خاطرات مامانم (۴)

1401/04/03

...قسمت قبل

دل تو دلم نبود که زودتر برسیم و بفهمم چی در انتظارم هست. شاید بفهمم ایران این شخص مرموز کیه؟
فقط تو طول مسیر که حس کردم نسبتا طولانی داره میشه و خیلی وقت هست ماشین  حرکت میکنه، مدام دعاهایی که یادم داده بودند رو تو دلم می‌خوندم و از خدا طلب کمک میکردم. به خودم مدام میگفتم مریم تو تحت هر شرایطی باید موفق بشی. حتی اگر سخت ترین کارم باشه به خاطر هدفت نباید شکست بخوری.
بالاخره ماشین از حرکت ایستاد و اون خانم که پیشم بود گفت پیاده شو!
چون چشم بند رو چشمام بود، دستم رو گرفت و گفت:
+آروم پشت سرم من بیا.
(سعی کردم خیلی مراقب رفتار و حرف زدنم باشم)
گفتم:
_چشم خانم.
از چندتا پله رفتیم بالا صدای باز شدن در رو شنیدم؛ وقتی وارد شدم دیگه خبری از سردی هوا نبود.
اون خانم دستش رو از دستم کشید و گفت:
+همین جا منتظر میمونی!
صدای کفش پاشنه بلندش بهم فهموند که داره از من دور میشه؛ دوست داشتم زودتر چشم بندم رو بردارم و ببینم کجا هستم. ولی جرأت نمی‌کردم.
دل تو دلم نبود و دلشوره عجیبی داشتم.
سعی کردم گوش هام رو تیز کنم که شاید چیزی بشنوم اما همه جا انگار در سکوت مطلق فرو رفته بود و هیچ صدایی نمی‌شنیدم.
فکر کنم ۱۰ دقیقه‌ای گذشته بود که صدای قدم هایی رو شنیدم که هر لحظه بلندتر میشد و میشد فهمید که داره به من نزدیک و نزدیک تر میشه.
حس کردم در چند قدمی من ایستاده. با اون صدای کلفتش گفت:
+خوب گوشات رو باز کن، چون فقط یک‌بار بهت میگم و با کوچیک‌ترین اشتباه بلایی سرت میارم که آرزو می‌کردی هیچ وقت تو رو به اینجا معرفی نمی‌کردن. پس حواست رو جمع کن و قوانین اینجا رو مو به مو رعایت کن.
قانون اول:ا ینجا هرچی دیدی و شنیدی باید مثل یک راز توی سینت نگه داری و با خودت به گور ببری.
قانون دوم: بدون اجازه، کمترین صدایی هم نباید ازت در بیاد، سوال و کنجکاوی ممنوعه و تا ازت سوالی پرسیده نشده هیچ حرفی نمیزنی.
قانون سوم: تا زمانی که مشخص بشه که پذیرفته شدی یا نه و رتبه و مقامت مشخص بشه، خدمتکارها هم مقامشان از تو بالاتره و باید بهشون احترام بزاری.
قانون چهارم: تا وقتی اینجا هستی باید کاملا مطیع و حرف گوش کن باشی.
قانون پنجم: تا وقتی اینجا هستی هرگونه امتحانی ازت گرفتن اجازه مخالفت و اعتراض نداری.
قانون ششم: تو امتحان ها هرجا کارد به استخونت رسید و دیگه واقعا نتونستی تحمل کنی و نخواستی ادامه بدی و اخراج بشی کلمه ممنوعه شیطان رو میگی (البته توصیه دوستانه بهت می‌کنم هیچ وقت به زبان نیاری چون:
1_حضور اینجا قسمت هرکسی نمیشه, پس سعی کن ازش بهترین استفاده رو ببری.
2_اگر اون کلمه ممنوعه رو به زبان بیاری از امتحانات اینجا نجات پیدا می‌کنی ولی شاید دیگه تو زندگیت روی خوشبختی رو نبینی.)
قانون هفتم: اگر موفق شدی و سرورمون  قبولت کردن و بهت رتبه و مقام دادن به هیچ قیمتی نباید حتی نزدیک ترین فرد زندگیت از هویت و مقامت بویی ببره.
قانون هشتم: اگر به هر دلیلی کسی متوجه هویت تو شد برای حفظ و امنیت سازمان باید خودتو از بین ببری.
قانون نهم: اگر دارای رتبه و مقامی شدی مسئولیت افراد زیر دست تو، به عهده خود تو می‌شه.
قانون دهم: با خواست و اراده واقعی و صادقانه دور از هرگونه کینه شخصی و بدون سوءاستفاده از پست و مقامت و خالصانه به سازمان و سرورمون و کشورت خدمت کنی.
امیدوارم اگر هنوزم می خوای تو آزمون  شرکت کنی، همه قوانین را خوب فهمیده باشی چون با کوچکترین اشتباه حکم مرگ خودت رو امضا کردی.
۱۵دقیقه زمان داری که فکرات رو بکنی و بینی که لیاقت و عرضه‌ی داری که تو آزمون سربلند بشی و افتخار خدمت پیدا کنی؟
چون تا اینجا به خواست و لطف  سرورمون اختیار انتخاب با خودته ولی اگر قبول کنی دیگه اختیار با خودت نیست که پشیمان بشی.
(تو شُک بودم و دلشوره و ترس تو دلم افتاده بود. نمی‌دونستم چه انتخابی باید بکنم. تمام تحقیر و سختی ها رو به جون خریده بودم که بتونم انتقام مرگ مادرم رو بگیرم. حتی با این قوانین مخصوصا قانون دهم اگر قبول بشم و قدرتی هم پیدا کنم اجازه ندارم انتقام مرگ مادرم رو بگیرم. پس چرا باید قدم در جایی بزارم که با کوچیک ترین اشتباه جونم به خطر بیفته؟
ولی نمی‌دونم چرا مدام تو ذهنم یکی میدگفت تو که تو این دنیا دیگه کسی رو نداری که بخوای به خاطرش زندگی کنی، پس این آزمون رو قبول کن! یا به موفقیت میرسی یا زندگیت زودتر تموم میشه و میری پیش مامانت و از این بلاتکلیفی رها میشی.)
تصمیم خودم رو گرفته بودم و می‌خواستم تو آزمون شرکت کنم و هرجور شده موفق و سربلند ازش بیرون بیام.
ندایی توی ذهنم مدام زمزمه میشد که مریم، تو توی دنیا کسی رو نداری و امیدی به پیشرفت و موفقیتت نیست. حتی اگر از موسسه اخراجت کنن جایی برای زندگی نداری. ولی اگه توی این آزمون موفق بشی، صاحب رتبه و مقامی میشی و آینده‌ی روشن تری خواهی داشت.

