خاطرات یاشار و اولین سکس

1398/01/19

سلام من یاشار هستم و 24 سالمه تهران زندگی میکنم و جدیدا" این سایت رو دنبال کردم و اکثر داستانهارو خوندم و باتوجه به اینکه منم تجربه سکس و کون دادن زیادی داشتم دلم میخاد هر از گاهی یکی از داستانهامو رو براتون بازگو کنم . البته سعی میکنم که گلچین کنم و خیلی کوتاه باشه تا شما هم خسته نشین.
و موضوع مهمی که اینجا میخام مطرح کنم و شاید خیلی از اعضا همدرد من باشن اینه که آدما هیچوقت اون چیزی نیستن که به دنیا میان بلکه این اجتماع و رفتار و هنجارهای اطرافمونه که در نوع شکل گیری تاثیر بر روی شخصیت مارو عوض میکنند و متاسفانه بنده هم قربانی یکی از این ناهنجاری های اجتماعی بودم که در بچگی سرم اومده و الانم با گذشت 20 سال با این مشکل دارم دست و پنجه نرم میکنم و کاملا" بر روح و روانم تاثییر منفی گذاشته تا حدی که هیچ وقت به ازدواج و تشکیل زندگی فکر نکرده و نمیکنم و گهگاه نیز فکر خودکشی به سرم میزنه.
شمارو بخدا اگر کسی اینجا داستانی رو مینویسه و یا بازگو میکنه فقط بخاطر خالی کردن و سبک شدن قلب و فکر خودش هست و دال بر این نیست که بازگو کردن داستان کون دادن یه پسر افتخار باشه…پس خواهشا به نظرات و صحبتهای اعضا احترام بزارین و کسی رو تمسخر نکنین چون شاید خیلی از پسرای عضو توی این سایت مشکل من رو داشته باشن. و این فرصت رو ازشون سلب نکنین و بزارین اینجا محفلی باشه برای درد دلهای من و امثال من چون میدونین این نوع عارضه توی جامعه ی امروز ما نهی شده و چه بسا جرمش زندان باشه و کسی که به این بلا گرفتار میشه جرات حرف زدن رو حتی با دوست صمیمی خودش نداره و خواهشا" عرصه رو بر دیگران تنگ نکنین…متشکرم
من یادمه وقتی که خیلی بچه بودم حدود 6سال داشتم که هراز گاهی با مامانم میرفتیم خونه همسایه مون و مامانا با هم توی هال با هم حرف میزدن وسرگرم کار خودشون بودن و ما بچه ها رو توی اتاقی میزاشتن بازی کنیم غافل از اینکه چه کارهایی داریم انجام میدیم. و ناگفته نماند من بچگی هام خیلی تپل و خوشکل و بامزه بودم پوست سفید و با موهای لخت و بور با چشای آبی و گهگاه سبز
یه روز که دوباره با مادرم رفتیم خونه همسایه مون طبق معمول دوباره رفتم اتاق تا با سعید بازی کنم سعید یکی دو سال از من کوچتر بود و اکثرا با هم خشت بازی میکردیم و سجاد که برادر بزرگ سعید بود مدرسه میرفت و اون موقع فکر کنم اول دبیرستان بود زیاد مطمین نیستم چون سجاد 10 سال از من بزرگتر بود یه روز که از مدرسه برگشته بود اومد توی اتاق و نشست پیش ما که از بخت بد من سعید خسته شده بود و همونجا یه گوشه خوابیده بود مادر سعید هم مثلا پسر بزرگش رو فرستاده بود تو اتاق مواظب ما باشه غافل از اینکه یک آدم بوالهوس و خطرناک و شیطان صفت رو فرستاده تا از ما مواظبت کنه .
زیاد خاطرم نیست که سجاد چه کارهایی رو با من میکرد اولش همیشه منو بغل میکرد و منو فشار میداد و بوسم میکرد و بعدها تازه فهمیدم که وقتی منو بغل میکرد همیشه کیرشو راست میکرد و از پشت کیروشو از رو شلوار به کونم میمالید تا اینکه یکروز مادر سعید و سجاد اومدن خونه ما و سعید همش بهونه میگرفت و غر میزد و مادرش برگشت به سجاد گفت سجاد سعیدرو ببر سرکوچه بقالی براش پفک بخر و گفت یاشارم ببر، سجاد هر دوی ما رو برد و بعداز خرید پفک برگشتیم خونه و سجاد گفت مامان سعید و یاشارو میبرم پایین تو اتاق بازی کنیم مادرشم از خداش بود و سجاد هر دوی مارو برد خونه خودشون . توی اتاق مشغول بازی شدیم سعید که بهونه مادرشو گرفت برگشت بالا خونه ما پیش مادرش و از چرخ بد روزگار من با سجاد کثافت و شیطان صفت تنها شدم و اون روز و اون لحظه ای کاش دنیا خراب میشد و ما هیچ وقت تنها نمیشدیم و اون کاری که نبایست میشد اتفاق افتاد و متاسفانه سجاد دوباره کیرشو راست کرده بود و با کونم ور میرفت و بعدها فهمیدم که با این کار و لاپایی زدن خودشو ارضا میکنه و هروقت هم که من ناراحت میشدم و یا گریه میکردم فورا یا منو میبرد بقالی و یا از لوازم التحریرش چیزی بهم میداد که آروم بشم اخه میدونست که من عاشق لوازم تحریرم…
