خاطره ی مفصل زن دایی تو عید (۲)

1397/01/02

قسمت قبل (...قسمت قبل) به اینجا رسیدیم که
زن داییم با دوتا پسر کوچیکش اومدن خونه ی ما چند روزی واسه خرید عید و داییم موند باغ واسه کاراش و نیومد.
وقتی داشتیم با داییم خداحافظی میکردیم تو.چشماش نمی تونستم نگا کنم، احساس شرم میکردم از کارم، گفت امیر جان پول نقد دادم به زنداییت، این کارت عابر بانکم دستت باشه باهاشون برو تنها نرن خرید، اگه کم آوردن بهشون بده،
گفتم باشه و.حرکت کردیم و من رانندگی کردم و تو راه از آیینه ی وسط چند باری به. مرضیه نگا کردم و.چش تو چش شدیم و تو فکر رفتم که بیخیال شم…اما یه لبخندی رو لبای مرضیه بود که بدجوری وسوسم میکرد…
خلاصه رسیدیم خونه و.من اتاقمو جم و.جور کردم.و زن داییم اینا رفتن تو اتاق من وسایلشونو.گذاشتن و رفتن که استراحت کنن،منم رفتم اتاق داداش کوچیکم،
یه چرتی زدیم تا ناهار آماده شد و رفتم صداشون زدم و.اومدن ، زن داییم با لباسای کاملا پوشیده و.خوشگلی اومد، چون جلو بابام خیلی رعایت میکرد،
موقع ناهار من رو به روی مرضیه نشسته بودم و هرازگاهی چش تو چش میشدیم و زبونشو دور لباش میچرخوند و توجه منو جلب میکرد، گفت امیر جان یه لیوان دوغ بریز برام، براش ریختم لیوانو که بهش دادم جوری لیوانو ازم گرفت که کل دستمو نوازش کرد و.انکار منو برق گرفت!
ناهار که خوردیم بچه ها گیردادن و لپ تاپو دادم بازی کنن و مرضیه هم رفت ظرفارو بشوره،
منم نشستم جلو تلویزیون، شد ساعت چهار عصر، مرضیه اومد و گوشیشو داد و گفت
شماره تو تو گوشیم بزن، یه وقت میریم.بیرون گم میشیم همو پیدا کنیم!!!
با تعجب گفتم مگه کجا میخای بری ک.گم بشی حرم که نمیری گم بشی که!؟
گفت مسخره لازم میشه دیگهههه بزن
شماره مو سیو.کردم براش و رفت تو اتاق پیش بچه هاش،
و یه دقه نشد پی ام داد…!
چه سر سنگین شدی با ما؟ پروفایلشو دیدم عکس بچه شو، فهمیدم مرضیست،
گفتم نه…سر سنگین نیستم که
گفت چرا دیگه…قبلنا بهتر بودی
گفتم مگه قبلنا چ جوری بودم؟
گفت خودت بهتر میدونی
هیچی نگفتم
گفت پاشو لباس بپوش بریم خرید دیگه چیزی تا عید نمونده
گفتم باشه آماده شین بریم،
به مامانمم.میگم بیاد، گفت نه نمیخاد
گفتم چرا؟
گفت نمیخاد دیگه بزا کارای خونه تونو انجام بده، بیاد کاراش میمونه،
گفتم باشه،
آماده شدم و ماشینو برداشتم و.رفتیم بازار ، اول چند جا لباس بچه گونه رفتیم خریدیم واس بچه هاش و یه جا هم.رفتیم واسه شوهرش پیراهن و شلوار خریدیم،خیلی خسته شدیم و گشنه،
رفتیم سوار ماشین شدیم و گفتم موافقی بریم یه پیتزا بخوریم؟
بچه هاش که فک.کنم فقط تو تلویزیون دیده بودن!خیلی خوشحال شدن
خودشم ک.گفت نیکی و.پرسش؟
