خاطره اولین سکس، با دختر خاله دبیرستانی (۱)

1401/04/17

این داستان مربوط به ۱۴ سال پیشه ، زمانی که سال آخر دانشگاه بودم ، ،دختر خاله ای داشتم که هنرستان درس می خوند و داشت برای کنکور آماده میشد، خودش درسخون بود ، ولی درس‌های ریاضی و فیزیک نیاز به رفع اشکال داشت ، درآمد پدرش در حدی نبود که بتونه براش کلاس تقویتی بگیره ، خاله‌ام با من صحبت کرد که هر وقت بیکار بودم باهاش ریاضی و فیزیک کار کنم تا تو این درس‌ها هم قوی بشه ، منم قبول کردم ، به تشخیص من قرار شد اول ریاضی رو کار کنیم ،رشته های فنی، ریاضی سنگینی ندارند ، تو دو ماه میشه جمعش کرد ، آموزش شروع شد و هفته ایی چند جلسه هماهنگ میکردم یا اون می اومد خونه ما یا من میرفتم خونه اونا ، در تمام جلسات هم خانواده هامون در منزل حضور داشتن ، شوهر خالم کارگر یه شرکت بود که شیفت چرخشی هفتگی روزانه_شبانه داشت ، من معمولاً عصرها یا شب ها رو هماهنگ میکردم چون وقت آزادم اون موقع ها بود ، قاعدتاً هفته ایی که شوهر خالم شب‌کار بود اگه من خونه خاله‌ام بودم شب همونجا می موندم اگه دختر خاله‌ام هم خونه ما بود شب می موند و تا دیروقت باهاش کار میکردم ، چون باباش نبود که گیر بده ،… ، همه چی طبیعی پیش می‌رفت و جلسات کاملاً آموزشی بود تا اینکه یه شب که دختر خاله ام خونه ما بود و تا دیر وقت داشتم باهاش کار میکردم ، حدود ساعت ۲_۳ شب بود که من یه مسأله بهش دادم و گفتم اینو حل کن تا من برم آب بخورم برگردم ، رفتم آشپزخونه آب خوردم متوجه شدم همه خواب خوابند ، (خانواده هر دوتامون ۶ نفره بوده ) برگشتم رفتم تو حیاط کمی قدم زدم رفتم دستشویی ،برگشتم ببینم دختر خاله چکار کرده با مسأله ، وقتی اومدم تو اتاق، دیدم دمر دراز کشیده دستاش رو گذاشته زیر سرش و چشماش رو بسته که یه چرتی بزنه ، من قدم ۱۷۶ با وزن ۷۵ هستم و قد دختر خالم ۱۵۵ با وزن ۵۵ هر دو هم سفید برفی هستیم ، اون شب یه ساپورت بنفش پاش بود و یه بلوز آستین کوتاه تا زیر باسن ، اینطوری که دراز کشیده بود و دستاشو آورده بود بالا ، بلوزش اومده بالا تا رو باسنش ، من چشمم افتاد به باسن برجسته اش ، همونجا وایسادم و فقط نگاه میکردم ، باز برگشتم تا مطمئن شم که همه خوابن ، وقتی مطمئن شدم دوباره برگشتم تو اتاق ، و در اتاق رو بستم ، مث خودش کنارش دراز کشیدم و آروم شروع کردم موهاشو نوازش کردن ، آروم کنار گوشش ازش پرسیدم دیگه نمی خوای بخونیم می خوای بخوابی ؟ با خواب آلودگی گفت نمی‌دونم خوابم میاد ، منم همینجور موهاشو نوازش میکردم ،اونم سرش رو دستاش بود چشماش هم بسته ،دوباره دهنم بردم کنار گوشش شروع کردم قربونش صدقه اش رفتن و بیشتر دست تو موهاش کشیدن ، لبامو بردم پایینتر چندتا بوس آروم گونه‌شو کردم ، هیچی نگفت ،منم ادامه دادم و بوسه‌ها رو بیشتر و بیشتر کردم ، گونه،زیر گلوش ، گوشش ، پشت گوشش ، پشت گردنش بوس میکردم و با لبام می خوردمش … همزمان هم با دستم موهاشو نوازش می کردم ، یه لحظه چشماشو باز کرد، پر بود از خواهش و هوس ، همینطور که با چشمهای نیمه بازش با عشوه گری نگام میکرد من بازم بوسیدم و بوسیدمش و نوازشش کردم … آروم لبمو لغزوندم سمت لبش ، لبش که رو کتاب بود رو شروع کردم با لب و زبونم لباشو خوردن و لیسیدن و بوسیدنش ، اون منو نمی بوسید هیچ کاری نمی کرد فقط ثابت مونده بود و با چشماش که پر خواهش بود نگام میکرد ، من همینطور که داشتم لبش رو می‌خوردم با دستم که تو موهاش