هنوز تو فکر خودم بودم و داشتم تو کفه ترازو مقایسه می‌کردم که (قبول کنم یا قبول نکنم؟ توی این آزمون شرکت کنم؟ کدوم برام بهتره؟ ریسک جونم یا رویا پردازی رسیدن به قدرت و مقام؟) که با صدای کلفت اون مرد ریسمان افکارم پاره شدـ
+خوب دختر جان تصمیمت رو گرفتی؟ زود جواب بده!
یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم تمام قدرتم رو بدم به زبون و پاهام که محکم بایستم و جواب بدم:
_بله تو آزمون شرکت میکنم.
اون مرد با شنیدن جواب مثبتم گفت: +امیدوارم پشیمون نشی و تا آخرش با موفقیت بری و قبول بشی.
بعد یکی رو صدا زد و گفت:
+بیا این‌ دختر مریم رو ببر آمادش کن.
سریع از دهنم پرید و گفتم:
_آقا! آماده چی؟
اما جوابی نشنیدم و بعد از چند لحظه یک خانم که صدای مهربونی داشت دست منو گرفت و گفت:
+پشت سر من بیا!
صدای باز شدن در رو متوجه شدم و فهمیدم وارد یک اتاق دیگه شدیم.
خانمه چشم بندم رو باز کرد. با باز شدن چشم بند نور چشمام رو اذیت کرد و تا چند دقیقه ای چشمام تار می دید.
بعد که چشمام به نور عادت کرد دیدم یک نقاب سفید که شبیه قو و یک نقاب مشکی که شبی پرستو بود، رو میز جلوم بود.
خانمی که خودشم نقاب به صورتش بود گفت:
+یکی از نقاب ها رو بردار و بده برات ببندم.
گفتم:
_چه فرقی داره و اصلا چرا باید نقاب بزنم؟
خانمه صداش جدی شد و گفت:
+هنوز یاد نگرفتی اینجا تا ازت سوال نشده اجازه حرف زدن نداری همین جوری می‌خوای قبول بشی؟ اگه همین الان گزارشت رو بدم که اخراجت میکنن.
سریع گفتم:
_ببخشید خانم قول میدم حواسم رو جمع کنم و دیگه تکرار نکنمـ
خانمه گفت:
+باشه بخشیدمت، ولی بقیه مثل من مهربون نیستن که ببخشن. زودباش یکی از نقاب ها رو انتخاب کن بزن تا برات ببندم که تو نفر آخر هستی و بقیه منتظرن.
خواستم بپرسم کیا منتظرن و چرا که حرفم رو قورت دادم و ماسک پرستو را انتخاب کردم. خانمه برام بست و بهم گفت پشت سرم بیا که باید بریم برای  مرحله اول که مرحله‌ سوال و جوابه.
وارد اتاق اول شدیم و اونجا بود که ۵ نفر دیگه هم هرکدام با یک نقاب داخل اتاق بودن ی میز و صندلی خالی بود که با اشاره خانمه فهمیدم باید برم پشت میز شماره شش.
از بلندگو اعلام شد از ۶کارتی که جلوتون هست یک کارتش رو انتخاب می‌کنید و به سوال روی کارت جواب میدید.
۵ نفر اول که ۳ تاشون صدای پسرانه ای داشتن و ۲تاشون دخترانه به سوالات خودشون جواب دادن و نوبت من شده بود. من کارت شماره ۴ رو انتخاب کردم .
سوالات این بود:
1_چه زمانی احتمال بارداری بیشتره؟
از زهرا و سرکلاس ها شنیده بودم که اگر زمان عادت ماهانه منظم باشه، ۱۴ روز از روز اول که پریود میشیم تخمدان ها بیشترین آمادگی برای باردار شدن رو دارن و احتمال حامله شدن بیشتر از هر زمان دیگری هست.
2_حائضه چیست؟ اکثر زن ها در چند سالگی حائضه میشن؟
در جواب نوشتم, اکثر خانم ها در سن ۵۰سالگی حائضه میشن و به کسی که دیگه خونریزی ماهانه نداشته باشه حائضه میگن و حامله هم دیگه نمیشن.
خوشحال بودم مرحله اول رو با موفقیت سپری کرده بودم.
مرحله دوم میزان اعتماد به نفس و خود باوری بود که چقدر به خودمون و توانایی انجام ماموریت هایی که بهمون داده میشه ایمان داریم؟ که این مرحله هم به هر سختی بود گذروندیم.
از نگهبان ها شنیدم بودم که مرحله سوم و چهارم بیشترین امتیاز رو داره و ۹۰درصد انتخاب شدن ها بستگی به موفقیت تو این دو مرحله داره.
مرحله سوم:
با ورود به اتاق سوم دوباره استرس تو وجودم شکل گرفته بود.
اول گفتن هرکدومتان جدا جدا کامل لخت میشید و به اتاق پزشک می رید.
نوبت من شده بود که اصلا روم نمی‌شد لخت بشم اونم جلوی آدم‌هایی که نمی‌دونستم کی هستن. فکر کنم اون زن مراقب من هم متوجه خجالت و شک و تردیدم شده بود که اومد و آروم در گوشم گفت:
+وقتی قبول کردی اینجا باشی و قدم به اینجا گذاشتی باید خجالت و کم‌ رویی رو بزاری کنار و برای قبولی در آزمون و موفقیتت تو ماموریت‌هات باید بی حیا و پرو باشی.
خواستم جواب بدم اخه چرا؟ که انگار می‌دونست اینو می‌خوام بگم که با صدای بلندی داد زد:
+خفه شو و زودتر لخت شو. (از فریادش و عصبانیتش و اون هیکل بزرگش کم مونده بود از ترس خودم روخراب کنم.)
فقط تونستم بگم چشم و شروع کردم به لخت شدن. وقتی کاملا لخت شدم و فقط اون ماسک رو صورتم بود، از شرم یک دستم رو، رویسینه های درشتم و یک دستم رو جلوی کسم گرفته بودم.
اون زن مراقب از پشت اومد یه دستی به کونم کشید و خیلی جدی و خشن دستام رو از روی سینه هام و کسم کنار زد و دو تا سینه هام رو گرفت تو مشتش و حسابی فشار داد و بعد انگشت اشارش رو تو کسم کشید و گفت:
+اندام خوب و رو فرمی داری دختر. اگر زرنگ باشی و خجالت رو بزاری کنار و بتونی خوب جنده بازی در بیاری احتمال موفقیتت تو این ۲مرحله بالاست.
بدون اینکه اجازه بده حرفی بزنم هولم داد داخل اتاق پزشک.

داخل که شدم ی تخت وسط اتاق بود و کلی تجعیزات پزشکی که اقای دکتری که نقاب سفیدی به چهره داشت گفت زود باش بخواب روی تخت که خیلی خستم
گفتم چشم و رفتم روی تخت خوابیدم این اولین بارم بود اینجور لخت لخت جلو ی مرد خوابیده بودم هنوز خجالت میکشیدم بخاطر همین پاهام بستم که حداقل کسم تو دید نباشه ،دکتر امد بالای سرم و نمیدونم با چی به طرف ران پام زد که از درد و سوزش ناخداگاه پاهام کامل باز کردم و فریادی از درد زدم
که دکتر با خونسردی تمام گفت پاشو گمشو بیرون تو بدرد این کار نمیخوری
همین جوری که داشتم از درد به خودم می پیچیدم گفتم چرا اقای دکتر تو رو خدا منو بیرون نکنید التماستون میکنم من باید قبول بشم و اشک هام سرازیر شد از چشمام و ماسک رو صورتم حسابی خیس شده بود
نمیدونم دل اون  دکتر بد اخلاق با التماس هام یا اشک هام به رحم امد و گفت تو حتی جلو دکتر که به همه محرم هست شرم و حیا داری بعد چطور اگر تو ماموریت هات لازم شد هردفعه زیر یک مرد میتونی بخوابی ؟
ببین دختر جان اگر قبول بشی تو هر ماموریت ممکنه هرچیزی برات پیش بیاد از جندگی و سکس با چندین مرد تا قمار با جونت پس اگر ذره ای به خودت شک داری گمشو بیرون وقت من و دیگران نگیر که هرچی جلوتر بری بیرون  امدن از اینجا سخت تر میشه.
(واقعا نمیدونم اون لحظه چرا مغزم کاملا هنگ کرده بود و فقط تو ذهنم این بود که هرجور شده باید موفق بشی وگرنه هیجا دیگه جات نی 
تصمیم خودم گرفتم حتی اگر جنده ترین زن روی زمین هم میشدم باید ادامه میدادم)
گفتم غلط کردم اقای دکتر هرچی شما بگید همون کارا میکنم
دکتر با بیحوصلگی امدم سمتم و گفت ببین امروز  عمل ترمیم دوخت پرده دخترهای مثل تو را داشتم حسابی خستم پس خفه میشی و صدات در نمیاد که من زودتر پرونده  پزشکیت بخوانم و معاینه کنم و گورت را گم کنی
چشمام بستم و گفتم چشم
دکتر دهان و  دندان هام گوش و بینی معاینه کرد بعد دوتا دستگاه که انگار باد کش بودن رو سینه هام گذاشت و بعد ی چیز مخروطی وارد دهانه کسم کرد و بعد گفت برگرد و اون شئ مخروطی رو تو سوراخ کونم کرد
با اینکه درد داشت و کاملا با خشونت تمام معاینه میکرد ولی جلو خودم را گرفته بودم صدام در نیاد.
بعد اخرین معاینه که بینایی سنجی چشمام بود،
دکتر  گفت همه چیزت خوبه، بدن و اندام خوب و رو فرمی داری فقط بازم خواستی کون بدی قبلش خوب چربش کن یا ژل روان کننده استفاده کن
پرونده و جواب معاینه پزشکی امده هست و صدا زد می تونید ببریدش
خواستم برم لباس هام بردارم بپوشم که در اتاق باز شد و همون زن هیکلی امد داخل و پرونده رو از دکتر گرفت و امد سمتم و گفت دیگه فعلا به لباسات نیازی نداری راه بیفت
گفتم اخه…
که هولم داد و گفت کون گندت تکون بده برو بیرون
تو مسیر  راه رو که میخواستیم برسیم به مرحله چهارم مدام زن مراقبم با دستای بزرگش سینه هام رو میمالید و با اون دست سنگینش میزد در کونم و میگفت عجب کونی داری تو دختر
با اینکه خیلی دردم گرفته بود هم از معاینه هم از کارهای این زن هیکلی ولی نمیدونم چرا  داشتم شهوتی میشدم  و حس میکردم  کسم داره خیس میشه
(شاید بخاطر تعریف دکتر و  مالیدن و تمجید این زن مراقب از اندامم بود که حشری شده بودم و تو مسیر با اینکه چند نفری لخت دیدن منو اون حس خجالت و شرم ساری تو وجودم کمتر شده بود )
بلخره به اتاق چهارم رسیدیم و زن مراقبم بهم گفت: برای اینکه کلا خجالت تمام بشه و بتونی جنده درونت آزاد کنی اجازه بگیر و از روی میز گرد کنار تخت سوم  شراب شیراز بخور
با ترس گفتم ببخشید ولی تو کلاس های آموزشگاه به ما گفتن تو دین شراب خوردن  حرام و نجس هست
خانمه خندید و گفت اولا تو دین همه چیز استثنا داره دوم این ها برای عوام ملت هست نه برای جان فداهای سازمان
اینم چون دلم میخوات قبول بشی کمکت کردم
امیدوارم این مرحله هم بتونی با موفقیت قبول بشی تا بتونم بازم ببینمت و از این کس و کونت فیض ببرم.
در زد و وارد شدیم
وای خدای من چی میدیدم چند تخت زیبا و بزرگ که با پارچه های رنگارنگ مخمل و ابریشمی زیبایشون چند برابر شده بود و چند کمد که بالای کمد اول نوشته بود  انواع لباس های مجلسی ،کمد دوم انواع لباس راحتی ،کمد سوم انواع لباس های سکسی و لباس خواب و …
ی میز خیلی بزرگم کوشه اتاق بود که نوشته بود انواع اسباب بازی های سکسی
(من فقط تو این همه وسایل فقط کیر مصنوعی دستبند شلاق و ی چیزی شبیه پوز بند که تو روستا جلو دهن حیوان ها می بستیم می شناختم و الباقی وسایل اصلا نمیدونستم چی هستن یا اصلا اسمشون چی هست)
اینقدر محو تماشا و زیبایی وسایل اتاق شده بودم که کلا فراموش کرده بودم لخت لخت جلو چندین مرد و زن حاضر تو اتاق هستم .