رفتیم پیتزایی و سفارش دادیم و نشستیم، صندلی هارو جوری تنظیم کرد که روبه روی من باشه، شروع کرد حرف زدن ، گفت چند تا دوس دختر داری؟ ماشین داری و روزی یکی مخ میزنی دیگه…گفتم نه بابا این روزا همه دنبال تیغ زدنن، الان با کسی نیستم ، گفت آره دیگه همه که کم توقع و قانع نیستن بعدش شرو کرد به درد و دل کردن و.گفت دلم میخاد تو شهر زندگی کنیم و از روستا خسته شدیم و داییت گوش نمیده باغو نمیفروشه و همش باغه و.به من کم توجه میکنه
سرمو بردم جلوتر و گفتم مگه آدم میتونه به تو کم توجهی کنه آخه…
یه نیشخندی و گفت هی…بگذریم
کلی گپ زدیم و بیشتر از قبل صمیمی شدیم از حرف زدن باهاش لذت می بردم…
پیتزا رو زدیم بر بدن و بچه ها دیگه گیج و گوج خواب بودن و تا رفتیم تو ماشین خوابشون برد
گفتم بریم خونه؟
گفت وا من که هنوز خرید نکردم واسه خودم
گفتم خب فردا میایم ، گفت حالا امشب چن جا بریم فردا هم میایم
گفتم بچه ها چی؟ گفت تو ماشین می خوابن عب نداره،
رفتیم جلو یه مغازه لباس زنونه و رفتیم داخل،
یه شلوار لی آبی و یه ساپورت زرشکی برداشت و رفت تو اتاق پرو، بعد چند ثانیه صدام زد
رفتم دم در و درو وا کرد گفت بیا ببین خوبه؟بهم میاد!!!
من که هنگ کرده بودم درو وا کردم
وااااای…همینکه دیدمش یهو دلم ریخت…ساپورتو پوشیده بود و چسب بدنش بود و برجستگی کونش فوق العاده شده بود
چرخید و پشتشو بهم کرد ران پاهاش و انحنای ساق پاهاش دیوونم کرد
از بس ساپورته نرم بود یکمی هم از خط کسش مشخص میشد البته اینم بگم که همراه باشلوار قبلش،شرتشم درآورده بود و رو جالباسی بود!
به حالت هاج و واج نگاش میکردم و خوووووب پرو پاچه و کس و کون ولای پاشو و کم کم اومدم بالا تا رسیدم به صورتش که دیدم داره میخنده
گفت چته؟؟؟مگه جن دیدی؟
یواش بانفسام گفتم تو یه فرشته ای لامصب
گفت بهم میاد؟
گفتم عااااالیه، حتما برش دار
گوشیشو داد و گفت یه عکس ازم بگیر
گفتم گوشی خودم کیفیتش بهتره میگیرم
گفت عه؟ باشه
چند تا عکس ازش گرفتم، از روبه رو و نیم رخ و آخرشم پشتشو بهم کرد و يه عکس مشتی.گرفتم ازش
گفت، درو ببند شلوار لی رو هم بپوشم
شاید این بهتر باشه
درو بستم ولی قفل نداشت، یعنی زبانه ای بود از این طرف میکشیدی به بیرون باز می شد
فقط ما تو مغازه بودیم و آخر وقت بود و خلوت، فروشنده هم یه زنه بود که همش سرش به گوشی بود.
منم درو آروم کشیدم بیرون و باز کردم و گفتم.پوشیدی…؟
دیییدم اخ اخ یه پاش تو شلواره لی رفته و به زور داره اون یکی پاشو می کنه تو و پشتش به منه و کونشم لخخخخت بدون شرت…واااای مگه اون کون تو شلوار جا میشد آخهههههه
گفت نه نه دیوونه درو ببند
خندیدم و درو بستم ولی بدجوری راست کرده بودم ، کیف پولم بزرگ بود و گرفته بودم جلوی کیرم تا دیده نشه
کیف پول شده بود کیف دول خخخخ
خودش درو باز کرد و گفت پوشیدم این بهتره یا اون؟
این شلواره یکم پاچه هاش کوتاه بود،و مچ ویکمی ساق پاهای سفیدش مشخص می شد، یکمی هم سرزانوش و.روی رانش پاره بود و.پاش معلوم می شد، یه ژست دلبرانه گرفت که هوش ازسرم رفت… تو این شلواره خیییییلی سکسی تر شده بود، گفتم ژست بگیر چند تا عکس خوشگل بگیرم برات