بود رفتم رو شونه‌هاش و کمرش رو نوازش کردن ، هنوز دوتامون دمر کنار هم دراز کشیدیم … صورتم رو چسبوندم به صورتش که مجبور بشه صورتش رو از رو کتاب بلند کنه، صورتش رو که بلند کرد محکم لبو به لبش چسبوندم و زبونم رو کردم تو دهنش اونم آروم شروع کرد لب منو خوردن و زبون تو دهن من کردن ، حالا بدنم از بغل کامل به بدنش چسبیده ، گرمای همدیگه رو حس می‌کنیم دوتامون اولین باره که بعد بلوغ این کارها رو میکردیم ، همه میدونین هیجان اولین بار هیچوقت تکرار نمیشه ، لبمو از لبش جدا کردم یه نگاه به باسنش انداختم تا بلوزش کامل اومده بالا و باسنش آماده مالشه ، خودم به بغل دراز کشیدم با دستم شروع کردم مالوندن باسنش از رو شلوار خوب که مالوندنش، کیرم رو تو شلوارم جابجا کردم که مستقیم بشه ، یه دفعه دختر خالم نگاه خشتکم کرد دید کیرم زده بالا ، با نگرانی گفت: تو رو خدا درش نیاریا … گفتم نه می خوام همینطوری بذارمش وسط باسنت کمی روت بخوابم گفت باش ،منم رفتم رو باسنش … روش خوابیدم همزمان دستام بردم زیر سینه‌اش ممه هاش رو گرفتم و شروع کردم مالوندن و گردنشو خوردن … باسنش خیلی نرم بود کیر منم خیلی سفت شده بود برگشت گفت این سفتی و بزرگی باید همش بعد ازدواج بره داخل ؟ گفتم آره ، با یه نگرانی گفت خیلی سخته ولی خوشم هست ، نه؟ گفتم آره ، آروم آروم می‌کنیم که دردت نگیره و خیلی خوشت بیاد، دیگه داشت نزدیک اذون صبح میشد و ممکن بود بابام هر لحظه بیدار بشه، برای آخرین مالش ‌های سحرگاهی شروع کردم محکم به باسنش ضربه زدن، همزمان ممه‌هاشم محکم مالوندن، لبشم کردم تو دهنم، زبونمم کردم تو دهنش ،داشت خوش میشد که … صدای در اتاق بابام اومد … سریع بلند شدم … اونم بلند شد… خودمون درست کردیم … بابام رد شد رفت تو حیاط ما هم نشستیم پای کتابها …بابام اومد در اتاق باز کرد … گفت آفرین هنوز درس می خونید ما هم با سربزیری گفتیم بله! و رفت برای نماز … دختر خالم که دید بابام بیداره دیگه نمی توانم کاری کنم گفت نشونم بدش … گفتم تو هم نشونم میدی ، گفت آره ، منم کیرمو که هنوز تو شلوارم شق شق بود درآوردم و روبروش گرفتم … اولین بارش بود از نزدیک کیر میدید… گفتم با دستت بگیرش باهاش ور برو … کمی با دوتا دستش کیر ۱۵ سانتی منو نوازش کرد گفت هم ترسناکه هم عزیزه … خم شد چندان بوس سر کیرم رو کرد … کیرمو انداختم تو شلوار … بهش گفتم حالا تو نشونم بده … گفت ممه فقط … گفتم نه اونجا رو هم می خوام ببینم … مکثی کرد گفت ببین کسی نیست… نگاهی به بیرون انداختم تا کسی نیست بابام هم دوباره رفته بود خوابیده بود … دکمه بلوزش رو باز کرده دوتا سینه مرمری تو یه سوتین آبی آسمونی … واقعا رویایی بود … نوک یکیش رو درآورد نشونم داد منم خم شدم کمی با زبونم لیسش زدم و بوسش کردم … سینه اش انداخت تو سوتین دکمه های بلوزش بست … من طرف در اتاق نشسته بودم ،گفت بیا این طرف تا من برم پشت در نشونت بدم … جابجا شدیم…گفت چی نشونت بدم؟ گفتم دوتاش گفت هم جلو هم عقب ؟ گفتم آره …شلوار و شورتش با هم کشید پایین … باسنش رو داد طرف من، دولا شد با دستاش لاش رو باز کرد… بیشتر از اینکه کیرم شق بشه دهنم آب افتاده بود … یه کُس سفید وسط صورتی با یک سوراخ کون صورتی ، وسط یه باسن سفید ژله ایی… این کردن نداشت فقط خوردن و لیسیدن داشت … می خواستم بوسش کنم و زبونش بزنم که نداشت، شلوار رو کشید بالا منم رفتم تو کفففف… گفت قول میدی همیشه مال هم باشیم گفتم قول میدم … واقعاً همون موقع دل رو باختم اما سرنوشت چیز دیگه ایی رقم زد … هفته بعدش هم هماهنگ کردم که قرار شد برم خونشون … دل تو دلم نبود تا رسیدم خونشون …رفتیم تو اتاق شروع کردیم … ولی همه اینبار بیدار بودن و نمیشد کار جدیی کرد فقط بوس های یواشکی رد بدل شد تا ساعت ۱۱ شب که خالم اومد گفت ما می خوایم بخوابیم بقیه اش بذارین برای فردا ،مامانت هم زنگ زده تا شاهین برگرده خونه … منم با کوله‌باری از حسرت سوار موتور شدم برگشتم خونه … ۳ روز بعدش شوهر خالم روزکار بود … شب درس‌های دانشگاه خودم رو جلو انداختم … فرداش با دخترخاله ام هماهنگ کردم که برم خونشون … ولی اینبار صبح رفتم … شوهر خالم سرکار بود ، بقیه همه مدرسه و دانشگاه بودن ، فقط خاله‌م بود و دختر خاله‌م … خالم تو هال نشست ما هم اتاق روبروش … اینبار نمیشد در اتاق رو ببندیم ،چون کسی نبود که سروصدا باشه … بهانه‌ایی نبود پس نشستیم منتظر فرصت مناسب … لاجرم درس رو شروع کردیم … حدود ۱ ساعتی گذشت … که فرصت ایجاد شد … زن همسایه اومد گفت فلانی که فروشگاه خونگی داشت جنس جدید آورده بیا تا بریم که به بهتریناش برسیم … خاله‌ام یه کم دودل شد … ما رو تنها بذاره یا بره دنبال جنسا … رو کرد به دخترخاله م گفت بیا بریم جنسا ببینیم و بخریم برگردیم شاهین منتظر می مونه تا برگردیم …من برای اینکه چیزی تابلو نشه گفتم مشکلی نیست منتظر می مونم ، دختر خالم گفت ما کلی عقبیم مامان بذار عصر با هم بریم … همشو که نمی برن… خالم گفت نه تا عصر دیره من برم زود برمی‌گردم … خالم با زن همسایه شون رفت که زود برگرده … در حیاط که بسته شد … دختر خالم گفت مامانم هر وقت می‌ره پیش این فروشگاه خونگی ۲_۳ ساعت طول می‌کشه تا برگرده… بعدش هم گفت : فقط رو لباس ، می اون شب خونتون ، به هیچ‌وجه نشون دادن و اینا هم نیست ، نه تو دربیار نه من … اگه قبولته باشه … گفتم قبوله … رفتم نشستم کنار دیوار هال که در حیاط پیدا باشه … گفتم بیا بشین تو بغلم … نشست تو بغلم، شروع کردیم به لب گرفتن و زبون همدیگه رو خوردن … ایقد باهاش لب گرفتم و گردنش و گونه هاش، گوشهاشو رو بوسیدم و قربونش رفتم که چشماش باز خُمار شد … شروع کردم مالوندن سینه هاش ، از زیر بلوزش دستم برم داخل لباسش ،سوتینش انداختم بالا ، شروع کردم دو دستی سینه هاشو مالوندن … همینطور مدام دارم گونه ها و لبشو بوس میکنم ، سینه هاشم می مالم… یهو گرفتم خوابوندمش رو زمین ، بلوزش زدم بالا شروع کردم سینه هاشو خوردن دوتا سینه سفید ، اناری دختر ۱۷ ساله ،ایقد خوردمش و لیسیدمش و بوسشون کردم که حشری شد بهم گفت محکم تو بغل بگیرم فشارم بده … منم از زمین بلندش کردم محکم از پشت بغلش کردم و کیرمو چسبوندم به کونش سینه هاشم تو دستم و فشارش میدادم … الکی گفتم شلوارم تنگه کیرم بلند شده داره دردم می‌کنه تا کیرم رو در بیارم که دردم نکنه … قبول کرد … کیرم رو آوردم ،گفتم نگاش کن … گفت نکنم بهتره … موهاشو دم اسبی بسته بود … موهاشو گرفتم رو زانو نشوندمش … خودم اومدم جلوش شروع کردم کیرمو تو صورتش کشیدن … بهش گفتم زبونت رو دربیار مث بستنی لیسش بزن …دو دستی گرفتش ، باهاش ور میرفت ، لیسش میزد و بوسش میکرد براش توضیح دادم اینطوری ساک بزن تا دندونت بهش نخوره … شروع کرد ساک زدن ولی نمی‌توانست ته حلقش کنش داخل … عادت نداشت… میکردم تو دهنش تا نفسش بند بیاد، بعد در می آوردم …‌‌کیرم که از آب دهنش خیس میشد می‌کشیدم تو