حسابی غرق در تفکراتم بودم که قراره تو این اتاق چه اتفاقاتی برام بیفته که با صدای اون آقای کت و شلواری که نقاب مشکی‌ای بر صورت داشت و روی سکوی بالاتر ایستاده بود رشته افکارم از هم گسیخت. با صدای بلند گفت:
+شما باید در همه موارد، مورد ارزیابی قرار بگیرید که بهترینتون انتخاب بشه! پس باید بتونید در هر موقعیتی بهترین عکس العمل و کارایی رو داشته باشیدـ یک‌جا باید با زبرنترن و سخنرانی، یک جا با علم و تسلط به مسائل دینی و مذهبی مردم رو اون گونه که صلاح هست هدایت کنید و یک‌جا با مهارت دفاع شخصی، و حتی مهم‌ترینش حرفه ای بودنتون در مسائل جنسی و سکسیه که باید بر افراد غلبه کنید.
این مرحله از آزمون نتیجه‌اش خیلی موثر هست تو انتخاب بهترینتون و شما باید در برابر هرنوع سکس(خشن، رمانتیک، ارباب برده، لز، گی، و …) توانایی بالایی داشته باشید که بتونید بهترین نتیجه رو بدست بیارید.
هرکدوم از شما دو کارت انتخاب می‌کنید که درون هرکارت یه مدل رابطه نوشته شده و امتیاز شما بعد از پایان دو تا رابطه مشخص می شه.
الان جواب تست های پزشکی هرکدومتون آماده شده و مشخصه که از لحاظ جسمی در چه وضعیتی هستید یا مثلا تابه حال رابطه جنسی داشتید یا نه که مطمئناً خودتونم خبر دارید. پس حالا که تا اینجا رسیدید هر کارتی انتخاب کردید، هر نوع رابطه سکسی‌ای که توش نوشته شده بود اجازه اعتراض و مخالفت ندارید چون انتخاب خودتون بوده.
فرض کنید ماموریتیه که بهتون محول شده و باید با موفقیت انجامش بدید.
بعد یکی از خدمتکاران با پاکت نامه ای که در دست داشت اومد پیش اون مرد کت شلواری و پاکت را بوسید و تقدیم اون مرد کرد! تا قبل از گرفتن پاکت وبوسیدن و گفتن پاینده باد سرورمون ایران توسط مرد کت شلواری فکر می‌کردم این مرد همون سرورشرن ایرانه، چون همه افراد اونجا خیلی بهش احترام می‌گذاشتن.
که اون مرد بعد از خوندن نامه داخل پاکت گفت:
+به دستور سرورمون ایران هرکدوم از شما کارت اول رو خودتون انتخاب می‌کنید، تا که مشخص کنید چه رابطه ای باید انجام بدید.
و هرکدوم از شما تو رابطه اول نظر داورها رو جلب کرد اجازه برداشتن کارت دوم رو داره و در کارت دوم با نظر داورها امکان اضافه یا کم کردن مواردی در رابطه وجود داره. حالا هرکدام از شما بیاد کارت اول خودش رو برداره.
نوبت من شده بود، با پاهای لرزون لرزون پای میز رفتم و با صدایی که ترس ازش به وضوح مشخص بود به داورها گفتم:
_سلام!
روی میز فقط ۴کارت باقی مونده بود و من دل تو دلم نبود که کدوم کارت رو انتخاب کنم و چه رابطه‌ای قراره انجام بدم.
فقط دعا می‌کردم کارت رابطه لز رو انتخاب کنم چون تجربه هر نوع لز با زهرا و مهسا رو داشتم. هم نگرانی‌ بابت پرده بکارت نداشتم. هرچند وقتی قدم تو این آزمون گذاشتم معنیش این بود قبول کردم جونم هم بدم ولی خیلی از پاره شدن پرده بکارتم می‌ترسیدم، چون از بچه های خوابگاه شنیده بودم درد و خونریزی زیادی داره.
تو همین فکرها بودم که یکی از مراقبین با چوب تو دستش زد در کونم و داد زد:
+زود باش یک کارت انتخاب کن تا فردا که وقت نداریم منتظر تو جنده باشیم.
روی کارت اول عکس سگ بود کارت دوم عکس شیر کارت سوم عکس روباه کارت چهارم عکس خرس بود.
(پیش خودم گفتم سگ نماد وفاداری، شیر شجاعت، روباه مکار بودن و خرس قدرت شاید باشه.)
تصور کردم بهتر هست کارت  سگ انتخاب کنم که نشان بدم فرد وفاداری هستم.
کارت اول که عکس سگ بود انتخاب کردم و برداشتم.
وای نه! چرا آخه؟ چرا هیچ وقت هیچ چیزی مطابق میلم پیش نمیره با خوندن نوع رابطه که قرار بود انجام بدم حس کردم رنگم کامل پریده و وحشت تمام وجودم رو گرفته بود. آخه چرا من این همه بد شانسم.
پشت کارت نوشته شده بود سکس خشن!
حالا دیگه مشخص شده بود هرکس چه رابطه ای قراره انجام بده.
گفتن تا زمانی که اعلام می‌کنیم وقت دارید خودتون رر آماده کنید و از  هر چیزی که داخل اتاق هست اجازه دارید استفاده کنید، تا که خودتون رو آماده کنید.
نوع آماده سازی روی انتخاب هاتون هم تو امتیازات تون لحاظ میشه.
بعضیا رفته بودن سروقت کمد لباس ها و لباس انتخاب می‌کردن. بعضیا از وسایل جنسی رو میز وسیله انتخاب می‌کردن و بعدش از رو میز خوراکی و نوشیدنی می‌خوردن.
من که از ترس و دل‌شوره روحیه‌ی خودم رو باخته بودم و پشیمون شده بودم از حضور در این آزمون، سرجام هم چنان لخت میخ کوب ایستاده بودم.
تا اینکه اون مرد کت و شلواری از جلوم رد شد. با صدای لرزون گفتم:
_آقا میشه من انصراف بدم برم پشیمان شدم؟
یک نگاه از نوک پاهام تا سرم کرد و یک سیلی زد تو گوشم و داد زد:
+مگه اومدی خونه خاله، برای خاله بازی؟ بدونم تو رو کی معرفی کرده میدم بکشنش، که توی جوجه فکولی رو معرفی کرده. پشیمان شدی کلمه ممنوعه رو فریاد بزن تا بیان ببرنت بیرون شاید بفهمی چه فرصتی رو برای خدمت به وطنت از دست دادی.

