خاطرات دخترک (۱)

1397/09/16

10 سال پیش
حسین باز از پشت دستشو گذاشت لای پام،سریع برگشتم و با اخم نگاش کردم،دستشو کشید اونور و گفت: باشه باشه!
هیچی حالیم نبود و نمیدونستم بره چی دستشو باید بذاره جایی که من ازش دسشویی میکنم،مرتیکه حال بهم زن!تازه کلاس سومو تموم کرده بودم و از سکس هیچی حالیم نبود،فکر میکردم که اگه زن و مرد لب بگیرن و آب دهن مرده بره تو دهن زنه حامله میشه،تازه این فکرم فقط ب این دلیل داشتم ک بابام فیلم امریکایی زیاد میدید و من صحنه های لب گرفتن اونا رو قایمکی دیده بودم،در واقع فک میکردم تنها ارتباط زن و مرد همینه.
همین طوریشم از خونه مامان بزرگم بدم میومد از شانس بدمم هر موقع اونجا میرفتم اونم بود،از وقتیم ک منم از پشت مالیده بود مامانم منو بیشتر میبرد اونجا.
حسین بچه ی پسردایی مامانم بود،من که یادم نیست ولی مامانم میگفت وقتی بچه بودم به پسرداییش میگفتم دایی و خیلیم دوسش داشتم.حسین هم دو سه سال ازم بزرگتر بود با هم بازی میکردیم،تا این که منو از پشت دستمالی میکنه و من دیگه به بازی با اون علاقه نشون ندادم،ولی به کسی در مورد دستمالی کردنش چیزی نگفتم.
یه جمعه رفتم خونه مامان بزرگم و طبق معمول اونم اونجا بود،رفتم تو حیاط که دسشویی کنم،وقتی از دستشویی اومدم اونم تو حیاط بود و هیچ کس دیگه نبود.اومد جلو،منم اهمیت ندادم ولی ترسیده بودم،نزدیکش ک شدم دستشو گذاشت جلوم محکم فشار داد،یه حال خوشی بهم دست داد که تا حالا تجربش نکرده بودم،این دفعه نتونستم بهش چیزی بگم،اونم محکم تر میمالید،صدای مامانمو شنیدم ک داشت صدام میزد،سریع دستشو زدم کنار و رفتم تو.مامانم گفت بیا شام بخور که نشستم سر سفره،عجیب اشتهام باز شده بود،دوباره تصمیم گرفته بودم ک باهاش بازی کنم،الان اونی که بازی میخواست من بودم!
یه هفته کمتر میشد که ندیده بودمش،انگار خواست من تشنه بشم و بذاره بره،جهنم!از همون اول اشپزیو دوس داشتم و از شانس خوبم تو ماهواره یه شبکه ای بود که توش کلی غذا از کشورای مختلف درست میکردن،شب دیده بودم که املت درست کرده بود(البته با املتای ما فرق داشت)،خلاصه تصمیم گرفتم فردا صبح جمعه املت بخورم.(مامانم کلا صبحونه درست نمیکرد و در طول این 11 سالی که مدرسه رفتم یه بارم لقمه نذاشته واسم)خوابیدم و صبح با کلی عشق برای خودم املت درست کردم و نشستم جلوی تلوزیون که بخورم،از شانسم تنها بودم و یادم نیست مامان بابام کجا بودن،تلوزیونو که روشن کردم دهنم باز موند،چیز
یو دیدم که باورم نمیشد
برای من9 ساله چیز عجیبی بود،تا حالا اندام خصوصی هیچ کسی جز خودم رو ندیده بودم،حالا جلو روم میدیدم که مرده اونجاشو میکنه تو اونجای زنه!فقط با دهن باز نگاه میکردم.نزدیک 5 دیقه داشتم نگاه میکردم و حس میکردم قلبم تو دهنمه،تا این که صدای مادربزرگمو از راه پله شنیدم،سریع شبکه رو عوض کردم ولی یادم موند که اسمش چی بود،تا صدای مادربزرگم قطع شد،دوباره رفتم همون شبکه ولی رمز داشت،اعصابم خورد شده بود و به شدت ترسیده بودم،خب برام خیلی عجیب بود،صبحونمو خوردم و دوباره رفتم سر تلوزیون و هرچی میتونستم رمز زدم ولی هیچی به هیچی.بیخیالش شدم،بدنم سست شده بود،یه ساعت ب
عد مامانم اومد،رفتم بغلش کردم و با گریه و ترس گفتم که چی دیدم،دلداریم داد و بغلم کرد!(بعدا فهمیدم بابام صبح داشته میدیده و وقتی رفته یادش رفته شبکه رو عوض کنه و فقط تلوزیونو رو خاموش کرده)
شب رفتیم خونه مامان بزرگم،و چه اتفاق خوبی که اونم اونجا بود،دلم میخواست لمس بشم بخصوص که با دیدن اون فیلما علاوه بر ترسیدن خوشمم اومده بود.با هم رفتیم تو اتاق تا بازی کنیم،بهش تعریف کردم که چی شد،اونم گفت که یه بار دیده بود مامان باباش روی هم خوابیدن و اونجای باباش تو مامانش بود.یه کم بعد شروع کرد منو بوسیدن،منم میبوسیدمش ولی حواسم بود که یه وقتی آب دهنش نره تو دهنم(فکر میکردم این طور حامله میشم)دستش رو کسم بود و محکم میمالید ،منم دستام آزاد بود و کاری نمیکردم ولی خیلی خوشم میومد،مامانم بلند صدام زد،منم هول شدم و سریع رفتم بیرون،روز های بعدی که میرف
تیم تو اتاق خب بچه کوچیکم بود باهامون،بالاخره خونه مادربزرگه شلوغه!هر چند بودن اونا خیلی کارمونو راحت تر میکرد چون اونا باعث میشدن کسی به بودن ما دوتا توی اتاق شک نکنه.ی بار داشتیم مدرسه بازی میکردیم و من ک مادر یکی از اون بچه ها بودم رفتم تو دفتر(پشت پرده)که با اقای مدیر ینی حسین حرف بزنم،بچه هام اجازه نداشتن بیان تو دفتر.خیلی شجاع شده بودم و دیگه به هیچی فکر نمیکردیم جفتمون شلوارمونو کشیدیم پایین و اون کیر کلفت و گندشو(واقعا خیلی بزرگ بود) میذاشت لای پام و عقب جلو میکرد،ی دیقه از پشت،ی دیقه از جلو،ولی یهو مامانش درو باز کرد و اومد تو،سریع شلوارمو ک
شیدم بالا و ازپشت پرده در اومدم،اونم پشت سر من اومد بیرون.گفت پشت پرده چیکار میکردین؟گفتم که من مامان یکی از بچه هام و تو دفتر داشتم با اقای مدیر حرف میزدم،گفت خب بسه بیاین بیرون،انقد فشار بهمون وارد شده بود که دیگه هیچ کاری تو خونه مامان بزرگم با هم نکردیم.
یه بارم رفته بودیم خونه یکی از فامیلای مامانم،فقط زنا بودن و بچه هاشون،شانس خوبم حسینم بود،دو تا بچه ی دیگم بودن،رفتیم تو اتاق که ی حمومم داشت،بچه ها 6 7 سالشون بود و از نظر قدی کوچیک بودن،ولی خیلی حالیشون بود،نمیدونم حسین بهشون گفته بود یا خودشون فهمیده بودن که من از دستمالی شدن خوشم میاد،ولی اون دوتا منو میمالیدن(الان که فکرشو میکنم میبینم اخه بچه 6 7 ساله چی میدونه ازین چیزا،راستم نمیکردن و انگا از این ک داشتن یه چیز جدید کشف میکردن خوشحال بودن)خلاصه گفتم من میرم حموم نوبتی بیاین تو،اول حسین اومد،کیرشو در اورد و گذاشت لای پام و شروع کرد مالیدن،نم
یخواستم اون حسم هیج وقت تموم شه،ولی اون بچه ها میگفتن مام میخوایم،بعد حسین یکی دیگشون اومد تو و دودولشو از پشت میمالید بهم،در واقع قدش نمیرسید و من رو زانو هام نشسته بودم تا اون کیرشو بماله بهم،بعدیم همین طور،نوبت اون دوتا رو زود تموم میکردم و با حسین بیشتر حال میکردم،ولی خب این لذتم مثل بقیه تموم شد و من مجبور شدم برم.
بعد این خاطره بخصوصی از حسین یادم نمیاد،دیگه هم تا الان کاری با هم نداشتیم.
ولی اینها همه مقدمه بود و اصل داستان زندگی من از زمانیه که اینترنت وارد زندگیم شد!
ادامه دارد
نوشته: Unpredictable