صورتش … چشماش یه جوری شده بود باورش نمیشد دارم اینکارا باهاش انجام میدم ، دوباره خوابوندمش کیرم گذاشتم وسط سینه‌هاش ، بالش گذاشتم زیر سرش گفتم وقتی کیرم وسط سینه‌ات میاد بالا ، دهنت باز کنه تا بره تو دهنت … چند دقیقه وسط سینه‌اش زدم… و کیرمو کردم تو دهنش و با زبونش کلاهکش رو لیسید … از رو سینه اش بلند شدم ور خوندمش ،دمرش کردم ، دستم رفت که شلوار بکشم پایین ، شلوارش محکم گرفت که پایین نکشم ، دستاشو از شلوارش جدا کردم ،محکم پشت کمرش گرفتم ، شلوارش رو پایین کشیدم ،اوووف ، حالا می تونستم کُس و کون رویایی که اون شب دیده بودم رو بخورم و بلیسم … چرخوندمش سمت در حیاط گفتم از لای در هال مواظب در حیاط باش ، گفت شاهین تو رو خدا ، من می ترسم … گفتم نترس می خوام لیست بزنم ، صورتمو چسبوندم به باسنش ، با دستام شروع کردم به نوازش و مالش باسنش ، با دهنم هم شروع کردم به کُسش رو خوردن ، به جرأت میگم هیچ چیزی بعد از اون، مزه خوردن کُس دختر خاله‌ام رو بهم نداد ، یه بالش گذاشتم زیر شکمش ، باسنش اومد بالا …و شروع کردم ادامه لیسیدن کُسش ، میلیسیدم ، زبون میکردم توش ، بوسش می کردم و با لبام می خوردمش ، سرمو از وسط کونش بلند کردم همزمان اونم سرشو برگردوند ، به هم نگاه کردیم ، با چشماش انگار می‌گفت مرسی بیشتر برام بخور … دوباره شروع کردم به خوردنش،همینطور ادامه دادم اومدم بالاتر تا رسیدم به سوراخ کونش … با زبون شروع کردم لیسیدنش ، کلی لیسش زدم ، بوسش کردم ،زبونمو فشار دادم توش … گفت خیلی خوشه … گفتم رو زانوهات خم شو قُمبُل کن تا برات حساب بخورمش ، باز چرخوندمش که وقتی سرشو یه‌وری میذاره رو زمین چشمش به در حیاط باشه … شروع کردم به خوردن و لیسیدن کون و کُسش به طور همزمان… صدای ناله اش بلند شد… اونقدر خوردم که خودش گفت بسه دیگه… تا پاش رو صاف کرد…رفتم جلو صورتش کیرمو کردم تو دهنش، یکی دو دقیقه برام ساک زد کیرم که خیس شد و پریدم رو باسنش… دستمو گذاشتم رو کمرش و محکم موشو گرفتم گفتم نمی کنم توش می خوام لاپای بزنمت، کیرمو گذاشتم وسط روناش ، لای کُسش می رفت و می اومد …۱۰ دقیقه وسط روناش تلمبه زدم ، همزمان هم لباشو می خوردم و زبون تو دهنش می کردم ، از روش بلند شدم که طاق‌بازش کنم روش بخوابم که صدای در حیاط اومد ، سریع بلند شدم کیرمو انداختم پشت کِش شورتم و نشستم پشت کتابا ، دختر خالم همه چیش بهم ریخته بود رفت تو دستشویی که اونجا خودشو بشوره و لباساشم درست کنه . خاله‌ام اومد تو سراغش رو گرفت گفتم نمی‌دونم پا شد رفته تو آشپزخونه آب بخوره ، کلی هم خرید کرده بود گذاشت تو هال که نشونمون بده… دختر خالم اومد نشست برای ادامه درس خوندن… یواشکی می‌گفت چقدر کُس کونمو باحال می خوردی ، خیلی خوش بود، خوب شد شلوارمو کشیدی پایین نمی‌دونستم می خوای اینکار رو کنی خیلی خوش بود، گفتم همش انجام نشد که خیلی کارهای دیگه می خواستم کنم، دیدم خالم حواسش نیست کیرمو از تو شلوار نشونش دادم گفتم باید آبش بریزه تا بخوابه … گفت چطوری می‌ریزه گفتم بار بعدی نشونت میدم… دیگه نتونستیم حال درست درمونی کنیم ، همش فقط بوس و لب بود و بغل ،اونم برای چند لحظه کوتاه و یواشکی … تا رسیدیم به مرداد که آخرین ماه قبل از کنکور رشته های فنی بود، امتحان رشته های فنی شهریورماه است ، دوتا اتفاق خیلی خوب افتاد ،ولی اینکه داییم کارمند بانک بود یکسالی بود ازدواج کرده بود اومد به من گفت ما می خوایم بریم