم تو پذیرایی
اما من همش چشام قفل بود به چشمای نیلوفر
اونم گاهی خیره میشد بهم و چشماش درشت تر میشد میفهمید ک اینجوری نگاه میکنه ضعف میکنم براش
یکی دوبار خودمو جمع و جور کردم و شیطونو لعنت کردم اما چشماش راحتم نمیذاشت
داشتم کمک میکردم ظرفای میوه رو جمع کنن رفتم تو آشپزخونه ظرفارو از دستم گرفت گفت شما برو بشین ما خانوما انجام میدیم و همون موقع دستاشو گذاشت زیر دستم بعد ظرفارو گرفت
راستی بگم که نیلوفر از این تو بغلیا بود زیاد ریز نبود قدش حدودا 165 وزنشم 50 یا 55
خودم 180 وزنمم 85
بعد کلی شلوغ کاری و بگو بخند و همچنین نگاه های طولانی من و نیلو موقع خواب رسید
جاهارو پهن کردیم و قرار شد همه ی مردا تو پذیرایی بخوابن و خانوما هم تو اتاق
مامان بابامم تو اتاقشون چون نمیتونستن رو زمین بخوابن مادرم مشکل پا درد داره و پدرم دیسک کمر
چراغا خاموش شد و سکوت حدودا ساعت 2 بود و منم معمولا تا 5_6 صبح بیدارم تو تعطیلات و خواب ندارم کلا
داشتم تو اینستا میچرخیدم که یهو دایرکت داد بهم نیلوفر
خوابم نمیبره چیکار کنم
+اگه جات بده یا چیزی لازم داری بگو بیارم واست
نه راستش تاحالا یه شبم دور از سهراب نخوابیدم و یخورده واسم سخته عادت ندارم چون همیشه شبا کنار هم میخوابیم
+الهی😂 بیا این وسط واست جاخالی میکنم بیا اینجا بخواب😜(البته من صددرصد داشتم شوخی میکردم)
وای مرسی واقعا بیام؟ 😍
+ن بابا کجا بیای 😑بگیر بخواب فردا یه کاریش میکنم که پیش هم بخوابین
باشه خب دعوام نکن 😢
+خب دیگه بخواب منم میخام برم دستشویی و بخوابم شب بخیر
راستش نمیخاستم زیاد باهاش حرف بزنم چون میدونستم ممکنه یهو سوتی بدم یا اینکه میترسیدم یه وقت سهراب بیدارشه و گوشیمو ببینه چون کنار من خواب بود
دستشویی ما تو راهرو ورودی خونس
رفتم دستشویی و تا پامو بیرون گذاشتم دیدم نیلوفر وایساده تو راهرو اول جا خوردم ولی دیدم هیچی نمیگه و زل زده بهم
به دیوار تکیه داده بود رفتم جلو و گفتم برو دستشویی میخای بری من کارم تموم اما اون جوابی نداد و فقط نگاه میکرد
همونجوری که به دیوار تکیه داده بود چشماشو بست منم قلبم داشت از جا کنده میشد
ینی چی؟
ینی میخاد ببوسمش؟
با ترس و تردید لبمو گذاشتم رو لباش
از حس و حال اون لحظه نگم براتون
ترس و هیجان قاطی شده بود
لباش به شدت داغ و شیرین بود
چشماشو وا کرد و دویید تو دستشویی منم اومدم سر جام دراز کشیدم
هنوز شیرینی لباشو حس میکردم و قلبم داشت تند میزد
یهو پیام داد انتظار اینو نداشتم ازت
گفتم چی؟
گفت همین کاری که کردی
گفتم مگه خودت اجازشو ندادی؟
گفت خیلی پررویی من زن پسرخالتم
گفتم خب دیگه اتفاقیه ک افتاده الان چیکار کنیم