به حدی ترسیده بودم که پاهام به لرزه افتاده بود و بی اختیار چند قطره شاشیدم. 
یاد حرف اون زن مراقب افتادم که گفت، برای اینکه بتونی موفق باشی و بی حیا بشی و کم رویی‌ و خجالتت از بین بره از شیشه شراب بخور.
با قدم هایی آهسته که همراه با شک و تردید بود رفتم و شیشه ای که آدرسش رو بهم داده بود برداشتم و یه مقدار ازش خوردم.
مدت زیادی نگذشته بود که حس کردم چشمام داره دو دو میزنه سرم و سنگین شده و یه حال سرخوشی و شادی بهم دست داد، تصمیم گرفتم خودم را بسپرم به سرنوشتم.
رفتم از توی کمد لباس‌های سکسی، یک ست سوتین و شورت سفید کیپور برداشتم پوشیدم و یک مینی ژوب قرمز که تا بالای زانوم بود انتخاب کردم. جلوی مینی ژوب با بند های ضربدری بهم متصل شده بود که بزرگی سینه هام رو به سختی تو خودش جا داده بود و از بین بندهای بازش سفیدی سینه هام تو اون مینی ژوب قرمز حسابی خودنمایی میکرد.
رفتم از روی میز ی پماد بود که حدس زدم روان کننده باشه حسابی به کس و کونم مالیدم و بعد موهام رو دم اسبی بستم.
بعد اعلام کردن هرکدومتون برید رو یکی از تخت ها بخوابید و کارت نوع سکستون رو بچسبونید بالای تخت های که روش خوابیدید. من رفتم رو تخت سوم همون تختی که کنارش شیشه شراب بود.
وقتی خوابیدم روی تخت مراقبین اومدن و پرده های سکسی که بین تخت ها بود کشیدن. من دیگه دو تا تخت کنارم رو نمی‌دیدم. دوباره داشتم دلشوره می‌گرفتم که سریع شیشه شراب کنار تخت رو برداشتم و این دفعه بیشتر از دفعه قبل ریختم و خوردم دیگه اصلا حالم دست خودم نبود و تو یک عالم دیگه بودم.
از  پرده کنار تخت  یک مرد لخت  خوش اندام که بدنی ورزیده داشت و فقط شورت پاش بود و ماسک گرگ به چشماش بود اومد سمت تختم.
نمیدونم با دیدنش به خاطر بدن ورزشکار بودنش یا خوردن شراب بود که حس کردم بدنم حسابی داغ کرده و آمپر شهوت درونم رفته بود بالا و از چشمام شهوت میزد بیرون.
اون مرد اومد بالای سرم و نمیدونم چرا ناخداگاه یک سیلی بهم زد و گفت:
+به به. چه بدنت سفید و چه اندامت خوش فرمه، سلیقه‌ت هم خوبه. چه لباس خوش رنگ و تحریک کننده ای پوشیدی. مشخصه که اگه سینه هات رو نجات ندم خودشون بند لباستو پاره میکنن.
و شروع کرد به خندیدن.
(وقتی که دیدم اینجور داره ازم تعریف میکنه یکم دلشورم کمتر شد به خودم می‌بالیدم)
یک‌دفعه صداش جدی شد و گفت چهرت هم حتما زیباست حیف که اجازه ندارم نقابت رو بردارم وگرنه چهرت هم مثل بدنت همچین کبود می‌کردم که هیچ مرد دیگه‌ای با دیدنت اینجور تحریک نشه و کلا مال خودم بشی جنده خانم.
(اینبار از حرفاش حسابی ترسیدم)
اومد رو تخت و با وحشی ترین شکل ممکن و با دست های قوی‌ای که داشت دست انداخت و دو طرف مینی ژوب را گرفت و کشید و پارش کرد. سوتین سفید گیپورم نمایان شد .
سوتین هم پاره کرد و  سینه‌هام رو گرفت تو دست های بزرگش و شروع کرد به فشار دادن و مالیدن. اینقدر محکم سینه‌هام رر فشار میداد و سر سینه هام رو بین انگشتاش له میکرد که از درد فریاد میزدم و میگفتم:
_آخ، کشتی منو.
مثل یک گرگ وحشی گرسنه خوابید روم و حمله کرد به سینه هام و شروع کرد به خوردن و دندون گرفتن سینه هام.
با اینکه رو سینه‌هام حساس بودم ولی طاقت این همه درد رو نداشتم. حس میکردم هرلحظه با دندون‌هاش سر سینه‌هام رو میکنه.
سینه هام می،سوختن ولی هرچی تقلا میکردم وحشی تر میشد و بیشتر مک میزدم و حریص تر میشد.
اینقدر سینه‌هام رو خورد و مالید که دیگه انگار بی حس شده بودن و دردش برام قابل تحمل‌تر شده بود و می‌خواستم لذت ببرم از خوردن سینه هام که انگار متوجه شده بود می‌خام لذت ببرم که بیخیال خوردن سینه هام شد.
اومد پایین تر و شورت گیپورم رو خیلی راحت پاره کرد و با کف دستش شروع کرد به زدن رو کسم و از کنار تخت یک چیزی برداشت که سرش ی چیز شبیه شیر دوش بود. گذاشت رو کسم و دکمش رو زد و یک دفعه مکش خیلی قوی‌ای شروع شد و حسابی داشت کسم رو می‌کشید جوری که انگار می‌خواست روحم رر از تو کسم بکشه بیرون.
بالاخره دستگاه مکش را خاموش کرد و از رو کسم برداشت سعی کردم سرم رو بلند کنم. دیدم کسم حسابی قرمز و پوف کرده بود. کس پف کردم رو گرفت تو دستاش و فشارشوم داد. حسابی کسم حساس شده بود و صدای ناله هام در اومد.
+وای، جون این کس تپلت رو همچین برات جر بدم.
دست انداخت سینه‌هام رو گرفت و کشید که مجبور بشم بلند شم بشینم.
+توله سگ ۴دست و پا بشو که اول کون طاقچه‌ایت رو آماده کنم. بعد که کست رو جر دادم کونت هم آماده پاره شدن باشه. یه وسیله کیرستال که رنگ نقره‌ای براقی داشت نشونم داد و گفت:
+ببین با این بات پلاگ کونت رو خوب گشاد می‌کنم که کونت آماده کیرم بشه جنده خانم.

اجازه نداد حرفی بزنم و یک‌دفعه و با فشار زیاد بات پلاگ رو کرد تو کونم. از دردش  داد زدم و پاهام سست شد و رو تخت افتادم. داشتم داد و بیاد می‌کردم و التماسش می‌کردم در بیاره. نمی‌دونم با چی زد در کونم ولی گفت:
+صدات رو بشنوم بلایی سرت میارم که مرغ های آسمون هم برات گریه کنن، پس به نفعته که خفه بشی و مثل ی جنده خوب بزاری کارم را بکنم.