عکسارو ک گرفتم گفت چ فایده دایی از این شلوارا نمی زاره بپوشم که…
گفتم فدا سرت، من میخرم فقط واسه من بپوش…خوبه؟ خندید و گل از گلش شکفت و گفت عالیه، پس همینو میخام
درو بستم و منتظر شدم و اومد بیرون،خیس عرق شده بود،معلوم بود به سختی درش آورده بود من رفتم حساب کنم،
گفت صب کن یه شلوار پارچه ای مشکی هم سایز خودش برداشت،یکیشو از کارت داییم کشیدم و شلوار لی رو از کارت خودم
خوشحال از اتاق اومد بیرون و شلوارهاشو برداشت و رفتیم سمت ماشین و نشستیم
بچه ها هنوز خواب بودن،
سویچو چرخوندم ،
ماشین که روشن شد
مرضیه یهو لپمو یه بوس کرد و گفت مرسی…
جا خوردم،برگشتم عقب دیدم خواب عمیقن بچه ها
رفتم سمتش و یه لب ازش گرفتم و گفتم
خواهش میکنم،
راه افتادیم سمت خونه و رسیدیم خسته و کوفته،
مرضیه و بچه ها رفتن تو اتاق و منم رفتم تو اتاق داداشم که خواب بود،
چند دقیقه ای دراز کشیدم و عکسایی که گرفته بودمو.نیگا میکردم…
وای که هرچی بگم بازم کمه…با اینکه یکمی چاق بود و.شیکم داشت ولی اونقد کونش و رانش خوش تراش بود که هیکلش فوق العاده به نظر می رسید.
آمپرم زده بود بالا بدجوری
که یهو پی ام داد
سلام خسته نباشی، ببخش دیگه اذیت شدی
گفتم سلام،خواهش میکنم کاری نکردم
گفت لطفا عکسامو بفرست برام
گفتم چشم
فرستادم براش و شروع کردم از هیکلش تعریف کردن…گفتم این شلوار لی رو.که پوشیدی مثل بازیگرا شدی البته نه بازیگرای معمولی!
گفت ینی چی؟
گفتم ینی مث بازیگرای فیلمای چیز شدی دیگه…
گفت چیز چیه؟
حالا خودشو به نفهمی زده بود
گفتم بابا مثل زنای فیلمای سکسی شدی خوب شد؟گرفتی؟
گفت عهههه بی ادب ینی چییییی
منم پشت سرش چند تا عکس سکسی از زنای کون تپل مث خودش فرستادم براش و گفتم منظورم مث اینا بود
ناراحت نشیا منظور بدی نداشتم میخاستم بگم بدنت عاولیه
گفت مرسی عزیزم
کیه که قدر بدونه
گفتم عههههه من من من من خخخخ
گفت نه بابا تو هم آبی ازت گرم نمیشه!
تعجب کردم و گفتم باشه
فردا بهت ثابت می کنم
صبح شد و بعد صبونه، مامانم گفت پاشیم بریم خرید من با زندایی میام لباس میخام!
کل نقشه هام به هم ریخت
سه تایی رفتیم بازار و.بچه ها و داداش کوچیکه موندن خونه پای لپ تاپ
یکی دو جا رفتیم و مادرم خرید کرد مرضیه همش میگفت نه این باب دلم نیست و این خوب نیست و رنگش بده و همش بهونه می آورد و چیزی نخرید یه جا که مادرم رفت حساب کنه، گفتم حداقل یه تیکه بخر تابلو نشیم بابااااا
یه لباس بردار، ولی یه سایز بزرگتر از خودت! گفت چرا بزرگتر؟؟
گفتم میگم بهت
رفتیم یه مغازه و یه بلوز برداشت و ظهر شده بود و برگشتیم خونه
مرضیه و مامانم رفتن تو اتاق که لباساشونو بپوشن، واس مامان که همه اندازه و خوب بود ، گفت امیر لباس مرضیه جون براش بزرگه همین امروز ببر عوض کن واگرنه فردا تعویض نمیکنه