مسافرت ، یه ۱۵ روزی نیستیم ،برات مقدوره کلید بدیم تو مواظب خونه باشی گفتم بله ، مشکلی نیست ، دومی اینکه دختر خالم رفت با یه پشتیبان کانون آشنا شد یه جلسه مشاوره باهاش گرفت بعدش هر وقت می خواست بیاد پیش من می‌گفت می خوام برم مشاوره … این شد که ۱۵ روز عسلی شروع شد… روز اول که خونه داییم بودم ،دختر خالم گفته بود میره کانون مشاوره ، بعد می‌ره خونه دوستش با هم درس بخونن عصر برمیگرده ، یعنی تمام روز می خواست پیش من باش ،وقتی اومد نمی‌دونستم چکارش کنم ، هیچ استرسی نداشتیم ،دیگه نمی خواست نصفه نیمه لخت بشی ،دیگه نمی خواست آروم حرف بزنیم ، دیگه نمی خواست مواظب در باشی تا کسی نبینه … دوتامون لخت لخت شدیم … روبروی هم وایسادم همینطوری همدیگه نگاه میکردیم بعدش رفتم طرفش بغلش کردم دورش دادم انداختنش رو تخت زن داییم و خودمو انداختم روش از لبش لیس میزدم و می خوردم تا سوراخ کونش ،دوباره از سوراخ کونش لیسش میزدم تا لبش، ایقد اینو تکرار کردم و بالا پاینش کردم که کل بدن سفیدش قرمز شد… برعکس خودم خوابوندمش کیرمو کردم تو دهنش ، کُسشو کردم تو دهنم ،با زبون از کُسش میرفتم تو سوراخ کونش از سوراخ کونش می اومدم کُسش ً.اونم یاد گرفته بود کیرمو میکرد تو حلقش تف غلیظ ته خلقش به کیرم می‌چسبید می کشید بیرون با زبونش دورش میداد دوباره میکردش تو حلقش … چند ساعت فقط رو تخت زن داییم همدیگه رو لیسیدیم…چندتا آبیمو خوردیم کمی انرژی بگیریم… تو دراور زن داییم یه وازلین بود یه اسپری بی‌حسی …فهمیدم برای کون کردنه … دختر خالم گفت به شرطی میدمت که هیچ دردم نکنه ، اگه درد کرد نمی خوام ، گفتم باشه ، قول میدم دردش خیلی کم باشه … طاقباز خوابوندمش دو پاش رو جمع کردم تو شکمش ، یه بالش گذاشتم زیر پایین کمرش که کونش بالا باشه ، لپ‌های کونش که خوب از هم باز شد اول کلی براش لیسیدمش بعدش اسپری بیحسی رو اسپری کردم تو سوراخش ، کمی هم اطراف سوراخش زدم ، فقط دستم رو گذاشتم رو کُسش که به کُسش اسپری نخوره فقط به سوراخ کونش بخوره … چند دقیقه صبر کردم تا بیحس بشه بعد شروع کردم کونش رو وازلین کاری کردم ، اول یه انگشتی بعد دو انگشتی خوب کونشو باز کردم و داخل و بیرونش رو چرب کردم … دوباره کیرمو دادم دهنش گفتم بخورش تا خیس بشه وقتی خوب خوردش یه کم اسپری زدم زیر گردن کیرم چند دقیقه صبر کرد تا بیحس بشه ، اونم وازلین زدم رفتم سراغ سوراخ کون دختر خاله سفید برفیم…سر کیرمو گذاشتم در سوراخش شروع کردم به عقب جلو کردنش … گفتم هر جاش درد کرد بگو … نصف کیرمو کردم داخل گفت کمی درد دارم … فهمیدم خوب بیحس شده و راحت میشه تا ته کردش داخل … ۱۰ دقیقه با همون نصفش تلمبه زدم، کونش که جا باز کرد تا ته کردم داخلش …اول همینطوری کردم ، بعدش داگ استایلش کردم که می‌گفت خیلی می‌ره داخل حالم بهم میخوره … بعدش دراز کشیدم ، روش نشست خودش تلمبه میزد ، بعدش دمر خوابوندمش روش خوابیدم که هم میکردمش و هم نوازشش میکردم بوسش میکردم حدود یکساعتی یا بیشتر کیرم کامل تو کونش ، وقتی درآوردمش تا سوراخ کونش قرمز قرمز شده فهمیدم بعدش که بی حسی بره خیلی درد می‌کشه دلم براش سوخت تو بغل گرفتمش و ایقد بوسش کردم و قربونش رفتم که نگو گفت چی شده گفتم سوراخ کونت اینجوری شده امشب دردت می‌کنه دلم برات سوخت … خودشو عزیز کرد اومد تو بغلم گفت اشکال نداره تحملش میکنم … به بغل خوابوندمش خودم پشتش قرار گرفتم کیرمو گذاشتم وسط روناش ،پتو انداختم