خاطره از خونه فرار کرد (۱)

1401/05/05

زنگ زد بهم
_الو محمد کجایی
+سلام بیرونم چیشده؟
_از خونه فرار کردم اومدم سمت خونه شما تورو خدا زودتر بیا کسی نبینه
پای بساط مشروب بودیم با دوستامون و تازه ماشینم و فروخته بودم چون بدجوری بدهکاری فشار اورده بود گفتم گور باباش یه چند وقت دیگه دست و بالم باز میشه میخرم
به رفیقم گفتی علی پاشو یه مشکلی هست برسون منو خونه
تو کل راه تو این فکر بودم که الان این و کجای دلم بذارم دختره شیطون و بانمکی بود ولی بی نهایت سر به هوا
رسیدم دره خونه زنگ زدم بهش
+الو خاطره کجایی؟
_بالای کوچه پشت دیوار
کوچه ما یه کوچه تنگ و تاریک بود که اول کوچه یه ساختمون عقب نشینی کرده بود و یه L درست کرده بود
رفتم اونجا دیدم پشت یه ماشین نشسته تا من و دید دویید بیرون و بغلم کرد و گفت محمد خیلی ترسیدم
دختر تو مگه چند سالته ک از خونه فرار کردی؟ مگه بهت نگفتم هر مشکلی داشتی زنگ بزن به من
_بابام اومده بود خونه باز دوباره داد و بیداد بخدا من اصن کاریش نداشتم بهم گفت چایی بده داشتم میرفتم که پاشد به زدن من همه بدنم درد میکنه
دستشو گرفتم و بردم تو خونمون یه خونه قدیمیه دوطبقه با یه حیاط بزرگ چنتا درخت و کلی شمشاد بلند که هر دو طبقه مستاجر بودیم
بین طبقه ها یه انباری تقریبا 5 یا 6 متری بود که موکت انداخته بودم و اونجارو کرده بودم اتاق مثلا
+خاطره بشین پشت این شمشادا تا برم ببینم چ خبره صدات در نیاد لطفا
رفتم داخل و با پدر مادرم سلام کردم مادرم طبق معمول پشت چرخ خیاطیش بود و داشت دوخت و دوز میکرد بابامم داشت لباس میپوشید که بره بیرون
با رفتن پدرم تو حیاط گفتم ای داد الان میبینتش و باز من با اینا داد بیداد دارم
اخه یه انگل تو خانواده بود اونم من بودم از دعوا و لات بازی گرفته تا جای کارد قمه و عرق خوری کلا تو خانواده من درس عبرت بودم واسه بقیه
ولی خداروشکر خاطره برای اولین بار تو کل زندگیش حرف گوش داده بود و ساکت بود
رفتم برشداشتم گفتم بدو بریم تو اون اتاقه فقط بی صدا که جفتمون امشب پارک خواب نشیم
تا وارد انباری یا همون اتاقکی که ساختم شدیم یه نفس راحت کشیدم درش کاملا چوبی بود ولی دیوار ی پنجره قدی بزرگ داشت که با روزنامه پوشونده بودم گفتم بهش میرم یکم اب و وسیله بیارم توام راحت باش تا بیام
وقتی برگشتم برق و روشن کردم دیدم مانتو و شلوارش و در اورده اخه تابستون بود و گرم اونجا هم کولر نبود دوتا دونه از این پنکه کوچولوها که تو پیکانا میذارن داشتم اونجا دقت که کردم دیدم راست میگه بازو و رون پاهاش کبوده معلومه حسابی زدتش
اخه چ مرگته مرد حالا چون پسر دار نشدی باید بکشی دختره رو؟
رفتم اب و دادم بهش خورد و بلند شد بغلم کرد و لبش و گذاشت رو لبم
اندامش حرف نداشت لعنتی رون های پر قد تقریبا بلند و سینه های برجسته
فشارش دادم به خودم و لباش و اروم گاز گرفتم
سرشو کشید عقب و تو چشام نگاه کرد
_همه محل میگن از تو لا اوبالی تر نیست ولی هیچکدوم نمیدونن چقدر مرام داری و چقدر مردونگی حالیت میشه
فقط زل زده بودم تو چشماش
+مادرت میدونه اومدی پیش من؟
_نه ب هیچکس هیچی نگفتم دیگه خسته شدم
+نگرانت میشن الان دختر اون مادر چه گناهی کرده مگه
_نگران؟ من و ب قصد کش میزنن کیو دیدی دختر 17 سالشو با سیم بزنه ک اونا میزنن؟
دیدم باز اشک تو چشماش جمع شد بغلش کردم و گفتم باشه حالا الان اروم باش تا ببینیم باید چیکار کنیم
_محمد؟
+جانم
_مستی خیلی؟
+چطور مگه؟
_دهنت خیلی بوی الکل میده
+اره داشتم عرق میخوردم که زنگ زدی
_میگن ادم مست میکنه هیچی حالیش نمیشه ولی من بهت اعتماد دارم چون جز تو کسی و ندارم و جز اعتماد بهت چاره ای ندارم
یه پوز خند نثارش کردم و گفتم ببین من لخت این تنم دیدم ها دختر بچه
ولی حالم خوبه اونقدری بد نیست که بخوام بلایی سرت بیارم
_لختشو دیدی اره کامم گرفتی ازش ولی میترسم همچنان
نذاشت حرف بزنم دیگه بازم لبشو گذاشت رو لبمو خودشو چسبوند بهم دستاش دور کمرم قفل شد و محکم کرد من و ب خودش
از پشت دستمو گذاشتم رو باسنش لعنتی چقدر هم نرمه این دختر اروم لبام و گذاشتم رو گردنش که خیس عرق بود و دستامو رسوندم به سینه هاش هولش دادم عقب و چسبید به دیواره بغل در لبخند زدم بهش و تیشرتشو با کمک خودش در اوردم و از روی سوتین نوک سینشو گاز گرفتم
دو باره قبلی تو این مرحله چشاش خمار میشد ولی ایندفعه چشماش و بسته بود و دستش لای موهام بود سوتینشو زدم بالا و افتادم به خوردن شورتش خیس بود نمیدونم عرق کرده بود یا ترشح واژنش بود شرتش رو درش اوردم دیدم بله کش اومد خانوم خیس کرده
پشت کرد بهم و یکم باسنش و داد عقب تر ن اون دوست داشت بخوره نه من با اون همه خیسی
یه چند دقیقه ای مشغول بودیم که یهو بابام از پایین صدام کرد
محمد _محمد اوی با توام کرم شدی بیا پایین کارت دارم

ادامه دارد…

نوشته: Mamad7313


👍 11
👎 2
17101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

887211
2022-07-27 02:21:08 +0430 +0430

دوستای خوبم اولین داستانمه که مینویسم چند بارم رو خوانی کردم غلط املایی داشت شرمنده
مورد توجهتون بود ادامش میدم❤️❤️

5 ❤️

887340
2022-07-27 23:51:05 +0430 +0430

بسلامتی

1 ❤️

887387
2022-07-28 06:44:39 +0430 +0430

تو اگه مرام داشتی می فرستادی خونش فرداش هم هر طوری بود میرفتی خواستگاریش بله رو میگرفتی

1 ❤️

887438
2022-07-28 17:30:09 +0430 +0430

Reza6364
شما اجازه بده تازه قسمت اولش بود بعدشم داستانه داداش واقعی نیست❤️

0 ❤️