دیدم مرضیه داره از تو اتاق بهم چشمک.میزنه
چون میدونستم غروب مامان کار داره و بازار نمیاد گفتم باشه پس با هم بریم که خودتونم باشین که اندازه برداره دیگه…
گفت پس با مرضیه برین من کار دارم نمیام
گفتم عه؟باشه عب نداره
بهش پی ام دادم گفتم ، گرفتی چرا گفتم سایز بزرگ بردار؟
گفت دهنت سرویس
گفتم هنوز کار دارم، خواستیم بریم بازار شلوار لی خوشگله روهم بردار
گفت چششششم…
سوار ماشین شدیم چند قدم ک دور شدیم دستمو گذاشتم روی ران پاش و نوازش کردم و گفتم دوس داری خاطره ی حموم و تکرار کنیم؟
گفت کجا؟
گفتم کارت نباشه، اون با من فقط اول بریم یکم خرید کنیم که دست خالی برنگردیم خونه
اول رفتیم بلوزو عوض کردیم
بعدش رفتیم مانتوفروشی،.هرمانتویی می پوشید نظر میخواست، یه مانتوی سنگین و مشکی برداشت
دو تا روسری هم گرفتیم براش،رفتیم واسه کفش که یه کفش ساده ی مشکی برداشت گفتم چرا این؟ یه کفش خوشگل بردار،گفت دایی دوس نداره کفش اسپرت بگیرم میگه ازماگذشته…
گفتم عب نداره اونو بردار، یه کفشم من برات برمیدارم نه نگو
رفتم یه کفش پاشنه بلند مشکی با پولکای طلایی فوق سکسی برداشتم و اندازه ی پاشو گفتم و.آورد
همینکه یکیشو پاش کرد گفتم عاااالیه
برش دار
آخرش رفتیم مغازه ی لباس زیر
ک لعنتی دیگه ورود من ممنوع بود خخخخ
گفت زودی برمی گردم
گفتم عجله نکن صب کن کارت دارم
گفت چیه؟میخای بیای تو؟ خخههه
گفتم نه دیوونه
کارتمو بهش دادم رمزشو گفتم و سفارش دادم
یه لباس خواب سکسی و خوشگل با یه ساپورت شیشه ای از طرف من بگیر واسه خودت!
یه شرت و.سوتین قرمزم بگیر که هروقت پوشیدی یاد من باشی!!
دهنش باز مونده بود،و گفت مثل اینکه جدی شده داستان
گفتم مگه شوخی دارم باهات زودباش وقت نداریم
داشتم تموم فانتزی هامو روش پیاده میکردم…
تا اون رفت داخل مغازه منم رفتم از داروخونه اسپری تاخیری گرفتم و اومدم،
زنگ.زدم به دوستم که بچه پولداره و یه خونه دانشجویی مرتب داره ،به منم کلید داده بود واسه گاهی سرزدن و گاهی سرشو توش زدن خخخ
گفتم میثم؟ گفت هااااا
گفتم دو ساعت خوونه تو لازم دارم خالیش کن مهمون دارم
گفت نوکرتم هستم
از مغازه اومد بیرون و سوار شدیم و یکم خوراکی موراکی خریدم و رفتیم سمت مکان!
گفت امیر داریم کجا میریم؟
گفتم نگران نباش!داریم میریم خاطره سازی. کنیم یکمی بازی کنیم هههه
گفت شاعر شدی کسخول؟ گفتم کجا داری میری؟ ترسیده بود
دستشو گرفتم و گفتم نگران نباش دیوانه خودمم و خودت
یکمی آروم شد،رسیدیم،لباسارو هم برداشتم و رفتیم بالا و کلید درآوردم درو واکردم و رفتیم تو و گفتم دیگه راحت باش
اینجا فقط منم و تو
رفت یه سری به اتاقا زد و خیالش ک راحت شد اومد لباساشو برداشت و رفت گفت
من میرم تو اتاق پرو
خندیدم گفتم برو جیگر
گوشیمو وصل کردم به تلویزیون و یه آهنگ شاد گذاشتم و نشستم رو مبل