رو خودمون هم قربونش میرفتم بوسش میکردم هم لاپایی میزدمش… دو سه ساعتی همینطور تو بغلم بود و با هم ور می‌رفتیم…دستش رو آورد پشت کیر منو گرفت شروع کرد مالوندن ، بعد همون رو بغل که خوابیده بود کونش رو قمبل کرد کیر منو گذاشت در سوراخش گفتم بکن تا آبت بیاد نشونم بده آبش چطوریه … گفتم باید محکم بکنم تا آبم بیاد امشب دردت زیاد میکشی … گفت اسپری با خودم می برم مسکنم می خورم … نگران نباش …دوست دارم آبشو ببینم … شروع کردم تلمبه زدن اول آروم و بعد کم کم تندش کردم که آبم سریعتر بیاد … دمر خوابوندمش یه بالش گذاشتم زیر شکمش و بعد رفتم رو کونش ، نیم ساعت تلمبه زدم تا آبم اومد پتو کرده بود تو دهنش … کیرمو محکم گرفتم که آبم نریزه تو کونش گفته بود می خوام ببینمش ،گفتم کجا بریزم که ببینی … گفت کمیش بریز تو دستم بقیه بریز رو صورتم ، آوردمش پایین تخت رو زانو نشوندمش کمیش ریختم تو دستش بقیش رو پاشیدم رو صورتش … ریختن اب کیر رو صورت رو خودم قبلاً بهش گفته بودم ، گفتم میشه بریزی تو دهن که باید قورتش بدی یا با زبون باهاش بازی کنی ، یا بریزم رو صورتت یا بریزم رو سینه هات یا بریزم تو کونت … گفته همشو برام انجام بده تو این چند روز که میام اینجا … گفتم باشه … عصر که از پیشم رفت انگار قلبم داشت ازم جدا میشد …فردا صبح نیومد ، عصرش اومد ، گفت خیلی درد داشته بخاطر این نتونسته بیاد بیرون . گفت با کلی مسکن و اسپری بیحسی ومده بیرون ، الانم خوب نیست، گفتم بذار نگاش کنم ببینم چی شده … دیدم یه سمت سوراخ کونش کلاً کبود شد، گشاد شدنش کاملاً مشخص بود،قبلش خیلی تنگ و کوچیک بود ،گرفتمش تو بغلم کلی بوسش کردم و قربونش صدقه اش رفتم ، گفتم اینجا بمون برم داروخونه برات دارو بگیرم ، رفتم با متصدیه صحبت کردم راستشو گفتم ، اونم یه پماد داد بنام ان‌ان که هنوزم برای درمان زخم های سکس های مقعدی که انجام میدم ازش استفاده می کنم ، آوردم بهش دادم رفت خونه … ۳ روز بعدش اومد، دلم براش پرپر میزد ،همدیگه گرفتیم تو بغل ، ایقد محکم بغلم کرده بود که هیچوقت یادم نمیره… اون روز فقط به بغل گذشت… فرداش اومد گفت شاهین امروز بکنم دلم می خواد ،پشتم خوب شده … گفتم باشه … رفتم تو آشپزخونه آب هویج بستنی درست کردم برگشتم … دیدم رو تخت لخت لخت شده … گفت بذار تو یخچال بعداً می خوایم فقط بیا…گفتم باشه… برگشتم لخت شدم … گفت امروز هرچی من گفتم
انجام میدیم … گفتم باشه… گفت دراز بکش، خوابیدم ، اومد پشتش رو کرد بهم رو سینم نشست خم شد کیرم رو کرد تو دهن کمی ساک زد … بعدش شروع کرد کونش رو مالیدن به صورتم … گفت زبونت بیار بیرون سوراخ کونم که میاد رو صورتت زبونت بکن توش… کلی براش لیسیدمش و زبون توش کردم … بعدشم هم کُسش رو گفت لیس بزنم و بخورم … همزمان که داشتم کُسش رو می خوردم … خم شد شروع کرد برام ساک زدن … کیرمو تا ته حلقش میکرد بعد با دستش برام جق میزد دوباره میکرد تو دهنش … زبون کردن تو کُس صورتیش خیلی باحال بود … همینطور که کُسشو میلیسیدم ، یه نگام به سوراخ کونش بود ، با انگشتم شروع کردم باهاش بازی کردن و انگشت توش کردن … یه کم وازلین زدم به انگشتم، دو انگشتی کردم تو کونش دیدم راحت می‌ره ،دردش هم نگرفت … بلندش کردم بردمش لبه تخت داگ استایلش کردم کیرمو انداختم تو کونش تلمبه میزدم اون جیغ می کشید که آرومتر ولی حشرم زده بود بالا بی رحم شده بود تلمبه میزدم که پرت میشد جلو … محکم گرفته بودمش یهو آبم