با گذشت سه چهار ماه از موضوع روزی سجاد یک مداد تراش رو میزی بزرگ برام خریده بود و بهم هدیه داد مشروط به اینکه برم پایین خونه شون باهم نقاشی بکشیم و منم رفتم و خودمو دادم دست سرنوشت و سجاد بهم گفت دمر بخوابم و از پشت گذاشت کونم و منم خیلی تند و بلند جیغ زدم و دهنمو گرفت و دیگه ادامه نداد و منم خواستم از خونه شون برم اما نمیزاشت و هر بار چیز جدیدی بهم میداد و ارومم میکرد و ازم قول گرفت که به کسی نگم وگرنه همه هدیه هاشو ازم پس میگیره منم در عالم بچگی خودم بهش قول دادم به کسی نگم . دوباره بعدها همان داستان شروع شد و اینبار سجاد گفت ببین یاشار جان انقد خوبه بکنمت اگر اجازه بدی کیرمو بکنم کونت هر روز برات از مدرسه بیام کادو میخرم منم قبول کردم و تن به ذلت و خفت و خواری دادم و حاضر شدم به سجاد کون بدم سجاد البته کیرش اصلا کلفت نبود خیلی باریک و کوتاه بود ولی بازم دردم گرفت و همان داستان های اولی تا اینکه چندبار در ماهها آتی همه ش اینکارو میکرد و منم متاسفانه هم کونم آزاد شده بود و هم دوس داشتم و یاد گرفته بود …
و این موضوع باعث شد که سرنوشت بدی و سیاهی برای من تو زندگی رقم زده شده و من با این لکه ننگی که باعث و بانی آن بزرگترها و همچنین تربیت خوب و سالمی که باید بین خانواده ها و بچه هاشون باشه وجود نداشت بود باید تا اخرین روز زندگیم باهاش دست و پنجه نرم کنم چرا که منم دوست داشتم شخصیتم مثل بقیه ادما نرمال باشه و مثل یک مرد عادی تشکیل زندگی بدهم و دنبال کارای عادی و روزمره خودم باشم اما با دامنگیر شدن به این موضوع و الوده شدن روح و روانم با این مشکل دیگه هیچ وقت من مثل یک فرد طبیعی نمیتونم به زندگی خودم ادامه بدم و شاد باشم …این داستان که براتون گفتم نقطه آغاز تمام بدبختی های من و شروع کون دادنم بود که هنوزم که هنوزه بعد از 20 سال نمیتونم خودمو کنترل کنم و همیشه دنبال رفع نیازهای جنسی خودم سراغ مردایی میرم که دوس دارن پسر بکنن و خودمو میدم دستشون تا هرکاری که دوسدارن باهام انجام بدن و بااین کار بلکه کمی از عقده ها و نیازهامو براوره کرده باشم . ناگفته نماند از زمانی که من تازه فهمیدم که توی چه منجلابی افتادم و چه بلایی سرم اومده همه تقصیرهارو از چشم دوتا خونواده میبینم .من وقتی به سن 15 سالگی رسیدم تازه حساسیت این موضوع رو درک کرده بودم وتازه فهمیده بودم چه عواقب سختی در انتظارم هست .
تا وقتی که برزگتر شدم و عقلم کامل شد تازه فهمیدم که من یک پسر هستم و با مشکل لواط دارم دست و پنجه نرم میکنم و به خودم قبولوندم که اره من یک پسر گی هستم و معتاد به کون دادن شدم. غافل از اینکه این موضوع انتخاب من نبوده و چیزی بوده که به زور بر من تحمیل شده .و الان حدود 6ساله که تنها و دور از خانواده زندگی میکنم و اصلا با هیچ کس از اعضا ی خانواده م ارتباطی ندارم چون باعث بدبخت شدنم مادرم بوده که بی توجه بوده نسبت به من در زمان بچگی هام.
امیدوارم روزی برسه که تو اجتماع این معظل ریشه کن بشه و از تمامی دوستانی که همدرد من هستن و یا مشابه درد من رو دارن دلجویی میکنم وعذر خواهی بابت طولانی شدن مطالب .
در ادامه بازم خاطرات دیگری که بعضی از مردها منو بزور وادار به اینکار کردن رو براتون بازگو خواهم کرد…منظر داستانهای بعدی من باشن…دوستون دارم عاشقتونم …خدانگهدارتون