درو باز کرد و اومد…
به سکسی ترین حالت ممکن اومد تو حال چققققد با ناز قدم برمیداشت…
موهای شرابی شو رها کرده بود رو شونه هاش
با یه تاپ مشکی تنگ که نوک سینه هاش مشخص بود و اون شلوار لی که چسب بدنش بود و کونش از کادر زده بود بیرون ، یکمی از ساق پاهای سفیدش بخاطر کوتاهی شلوار خودنمایی میکرد و اون کفش پاشنه بلند که پورن استار واقعی ساخته بود ازش…
با هر قدمی که برمیداشت ، لرزیدن ران پاهاش و ساق پاهاش آدمو روانی میکرد…
اومد و دست به کمر جلوم وایستاد و گفت
خوبم…؟
گفتم دلم میخاد یکمی برام برقصی!
آهنگو زیاد کردم و نشستم به تماشا
اونم شرو کرد به قر دادن…خیلی ساده و.شیک می رقصید و پشتشو به من کرده بود و کونشو می چرخوند
سینه هاشو می لرزوند و یه لبخند رضایت عجیبی رو لباش بود
دیگه طاقت نیاوردم
بلند شدم و از جلو بغلش کردم شرو کردم به لب گرفتن
چشمامونو بسته بودیم و با تموم وجود لذتو از لبای هم می کشیدیم بیرون
دستمو حلقه کردم دور کمرش و بردم روی کونشو، لپای کونشو محکم گرفتم تو دستم و دو تا کشیده زدم به کونش…مثل ژله میلرزید لامصب
من خیلی رقص بلد نبودم اما همینجوری محض عشق و حال از پشت بغلش کردم
کیرم داشت خودشو زیر شلوار می کشت
کیرمو چسبوندم به کونشو با هم قر دادیم دستمو از جلو بردم به سینه هاش گرفتم یکمی مالوندم بعدش
با دست چپم کمرشو گرفتم و دست راستمو بردم روی کسش ،از بس شلوار لیه نرم بود انگار دستمو رو خود کسش می کشیدم آخه شرتم نداشت دیگه شلوارش یکم خیس شده بود و من همینجوری میمالیدم که…
یهو آهنگ تموم شد
به همدیگه نگاه کردیم و خندیدیم
گفت امیر
گفتم جان
گفت این بهترین روز زندگی من بود
گفتم هنوز تموم نشده که
برو لباس سکسی هارو بپوش کارت دارممممم
گفت باشه اول برم دستشویی بعد
منم رفتم آشپزخونه و یکمی میوه و آجیل و هله هوله خوردم
مرضیه اومد و رفت تو اتاق
منم رفتم دسشویی کیرم هنوز راست بود
اسپری رو درآوردم که بزنم دیدم تو کابینت دسشویی قرص هست! گفتم عع عه عه قرص که بهتره خره!
قرصو برداشتم و با یه هایپ زدم بر بدن و شدم گرگدن هههه
لباسامو درآوردم و با شرت نشستم رو مبل تا بیاد…یکم طول کشید صداش کردم
گفتم زنده ای؟؟؟؟
یه هایپ ریختم تو لیوان و با چن تا کیک رفتم تو اتاق دیدم نشسته لب تخت داره میخنده
گفتم چیه چی شده؟
گفت این چ کاریه خو،،،ساپورت دیگه واسه چی ببین چی شد
دیدم ساپورته گیر کرده به ناخونش و پاره شده خندیدم گفتم
هیچ اشکال نداره عزیزم ببین اکه اون به ناخونت گیر نمی‌کرد قطعا موقع بالا کشیدن پاره میشد از بس چاقی چاقالو خندید و گفت ساپورتو بیخیال گفتم عب نداره عزیزم
نشستم لب تخت و گفتم بقیه لباساتو بپوش
گفت برو بیرون می پوشم میام
گفتم نه،میخام ازت عکس بگیرم
گفت دیوونه شدی؟
گفتم بهم اعتماد کن هیچکس نمیفهمه هیچ وقت
ساکت شد و.شروع کرد به لخت شدن منم ازش فیلم گرفتم…