خواست بیاد سرعتم رو کم کردم که آبم نیاد ، از دستم در رفت خواست فرار کنه که موشو گرفتم دوباره کیرمو کردم تو کونش … تو همون حالت ۲۰ دقیقه محکم کردمش تا آبم اومد بیحال شده بود گفتم کجا بریزمش گفتم بریزش تو کونم … بعدی که ریختم تو کونش هم چندتا تلمبه روش زدم … بغلش کردم بردمش رو تخت تو بغلم خوابوندمش خیلی محکم کردمش خیلی انرژی ازش گرفته بود یکساعتی خوابید … بعد بیدار شد رفتیم آب هویج بستنی رو خوردیم بردمش حموم کلی کف بازی کردیم و همدیگه مالیدیم آوردمش بیرون موهاش سشوار کردم شونه کردم ، بستم … دوباره رفتیم تو فاز بغل و عاشقی تا چند ساعت … بعدش هم غروب شد و رفت خونه … چند روز بعدش اومد که گفت ۲ ساعت بیشتر نمی توانم بمونم که مستقیم رفتیم سراغ اصل مطلب… گفت تا من روش بشینم … نشست خودش تلمبه میزد … تا آبم اومد … گفت بریزش رو سینم … من ریختمش رو سینه هاش … که تو همون حالت سوتینش رو بست گفت از بوش خوشم میاد می خوام امشب تو رختخواب بوش کنم … دوباره رفت تا ۳ روز بعدش دوباره اومد پیشم … میشد روز ۱۲ ام سفر داییم … گفت تا عصر پیشت می مونم … اینبار رفتیم رو مبلای خونه سکس کنیم رو هر مبلی یه کاری میکردیم یا من براش می خوردم یا اون برای من ساک میزد … می‌گفت می خوام همه جای خونه زن داییم بهت بدم … این حرفاش منو حشری تر میکرد …اون رو خیلی کردیم عملاً همه جای خونه … تو خواب ، حموم ، توالت ، آشپزخونه ، سالن ، رو فرش ، مبل ، جلو آینه … هر جا و هر چی که فانتزیمون بود انجام میدادیم… عصر بود من نشستم رو یه مبل اونم محکم داره برام ساک میزنه قرار بود آبم رو بیاره و بخورش … می‌گفت می خوام بدونم مزه خوردنش چطوریه … پس ۱۰_۱۵ دقیقه ساک زدن آبم اومد ریختم تو دهنش اونم با شیطنت دهنش باز میکرد ابو با زبونش می چرخوند بعدشم قورتش داد …
بعدش نشست تو بغلم کلی حرف زدیم و قربونش رفتم … گفت برو برام لباس زیر بخر از این سکسی ها … گفتم باشه … غروب شد گفت فردا نمیام ،پس فردا که یه روز مونده به پایان سفر دایی اینا میام که حال اخروی کنیم ، گفتم خیلی ام خوب ، بعدشم رفت خونه …فرداش من رفتم ست شورت و سوتین قرمز که شورتش وسط باز بود براش گرفتم کادو پیچوندم گذاشتم زیر تخت زن دایی که فردا که بیاد بهش بدم …غروب رفتم خونه که یه چیزی بخورم و برگردم … رفتم خونه کمی طولانی شد برگشتنم… تلفن خونه زنگ خورد مادرم جواب داد … داییم بود پشت در بود… کلید رو می خواستن … اونا زودتر برگشته بودن … واااااای وازلین و اسپری رو تخت … تخت نامرتب … شورت و سوتین کادوپیچ زیر تخت … نمی‌دونستم چکار کنم … با موتور رفتم… وقتی رسیدم تا داییم از رو دیوار رفته در حیاط رو باز کرده … ماشین رو برده داخل … زن داییم جلو در هال منتظر کلید … داییم کلید رو گرفت داد زن داییم گفت شاهین جان کمک کن ماشین رو خالی کنیم … منم شروع کردم کمک کردن … زن داییم رفت داخل … ۲۰ دقیقه بعد ماشین خالی شد … رفتیم تو سالن … ساک ها و وسایل سفر رو گذاشتیم تو سالن … داییم گفت شاهین جان یه چایی درست کن … من مشغول چایی درست کردن شدم … زن داییم رفته تو خوابی که تختش توشه بیرون نیومده …من دل تو دلم نیست … داییم بلند بلند می‌گفت همیشه ۲ روز زودتر از سفر برگرد استراحت کن می خوای بری اداره خسته نباشی و آدم باید حساب شده کار کنه … زن داییم اومد بیرون یه نگاهی به من کرد منم یه نگاهی بهش کردم … از نگاش فهمیدم یعنی باید جواب پس بدی بهم …