از ترسم سرم رو گذاشتم رو بالشت و اشک ریختم و ناله کردم تا که صدام رو نشنوه.
کونم رو گرفت و چندتا ضربه‌ی محکم زد تو کونم که حسابی سرخ شده بود و داشت می سوخت.
مچ پام رو گرفت و پیچوند که مجبور بشم بچرخم بعد سرم ارو ز تخت آویزان کرد و خودش از تخت رفت پایین و شورتش زر در اورد. کیرش افتاد بیرون. وای خدای من این واقعا کیر آدمه؟ چرا اینقدر بزرگ و کلفته. اومد سرم رو که از تخت آویزان شده بود گرفت وسط پاهاش و کیر کلفتش رو فرو کرد تو دهنم و فشار داد.
اینقدر کیرش کلفت و بزرگ بود که داشتم خفه میشدم و دست و پا میزدم که در بیاره. وقتی هم کیرش رو در میاورد صورتم که خیس عرق وآب دهنم شده بود با سیلی های که میزد حسابی درد می‌گرفت. بعد دوباره کیرش رو میکرد تو دهنم و تا حلقم فشار میداد. هرچی دست و پا میزدم بیشتر فشار میداد. فهمیدم هرچی التماسش کنم و تقلا کنم بدتر میکنه و بیشتر حال میکنه و من عذاب بکشم.
بالالخره دست از گایدن دهنم برداشت و اومد رو تخت و گفت الان وقتشه که کست رو جر بدم.
دستم رو گذاشتم رو کسم و تمام انرژیم رو جمع کردم تو زبونم. گفتم:
_من دخترم و پرده دارم خواهش میکنم بیخیال کسم بشو.
خندید و گفت:
+وای جون پس پرده زنی هم داریم. دختر هنوز نفهمیدی الان که اینجا هستی با یک جنده هیچ فرقی نداری و ممکنه هر شبی زیر یه کیر بخوابی. بعد الان نگران پرده بکارتت هستی.
دستم رو از رو کسم زد کنار و سر کیرش رو کسم گذاشت و یک‌دفعه کل هیکل گنده‌ی خودشو انداخت روم و کیرش رو فرو کرد تو کسم. سوزش و داغی زیادی رو تو کسم حس کردم. جوری که انگار تو کسم آتیش روشن کرده بودن. مثل مار به خودم می پیچیدم و ناله می‌کردم. بدن من زیر بدن هیکلیش داشت له می شد. بدون توجه به دردی که من می‌کشیدم شروع کرد به وحشی ترین شکل ممکن و با سرعت تو کسم تلنبه زدن. 
اینقدر بی حال شده بودم که دیگه حتی توان مقاومت کردن رو هن نداشتم. بی‌حال افتاده بودم و اشک می‌ریختم.
انگار از کردن کسم سیر شده بود که کیرش رو در اورد و منو برگردوند و دو تا بالش گذاشت زیر شکم و کونم و بات پلاگ رو کشید بیرون و اورد جلو دهنم و یک سیلی بهم زد.
+دهنت رو باز کن.
بات پلاگ رو کرد تو دهنم. داشتم واقعا خفه میشدم. نتونستم تحمل کنم و از دهنم انداختم بیرون گفتم خیلی بزرگع نمیتونم تو دهنم نگه دارم.
+جون. الان سوراخ کونت به بزرگی این شده پس تا من کونت رو برات میگام این بات پلاگ رو لیس میزنی فهمیدی جنده؟
اگر ببینم خوب لیس نمی‌زنی باهاش واقعا خفت می‌کنم.
وقتی کیرش رو کرد تو کونم حس می‌کردم سوراخ کونم حسابی باز شده و خیلی اذیت نشدم. برای همین می‌تونستم تحملش کنم.
همین‌جوری که تو کونم تلنبه میزد مدام میزد روی کونم و قربون صدقه کونم میرفت. گاهی هم می‌خوابید روم و سینه هام رو فشار میداد. دیگه فهمیده بودم اگر ناله و التماسش نکنم و بزارم کارش رو بکنه، زودتر نجات پیدا میکنم.
پس فقط آه آه میکردم و از عمد میگ‌فتم جون دارم حال می‌کنم تندتر بکن منو.
انگار درست فکر کرده بودم. بیخیال عذاب دادنم شد و با چندتا تلنبه محکم دریای از آب گرم رو تو کونم خالی کرد.
بعد منو گرفت تو بغلش و بوسم کرد و گفت:
+تو بهترین کس و کونی بودی که تابه‌حال کردم.
راستی چون خوب بهم حال دادی بهت میگم ولی نزار بفهمن من اینو بهت گفتم.
سریع گفتم چی رو؟
گفت:
+نگران پرده بکارتت نباش طبق معاینه پزشکی، پرده تو ارتجاعیه و احتمالا موقع زایمان پردت پاره میشه. پس هرچی دلت میخواد کس بده جنده کوچولو.
از حرفش خیلی تعجب کردم. سریع دست زدم به کسم و ملافه‌ی روی تخت رو نگاه کردم. هیچ خونی نبود. ای یعنی من واقعا پرده ارتجاعی داشتم و نمی‌دونستم.
اینقدر پرده بکارتم برام شوک آور بود که همه چیز رو با اینکه درد زیادی کشیدم فراموش کردم.
حداقل ۳بار ارضا شده بودم و هیچ وقت اینقدر کسم خیس آب نشده بود.
الان دیگه مطمئن شده بودم که توی رابطه‌ی خشن بیشتر تحریک میشم و بهتر و کامل‌تر ارضا میشم. مثل زمان های که با زهرا و مهسا لز خشن انجام می دادم و بیشتر و بهتر ارضا می شدم.