کاملا لخت شد…یه دونه خال نداشت رو.بدنش لامصب…برق میزد…از بس سفید بود آدم دلش میخاست همه جاشو لیس بزنه درسته قورتش بده
لخته لخت بود…اول لباس سکسی رو پوشید که یه لباس تمام توری بود که تا بالای زانوش میومد…همه چیش قشننننگ مشخص می شد…من عاشق این لباسام
یه چرخ زد و دلبری کرد…بعدشم کفشاشو پوشید…دیگه شد تمال و کمال یه جنده ی لاکچری…دلم میخواست اا تا صب نگاش کنم اما …وقت نبود و باید شرو میکردم
گفتم برو تو حال، چند تا عکس خوشگل و سکسی تو جاهای مختلف خونه ازش گرفتم رو مبل رو اوپن روی زمین با حالتای مختلف دراز کشیده، قمبل کرده ایستاده لنگ در هوا…گفت بسه خسته شدم گفتم دیگه وقتشه
دستشو گرفتم بردم تو اتاق و هولش دادم روی تخت
خودم دراز کشیدم روش و لباسشو دراوردم و شرو کردم به خوردن لباش اومدم پایین گردنش رو یکمی مکیدم و اومدم رو سینه هاش…سرم بین سینه هاش گم می شد…زبونمو چرخوندم دور نوک سینه هاش و می مکیدم محکم…نوک سینه هاش برحسته تر شده بود
آهش بلند شده بود سیر نمی شدم از خوردنش
زبونمو کشیدم و اومدم پایین روی نافش و رسیدم به کس تپلش که یکمی هم خیس بود.
زبونمو که کشیدم لاس کسش یه آه بلندی کشید و ملافه ی تختو.چنگ زد
خندیدم گفتم من که هنو کاری نکردم
گفت زود باشششش تحمل ندارمممم
زبونمو تن.تن می کشیدم لای کسش
با دستم از هم بازش کردم و با سرعت میخوردمششش فقط آه میکشید
یه لحظه ایستادم انگشتمو خیس کردم و هول دادم تو
شوکه شد و واسه همین کمرشو یهو داد بالا و بالا نگه داشت و گفت آخخخخیششش انگشتم هنوز تو کسش بود و.تکون نمیدادم
گفتم چی شد؟
گفت همونجا میخارید
خندیدم گفتم با انگشت خارشش خوب برطرف نمیشه دوای خارش تو شرتمه
گفت ببینمش
شرتمو دراوردم کیرم مثل فنر افتاد بیرون، کیرم خیلی دراز نبود حدود 17 اما کلفت بود
نشستم تو.تخت و اومد جلو و شرو کرد به خوردن…چشامو بستمو رفتم فضا
کارشو حسابی بلد بود
دو دقیقه نشد گفتم وای…کافیه که کار زیاد داریم و وقت کم
بلند.شدم مرضی رو دراز کردم و خودم دراز کشیدم روش و کیرمو تنظیم کردم رو.کسش و.گفتم آماده ای؟
هنوز جواب نداده بود سرشو فرو کردم توش…یه جیغ کوجیک زد ک جلو دهنشو گرفتم و گفتم یکم نگه میدارم جا باز میکنه نکران نباش ولی همون لحظه تا ته فرو کردم و خوابیدم روش…
وااااااااااااای کلمه ای نیست که لذتش رو وصف کنه…کیرم وارد یه جای لیز و.تنگ و داااغ شد یه چند لحظه ایستادم و بعدش شرو کردم محکم تلمبه زدن بغلش کردم و تا جایی که می تونستم محکم میزدم
یه صدای باحالی از به هم خوردن بدنامون به هم پیچیده بود تو اتاق
خیس عرق شدیم…نفس مرضی بند اومده بود کیرمو کشیدم بیرون و بلند شدم از روش که یکم سرحال شه…گفتم خوبی؟ گفت بهتر از این نمیشه
قرص خوردی؟ گفتم از کجا فهمیدی گفت آخه دفه ی قبل مثل خروس ارضا شدی…خخخ خندیدم و گفتم این بار جبران دفه ی پیشو می کنم