نوشته: شاهین


👍 34
👎 3
79701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

883659
2022-07-08 01:04:58 +0430 +0430

اها

0 ❤️

883698
2022-07-08 02:21:44 +0430 +0430

یکی از جالبترین داستان ها بود ولی حیف آخرش دارک تموم شد

0 ❤️

883711
2022-07-08 02:54:47 +0430 +0430

چقد راحت

0 ❤️

883735
2022-07-08 05:14:26 +0430 +0430

جالب بود

0 ❤️

883783
2022-07-08 11:58:25 +0430 +0430

اوه اوه حاجی چه کردی با ما؟
داستانت خوب بودی خدایی، دیگه اخراش داشت حوصلم سر میرفت که عالی تهشو جمع کردی، از زیرکیت خوشمان آمد!
ولی خودمونیما لاشی بازی دراوردی اخرشو یجوری چیدی که قسمت بعدی زن دایی ام بگاییا، ای شیطون.
یه سوالی ام که واسم ایجاد شد اینه که چرا میگفتید خونه زندایی؟ مگه خونه واسه داییت نبود؟ یا داییه از این کون گشادا بوده و زنداییه مایه دار؟
راستی این لهجه شیرین که تو متنتم اورده بودی و باعث میشد گه گاهی لبخند رو لب ما بشینه مشهدیه؟

1 ❤️

884255
2022-07-10 16:42:42 +0430 +0430

تو که میخواستی دنباله دار بنویسی دیگه چرا ما رو نمودی این همه طولانی نوشتی؟باحال بود.ولی عملا دختر خالت رو جنده کردی دلم براش سوخت.اگر نگرفته باشیش که فکر کنم یه جایی گفتی بهم نرسیدین واقعا نابود کردی زندگیش رو

0 ❤️

887124
2022-07-26 08:54:26 +0430 +0430

عالی بود پسر

0 ❤️

907539
2022-12-21 03:19:10 +0330 +0330

دمت گرم

0 ❤️

957131
2023-11-08 20:17:49 +0330 +0330

با عرض پوزش از احمد ۱۳۵۸
چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده که

0 ❤️

976337
2024-03-23 12:12:14 +0330 +0330

عالی حتما کسشو بکن حتما نوش جونت

0 ❤️