نوشته: یاشار


👍 3
👎 3
18217 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

759579
2019-04-08 20:10:02 +0430 +0430

خب این یکم واقعا تاسف برانگیزه من واقعا متاسفم ببین عزیزم بهرحال تو انسانیو انسان اراده داره و میدونی کع غیر ممکن و ممکن میکنه تو میتونی اینکارو ترک کنی میتونی از خودت دفاع کنی فقط کافیه نخای یبار با یه دختر باش تا ببینی چقد لذت بخش تره من اولین نفر بودمو اولین لایک

1 ❤️

759595
2019-04-08 20:42:19 +0430 +0430

ماهی رو هروقت از اب بگیری تازس تلاش کن مطمئنا میتونی کنار بذاری یکم اراده میخواد

0 ❤️

759618
2019-04-08 21:36:10 +0430 +0430
NA

امیدوارم با مشکلت کنار بیای و بکر خودکشی ب سرت نزنه خودتو تغییر بده

0 ❤️

759713
2019-04-09 06:04:11 +0430 +0430

این اتفاق برای خیلی از پسرها افتاده من خودم روز۱۳بدر یه چیز شنیدم شاخ در اوردم یکی از پسرهای اشنای خودم شوهر خالش از سن۶سالگی بهش تجاوز کرده الان که۲۳ساله شده امد همه چیز یدفعه گفت اول همه مسخره میکردن ولی وقتی حرفاش تموم شد تازه پی به عمق فاجعه بردیم آقا مواظب بچه های خودتون باشید با هیچ کس تنها نزاریدشون که کون شیرین وکون کونا حریص

2 ❤️

759721
2019-04-09 06:44:31 +0430 +0430

چشماي آبي و گه گاه سبز !؟

يعني رنگ چشمات عوض ميشد !؟

0 ❤️

759849
2019-04-09 16:15:18 +0430 +0430

متاسفم برات… دردودل خواستی بیا پی وی

0 ❤️

760078
2019-04-10 11:16:27 +0430 +0430
NA

واقعا بعضیا از ادم بودن فقط اسمشو دارم

0 ❤️

760140
2019-04-10 19:42:06 +0430 +0430
NA

سلام،،،از این متنی که نوشتی و خوندم فهمیدم واقعا انسان با فرهنگی هستی و البته درد کشیده،،،،،خوشحال میشم در ارتباط باشیم

0 ❤️