کمکش کردم حالت داگی بشینه و.گفتم مثل اون شب که داشتی تلویزیون درست میکردی کمرتو قوس بده
اوووه همچین کمرشو قوس داد که قمبل کونش رفت تو چشمم!!! کیرمو تنظیم کردم و گفتم جووون تو فوق العاده ای عزیزمممم همجین بکنمت جر بخوری…گفت نترس چیزیم نمیشه و…فرو.کردم…دستامو از کمرش گرفتم و با تموم قدرت می کوبیدم احساس میکردم کیرم به انتهای کسش میرسه اوج لذت بود…به همون حالت داشتم تلمبه میزدم که یه دفه پاهاش لرزید و کیرم از کسش دراومد و.آبش ریخت رو تخت و بیحال ولو شد…چشماش خمار شده بود و کسشو می مالید…من هنوز حال داشتم و همون جوری که به پشت دراز کشیده بود از کفشای پاشنه بلند خوشگلش گرفتم و پاهاشو آوردم بالا و چسبوندم به هم و دستمو حلقه کردم دور رانش وم
حکم گرفتم من عاااشق این پوزیشنم
کیرمو بی معطلی فرو.کردم و تموم.وزنمو انداختم.روش و یه نفس عمیییییق کشید و چشماشو بست…
منم تند تند تلمبه میزدم مرضیه دیگه نای آه کشیدنم نداشت همینجوری که پاهاش بالا بود از بین پاهاش رفتم پایین و ازش لب گرفتم و سینه هاشو مالیدم تو همین حالت بغلش کردم حدود ده دقیقه تو سکوت کردمش تو فضا بودیم دیگه داشتم ارضا می شدم
یهو کیرمو کشیدم بیرون و آبم پاشید روی صورتش اونم همه شو زبون کشید و خورد! و کیرمو گرفت و یه ساک خفنم زد و هرچی داشتم از سوراخ کیرم کشید بیرون اونقدر این ارضاشدن بهم لذت داد که انگار تمومه شیره ی جونم از کیرم زد بیرون…
ولی دلم میخاست یه با ر دیگه مرضی رو ارضا کنم از دیدن ارضا شدنش لذت می بردم، زبونمو چسبوندم به کسش و اونقد مک زدم و زبون کشیدم و انگشت کردم که پشت گردنمو موهامو چنگ زدو هولم داد عقب و جیغ کشید و آبش با لرزیدن بدنش ریخت روی صورتم و منم همه شو خوردم و افتادم کنارش…
بعد یه رب بلند شدم و براش آب میوه و شیرینی آوردم و گفتم پاشو یه ساعته اینجاییم دیر شد
گفت کاش می شد همینجا بخوابیم،
گفتم پاشو جیگر میریم خونه تخت بخواب
پاشد و خودشو تمیز کرد و یه چی خورد و ملافه های خیسو و لباسارو جم کرد و گفت اینارو چیکار کنم؟
گفتم بزارشون تو یه پلاستیک به دوستم میگم واسه منه:کاریشون نداره
ملافه رو هم میندازم یکی میخرم براش
راه افتادیم سمت خونه ، توراه ضعف کرده بود ، وایستادم و دو تا شیرموز خوردیم و سرحال شد یکم،
رسیدیم خونه هنوز بچه ها پای لپ تاپ بودن مامانم گفت چرا اینقد دیر اومدین؟
مرضیه گفت همه ی خریدامو کردم دیر شد شرمنده باعث زحمت شدیم و همیشه اذیت میکنیم و یه جوری حرف زد که مامان کلا بیخیال شد
من رفتم دوش گرفتم و بعدشم تخت خوابیدم…تا صب خواب مرضیه رو میدیدم…خهههه ولی این چند روزی که خونه مون بودن جریان های باحال و خفنی پیش اومد که تو خوابم نمی دیدم ! و تو قسمتای بعد میگم این خاطره ی عید پارسالم بود نه یه داستان، امیدوارم خوشتون اومده باشه…