دچار یک دوگانگی تو ذهنم شده بودم نمی‌دونستم باید خوشحال باشم که پرده ارتجاعی دارم و اینجور با سکس خشن ارضا میشم یا باید به‌ خاطر اینکه قدم اول رو برای تبدیل شدن به یک دختر جنده برداشتم ناراحت باشم.
خیلی خسته بودم. دلم می‌خواست فقط بخوابم و داشتم خودم رو تو آغوش گرم اون مرد جا میدادم که بخوابم که یه دفعه یکی از مراقبین با یک میز چرخ دار وارد شد و میز رو کنار تخت گذاشت و گفت:
+شما می‌تونید از غذاهای انرژی زا میل کنید و خودتونو سریع آماده سکس دوم کنید. چون تو با نظر داورها برای سکس دوم انتخاب شدی پس سریع خودتو آماده کن.
نذاشت من حرفی بزنم و بگم که من خیلی خستم و توان سکس دیگه‌ای رو ندارم. ولی ته دلم خوشحال بودم که مرحله‌ی اول رو با موفقیت گذروندم.
اون مرد هم بلند شد دستی به سر و سینه هام کشید و گفت:
+تبریک میگم که مرحله‌ی اول را قبول شدی. اینجا به این راحتی ها کسی رو قبول نمیکنند. زودتر غذات رو بخور تا جون بگیری. امیدوارم تو سکس دوم هم موفق باشی و جزو این سازمان بشی تا دوباره بتونم جرت بدم.
زد زیرخنده و از تخت پایین رفت و پرده رو کنار زد و رفت.
گرسنه بودم. دیدم کلی غذای جورواجور و رنگارنگ برام اوردن. شروع به تست کردن همشون کردم. خوشزه بود و با خوردنشون کلی انرژی گرفته بودم.
پرده کنار زده شد و اون مرد کت و شلواری همراه با ۲ تا مرد لخت با یک میز پر از وسایل جنسی، وارد شدن(ترسیدم که نکنه این دفعه ۲تایی میخوان جرم بدن.)
مرد کت و شلواری گفت:
+بنا به نظر داورها برای مرحله دوم نیازی به انتخاب کارت نیست و خود داورها انتخاب کردن چجور سکسی رو انجام بدی.
این ۲مرد گی هستن و تحت دستور تو هستن و هرکاری دوست داشته باشی میتونی باهاشون انجام بدی که در کمترین زمان ممکن هردو ارضا شن.
از همین لحظه تایمت شروع شد.
به هیکل لخت دوتاشون نگاه کردم یکیشون قد بلند و لاغر بود و کیر قلمی و بلندی داشت و یکیشون قد کوتاه و بدن  چاق و پرمویی داشت. ریش های بلندش هم از زیر نقاب و چشم بندش شروع میشد. ناخودآگاه منو یاد این آخوندهای خپل انداخت و پیش خودم گفتم ببین این یه آخوند کونیه.
کمی فکر کردم چیکار باید بکنم که هردو ارضا بشن به این نتیجه رسیدم باید بفهمم هرکدومشون با چی بیشتر تحریک میشن،
پس بهترین کار این بو که کیرهاشون شق شق بشه. گفتم هردو برعکس همدیگه بخوابید مثل عدد 69 کف زمین و شروع کنید کیر همدیگه رو بخورید.
هردو مرد ی نگاه به همدیگه کردن و یک نگاه به من. عصبانی شدم و داد زدم که زود باشید کونی ها مگر کرید و نمیبینید چه دستوری بهتون دادم.
سریع گفتن چشم و همون جور که گفته بودم شروع کردن به خوردن کیر همدیگه
صداهاشون و نوع ساک زدنشون حسابی تحریک کننده بود برام و داشت آتش شهوت درونم رو دوباره تو وجودم شعله ور میکرد.
فکری به ذهنم زد رفتم پایین تخت نشستم و پاهام کامل باز کردم کس توپلم نمایان شد بعد گفتم:
_مرد تپل‌‌ چار دست و پا در فاصله نیم متریم قرار بگیره. باید خودش را برسونه به کس من و بلیستش.
به مرد لاغر هم گفتم:
_میری پشتش و از کون می‌کنیش و بند پوزبندی که تو دهنش می‌کنم میگیری دستت و نمیزاری زبونش رو به کس من برسونه و تو حسرت کسم بمونه. اگر زبونش به کس من رسید چنان با این شلاق میزنمت که بمیری.
بعد با تمام حرصی که از دنیا داشتم با شلاق که تو دستم گرفته بودم زدم در کون دوتاشون و گفتم زود باشید کونی ها کاری که گفتم بکنید.
طبق دستورم عمل کردن ولی یکم که گذشت دیدم اون مرد ریش دار اصلا هیچ تلاشی نمی‌کنه که به کسم برسه و از کون دادن داره لذت می‌بره و انگار من اصلا اونجا نیستم. عصبی شدم و سعی کردم با ضربات شلاق بهشون  حسابی عصبانتیم رو خالی کنم.

خوب متوجه شده بودم که برای این دو مرد، جنس مخالف اصلا تحریک آمیز نیست و فقط گی هستن و با کون دادن  حال میکنن و فقط اینجوری احتمالا ارضا بشن.
ی نگاه به میز انداختم و دیدم یه کیر مصنوعی کمری سیاه رنگ و کلفت اونجاست. برداشتم و بستم و به کمرم و گفتم:
_کونی ها زود باشید جلو پاهام تعظیم کنید وصورتتون بزارید رو زمین و کون هاتون رو بدید بالا که میخام با این کیر سیاه و کلفت همچین کونتون رو پاره کنم که دیگه جرات نکنید کون بدید.
وقتی اومدن و جلو پام تعظیم کردن و صورتشون رو جلو پاهام گذاشتن زمین و کونشون رو دادن بالا، شق شدن کیر هاشون برام جلب توجه کرد و حدس زدم براشون خیلی تحریک کنندست که قراره یه زن کونشون رو پاره کنه.
یه چیز چوبی که شبیه کف گیر بود رو برداشتم و بعد رفتم کون اون مرد لاغر رر گرفتم تو دستم و با تمام توانم کیر مصنوعی رو فشار دادم تو کونش که فریادش بلند شد که کونم جر خورد.
بدون توجه به داد و بیداد کردنش شروع کردم تلنبه زدن تو کونش. تو تصوراتم اون مرد را برادر خان می دیدم که زندگی خودم و مامانم رر نابود کرده بود و با تمام کینه ای که داشتم، وحشیانه تلنبه می‌زدم و با اون چوب دستی میزدم در کون اون مرد چاقـ
اینقدر از خودم بیخود شده بودم که اصلا نمی‌فهمیدم دارم چیکار میکنم. انگار این دوتا فلک زده مقصر تمام بدبختی هام بودن و باید تلافی همه بلاهای این دنیا رو سر اینا بیارم انگار با این کار دلم آرام میشد.
وقتی که خسته شدم و حرصم خالی شدـ، نگاه کردم دیدم اینقدر بی رحمانه این دو تا مرد را زده بودم که کونشون سیاه و کبود شده بود.
از خوابیدن کیر شون و خیس بودن زمین متوجه شدم ارضا شدن.
وقتی ازشون جدا شدم، از خستگی رفتم رو تخت دراز کشیدم که دیدم هردوشون مثل جنازه پخش زمین شدن.
انگار از خستگی خوابم برده بود که با صدای  همون زن مراقب از خواب بیدار شدم که داشت سینه های لختم را می‌خورد و لیس میزد.
تمام مراحل آزمون مثل برق از جلو چشمم گذشت و یاد اون دوتا مرد فلک زده افتادم. نگاه کردم به زمین دیدم خبری ازشون نیست. گفتم:
_من کجام اون دو تا مرد چی شدن؟
زن نگهبان دست از خوردن سینه هام برداشت و با دستاش شروع کرد سینه هام رو مالیدن و گفت:
+اصلا فکرش رو نمی‌کردم توی خجالتی بتونی از پس دو مرحله سکسی بر بیای و با موفقیت قبول بشی. ولی خودمونیما واقعا چطوری تونستی این دو تا فلک زده را به این حال و روز بندازی با برانکارد بردنشون پیش دکتر. حقشون بود خوب کردی مردک های مذهبی نمای کونیِ گی. بلند شو باید بریم اتاق آخر برای  مصاحبه اونجا هم قبول بشی دیگه جزئی از سازمان میشی.
گفتم:
_مصاحبه چی؟ اصلا در مورد چی هست؟
زن مراقب یه نگاه به دور و اطرافش کرد و بعد که مطمئن شد کسی نیست سرش رو اورد کنار گوشم و گفت:
+مصاحبه معمولا راجب اعتقاداتت و درباره وفاداری و جهان پس از مرگه، می خوان بسنجن و ببینن اگر روزی واجب شد به‌ خاطر تشکیلات سازمان حاضری جونت رو فدا کنی یا نه!؟
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم:
_خوب من چی باید بگم؟
گفت:
+تنها نصیحتی که میتونم بهت بکنم اینه خود واقعیت باشی و هرچی فکر میکنی درسته و بهش اعتقاد داری رو بگی.
دستای بزرگ و نرمش که داشت سینه هام  رو نوازش میداد گرفتم تو دستم و فشردم. ممنونم که با حرفات بهم کمک میکنی.
گفت:
+خوبه خوبه لوس نکن خودتو ذلیل شده اگر کمکی هم کردم بخاطر دیدن دوباره کس و کون خوش فرمته. حالا هم زود باش باید ببرمت دیر شد.
از اتاق سکس که اومدیم بیرون تا اون اتاقی که قرار بود برای مصاحبه ببرتم کلا با دستاش کونم رو انگشت و دستمالی می‌کرد. منم جرات نمی‌کردم با کارش مخالفت کنم. بالاخره رسیدیمـ
در یه اتاق ایستادیم که در زد و منو پرت کرد داخل.
وارد اتاق شدم دیدم یک اتاق سیاه و تاریکه که فقط یه لامپ زرد رنگ کم نور بالای میز و صندلی وسط اتاق روشنه.
رو صندلی که  نشستم خوب که دقت کردم چندتا صندلی و یک میز بزرگ بالای سکو روبروم بود و یه درم کنار سکو بود.
چند دقیقه که گذشت درِ کنار سکو باز شد و ۳تا آقا و ۲تا خانم وارد اتاق شدن و رفتن رو صندلی ها نشستن.
اول گفتن:
ماسک روی صورتت رو بردار و بعدم اسم و مشخصاتت رو بگو و خلاصه‌ای از زندگیت بگو که منم سعی کردم با صداقت همه چیز رو تعریف کنم فقط تو توضیحاتم سعی کردم از حاج حسن چیزی نگم. فکر می‌کردم شاید دردسر بشه براش. بعد از دین و اعتقاداتم پرسیدن که رک گفتم خدا رو قبول دارم اما نه دقیقا اون خدایی که تو کلاس های موسسه و از بچگی به ما شناختوندن.
گفتم:
_خدایی که من قبول دارم خدای عشق و محبت و گذشت و رأفت هست نه خدای بی رحم و شکنجه گر.

