خاطره اي از خانه شيطان

1390/08/22

ستاره خانم روانپزشكه و طبقه بالايي ما ميشينه يك شب داستان عجيبي برايم تعريف كرد; وقتي اسمم توقبولي دانشگاه مشهد دراومد ازشادي در پوستم نميگنجيدم ولي بعد ازيك ماه مشكلات زندگي مجردي اشكمو درآورد با دودختر اهل اطراف مشهد اتاقي حقير اجاره كرديم تا فارغ از هياهوي خوابگاه به درسهام برسم هميشه پنج شنبه جمعه دوستام ميرفتن خونه ومن بودم وتنهايي و شهرپراز آدمهاي غريبه صاحبخونه ما يك دندانپزشك بود كه با وجودپنجاه سال سن مجرد مانده بود خيلي كم ازخونه بيرون ميرفت و با هيچكس رفت وآمد نداشت مهس او سپيده دوستام خيلي دوست داشتند از زندگيش سر در بيارن ولي دكتر توبرخوردهاش خيلي رسمي وخشك بود وما فقط سر ماه وقت پرداخت اجاره بها ميديدميش.

يكي ازشبهايي داشتيم شام درست ميكرديم وطبق معمول بشوخي همديگرو انگولك ميكرديم مهسا داشت ديگ غذا رو بهم ميزد كه سپيده شلوارشوكامل كشيد پايين ولي برخلاف هميشه مهسانه تنها شلوارشو بالا نكشيد تي شرتش رو هم در آورد وگفت يالا خودتون خواستين لخت بشين واومد سمتمون تا چشم باز كرديم باشورت وكرست روبروهم ايستاده بوديم يه لحظه همه زديم زير خنده من گفتم غذا سوخت سرم توديگ بودكه مهسا ازپشت چسبيدبهم سپيده هم چسبيدبه مهسا ماهميشه شوخي ميكرديم ولي اينجوري زياده روي نكرده بوديم مهسا آشكارا داشت سينه هامو ميماليد حس زيبا وتجربه اي تازه بود عملا تسليم شده بودم وتنها ازسرشرمم بودكه هي ميگفتم نكن آشغال يهوجيغ مهسا در اومد وگفت يواش جنده خانم پارم كردي برگشتم واي دوتاشون كامل لخت بودندسپيده يك خيار را تانصف كرده بود توكون مهسا مهسا بادست كسشو گرفته بود ميگفت بگو سلام خاله ستاره كسش تميزو سفيدبود و يكم خيس شده بود وسواس عجيبي بجونم افتاد كه چي ميخوادبشه كه صداي زنگ به دادم رسيد بشمارسه همه چيز مرتب شد حتي روسري سركرديم رفتم در روبازكردم.

باتعجب ديدم ديدم دكتر دم دره بعداز احوالپرسي اجازه خواست واومدتو ماسه تامون بغل هم كز كرده بوديم و گيج بوديم ازمهمون ناخوانده وشرمندگي از حقارت اتاقمون. دكتر ولي مثل هميشه جدي بود ومختصر و مفيد حرف ميزد بمن گفت دهنتو باز كن دخترم وبعدشروع كردبه معاينه دندونهام بعد بقيه رومعاينه كرد همش سرشو تكون ميدادو زيرلب نميدونم چي ميگفت بعدبايك حالت تهديدآميزي گفت شماهايك مشت بچه سيگاروقليون چرا ميكشيدسرمونو پايين انداختيم نميشد انكاركنيم بعد همچنان كه زيرلب غرغر ميكرد سرشو كردتوكيفش مهسا آروم گفت كس خل مادوتايي نيگاش كرديم يه چشمك زد وسه تايي لبخند زديم خدايي دكتر همه چيش عجيب بودمثل همين معاينه هاهيچ وقت مطب نزده بود وهركسيو كه دلش ميخواست ميرفت سراغش و دندونشودرست ميكرد يهوديديم بلندشدازاوپن آشپزخانه پارچ رابرداشت يك مايع قرمزي راريخت توش بعدخوب قاطيش كردبعديكي يك ليوان داددستمون خودش جلوترازما دوليوان خورد ليوانو كه رفتيم بالا من تا امروزنفهميدم اون ابليس چه كوفتي دادبه ما حواستو جمع كن راحت به هر بي پدري اعتماد نكن ما چنان كلمون داغ شد و همزمان اختيارمان روازدست داديم اون كفتار ميخنديد و وقحيانه ميگفت ديگه نگران هيچي نباشيد يك ريال اجاره خونه ازتون كه نميگيرم كمكتون هم ميكنم فقط بايديكم هواي اين كوچولو روداشته باشيد.