ادامه…

نوشته: امیر


👍 30
👎 4
83902 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

678554
2018-03-22 21:18:50 +0430 +0430

ایول خدایی خوشم اومد !
یعنی به اون سرعتی که کص کردن واسه تو جور میشه فرصت جق زدن واسه ما پیش نمیاد !!
ما جق میخاییم بزنیم یه هفته طول میکشه هماهنگیا لازمو انجام بدیم !!

0 ❤️

678566
2018-03-22 21:53:21 +0430 +0430

احتمالا بچه بودی داییت زیاد بردتت ته باغ!! ?

1 ❤️

678668
2018-03-23 21:45:11 +0430 +0430

خوشم اومد باز ادامه بده

0 ❤️

678681
2018-03-23 22:17:03 +0430 +0430

اگه واقعا خاطره بود نوش جونت

0 ❤️

678767
2018-03-24 12:50:22 +0430 +0430

سریع تر قسمت بعدی رو بنویس

0 ❤️

678793
2018-03-24 20:37:59 +0430 +0430
NA

اون دیگه اش خیلی باحال بود، که زنه رفت تو مغازه کرست بهره اونم رفت مغازه اسپرت تاخیری خرید، یعنی پاساژ نبوده یکی شاپ بوده

0 ❤️

678989
2018-03-25 22:21:49 +0430 +0430

خخخخخ کوسوووشععری بیش نبود آماااا بسیار با جزئیات نوشته بودی به نظر من برو مغزتو واس نوشتن چیز میز بهتر صرف کن

0 ❤️

679599
2018-03-29 23:30:05 +0430 +0430
NA

کارت بابک زنجانی دستت بود اخه این همه خرید. ها… جبار سینگ تو کاپیتولاسیون مادرت

0 ❤️

680295
2018-04-04 03:39:46 +0430 +0430

این همه لايک برای یه داستان جقی واقعا نگران کننده است!
به کجا داریم ميريم ما؟!
فقط اونجاش رو حال کردم که گفتی از اتاق پرو اومد بیرون و خیس عرق بود، معلوم بود به سختی درش آورده!!
جان من این صحنه رو تصور کنید.
سر در آوردن شلوارت خیس عرق بشی!

0 ❤️

680358
2018-04-04 12:52:27 +0430 +0430

مفصل داییت تو کونت

0 ❤️