اعتقاد دارم اگر انسان باشم و گفتار و کردار و اعمالم نیک باشه سعادتمند میشم.
اصلا نمیتونم خدای رحمان و رحیم رو این‌گونه تصور کنم و باورم نمیشه اگر کار گناهی کردیم تو آتش جهنم که میگن ما را بسوزونه.
حتی بهشت خدا که میگن پر حوری و نهار و عسل و بهترین غذا و نوشیدنی ها هست هم باور ندارم اینگونه باشه.
چون بهترین جا و خوراکی هم خیلی هم علاقه داشته باشیم مدام بهمون بدن متنفر میشیم و برامون عذاب اور میشه.
من اعتقاد دارم چون ما همه از ذات خدا هستیم با کار نیک به خدا نزدیک‌تر می‌شیم و مثل آهنروبا جذب خدا می‌شیم و این برای ما بنده ها رسیدن به خدا بهشت و با کار بد دور شدن از خدا برای بنده ها جهنم هست.
خیلی از آموزش های مذهبی که تو کلاس ها یادمون دادن فقط بدرد عوام فریبی و ترسوندن مردم از خدا به وسیله اعتقاداتی که دارن هست که  بتونن حکمت کنن.
جوگیر شده بودم و فکر می‌کردم اگر اینجا حرف ها و اعتقاداتی که تو دلم داشتم و احساس می‌کردم درست هست بهشون بگم رو افکارشان تاثیر مثبت میزارم و تحسینم میکنن.
داشتم  با جدیت درباره افکار و اعتقاداتم سخنرانی میکردم که یک‌دفعه صدای دادی شنیدم:
+خفه میشی یا بگم خفت کنن دختر سبک مغز؟
از عرش به فرش افتادم و زبون و بدنم بی حس شدن و مثل جن زده ها مات و مبهوت خشکم زده  بود.
نگهبان نگهبان زود بیا این دختر کافر از دین پرت شده رو از اینجا ببرید.
اونجا بود که فهمیدم این ها خودشون کسایی هستن که به اسم دین و خدا هرچیزی را وارد اعتقادات مردم کردن که بتونن حکومت کنن.
دوتا نگهبان وارد اتاق شدن و دستام رو از پشت بستن و یک کیسه سرم کشیدن و داشتن منو می بردن بیرون.
به یکباره اعلام شد سرورمرن ایران وارد شدن.
دو نگهبان رهام کردن حس کردم همه دارن ادای احترام میکنند.
خیلی دوست داشتم که دستام باز بود و  کیسه رو از سرم بر می‌داشتم که بببنم ایران کی هست. مرده یا زن؟
بعد از چند دقیقه سکوت که بر اتاق حاکم شده بود صدایی شنیدم که اعلام کرد بنا به حکم سرورمون ایران این دختر در آزمون قبول شده و‌ در جایگاه درجه ششم قرار می‌گیرد.
او در تمام مراحل به خوبی عمل کرده و دارای چهره و اندام خوش فرم و شجاعت، اعتماد به نفس بالا و دارای فن بیان گیرا  برای سخنرانی می باشد.
لذا با دادن تعلیمات درست خدمتکار  مفیدی و مهمی برای وطن و سازمان میشود.

ادامه دارد…
دست نوشته ای از :Moban

دوستان نظر بدید راجب داستان  و حدس بزنید شخصیت ایران تو داستان کیست؟

ادامه...

نوشته: موبان دختر آریایی


👍 63
👎 6
116401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

881187
2022-06-24 01:12:03 +0430 +0430

خوبه

2 ❤️

881189
2022-06-24 01:20:44 +0430 +0430

اونجایی که دکتر معاینه ت کرد اگر بجای اون دکتر گالیکش بوذم ، کیر درازو سفتم رو چرب میکردم بعد هم با ضربات ممتد در کونی حسابی از کون میکردمت ابم هم میریختم رو سینه هات

2 ❤️

881206
2022-06-24 01:44:39 +0430 +0430

خیلی قشنگ بود
داستانت چیزی داره که آدم دوست داره اتفاقات بعدیش رو کشف کنه
حتما ادامه بده

3 ❤️

881209
2022-06-24 01:54:43 +0430 +0430

بابا دمت گرم ، بهترین داستان کل شهوانی با اختلاف
واقعا مرسی و ممنون از این نوشته عالی ، تبریک میگم بهت
خسته شدیم از بس داستانای کصشر بیغیرتی و گی و این کصشرارو خوندیم
صد درود به تو


881210
2022-06-24 01:56:55 +0430 +0430

جدی نظیر نداری ، اصلا قابل مقایسه نیست داستانت با کصشرایی که تو شهوانی میذارن، خفنشون شیواست که اونم در برابر داستان تو، کصتان نویسه، دمت گرم


881220
2022-06-24 02:45:51 +0430 +0430

عالی بود بنظرم ایران همون خانم رئيس موسسه است

2 ❤️

881223
2022-06-24 02:49:52 +0430 +0430

👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍

1 ❤️

881229
2022-06-24 03:13:37 +0430 +0430

داستانت داره جالب میشه و خوب داری پر و بال بهش میدی فقط اگه یکم از بزرگنمایی ها در بعضی قسمت ها کم کنی که باور پذیر تر و واقعی تر به نظر بیاد عالی میشه

2 ❤️

881232
2022-06-24 03:26:03 +0430 +0430

این واقعیت که نداره؟؟؟ ایران هم حتما رجوی هست؟ من قسمت قبلی نخوندم

1 ❤️

881236
2022-06-24 03:50:25 +0430 +0430

خوبه داستانت خود حاج حسن ایرانه

3 ❤️

881239
2022-06-24 03:59:00 +0430 +0430

من فکر میکنم علی خامنه ای باشه بزرگ اونا اخه خیلی شباهت داره به سرور

0 ❤️

881246
2022-06-24 04:17:21 +0430 +0430

رجوی؟

2 ❤️

881252
2022-06-24 04:26:53 +0430 +0430

داستانت خوبه ولی این قسمت ریدی دوست عزیز قسمتای سکسیش عالی بود اما مابقیش کسشر بود

1 ❤️

881262
2022-06-24 04:55:11 +0430 +0430

ببین قبل اینکه بخوام بگم کی ایران هست باید بگم که لطفا خواهشا دیگه این کنجکاوی مریم رو اتقدر بهش بها نده
میدونیم کنجکاو هستش ولی نیاز نیست هرجایی که هست بهش بپردازی
خلاصه رو مخ هستش
با توجه به حاج حسن که میگه برای کشورت و جامعه مفید باشی پس میشه نتیجه گرفت حاج حسن ایران هستش که باید بگم اگر هم نباشه حداقل عضوی از این سازمان هست.

3 ❤️

881264
2022-06-24 05:20:29 +0430 +0430

خیلی خوبه. ادامه بده . البتهروی املای صحیح کلمات حساسیت بیشتری نشون بدخ.👌🏻🤞🏻❤

2 ❤️

881265
2022-06-24 05:22:56 +0430 +0430

شما اگر اینقدر فاصله نندازی بین قسمتها وزودتربنویسی تایادمون نره احتمالامیفهمیم ایران خانم چه کسی هست.

3 ❤️

881284
2022-06-24 07:43:09 +0430 +0430

داستان خیلی قشنگی است. گره های بسیار که کم کم باز میشن و روند مناسب بدون زیاده گویی های خسته کننده. شادباش میگم خدمت نویسنده.