گفت الان دیگه با این کارت خواب به چشمام نمیاد کاش میشد یه قلیون میزدیم
منه ساده تازه دوهزاریم افتاد
گفتم میرم ذغال بذارم بیا
رفتم بالا آروم ذغال گذاشتم و سری قلیونو عوض کردم
نیلوفرم اومد با یه لبخند شیطنت آمیز
یخورده صحبت کردیم و ذغالو گذاشتم رو قلیون داشتم میکشیدم دودشو حلقه ای بیرون میدادم اونم گیر داد یادم بده منم از موقعیت استفاده کردم و گفتم بیا نشونت بدم
یه لباس خواب گشاد تنش بود و یه شلوار گشاد راحت
گفت کجا گفتم پاشو
پا شد دستشو گرفتم نشوندمش رو پام
یهو خاست بلند شه گفتم بشین یادت بدم دیگه همه خوابن نترس
خجالت میکشید اما از اینکه بغلم نشسته بود داشت لذت میبرد
منم کم کم روم باز شده بود و دستم تو شلوارش بود
شورت و سوتین نداشت بعد چند دقیقه فهمید که دارم راس میکنم خاست بلند شه دستشو گرفتم و تا خاست که حرفی بزنه لبامو گذاشتم رو لباش
چشماشو بسته بود و تسلیم شده بود و از این حس نهایت لذتو میبرد
آروم شلوارشو کشیدم پایین و اونم سعی میکرد بکشه بالا و نذاره اما همچنان لبامون قفل هم بود
زیپ شلوارمو باز کردم و کیرمو دراوردم
اونم اصلا به هیچجا نگاه نمیکرد و چشماش بسته بود
گفت نکن میان الان ولی من دیگه دیوونه شده بودم
درازش کردم و شلوارشو تا زانو کشیدم پایین و پاهاشو دادم بالا اونم چشماش بسته بود و فقط میگفت نکن این درست نیست
ولی من فقط ادامه میدادم
حسابی خیس شده بود و با یه فشار کوچیک سر کیرم رفت تو
یخورده تکون خورد و گفت دردم میگیره و نمیتونم
منم گفتم دیگه تموم کم نق بزن بذا کارمو بکنم میدونم توهم خوشت میاد به پسر خاله ی شوهرت بدی
با این حرفم چشماش باز شد و یخورده تکون خورد خاست کیرمو دربیاره که تا آخر هول دادم تو کسش
یه آه کشید که گفتم الانه بیدار بشن
دهنشو با دستم گرفته بودم و داشتم تلمبه میزدم تو کسش دیدم داره ارضا میشه تندتر منم تلمبه زدم و یهو لرزید دستاش دور کمرم بود و پشتمو با ناخوناش خط خطی کرده بود
یخورده بعدش نشستم و اونم خودش بدون حرف اومد نشست روش
بهم گفت نریزی تو
منم که تو آسمونا بودم گفتم باشه حواسم هست
داشت آبم میومد و با صدای نفسام اونم فهمید خاست بلند بشه کمرشو گرفتم و تمام آبمو خالی کردم تو کصش
بعد با عصبانیت پا شد تا خاست حرفی بزنه بغلش کردم و لبامو گذاشتم رو لباش
یخورده ک آروم شد در گوشم گفت تاحالا انقدر از سکس لذت نبرده بود ک امشب لذت برده
هردوتامون رفتیم پایین و خوابیدیم
دوستان نخاستم چیزی بیشتر از اونی که هست واستون بنویسم و اغراق کنم
تمام داستان همین بود و چیزی اضافه نکردم
اون مدت که خونمون بودن دوبار دیگه تونستیم سکس کنیم و اگه خوشتون اومده بگید که اونم بنویسم واستون🌹