👍 8
👎 6
22832 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

734410
2018-12-07 22:42:34 +0330 +0330

واقعا یه بچه چرا باید به این چیزا فکرکنه

2 ❤️

734414
2018-12-07 22:46:33 +0330 +0330

ببینید میراث خمینی رو… یه نسل مریض که هیچ امیدی به علاجشون نیست… (dash)

2 ❤️

734495
2018-12-08 10:21:48 +0330 +0330

عجب بمال بمالی بود!
دخترتو از بچه گیت رسمأ جنده بودی!
بعضیها جنده به دنیا میان گناه از خودشون نیست!
این تگ خاطرات کودکی شایسته این سایت نیست.

3 ❤️

734517
2018-12-08 14:32:03 +0330 +0330

ادمین جان لطفا این داستانا رو آپ نکن
علاوه بر اینکه اصلا شهوانی نیستن، حال آدمو میکنن تو قوطی :|
آخه بچه 9 ساله رو چه به دستمالی؟
من تا هیجده سالگی فکر میکردم سوراخ ادرار و سکس یکیه -____- اونوقت عاقبتم شد این…

2 ❤️

734853
2018-12-10 11:14:35 +0330 +0330

خوش بحال حسین کاش من جای اون بودم??

0 ❤️

734880
2018-12-10 15:10:00 +0330 +0330

عمو کاندومی کجایی؟
نمیخوای سلام کلفت و آبدار بدی؟

0 ❤️