3 ❤️

881294
2022-06-24 08:49:08 +0430 +0430

عاشق این جور داستان های جنایی ام.🥺❤️🙏👌👍

2 ❤️

881303
2022-06-24 09:44:09 +0430 +0430

چرا حس میکنم حاج‌حسن ایرانه؟

3 ❤️

881330
2022-06-24 13:03:58 +0430 +0430

واقعا برام عجیبه توی اتاق معاینه دکتر ی چیز مخروطی کرد توی کصت بعد موقع انتخاب کارت استرس بکارت داشتی؟!!!
حداقل داستانتو ی بار بخون بعد اپلودش کن

2 ❤️

881332
2022-06-24 13:47:19 +0430 +0430

دختر آریایی، خسته نباشی عزیزدلم💖🥰💖
این قسمت، از سه قسمت قبلی بسیار جالبتر و جذابتر بود، آفرین🥰💖🥰
ضمناً فکر میکنم ایران همسر خمینی باشه

3 ❤️

881343
2022-06-24 15:48:35 +0430 +0430

👽داستانت به معنای واقعی کلمه داستانه با اجزای درست و نگارش صحیح

2 ❤️

881348
2022-06-24 16:56:24 +0430 +0430

ایران حاج حسنه

1 ❤️

881355
2022-06-24 18:23:33 +0430 +0430

خیلی دوست دارم بدون اون سازمان چه سازمانیه
راستی داستانت واقعیه؟؟؟

2 ❤️

881358
2022-06-24 19:09:18 +0430 +0430

راستی نکنه حاج حسن حاج حسن روحانی باشه
کلید ساز مملکت🤣🤣

1 ❤️

881437
2022-06-25 07:44:37 +0430 +0430

داستانت قشنگ بود ولی بحث زورگویی خان مال قدیمه اون موقعه ها هم که مردم شهریم معنی گی رونمیدونستن چه برسه به اسباب بازی های جنسی که الانشم خیلی ها تو ایران هنوز نمیدونن اسباب بازی جنسی چه شکلی هست ،حالا تو که دختر روستا بودی خاطرات گذشته مادرتو میخونی چطور یدفعه پورن شدی اونم از نوع حرفه ایش

1 ❤️

881447
2022-06-25 08:36:14 +0430 +0430

حاج حسن😁

1 ❤️

881458
2022-06-25 10:19:17 +0430 +0430

داستانت قشنگه ادامه بده ولی خیلی دیر قسمت های بعد رو میزاری زخم میشم بخدا

1 ❤️

881483
2022-06-25 13:42:00 +0430 +0430

اون تیکه اول ورود به سازمان تا گفتن قوانین منو کاملا یاد ورود کنت(نمیدونم اسمش چی بود) به فراماسونری توی جنگ و صلح انداخت
باقیش هم جالب بود

1 ❤️

881489
2022-06-25 15:57:29 +0430 +0430

بقیشم زودتر بنویس ، مثل فیلم نامه شده، نویسنده باید بشی تو کمپانی های پورن.

1 ❤️

881503
2022-06-25 17:54:16 +0430 +0430

دوستان عزیز ممنونم که وقت گذاشتید و داستانم خواندید و از دوستان عزیزی که پیام دادن و مخصوصا از دوستانی که حدس زدن شخصیت ایران چه کسی میتونه باشه واقعا ممنونم.
۲ نکته توضیح بدم
اول نقل اسباب بازی های جنسی
مریم نوشته که روی میز بوده خوانده میفهمه این ها وسایل جنسی هست و نقل دیلدو تو داستان اشاره شده مریم تو موسسه از طریق مهسا و زهرا آشنا شده
نکته دوم قبول دارم شاید از لحاظ زمانی خیلی منطقی نباشه ولی همین حالا هم تو خیلی از روستاهای کشور از خیلی چیزها ناآگاه هستن و دلیل به وجود نداشتن وسیله ای نیست
اگر قرار باشه یک سازمان با امنیت بالا فعالیت کنه از خیلی وسایل پیشرفته استفاده میکنن که در دسترس عوام مردم نیست مثل وسایل اسباب بازی جنسی
در کل سعی کردم داستان دارای هیجان بیشتری برای شما دوستان باشه که امیدوارم مورد پسندتون باشه و اگر فکر و ایده ام خوشتون نیومد ببخشید
در اخر از دوستای خوبم صدف (ماه تابانم )و محمد مارمولک برای کمک برای ویرایش داستان کمال تشکر دارم

2 ❤️

881517
2022-06-25 21:03:47 +0430 +0430

ب نظرم همون حاج حسن ایرانه ولی شدیدا منتظرم قسمت پنجمت بیاد دمت گرم ب مولا دنبال میکنم منتظرم از خیلی از داستانای شهوانی قشنگ تر بود واقعا دمت گرم

1 ❤️

881521
2022-06-25 21:29:54 +0430 +0430

سلام …این قسمتم عالی بود فقط یه مشکل داشت البته از دید من که کاش اون کلمه ارتجاعی هست نمیگفتین خیلی کلیشه ای شده همه توی داستانشون میگن…یکی دیگه هم هست که اونو نمیتونم بگم😪😅

1 ❤️

881526
2022-06-25 22:54:54 +0430 +0430

شیوا باز یه با یه اکانت دیگه اومدی داری داستان مینویسی
اینکه هر از چند گاهی این کار رو میکنی و با یه اکانت دیگه داستان مینویسی جالبه واقعا

1 ❤️

881605
2022-06-26 03:33:39 +0430 +0430

بنظرم این ی داستان خوب از ی نویسنده خوبه نه خاطرات تو داری از سازمان سیا حرف میزنی که اونا هم جنده بگیر نیستن دنبال رباتن

1 ❤️

881607
2022-06-26 03:42:19 +0430 +0430

خسته نباشی داستان متفاوت وجالبی بودبعدازمدت هایه داستان قشنگ توشهوانی بود،منتظرقسمت بعدهستیم

1 ❤️

881696
2022-06-26 16:47:55 +0430 +0430

اولين باره نظر ميدم
اما واقعا داستان جذاب و عالي هستش
ممنون از اين همه استعدادنويسندگي كه ادمو همه جوره جذب خودش ميكنه

1 ❤️

881707
2022-06-26 18:51:27 +0430 +0430

عالی

1 ❤️

881803
2022-06-27 03:44:36 +0430 +0430

طبق معمول زیبا بود، خسته نباشین
اما حتما یک فصل برای زمان حال از زبان پسر هم بنویسین

1 ❤️

882001
2022-06-28 09:41:42 +0430 +0430
r t

داستانت خوبه
اما خیلی دیر آپلود میشه ،آدم یادش میره چی خونده قبلا

1 ❤️

882397
2022-06-30 18:56:55 +0430 +0430

چرا قسمت ۵ نمیاااااااااد عه کیریا

1 ❤️

882682
2022-07-02 15:52:42 +0430 +0430

عالیه تاحالا داستان به این خوبی سرگرمم نکرده بود

1 ❤️

883371
2022-07-06 03:06:07 +0430 +0430

از نظر من حاج حسن

1 ❤️

883535
2022-07-07 01:56:04 +0430 +0430

ادامه بده ، قشنگ بود

0 ❤️

883801
2022-07-08 14:35:25 +0430 +0430

زودتر قسمت ۵ رو بزار

1 ❤️

884345
2022-07-11 02:11:33 +0430 +0430

بی صبرانه منتظر قسمت 5 هستم

1 ❤️

886302
2022-07-21 20:36:33 +0430 +0430

عالی بود دختر . هم سکسی و جذاب و هم ماجراجویی
حال کردم
میرم قسمت بعدی رو

0 ❤️

886303
2022-07-21 20:38:57 +0430 +0430

ایران همون حاج حسن هست که موقع بیرون کردن دختر رسید و پذیرشش کرد تا اون کص پرده ارتجاعی رو یه بار هم که شده بکنه

0 ❤️

903301
2022-11-18 11:05:45 +0330 +0330

آخرش یا بسیجی میشه
یا مجاهد
این جور گروه ها را فدایان اسلام می‌نامند که یک جور صلاح انسانی به شمار میرسه
ممنون از داستان زیبای که نوشتی

0 ❤️

919113
2023-03-16 23:34:20 +0330 +0330

اونجایی که اون دوتا مرد رو داشتی میزدی خیلی خندیدم😂

0 ❤️