نوشته: بردیا


👍 23
👎 24
77101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

864141
2022-03-16 01:47:41 +0330 +0330

تو سوپر هم ابن داستان قفله 😀

1 ❤️

864146
2022-03-16 02:17:28 +0330 +0330

نامرد الان پسرخاله ت میبینه زنش رو طلاق میده آنقدر دقیق و با جزئیات نوشتی

1 ❤️

864161
2022-03-16 03:26:47 +0330 +0330

بردی جون ریدی راستی با کیر تاکسی رفتی باغ دوستت چی بهت دادن که ۶ نفری کردنت تو فکردی داری کوس میکنی کونی

0 ❤️

864199
2022-03-16 14:17:08 +0330 +0330

تموم شد؟! خیلی کسشعر بود!!
دختره تکیه داده به دیوار که بره دستشویی. چشماشم بسته. اون وقت به تو الهام شد باید ازش لب بگیری؟؟
اما اصل داستان: زن پسر خاله این آقا چند وقت بود نداده بود بهش و به همین خاطر حشرش بالا زده بوده. شب کیرش از خواب بیدارش میکنه و چشمش میخوره به پسر خالش بردیا جون که داشته میرفته دستشویی. با خودش میگه خوب کونیه ها!! میره قایم میشه وقتی بردیا از دتشویی بر میگرده دستشو میذاره جلو دهنش میبره تو بالک میکنتش. بعدشم میشینن قلیون میکشن

1 ❤️

864208
2022-03-16 16:45:13 +0330 +0330

کس کش. جنده هم همینجوری نمیاد بگه بیا من بکن. کمتر کس بگو

0 ❤️

864215
2022-03-16 18:17:17 +0330 +0330

وسط دوتا خوابیده بودی دوتایی گاییدنت همین، ما هم داستانت رو قبول می کنیم تا بزرگ شدی سرخورده نشی

0 ❤️

864222
2022-03-16 20:23:52 +0330 +0330

چقدر سکسهای این مدلی رو دوست دارم

0 ❤️

864237
2022-03-16 23:57:08 +0330 +0330

فامیل همه جنده ان، فامیل ما همه یکی سی سانت کیر دارن!! کااااااانییییی

0 ❤️

864269
2022-03-17 01:51:21 +0330 +0330

کون ی خالی بند از کی تاحالا لباس خواب زنونه شلوارداره؟
یا مادر خزنده خودت شبا مگه با شلوار بیرون می‌خوابی ک زیپ داشته باشه؟

0 ❤️

864271
2022-03-17 01:53:06 +0330 +0330

فقط میتونم بگم کیر خر تا دسته تو کونت لاشی. جغی دستت از تو شرتت در بیار تا خون به مغزت برسه. ننه کونی یکی واسه خودت یه همچین کستانی تعریف میکرد باور میکردی

0 ❤️

864283
2022-03-17 03:33:18 +0330 +0330

پاستور بازی کردن؟؟؟؟؟ یعنی رفتین واکسن هاتون رو زدین؟؟؟؟ یا مواد خوراکیتون رو استریل و پاستوریزه کردین؟؟؟؟ کون گشاد بیسواد، اقلا وقتی داستان مینویسی غلط املایی و انشایی و درک مطلبی و مفهومی نداشته باش…

0 ❤️

864300
2022-03-17 07:47:18 +0330 +0330

خخخخخ اون خارکسده اولی ک نوشته تو سوپرم این داستان قفله خو لاشی جر خوردیم از خنده توبورو طنز کار کن خیلی موفقی تو این زمینه(بچه جنوب)

0 ❤️

864322
2022-03-17 13:55:33 +0330 +0330

اینقدر چرت بود مگه جنده بود که انقدر سریع خواست بتو بده ؟ ضمنا خیلی لاشی هستید این و گفتم که در جریان باشی زن پسرخاله ات بود اگر کرم هم داشت تو مادر… نبایدقیول میکردی ولی گویا لاشی تر از آیندهستسد. اما توهم بود که زدی

0 ❤️

864341
2022-03-17 19:48:24 +0330 +0330

میشه بگید اینا کجای دنیا زندگی میکنن🤣🤣🤣
ما هم داریم تو همین مملکت زندگی میکنیم ها یه چی بگین که ما هم بگیم چه جالب شبیه به واقعیته😁😁😁

0 ❤️

864412
2022-03-18 11:37:20 +0330 +0330

کوسکش چند ساعت بعداز دیدنش کردی جنده است

0 ❤️

864474
2022-03-19 00:12:27 +0330 +0330

بعیده واقعی باشه ولی قشنگ بود مرسی

0 ❤️

866750
2022-04-02 21:58:56 +0430 +0430

تا پاستور بازی خوندم. پسرم پاسور نه پاستور. از فردا هم باید بری مدرسه. شب زود بخواب.جق هم زیاد نزن

0 ❤️

875091
2022-05-20 16:26:46 +0430 +0430

🤣🤣🤣👎

0 ❤️