بعد زيپشوباز كرد وكيرشو انداخت بيرون مهسا يه جيغ كشيد گفت نترس عزيزم ازاون خياري كه رفت تو كونت بزرگتر نيست دهانمون بازمونده بود بادست سقف رونشون دادخيلي حرفه اي يه دوربين جاساز كرده بودحالا فهميدم چرا فقط به دختراي دانشجواجاره ميداد وقتي داشت لختمون ميكرد آنقدر تحريك شده بوديم كه كمكش كرديم حالا چهارتامون لخت بوديم مهساداشت كيرشوساك ميزد باسپيده لب بازي ميكرد وسينه هاي منو دستمالي ميكرد بعد منو درازكرد كونموبوسيديادم نرفته گفت خداييش اين كون كردن داره بعد اون دوتا روهم كنارم درازكرد ازساكش يه ژل مانندي در آوردوكونهامون رو چرب كرد خداروشكر گوهرعفتمون روندزديد وبه پشتمون اكتفاكرد اولين قرباني من بودم يه بالش گذاشت زيرشكمم بعدگفت بخواب دخترم وقتي سركيرش رفت توكونم احساس كردم كيرش خيلي بزرگتر ازكونمه محكم خوابيده بودروم داشت گردنمو ليس ميزد به كمك ژله كونم بازشدوبه كيرش عادت كردم حتي زيرش التماس ميكردم كه ازكونم بيرون نكشه وقتي آبم اومد رفت سراغ مهسا نميدونم چي خورده بودكه سه تامون روارضا كردبعد توكون سپيده ارضاشد شورتهامون روگذاشت توساكش وگورشوگم كردبغل هم افتاده بوديم حتي نميتونستم سوراخموببندم داشتيم به حالت نرمال برميگشتيم لخت كنارهم درازبوديم بدون هيچ حرفي خيره به دوربيني كه احساس ميكردم به حماقتمون ميخنده .

نوشته:‌ فتانه


👍 2
👎 1
54515 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

304620
2011-11-15 14:17:07 +0330 +0330
NA

اگه کوناتون به کیر عادت کرده یه حالی هم به این کیربیچاره من بدین.

0 ❤️

304621
2011-11-15 14:28:20 +0330 +0330
NA

کس شر نگید

0 ❤️

304622
2011-11-16 02:36:07 +0330 +0330
NA

فتانه عزیز داستانت خیلی قشنگ بود مثل همیشه اگه واقعی که هیچ اگه داستان بود بجای چیز خور کردن دخترا خودشون لذت می بردن بسیار بیشتر جذب میکرد ولی خیلی قشنگ نوشتی لذت بردم به همسایه بالایتون بگو همسایه پایینیتون دوست پسر نمیخواد!(بدون پاچه خاری نظر واقعیم بود)

0 ❤️

304624
2011-11-18 04:40:50 +0330 +0330
NA

مرسي رضا عزيز
كه دلگرمم كردي

0 ❤️

304625
2011-11-18 15:23:54 +0330 +0330
NA

خواهش میکنم حرف دلم بود پاچه خاری نبود

0 ❤️

304626
2015-04-30 02:56:06 +0430 +0430
NA

دکترها همه جوره از ملت میخورن میکنن دکتر هم نشدیم

0 ❤️